انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مردن برای ارباب خود : از ارکان اصلی هر حکومت؟

نیکلا ژورنه / گروه مترجمان پیشرو

در ترجمه ی دو مقاله ی قبلی در مورد آلن تستار ، در مقاله ی اول با عنوان آلن تستار ، یک انسان شناس منحصر به فرد (http://www.anthropology.ir/node/20906 ) به بیان دیدگاه او پیرامون نظریه ی الهه – مادر پرداخته و در مقاله ی دوم با عنوان ” الهه و دانه ، سه رساله در باب ادیان عصر نو سنگی ” ( http://www.anthropology.ir/node/21021 ) آخرین اثر چاپ شده از وی را مورد بررسی قرار دادیم. اثر پیش روی ترجمه ی مصاحبه ایست که وی در آن به بیان دیدگاه خود در مورد آنچه که آن را مرگهای مشایعتی مینامد میپردازد.

نیکلا ژژورنه ، کاری از گروه مترجمان پیشرو ( http://www.pishrotranslation.ir)

 

مجله ی علوم انسانی : شما در آخرین کتابتان نظریه ای را مطرح کرده اید که مطابق آن توسعه ی اولین اشکال حکومت و به طور خاص حکومت های استبدادی ارتباطی مستقیم با وجود نوعی رابطه ی اجتماعی دارد که کمتر به آن پرداخته شده است : وابستگی شخصی. عمق تاریخی این نظریه چقدر است؟

آلن تستار : به طور قطع تعدادی نظریه ی کلاسیک در مورد ظهورحکومت ها وجود دارد که به دترمینیسم ( مسلکی از فلسفه که منکر نفوذ شخص در تصمیم گیری است) های محیطی ، اقتصادی – اجتماعی ( نبرد بین طبقات ) ، تکنیکی – سیاسی ( نظام های پادشاهی . . . ) یا مذهبی ( نظام پادشاهی مقدس ) مرتبط میشود .من این ها را کافی نمیدانم. پیشنهادی که من ارائه میدهم بر آشکار سازی روابطی استوار است که من آنها را « وابستگی شخصی » میخوانم و در آنها روابط اجتماعی را مشاهده میکنم که ورای نظام ها و نقش ها عمل کرده و نحوه ی عملکردشان به این صورت است : انسانی که خود را وفادار نسبت به دیگری میخواند ، با وفاداری به وی خدمت کرده و خود را کاملا وقف او میکند. قشر رعیت حکومت های ملوک الطوایفی ، که نسبت به اربابشان سوگند وفاداری یاد میکردند مثال خوبی است اما اگرچه این پدیده در قرون وسطی به خوبی شناخته شده بوده است ،به طور کلی اهمیت آن در مابقی جوامع ، اماکن و دوره ها نادیده گرفته میشود. من بر خلاف آنها این روابط شخصی را در عین حال چه در جوامع حکومتی و چه غیر حکومتی ، پایه ای میدانم و فکر میکنم که انسان شناسی تا به الان اهمیتی بیش از حد به خویشاوندی داده است و به همین علت است که از بررسی ” روابط شخصی ” غافل مانده .

 

– پدیده ی ” مرگهای مشایعتی ” که به طور کامل نیمه ی اول کتاب شما را به خود اختصاص داده است به چه چیزی مرتبط میشود؟

شروع تحقیق من در مورد ” مرگهای مشایعتی ” ، یعنی کسانی که به خاطر مرگ دیگری کشته شده یا خودکشی میکنند و آنها را با شخص مرحوم در یک قبر قرار میدادند تا در آن دنیا او را همراهی کند ، می باشد. ما شواهد زیادی از این پدیده در دست داریم . شواهدی تاریخی ، قوم شناسانه و باستان شناسانه. شناخته شده ترین آنها روایتیست که هرودوت ، تاریخدان یونانی قرن ۵ قبل از میلاد مسیح ، از سیت ها ( Les Scythes) ، مردمانی که در گذشته در فلات اوکراین زندگی میکردند نقل میکند : وی توضیح میدهد که چگونه پادشاه آنها به همراه ده ها نفر از نزدیکترین خدمه اش ( شریکان زندگی ، مهتر ها و . . . ) که آنها را همراه اسبانشان خفه کرده بودند ، دفن شده بود. از آن زمان به بعد ، باستان شناسی نشان داده است که این کار حتی برای اشخاصی با جایگاه اجتماعی کمتر هم اجرا میشده است.

