انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مردان تنهای شب،گفتگو با بهاءالدین خرمشاهی درباره بیخوابی و شب زنده داری

با نگاهی از سر تامل به دیوان حافظ

حورا نژادصداقت

۲۵ سال است زندگی استاد بهاءالدین خرمشاهی با شببیداریهای طولانیمدت میگذرد. اصلا استاد مرد شب است. همه آنهایی که حتی یک بار با او ارتباط داشته اند، میدانند که صبح و ظهر در زندگی او معنایی متفاوت با بقیه اوقات دارد یعنی برای این مترجم قرآن، زندگی از حوالی عصر شروع میشود و تا غروب و شب و نیمه شب ادامه پیدا میکند و صبح زود فردایش به پایان میرسد. همین شد که در یکی از همین روزهای ماه رمضان سراغ او رفتیم تا ببینیم که حافظ خوانیها و شرح های شعر او چه تاثیری در زندگی استاد داشته است. اصلا، چرا بعضی از قدیمیها شب بیدار بودهاند و در این بازه زمانی که همه بر اساس ساعت بیولوژیک بدنشان به خواب میروند، آنها چه کار میکرده اند؟ عجیب هم نبود که استاد گرچه اوضاع جسمانی مساعدی نداشت، اما تمام مصداقهای صحبتش را از قرآن و حافظ پیش از شروع مصاحبه آماده کرده بود. اگر شعر حافظ را سیمای زندگی مردم زمانه اش و حتی سبک زندگی و اندیشه ایرانی ها بدانیم، پس انواع شب بیداریهایی که در شعر او آمده، متن قابل استناد و معتبری میشود برای شناخت روحیات گذشتگان مان و حتی برخی از امروزیهایمان.

ماجرای شببیداری و این سبک زندگی که حتی در متون قدما هم وارد شده است، چیست؟ دلایلش را در کجا باید یافت؟
این مسئله فقط مربوط به ما ایرانیان و حتی مربوط به اعصار جدید نیست. طبق یافتههای زیستشناسان برجسته، در اوایل سده بیستم میلادی روشن شد که انسان و بسیاری از حیوانات و گیاهان در درون خود حس و احساسی دارند و نام آن ساعت زیستی/ زیستشناختی گذاشته شد. این کشف برای صاحبش جایزه نوبل به ارمغان آورد. خور و خواب و گرسنگی و بیدار شدن و بسیاری اعمال غیرارادی انسانها با این ساعت (یعنی زمانشناسی) درونی پدید میآید و نظم پیدا میکند. بر این مبنا، بیش از نود درصد انسانها، در طول تاریخ و عرض جغرافیا، زمان به خواب رفتنشان اوایل شب و زمان از خواب برخاستنشان هماهنگ با دمیدن سپیده و بیش از آن، طلوع خورشید بوده است. اما بشر مدرن این ساعت درونی را با علتهای بیرونی دستکاری کرده است.

اما اینکه چرا بعضیها برخلاف همین ساعت درونی شببیدار هستند، دلایل متعددی دارد. یکی از آنها به شرایط آب و هوایی منطقه زندگی برمیگردد. در مناطقی که هوا بسیار گرم است، افراد امکان کار کردن در طول روز را ندارند و کارشان را به شب میاندازند. از طرفی، طبیعتِ انجام بعضی از کارها در روز و شب یکسان است. مثلا کسی که میخواهد خیاطی یا حصیربافی یا سریدوزی کند، آرامش شب فضای بهتری را برایش فراهم میکند زیرا بخشی از مشغلههای روزانهاش را هم حل و فصل کرده است. حتی خود من هم، چون امکان کار کردن در روز را نداشتم و خصوصا در دورهای گرفتار کارهای خانواده و مشغولیتهای اداری بودم و دلم هم پر از میل کار کردن بود، بیشتر از ۲۵ سال است که شبها کار میکنم. حالا بگذریم که این روزها بر اثر کهولت سن، نه روز و نه شب، امکان کار کردن برایم مهیا نیست. هر چند خدا را شاکرم که به من پرکاری عجیبی داده بود که توانستم از آن برای نوشتن کتابها و ترجمههایم استفاده کنم.

