انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مختصات مفهوم« قدرت» در انسان شناسی سیاسی

«قدرت» (POWER ) دلالت های لغوی و مفهومی بسیار گسترده ای دارد . بنا به همین دلالت گسترده می توان آن را در روابط انسانی ، حیوانی و حتی گیاهی پیدا کرد . در این نوشته هر جا از واژه ی قدرت استفاده شده است ، منظور حضور آن در جامعه‌ی انسانی است .

در فرهنگ علوم اجتماعی قدرت را اینگونه تعریف کرده اند :

(الف ) توانایی ( اعمال شده یا اعمال نشده) برای ایجاد یک رویداد معین (ب) نفوذ اعمال شده بوسیله ی یک فرد یا گروه به هر طریق بر رفتار دیگران در جهات مورد نظر ( صبوری ، ۱۳۸۱:۲۴ ). پر واضح است که این تعاریف ریشه در تعریف ماکس وبر از قدرت دارد . تعریفی که او از این مفهوم بدست می دهد ( توانایی اعمال اراده ی خود در یک رابطه ی اجتماعی معین صرف نظر از اینکه مبنای آن توانایی چیست و به رغم مخالفت دیگران ) ، تا به امروز از سوی اکثر جامعه شناسان و انسان شناسان سیاسی پذیرفته شده است . این اقبال گستره از این جهت است که او زندگی اجتماعی را سرشار از قدرت می داند . در این معنا همانطور که در سازمان خاصی مانند ارتش آنچه یک سرباز را وادار به پیروی از دستورات مافوق خود می کند، روابط ناشی از قدرت است ( روابط بالادست – پایین دست ) به همین منوال، در ارتباط میان دو دوست نیز صورت خفیف تری از این رابطه را می بینیم؛ در اینجا طرز لباس پوشیدن ، قدرت بیان ، تعلق طبقاتی ، مشخصات فنوتیپیِ صورت، همه و همه، طرف « الف » را در موضعی برتر از طرف «ب» قرار می دهد و منجر به تاثیر پذیری رفتار «ب» در قبال اراده ی « الف» می شود . این تعریف وبر از قدرت با تعریفی که مارکس از قدرت دارد ( قد رت به مثابه ی اگاهی طبقاتی ) یا نخبه گرایان و نظریه پردازانِ تضاد، از آن ارائه می دهند ، متفاوت است . ( همان ، ۳۳) .

نخستین انسان شناسان سیاسی ( نگاه کنید به ژرژ بلاندیه ۱۹۶۷، پیر کلاستر ۱۹۷۴ و پریچارد و فورتز ۱۹۴۰ ) نیز چنین فضای مفهومی از قدرت، در ذهن خود داشتند . ( فکوهی، ۱۳۸۴ : ۲۹ ) البته این انسان شناسان، مرز مشخصی میان مفهوم قدرت با سایر مفاهیم نزدیک به آن، نظیر « اقتدار » (قدرتِ مشروع و پذیرفته شده) ، نفوذ ( قابلیت ایجاد تغییر در رفتار دیگری به بوسیله ی یک فرایند ارتباطی ) و استیلا ( حاصل به اجرا در اوردن تصمیمات که به نابرابری اجتماعی بین حاکمان و حکومت شوندگان منجر می شود ) قائل می شدند ( همان، ۳۲و ۳۳ ) .
همچنین آنها معتقد بودند در بررسی قدرت سیاسی در جامعه باید به پیوند آن با سایر حوزه ها ( فرهنگی، اقتصادی ، سرزمینی ، دینی و…) نیز توجه کنیم، به ویژه در جوامع ِبه لحاظ تکنولوژیکی پایین یا به اصطلاح « دور افتاده » و « ابتدایی » که در آن حتی ممکن است قدرت سیاسی و دینی در یک فرد ( شاه – خدا ) تجلی یابد ؛ یا زمانی که قدرت یک « بزرگمرد » در ملانزی از قابلیت سخنوری ( مهارت فردی ) و انبار های غله ی آن ( اقتصادی ) نشئت می گیرد . ( ابلس، ۲۰۰۵، ) .