شواهد مشابه دیگری هم در دوران عهد قدیم ، به خصوص در چین تا ۴ قرن قبل از میلاد مسیح ، و همچنین در قرون وسطی در بین نژاد ترک – مغول ( طبق روایت عرب ها ) وجود داشته است . ما هم چنین مثال هایی مربوط به آمریکای مرکزی به خصوص Michoacán در دست داریم.نهایتا ، در قرن چهاردهم ، یادداشت های قبیله ای کافی یافت میشود که نشان میدهند این کار در آمریکای شمالی و صحرای آفریقا ( مخصوصا در اوگاندا ) صورت میگرفته است . این روایات به اندکی قبل از ظهور غربی ها برمیگردد. از طرفی دیگر ، باستان شناسی به خودی خود نشان داده است که این رسم بین ساکنین اولیه ی بین النهرین ، مایاها ، نوبی ها و . . . و شاید در بین اولین نظام های پادشاهی مصر انجام میشده است. بنابراین این عملیست که در نقاط مختلفی از دنیا در دوران های گوناگون وجود داشته و در نتیجه بیش از یک بار ” کشف شده است “.

– شما میگویید که این مساله ارتباطی با علوم انسانی ندارد؟

این آیین به منظوری کاملا متفاوت باز میگردد. ” قربانی کردن ” یعنی پیشکش کردن قربانی ، انسان یا حیوان ، به یک مقاوم ربوبی یا نیاکان.تنها هدف ” مرگهای مشایعتی ” همراه شدن با فرد دیگریست که درون قبر حضور دارد و این فرآیند تقریبا برعکس قربانی کردن است چرا که هدف آن نشان دادن حق مالکیت مرحوم بر دارایی ها ، زنها و زیردستانش می باشد. نجیب زاده ی مغول اهل منزل و اسب خود را حفظ میکند : این خواسته ی اوست و همچنین نکته ای کلیدی در توجیهات من : این کاری نه با ماهیت مذهبی که سیاسی است و تاییدیست برپایداری پیوندی دنیوی در ورای مرگ.

– منظور شما از ” پیوند ” چیست؟

در وهله ی اول وابستگی شخصی ، خیلی قوی و مستحکم. افرادی که به این شیوه کشته میشوند از گروه های مختلفی هستند : همسران ، شرکای زندگی ، برده ها و خدمگزاران سلطنتی . اما وجه اشتراک آنها ، از هر رده ای باشند یا هر وظیفه ای که داشته باشند ، وابستگی آنهاست : اگر شما نتوانید پس از مرگ اربابتان به زندگی ادامه بدهید ، یعنی به وی وابستگی کامل دارید. برده نمونه ی اصلی وابستگی است : از جای دیگری آمده ، نه فامیلی دارد ، نه قبیله ای و نه هیچ چیز دیگری . . .تفاوت بزرگی بین یک برده و یک فامیل ، حتی فامیل نزدیک ، وجود دارد : رابطه ی بین ارباب و برده ، رابطه ای یک طرفه است و نه متقابل. افراد فامیل مثل شریک هستند با حقوق و تکالیف متقابل ، در حالی که در رابطه ی ارباب- برده ، همه چیز در دستان ارباب است.