این شببیداری خلاف جریان طبیعی زندگی و ساعت کیهانی بدن نیست؟
بله، خلاف آن است. در بسیاری از جوامع گذشته، مردم کمی بعد از غروب آفتاب که کارهای روزانهشان را هم انجام داده بودند، دور هم مینشستند و مشغول خواندن شاهنامه یا خمسه نظامی گنجوی میشدند و بعد هم میخوابیدند. البته یک دلیل خوابهای زود در جوامع مسلمان، قضا نشدن نماز صبح بود. آنها به طور طبیعی، بعد از ۷ یا ۸ ساعت خواب، خیلی سرحال و سرزنده از خواب بیدار میشدند. بعضی از علما و حتی افرادی که کمخواب بودند هم زودتر بیدار و مشغول عبادت یا علم آموزی میشدند. این گروه، اگر کار موظفی خاصی نداشتند، تلافی شببیداریشان را بعد از نماز صبح یا قبل از طلوع آفتاب میکردند. بعضی هم قبل یا بعد از ظهر میخوابیدند؛ یعنی همان خواب مشهور به «قیلوله» که من هنوز نمیدانم این عنوان برای خواب بعد از ظهر است یا قبل از ظهر. در کل، خواب قیلوله یعنی خواب روز که جبرانکننده نخوابیدن در شب است.
اگر بحث کار و شرایط اقلیمی و… را کنار بگذاریم، معمولا شببیداری و زندگی شبانه به چه دلیلی بوده؟
کلا شببیداریها معمولا به خاطر سه دلیل اصلی است: علم، عبادت و عشق. کسانی هستند که به خاطر علمآموزی سحرگاه از خواب بیدار میشوند و مشغول خواندن میشوند. البته بعضی هم به خاطر دلایل غیراخلاقی مثل عیش و عشرت بیدار میمانند. خواننده مطلب ما هم خودش میتواند بهراحتی حدس بزند که منظورم از چنین مجالس فسق و فجور چیست. اینها همان بزمهای شبانه هستند که در ادبیات زیاد از آن صحبت میشود و گاهی هم جنبه منفی دارند.
بله، متوجه هستم؛ با این حال میخواهم بدانم در دیوان حافظ شب چگونه تصویر شده است؟
حافظ از چند نوع شببیداری که از زمانهای دور در حاشیه اجتماع (نه بدنه اصلی آن) جریان داشته است، صحبت میکند. یکی از آنها شبزندهداری روحانی است که شباهت زیادی به احیا گرفتن مسلمانها – خصوصا کسانی که جعفریمذهب هستند – دارد؛ رسمی که هنوز هم زنده است و بیشتر در دهه سوم رمضان دیده میشود و با شبهای قدر هم آمیخته میشود. اگر برای شب جلوهای روحانی در نظر بگیریم، حافظ غزلی دارد که در آن سراپا شبزندهداری روحانیگونه را به تصویر میکشد. مطلع غزل این است:
آن شب قدری که گویند اهل خلوت، امشب است
یارب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
البته تکبیتهای زیادی هم با این مضمون دارد، مثل این:
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
شهریار، شاعر بزرگ ملی ما – که اتفاقا سزاوار این عنوان «ملی» بودن است زیرا هم ترکزبانهای ایرانینژاد او را قبول دارند و هم ترکزبانهای غیرایرانی – نیز از این غزل غیرمعروف حافظ در شعر «علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را» استقبال کرده است.
در شعر حافظ تا چه اندازه گرایش به سرودن چنین غزلهایی وجود دارد؟ به هر حال تفسیرهای زیادی از شعر حافظ وجود دارد.