این نگاه به قدرت که اَبلس به آن اشاره می کند ، با دو مفهوم کلیدی در انسان شناسی یعنی مجموعه نگری ( HOLISM ) و نسبیت گرایی( RELATIVISM ) همخوانی دارد . از یک طرف ، او قدرت را در بستر پیدایش آن و در ارتباط با سایر حوزه ها به بررسی می کشد و از طرف دیگر به ما می آموزد که بنا بر همین بستر های گوناگون ، باید قدرت هایی با جریان های شکل گیری متفاوت ، شیوه های اجرایی متفاوت و انواع کارکرد های متفاوت را نیز انتظار داشته باشیم .
قدرت در هر جا و هر شکلی که بکار رود نیاز به مقبولیت از سوی اعضای حکومت شونده دارد ؛ زیرا نمی توان با « زور » (COERTION ) برای مدت طولانی ، اراده‌ ی طرف « الف » را که ممکن است یک فرد یا یک گروه باشد ، به پیش برد ؛ در این مورد مثلا در نظام های دیکتاتور هنگامی که حاکم، اراده ی خود را بر مبنای « زور » پیش می برد ، حکومت شوندگان بواسطه‌ی « احساس نوعی ترس » تن به اطاعت می دهند ؛ زیرا هر گونه مقاومت در برابر زور ، تحمل نشده و حتی حیات شان را تهدید می کند . این نوع بکار بردن قدرت ، گذرا است ، زیرا اطاعت برای پیروانِ حاکم درونی نشده است . تاریخ ، شواهد فراوانی را از سقوط حکومت هایی که با تکیه بر زور امورات سیاسی و اجتماعی خود را پیش می برند ، بدست می دهد ( سقوط دیکتاتوری های نظامی در امریکای لاتین ، خاورمیانه ، آسیای جنوب شرق و …) . نکته ی جالب توجه اینجا است که امروز در سطح بین المللی تعداد حکومت هایی که صرفا با استفاده از ایجاد «ترس» قادر به حکمرانی می شوند ، اندک است و بخصوص از دهه های گذشته روند کاهنده ای داشته است . به عبارت دیگر « اگر کمتر از ۲۵ سال به عقب باز گردیم و نگاهی به نقشه ی جهان بیاندازیم بی درنگ در می یابیم که در این زمان نظام های دمکراتیک و یا به تعبیری جوامع مدنی پدیده های استثنایی بوده‌اند . در امریکای مرکزی و جنوبی رژیم های سلطنتی بر سر کار بودند ؛ در کل افریقا ( به جز سنگال ) دیکتاتوری های وابسته به دولت های استعماری سابق حاکم بو دند . در اروپای شرقی و تقریبا در کل آسیا ( به جز ژاپن ) حکومت های توتالیتر ، نظام های پادشاهی مرتجع و یا الیگارشی های قدرت مدار و فاسد حکومت می کردند » ( فکوهی ، ۱۳۷۹: ۴۵). اما چه شد که به یک دفعه اکثر کشور هایی که در حال حاضر عضو سازمان ملل متحد هستند حداقل در سطح ادعا خود را بر آمده از رای مردمی می دانند و مشرو عیت خود را از آحاد جامعه می گیرند . به زعم نگارنده ، گفتمان قدرت و مشروعیت در عرصه ی ملی که گفتمانی یک سویه ( قدرت شاه ، امپراتور و یا روحانی روی مردم) بود بتدریج جای خود را به گفتمان دو سویه (و حتی چند سویه ) و دمکراتیک داده است . این ایده که مردم می توانند در تعیین سرنوشت خود مشارکت داشته باشند در تاریخ بشر ایده ای کاملا جدید است و بعد از دو انقلاب واقعی ( انقلا ب فرانسه ی ۱۷۸۹ و انقلاب صنعتی قرن ۱۹ انگلستان ) ، ابتدا در اروپا و سپس در سایر نقاط دنیا بوقوع پیوسته است . بدون اینکه وارد جزئیات آن شویم به ذکر این نکته اکتفا می کنم که این دو انقلاب زیر ساختار های اقتصادی- معیشیتی و سیاسی اجتماعی را دگرگون کردند و حاکم، دیگر نه «نماینده ی خدا بر مردم» که « نماینده ی مردم بر مردم » بود . البته این به آن معنا نیست که دیگر دستگاه ها ی سیاسی از زور استفاده نکردند بلکه به این معنا است که صرفا با تکیه بر زور نمی توان حکو مت کرد و تنها هنگامی می توان آن را بکار بست که عده ای ( داخلی یا خارجی ) بخواهند نظم عمومی را برهم زنند .