دومین عنصر تشکیل دهنده ی این رابطه وفاداری است : مطابق متون ، معمولا وفادارترین افراد هستند که با مرگ اربابشان میمیرند یا حتی جانشان را برای آنها فدا میکنند. ایبن بتوتا (Ibn Battuta ) ، مسافر عرب قرن چهاردهم ، داستان “پیرو” ی یکی از سلاطین جاوا ( Java ) را نقل مکند که برای اثبات وفاداری خود ، در برابر چشمان اربابش دست به خودکشی زد ، « درست مثل پدر و پدربزرگش ».ما همیشه به بندگی به چشم رابطه ای اجباری و سرشار از کینه نسبت به ارباب ، نگاه میکنیم ولی نمیتوان همیشه این مساله را درست دانست : برده های وفادارحفظ میشند و بقیه را یا میکشتند یا میفروختند. بنابراین معمولا برده بیشترین وابستگی را در مقایسه با فرمانبردار آزاد یا خویشاوند ، نسبت به ارباب خود دارد چرا که از همین روست که وی جایگاهی احتمالا حائز اهمیت در جامعه ای که در آن زندگی میکند کسب میکند.

شما به چه دلیلی وجود این افراد سرسپرده را، که تا سر حد مرگ وفادار هستند، به ظهور قدرت خودکامه در جوامع انسانی مرتبط می کنید؟
نخست اینکه دلایل جامعه شناسی روشنی برای این موضوع وجود دارد. مشخصا توانایی ارتکاب به قتل، به معنی این است که فرد سرسپرده از قدرت عظیمی برخوردار است. اگر حکومت، آنطور که ماکس وبر توضیح می دهد، ابراز یک انحصار است، پس همان ابراز خشونت است، بنابر این ما در اینجا نمونه ای اولیه از انحصار را در پیش رو داریم: ارباب می تواند برده اش را بکشد بدون اینکه نیاز باشد به کسی جواب پس بدهد. سپس، برخورداری از افراد سرسپرده و فدایی، ابزار قدرت موثری در برابر باقی افراد جامعه است. مشاهده ی این مساله که در حکومت های پیش از دوران استعمار آفریقا، که بعضی از افراد بسیار قدرتمند بودند و امپراطوری های گسترده تشکیل می دادند، درست مثل دوره شکوه اسلام سنتی، قدرت پادشاه، خلیفه یا سلطان تا چه اندازه متکی به برده ها ی پادشاهی بوده است. مورخ عرب، ابن خلدون، خاطر نشان می کند که قدرت پادشاه مالی، در قرن دوازده و سیزده، به کلی از سرباز- بردگانش نشئت می گرفت. و همین مساله را میتوان در سنگال و سایر ممالک اسلامی مشاهده کرد. از این شیوه رایج درمیابیم که در اینجا که یک حاکم مستبد و مهم منطقه ای وجود دارد، این حاکم قدرتش را از روابط وافادارانه شخصی اش به دست می آورد.

خصوصیات جوامعی که این شیوه ها در آنها اعمال شده است، چیست؟
در جوامع دولت گرا، می توان به این خصوصیت اشاره کرد که فرآیند بوروکراتیک زیاد گسترش داده نشده است. اما این موضوع فقط در جوامع دولت گرا نیست. مثلا، در آفریقا، در جوامع قبیله ای ساحل عاج، مردان برجسته رئیس قبیله (lignagères) می شوند. اما حتی آنها هم برده هایی دارند که باید با ارباب خود بمیرند.

این مساله در ساحل شمال غربی آمریکای شمالی بارز تر است: در این ناحیه جوامعی یک جا نشین و لایه لایه هستند که کشاورزی نمی کنند، با ده تا دوازده درصد برده، اکثریتی از عامه مردم و یک لایه جمعیتی اندک از «اشراف» که جشن های آیینی را برگزار می کنند. این اشراف مردان موجه و معتبری هستند، که مناصب حکومتی ندارند. رسم است که در هنگام مرگشان چند نفر از برده هایشان را یا با سوزاندن یا به دریا انداختن، می کشند. بنابر این، رسم مرگ های مشایعتی، از نقطه نظر تکاملی، پیش از ظهور سلطنت هاست. بنابر این، آنچنان که گوردون شیلد (Gordon Childe) فکر می کند، این موضوع تنها یک آیین سلطنتی نیست. روابط وابستگی شخصی مانند پیشینه ای برای حکومت ظاهر می شوند و به نظر من، نقشی اساسی در ظهور حکومت ایفا می کنند.

