انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مدرنیته؛ عشق یا هوس (نگاهی به رمان لولیتا اثر ناباکوف)

در رمان مدرن ما با آگاهی یک سونگرانه ی نویسنده مواجه نمی شویم. شخصیت ها ممکن است به ایدئولوژی های مختلفی تعلق داشته باشند که نویسنده خودش را با چالشی که قرار نیست پاسخی جزم گرایانه به آن بدهد رو در رو ببیند. در تقابل با بعضی از رویکردها، ما به راحتی نمی توانیم مدرنیته را به مثابه دورانی بی سابقه در تاریخ بدانیم که مرزها را از بین برده و منجر به یک درهم تنیدگی فرهنگی یا ذهنی شده است. نویسنده ی مدرن خواهان این است فاصله ی بین امر واقعی و انعکاسش را در نوشتن کم و کم تر کند. ناباکوف از آن دست نویسنده هاست که بی پروا با نثری گستاخ مخاطب را مجبور می کند از جایگاه امن زندگی مدرن در شهرها رها شود و به خودش از نزدیک نگاهی داشته باشد و بداند افکاری که راحت امروزه درباره شان سخنوری می کند، اگر بخواهد حرکت رشدشان را از نزدیک در درونش لمس کند آنقدرها هم شیک و تر و تمیز نیستند، حتی باعث درد و رنج می شوند. مدرنیته راه رشد عشق رمانتیک که وابستگی شدیدی به لذت جسمانی دارد را هموار کرد؛ عشقی که در گذشته هوس تعریف می شد. در جوامع مدرن افراد می توانند به راحتی وجود لذت جسمانی که هوس را در ذهنمان زنده می کند در فضاهای مدرن چه واقعی و چه مجازی جست و جو کنند. این جست و جو باعث می شود ذهن یک سونگرانه، لذت جسمانی را متعلق به دنیای امروز بداند و تصور کند لذت جسمانی آزادی به دست آورده و حتی آن را در تقابل با عشق افلاطونی یا آسمانی که به گذشته ربط دارد درک کند. شاید بتوان گفت ناباکوف با یک بی رحمی در رمان لولیتا قصد دارد تقسیم بندی سفت و محکم بین عشق و هوس را که بیشتر ذهنی و زبانی است، بهم بریزد و خواننده را در موقعیتی قرار دهد که دیگر در درون خودش هم احساس امنیت نکند. در رمان لولیتا ما با شخصیت هومبر رو در رو می شویم که از عشقش به دختر بچه ها سخن می گوید. او در درونش نمی تواند به درستی فاصله ی بین محبت و هوس را از هم تفکیک کند و این ناتوانی او را دچار وسواس ذهنی می کند که ناچار به خوردن داروهای روان رنجوری می شود. ناباکوف فقط از احساس های متضاد درونی سخن نمی گوید. او به تضادهای فرد و جامعه هم در این رمان توجه می کند. او عاشق دختری ۱۲ ساله به نام لولیتا است. چرا او خواهان این گونه عشقی است؛ عشقی ممنوعه و غیراخلاقی. خود راوی در داستان می گوید چون در کودکی دچار عشقی کودکانه و نافرجام نسبت به دختربچه ای شده است و حالا برای این که بخواهد از دست ناخودآگاهش که عذابش می دهد خلاص شود باید عشق یک بچه را در بزرگسالی تجربه کند. اما جامعه و ساختارهایش به فرد اجازه نمی دهد که برای درمان دردهای درونی اش هر گونه خواست جولان دهد، جامعه منطق و قوانین خاص خود را دارد قوانینی که به درمان فرد با یک رویکرد شخصی توجه ایی نمی کند. شخصیت داستان برای آن که بتواند لولیتا را ببیند ناچار می شود رفتاری وابسته به قوانین جامعه داشته باشد. او تصمیم می گیرد با مادر این دختربچه ازدواج کند. در این جا ناباکوف موفق می شود ساختار خانواده را نیز به چالش بکشد؛ ساختاری که همچون سرپوشی برای فراموشی همزمان عشق و هوس در طول تاریخ شکل گرفته است. کارکرد خانواده تا به امروز پایداری نسل بشر بدون توجه به احساسات فردی بوده است. در رمان لولیتا، نویسنده قصد دارد با امر واقعی، باورها را به چالش بکشد نه عکس آن. راوی رمان لولیتا آگاهانه می داند دچار یک بی هنجاری است؛ عشق مردی بزرگسال به یک دختربچه. مشغله ی ذهنی هومبر این است که همراه با داشتن عشق، به دختربچه آسیب نزند چون در درونش عواطفی نازک طبعانه احساس می کند. دقیقا این عواطف ناپخته هستند که امر واقعی را مردد بین ساختارهای از پیش موجود و بی نظمی نگه می دارند. در مقابل دختربچه مورد تجاوز مردی بچه دزد قرار گرفته که این موضوع را از هومبر، پدر خوانده و عاشقش پنهان کرده است. هومبر زمانی به این موضوع پی می برد که دیگر لولیتای در کار نیست و به قصد یک زندگی عادی فرار کرده است؛ زندگی عادی یا همان زندگی که باید با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم کرد. دقیقا اگر لولیتا که در شهری دیگر زندگی می کند، دوباره با هومبر ارتباط برقرار می کند برای تقاضای پول است. لولیتا قبول نمی کند زندگی عادی اش که در سختی است را رها کند و با عاشقش برود که بدون او نمی تواند زندگی کند. و هومبر که هنوز بین احساسات متضادش دست و پا می زند، تصور می کند باید از یک شیاد بچه دزد که معشوقه ی خردسالش را آزار داده انتقام بگیرد. هومبر این فرد را به قتل می رساند و بعد از آن خودش را تنها و بی پناه و دور از محبتی که به او از طرف لولیتا داده نشد، احساس می کند. در اینجا گویی هوس کشته می شود اما چیزی که در مقابل باقی می ماند یک عشق آگاهانه نیست، یک محبت نازک طبعانه است که توان ندارد در این زندگی مادی و مدرن نظم پیدا کند.

منابع

برایان مک هیل، لیندا هاچن، پتریشا و … ۱۳۹۳، مدرنیسم و پسامدرنیسم در رمان، ترجمه حسین پاینده، تهران، نشر: نیلوفر

فرانس دووال، پل اکمن، فرانسواز هریتیه و…۱۳۸۹، گفت و گوهایی درباره ی انسان و فرهنگ، ترجمه ناصر فکوهی، تهران، نشر: فرهنگ جاوید

ناباکوف، ولادیمیر،۱۳۹۳ لولیتا، ترجمه اکرم پدرام نیا، کابل افغانستان، نشر: زریاب