با این اشارات ، ایده حکومت از طریق و با تکیه بر « ایدئو لو ژی » را بیرون می کشیم . هر چند که امروزه این ایدئولوژی معمولا به عنوان یک ایدئو لوژی سکولار مطرح می شود ، اما همیشه اینگونه نبوده و در ساختار های سیاسی کهن، ایدئولوژی عمدتا فرا طبیعی بوده است و با مجازات های روحی که وجدان فرد را جریحه دار می کرد ضمانت می شد .
پس با آنکه می بینیم قدرت واجد تعریفی مشترک در حیات سیاسی و اجتماعی است اما طرق بکار گیری آن ، شیوه های تضمین آن در برابر مخالفان ، اَشکال آن و مسائلی از این قبیل نه تنها عنصری ثابت نبوده بلکه در تاریخ بشر ، مفهومی متغییر است .
لازم است نگاهی به برخی از اندیشه های معاصر علوم اجتماعی داشته باشیم و چیستی مفهو م « قدرت » را از منظر آنها مورد بررسی قرار دهیم . به طور خاص در این نوشته به میشل فوکو و پیر بوردیو اشاره می کنم . در اندیشه ی فوکو به وضوح بر دامنه ی وسیع این مفهوم تاکید می شود ؛ هنگامی که می نویسد :
« قدرت در همه جا است …. چون از همه جا می آید. »
«تحلیل فوکوییِ قدرت آنطور که در « مراقبت و تنبیه » به آن می پردازد ریشه در مفهوم خود او از « فن شناسی قدرت » دارد . « نظم » ( DISCIPLINE) یک مجموعه ی پیچیده از فن شناسی های قدرت است که در قرون ۱۸ و ۱۹ شکل گرفت و گسترش یافت . به اعتقاد فوکو قدرت با نیتمندی همراه است ؛ صرف نظر از پرداختن به اینکه چه کسی چه نیاتی دارد ، او به برداشت میان ذهنیِ دانش پذیرفته شده از چگونگی بکار گیری قدرت تمرکز می کند . از نگاه فوکو قدرت ، عملی روی عملِ دیگران است و به این منظور صورت می گیرد که کنشگران روی هم تاثیر بگذارند . فوکو در اینجا سخنی از خشونت به میان نمی آورد اما معتقد است قدرت همیشه آزادی ای را به این معنا که قدرت اجباری نیست از پیش مفروض می گیرد ؛ در عین حال ، افراد را وادار می کند که با میل و اراده ی خودشان به گونه ای رفتار کنند که در صورت غیبت قدرت این گونه عمل نمی کردند . یکی از طرق انجام این کار ، تهدید به خشونت است … .
آثار فوکو به بررسی پیوند دانش و قدرت نیز می پردازد . او شکلی از قدرت پنهان را به تصویر می کشد که بجای آنکه بر روی افراد اعمال شود ، در بین آنها در جریان است . ادعای فوکو این است که سیستم های اعتقادی ، انگیزه ( قدرت ) خود را هنگامی کسب می کنند که افراد به طور فزاینده ای نگاه های خاصی را در رابطه با سیستم ها ی شناختی به عنوان یک دانش مشترک بدست می آورند …. « مقاومت » در قالب انحراف از هنجار ، مرز های قدرت را پر رنگ می کند و به این ترتیب در مقابل قدرت امکان وجود پیدا می کند . در واقع از نظر او ، هیچ قدرتی بدون مقاومت قابل تصور نیست » ( منبع ویکی پدیا ، ۲۰۰۹ ) .
اینطور که پیداست در اندیشه ی فوکو اولا قدرت جزیی جدایی ناپذیر از زندگی هر روزه است ثانیا قدرت از طریق کاربران آن به صورت آگاهانه ای صورت می گیرد و در نهایت به این نکته توجه دارد که هر چند زندگی اجتماعی با قدرت آمیخته است اما آن چه برجسته اش می کند مقاومت در برابر آن است یعنی افراد نا آگاهانه درگیر روابط قدرت می شوند . بنابراین متوجه می شویم که این تعریف از قدرت فاصله ی چندانی با تعریف وبری ندارد . به نظر می رسد که هر دوی آنها نگاهی کثرت گرایانه ( PLURARISTIC) به قدرت دارند . به این معنا ، پدیده ی قدرت نه تنها در نهاد های سیاسی و اقتصادی که در خرد ترین سطوح جامعه جریان دارد .