آیا ممکن است که پیوند حتمی ای میان این دو پدیده، یعنی وابستگی های شخصی و ظهور قدرت خودکامه وجود نداشته باشد؟
تایید این موضوع کار آسانی نیست، چون برطبق یک طرح جغرافیایی، ما می بینیم که زمینه باستان شناختی به بهترین وجه این مسئله را تایید می کند و در دراز مدت رویه ی مرگهای مشایعتی همان چیزی است که به بهترین وجه به جا افتادن استبداد کمک می کند. مثلا در چین، رسم مشایعت مراسم ترحیم حدود هزارسال ادامه دارد. و بعد، این رویه به کلی از بین نمی رود چونکه زنان بیوه به کشتن خود برای شوهران مرحومشان ادامه خواهند داد، درست مثل بیوه زنان هندی… حوزه مدیترانه و اروپای غربی موردی نسبتا جداگانه و مرموز هستند. در اروپای غربی، مرگ مشایعتی نسبتا در داده های تاریخی مفقود شده است. برای پیدا کردن چنین رسومی باید به زمان پروتوهیستوریک (protohistorique) برگردیم. در بین گل ها، تنها یک نمونه می شناسیم: سزار می نویسد که در سرزمین گل ها « soldurii » سربازان با هایی هستند که اگر رئیسشان بمیرد دیگر نمی توانند زنده بمانند. در تراکیه (مردمان باستانی کشور رومانی) خودکشی زنان بیوه ذکر شده است. در قسمتهای شرقی تر، در کشور روسها، که مسافری عرب در قرن یازدهم از آن بازدید کرده است، شرح مفصلی داریم از شیوه ای که یک مرید بر روی جنازه اربابش کشته می شود.

پس چه زنجیره ای از «مرگهای مشایعتی» به سوی تولد تمدن می رود؟
مرگهای مشایعتی نشانه ای از وجود وفاداری های شخصی است. این رویه پیش از این در جوامع غیر دولت گرا وجود داشته است. پیش از این، در این جوامع، این وفاداری ها پایه ی یک قدرت قطعی بوده است. تحکیم این وفاداری موجب ظهور حکومت می شود. و قطعا در این اشکال باستانی حکومتی است که ما این پدیده های مشایعت جمعی را مشاهده می کنیم.

به محض اینکه وفاداری های شخصی فرصت ظهور به حکومت داد، و وقتیکه این حکومت بر روی یک پایه ی بوروکراتیک تر سازماندهی شد، دیگر نیازی به این اشکال وابستگی های شخصی نیست. حتی این وابستگی ها دست و پاگیر هم میشوند، چون اگر این وابستگی ها قدرت یک حاکم را متبلور کرده اند، این خطر را دارند که به همین ترتیب برای یکی از بزرگان حکومتی که می تواند مخالف قدرت مرکزی باشد، تولید قدرت کنند. برای یک حکومت اینکه ایده ی وفاداری به قانون و خدمات عملی را رواج دهد و نظریه خدمت و وفاداری شخصی را از دور خارج کند، به صرفه تر است. از زمانی که یک حکومت ساختاری بوروکراتیک را گسترش بدهد، ضرورت ارتباطات شخصی از بین میرود و با عملکرد صحیح حکومتدچار تناقض میشوند.

به همین دلیل است که اسم جلد دوم کتاب خود را خاستگاه حکومت گذاشته اید؟
بله، من ظهور قدرت را تنها در شکل استبدادی و خودکامه آن درک می کنم و می پذیرم که اشکال دیگر حکومت می توانستند به شکل مستقل متولد بشوند، مثلا، از بعد از زمان دموکراسی نخستین. من مجموعه تاریخ سیاسی بشر را با استدلال روابط وابستگی شخصی اشباع نمی کنم. تنها خیلی ساده خاطر نشان می کنم که انطباقی جغرافیایی و تاریخی در میان این دو پدیده وجود دارد: توسعه این روابط وفاداری ( که بارزترین نشانه آن رویه مرگهای مشایعتی است) و بروز سلطنت های استبدادی که در تمدن های بزرگ بوده اند.