حافظ چندان غزل مذهبی ندارد، مگر اینکه اهل تاویل باشیم و خیلی از اشارات حافظ را دینی بگیریم. استادان بزرگی مثل علامه طباطبایی و ارشد شاگردانش، مرحوم آیتالله مطهری، نه فقط تفسیر بلکه تاویلهای عرفانی از شعر حافظ داشتهاند. البته دکتر محمد معین هم برای اولین بار به این نکته اشاره کرد که حافظ چهار غزل عرشی دارد که مصرع اول مطلعهای آنها چنین است: «سالها دل طلب جام جم از ما میکرد»، «دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند»، «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد» و «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند». البته یک نکته دیگر هم وجود دارد. مثلا یکجا حافظ رند و طنزپرداز میگوید:
شب قدری چنین عزیز و شریف
با تو تا روز خفتنم هوس است
حافظ طنزپردازی است که هیچ باکی از گفتن حرفهایش ندارد و میتوانیم حتی چنین شعری را حمل بر معنویات کنیم. یادمان باشد که نظام اصطلاحسازی عرفانی ما از اندام و روابط انسان سود جسته است: خط و خال و چشم و ابرو و زلف و…
البته گفتن از شبهای فراق و هجران در اشعار سعدی هم نمود زیادی دارد، طوری که آدم خیال میکند حافظ و سعدی هر دو، علاوه بر تجربههای زیستی، از یک منبع واحد نیز الهام گرفتهاند. بعد که آدم به قرآن رجوع میکند متوجه میَشود درباره شب بسیار در این کتاب سخن گفته شده است…
ببینید، در قرآن کریم که مهمترین منبع دانش و بینش حافظ است، خواب از آفریدههای شگرف و مایه آرامش شبانه و (بسیار کمتر از آن) روزانه (سوره روم، آیه ۲۳) شمرده شده (سوره نبأ، آیه ۹) و همچنین به عبادت شب، حکم یا اشاره کرده است. آنچه محرز است، شب عمدتا برای آرامش و استراحت انسان و بخش اعظم حیوانات است اما برای عبادت هم هست. مثلا در اول سوره مزمل فرمان قاطعی برای عبادت حضرت رسول (ص) آمده است که بخشی از آن را نقل میکنم: «ای مرد جامه به خود پیچیده، شب را زنده بدار مگر اندکی از آن را، نیمهاش یا اندکی از نیمه کم نما یا اندکی بر آن بیفزا و قرآن را شمرده و شیوا بخوان. ما سخنی سنگین بر تو نازل خواهیم کرد. بیگمان شبخیزی، بیشتر موافقت [دل و زبان] دربردارد و از لحاظ [اثرگذاری] سخن استوارتر است.» بهروشنی پیداست که مخاطب اصلی این خطاب قرآنی، پیامبر اکرم (ص) و زمان نزول این سوره، نزدیک به آغاز نزول وحی و بعثت است. اما چون شبزندهداری و قیام شبانه به عبادت برای اکثر قریب به اتفاق مردم دشوار بوده (و هنوز نیز همینگونه است)، در نیمه همین سوره قائل به تخفیف حکم خود میشود.
شب هجران در شعر حافظ هم جایگاه ویژهای دارد، مثلا یک بار میگوید: «آن ترک پریچهره که دوش از بر ما رفت» یا کل غزلی که با این مصرع شروع میشود: «دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد…» یا غزل فوقالعاده زیبا با معانی بلندی که در آن میگوید: «دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد/ چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد». پس شب هجران نهتنها در شعر حافظ که در شعر بسیاری از شاعران دیگر ما نمود ویژهای دارد.
در کنار عشق و هجران، ماجرای عیشهای شبانه چیست؟
حافظ از چنین شبهایی هم زیاد صحبت میکند که اتفاقا در آن بساط کار و بار رندان پهن است. مثلا یکجا میگوید:
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
همیشه یک انقلتی در این بیت هست که من میخواهم جوابی به آن بدهم. بعضیها فکر میکنند شب با قصه کوتاه میشود و بدون قصه است که شب طولانیتر میشود. باید از این گروه پرسید که معیار سنجش آنها برای کوتاهی و بلندی چیست. ما که نباید بدون داشتن دستگاه سنجش حرفی بزنیم. اگر معیار آدم خسته است، مسلما شخص خسته وقتی سرش را روی بالش میگذارد، بهراحتی به خواب میرود و حتی زمان طولانی خواب هم برایش زود میگذرد. پس قصه نسبت به خوابِ چنین آدم خستهای بلندتر است. از طرفی، بین باز شدن گرههای زلف و دراز شدن آن و شب هر دو ارتباط برقرار کرده است. «شب زلف» هم در شعر حافظ و سعدی و بسیاری از شاعران فراوان دیده میشود. حافظ غزل مشهور دیگری هم دارد که به نوعی ترسیم یک تابلو از یارش است:
زلف آشفته و خویکرده و خندانلب و مست
پیرهنچاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگسش عربدهجوی و لبش افسوسکنان
نیمشب دوش به بالین من آمد، بنشست…
البته درباره این بیت هم باید اشاره کنم که معمولا شارحان در شعر حافظ قائل به دو معشوق و دو شراب مادی و عرفانی هستند. اما من گونه سومی هم در نظر گرفتهام، یعنی معشوق و شراب نمادین یا ادبی یا کنایی را هم اضافه کردهام که دست را برای تفسیر ابیات باز میگذارد.