بوردیو نیز به طور غیر مستقیم به بررسی پدیده ی قدرت در فضای اجتماعی می پردازد . این مفهوم را می توان از طریق بحث های پیچیده اش درباره ی «سرمایه ی فرهنگی » ، « منش » ، « میدان » ، « خشونت نمادین » و… که او آن ها را در رابطه ی منطقی قرار می دهد ، برداشت کرد . در ابتدا او مخالف هر گونه تحلیل مادی گرایانه ( materialistic ) و تقلیل گرایانه از زندگی اجتماعی است ؛ به همین خاطر می توان ادعا کرد که از بین جامعه شناسان کلاسیک ، او در تحلیل های خود بیشتر از هر جامعه شناسی ، متاثر از وبر است ( ویکی پدیا ، ۲۰۰۹ ) . چرا که معتقد است « پتانسیلی که کنشگران ( actors ) اجتماعی از نظام های نمادی و تولیدات فرهنگی دارند نقش اساسی در بازتولید اجتماعی ساختار های سلطه بازی می کند » (ویکی پدیا ۲۰۰۹) . او با پیش کشیدن مفهوم «سرمایه» ، ذهنیت خود را از « قدرت » روشن تر می کند . «سرمایه در اندیشه ی بوردیو با آن مفهومی که روزانه و یا در رشته های اقتصادی از آن استفاده می کنیم تفاوت دارد ؛ بوردیو مانند مارکس اصرار دارد که سرمایه نه یک شکل ، بلکه مجموعی ای از روابط است ؛ اما بر خلاف او مدعی است که سرمایه نه تنها با منابع مادی سرو کار دارد بلکه با همان شدت و قوت با منافع شناختی ، نمادین و اجتماعی مربوط است» ( دانیلسن و نوردی هانسن ). بنابر این همان قدر که ثروت اقتصادی می تواند پایگاه فرد را در هیرارشی اجتماعی بالا ببرد به همان سان مدرک تحصیلی ( سرمایه ی فرهنگی ) نیز می تواند سبب این ارتقا گردد . بوردیو گروه هایی را که به بیشترین میزان سرمایه دسترسی دارند ، در «میدان قدرت» بالا تری می بیند . «این میدان قدرت از یک طبقه ی حاکم متحدالشکل سازمان نیافته بلکه از قشرهای ناهمگون نخبگانی تشکیل شده است که جایگاهشان بر اساس شکل های مختلف سرمایه متفاوت است» ( همان) . هر یک از سرمایه ها که به نظر بوردیو باعث کسب قدرت در میدان ( field ) اجتماعی می شوند ، به طرق گوناگونی قابل انتقال‌اند . سرمایه ی اقتصادی عمدتا از طریق ارث و سرمایه ی فرهنگی از طریقِ « اجتماعی شدن » قابل انتقال است .
در اندیشه بوردیو از مفهوم ِقدرت نیز می‌توان رگه هایی از تاثیر وبر را یافت . به ویژه هنگامی که قدرت را صرف ِ پدیده ی مادی در نظر نمی گیرد و به جنبه های نمادین آن ( مصرف ، دین و نظایر آن ) نیز توجه دارد .در ثانی او مفهوم میدان اجتماعی را پیش می کشد و در آن عاملین اجتماعی را در حال نقش بازی کردن بر اساس پایگاه های قدرت می داند .

منابع و ماخذ :
فارسی :
۱) ریویر ، کلود ،۱۳۸۴، انسان شناسی سیاسی ، ترجمه ی ناصر فکوهی ،تهران ، نشر نی
۲) ریویر، کلود ۱۳۸۴، در آمدی بر انسان شناسی ،تهران ، نشر نی
۳) صبوری، منوچهر ،۱۳۸۱ ، جامعه شناسی سیاسی، تهران ، نشر گلرنگ یکتا
۴) فکوهی ،ناصر ، ۱۳۷۹ ، از فرهنگ تا توسعه ، تهران، نشر فردوس

لاتین:
۱) www .pishgo.ir.
۲) www.anthropology .ir
۳) www.wikipedia.com