حافظ اشارهای به علمآموزیهای شبانه ندارد؟
او بیشتر به درسهای سحرگاه اشاره دارد. او غزلی را با این مطلع که «عیشم مدام است از لعل دلخواه/ کارم به کام است الحمدالله» شروع میکند و در آخر هم میگوید: «شوق لبت برد از یاد حافظ/ درس شبانه، ورد سحرگاه». در شعر دیگری هم با مطلع «یوسف گمگشته باز آید به کنعان، غم مخور/ کلبه احزان شود روزی گلستان، غم مخور» از درسهای شبانه میگوید: «حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار/ تا بود وردت دعا و درس قرآن، غم مخور». البته ورد و دعا با یکدیگر فرق دارند. ما به هر زبانی میتوانیم خدا را تحمید و تسبیح کنیم اما وقتی بخواهیم با یک ذکر مشخص خدا را صدا کنیم، آن موقع از «ورد» استفاده کردهایم.
جالب است که در هر دو مثال، دعا و درس همراه هم آمده است. گویا اینگونه شبنشینیها با چند هدف انجام میشده.
عموما کسانی که برای درس خواندن شببیداری میکشیدند، مومنانی بودند که به دعا هم مشغول میشدند. این مسئله با واقعیت زندگی و زندگی واقعی هم موافقت دارد. اما غیر از اینها، یک دسته دیگری برای شببیداریها هم در شعر حافظ هست که اوج تجربههای عرفانی حافظ است و به قول ظهیر فاریابی، «به ماهتاب چه حاجت شب تجلی را». بعضی از بزرگان معتقدند که حافظ از اصطلاحات عرفانی مثل اصطلاحات شطرنج استفاده کرده که البته این کملطفی بزرگی است. بهتر بود که بگویند مثل اصطلاحات علوم دیگر… او واقعا اینقدر ابزاری از اصطلاحات عرفانی بهره نبرده است و این حرف، شأن حافظ را کم میکند. گرچه خود من هم به عارف بودن حافظ چندان اعتقادی ندارم و معتقدم که او مسائل را عارفانه بیان کرده است: «گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار/ صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند». ضریب بیان حافظ بالاست و ظرایف و زیباییهای عرفانی را خوب بیان میکند. در دوپهلوییگویی هم که او استاد مسلم است. بدین ترتیب، در شعری مثل «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها» مفهوم شعر را هم میتوان مادی معنی کرد و هم میتوان گفت منظور او موقعیت بشری است که در دامگه حادثه افتاده است. او با گرایش به دین و عرفان و انفاس سحرخیزان میکوشد که از این دامگه حادثه بجهد و به رستگاری برسد.
این چند نوع شببیداری که از شعر حافظ برداشت میشود، به این معنی است که ما در متون کلاسیک و سبک زندگی ایرانی هیچ نوع شبنشینی یا شببیداری دیگری نداشتهایم؟
شما حتما یک نکته را لحاظ کنید که حافظ انسان کامل نبوده است، بلکه کاملا انسان بوده. او ضعفهای بشری و قوتهای هنری زیادی داشته و به جهان زیباشناسانه فکر و نگاه میکرده است. این چند وجهی که از شب در شعر حافظ میبینیم، با هنر و دیدگاه او توافق دارد و با شخصیتی که از او در ورای شعرهایش میشناسیم، تضادی ندارد. بدین ترتیب، هر انسانی، با وجود چندساحتی بودن، حتی اگر به جایگاه رفیع حافظ نرسیده باشد، میتواند این ابعاد را تا حدی درک کند. نکته دیگر اینکه ابیات حافظ نشان میدهد او از مکتب ابنعربی آگاهی داشته است و آن را در شعرش نشان داده که بحثش بسیار طولانی است.
این گفتگو در چارچوب همکاری میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله کرگدن منتشر می شود.