جیوان طبیبیان ترجمه روبرت صافاریان
چندی پیش در حال ورق زدن شمارههای قدیمی مجله انگلیسیزبان AIM به این مقاله برخوردم. موضوع مقاله درست همان چیزی بود که مدّتهاست ذهنم را به خود مشغول داشته و آن ساختارهای تشکیلاتی جوامع ارمنی دیاسپورا و تفاوتهای آنها با یکدیگر است. نویسنده مقاله، جیوان طبیبیان، که نامش را تا آن موقع نشنیده بودم، به عنوان پژوهشگری که در غرب زندگی کرده و درس سیاست، روابط بینالملل و جامعهشناسی سیاسی آموخته، با دیدی باز و بینشی مبتنی بر اصالت فرد، به ساختارهای جوامع دیاسپورایی ارمنی مینگرد و آنچه را که ما عادت کردهایم بدیهی تلقی کنیم، چون امری تاریخی، واقعیتی که ناشی از شرایط شکلگیری و رشد قومپراکندگی ارامنه است، مورد نظر قرار میدهد. طبیعی است که او به همه پرسشها درباره ساختارهای تشکیلاتی دیاسپورا پاسخ نمیدهد. همّ او صرف این میشود که کهنهگی این ساختارها را بنمایاند، ضرورت اصلاح آنها را گوشزد کند و راههای اصلاح را نشان دهد. نگاه نویسنده نگاهی تئوریک است، امّا از آن جا که مقاله برای یک مجله نوشته شده است، از تکرارها و نایکدستی در سیاق نگارش، بَری نیست. امیدوارم ترجمه این مقاله بتواند خلأ منابع نو درباره ی شرایط زندگی در دیاسپورا را اندکی پر کند.
نوشتههای مرتبط
مترجم
درباره نویسنده
جیوان طبیبیان در سال ۱۹۳۷ در بیروت به دنیا آمد و در سال ۱۹۵۹ از دانشگاه آمریکایی بیروت در رشته سیاست فارغالتحصیل شد و سپس در دانشگاه پرینستون و سوربن در رشته جامعهشناسی سیاسی به تحصیل پرداخت. در سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۱ در دانشگاههای کارولینای شمال و کالیفرنیا سیاست و روابط بینالملل آموخت و در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی برنامهریزی شهری خواند.
طبیبیان ده سال نماینده دائمی جمهوری ارمنستان در سازمان امنیت و همکاری اروپا بود. بین سالهای ۱۹۹۸ و ۲۰۰۸ او همچنین نماینده ارمنستان در سازمان بین المللی انرژی اتمی و سایر آژانسهای سازمان ملل متحد در وین بود و از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۶ به عنوان سفیر جمهوری ارمنستان در اتریش، جمهوری چک، مجارستان و اسلوواکیا خدمت کرد.
این دیپلمات و اندیشمند اجتماعی مجرب، در هیأت امنای سازمانهای گوناگونی چون کنفرانس دیزاین آسپن، انستیتوی فیلم و تلویزیون ساندانس عضویت داشت. به انگلیسی، فرانسه، ارمنی و چند زبان دیگر، از جمله عربی، سخن میگفت.
جیوان طبیبیان از دوران کالج در آمریکا زندگی میکرد و شهروند آن کشور بود. در دوران مأموریت سیاسی خود در وین مقیم شد، جایی که با همسر کرهایاش که نوازنده پیانوی کلاسیک بود زندگی میکرد.
طبیبیان در سال ۲۰۰۹ درگذشت.
مسائل مرتبط با نهادهای دیاسپورای ارمنی بغرنج و پیچیده هستند. چون خودِ دیاسپورای ارمنی پدیدهای پیچیده است.
در هفتاد هشتاد سال گذشته، به دلایلی که کموبیش قابل فهم هستند، افسانههای متعددی پیرامون مفهوم دیاسپورا به هم بافته شده است، که بسیاری از آنها در خدمت منافع گروهی و شخصی هستند. این افسانهها را باید کنار گذاشت و به جای آنها برخی از خصوصیات عینیتر و از نظر جامعهشناسی مهمترِ دیاسپورای ارمنی را به رسمیت شناخت.
دیاسپورای واحدی وجود ندارد
دیاسپورای واحدی وجود ندارد. دیاسپورای ارمنی از چندین دیاسپورا تشکیل شده است. این دیاسپوراها از نظر جغرافیایی پراکنده، چندنسلی، و محصول چندین موجِ مهاجرت، یکی درون دیگری، هستند. تنها چیزی که درباره همه این دیاسپوراها میتوان گفت این است که آنها متشکل از ارامنهای هستند که داخل مرزهای جمهوری ارمنستان زندگی نمیکنند. زادگاه پدران اکثریت ارامنه دیاسپورا نیز سرزمینهای درون مرزهای جمهوری ارمنستان امروز نبوده است. بسته به شرایط و موقعیت کشور میزبان، ارامنه دیاسپورا از نظر تجربه تاریخی، شرایط اقتصادی، میزان مستحیل شدن و تجانس فرهنگی، با هم تفاوت دارند.
برای مثال، جامعه ارامنه لبنان عمدتاً از فرزندان بازماندگان نسلکشی ارامنه ارمنستان غربی تشکیل شده است. از طرف دیگر، جامعه بزرگ ارامنه در ایالات متحده (و مخصوصا در جنوب کالیفرنیا) از چند لایه تشکیل شده است: آنها که در آمریکا به دنیا آمدهاند و نسل سوم یا چهارم فرزندان ارامنهای هستند که در سالهای ۱۸۹۰ تا ۱۹۲۲ به آمریکا مهاجرت کردند، بعد مهاجرانِ از لبنان، ایران، ترکیه، عراق و سوریه داریم و سرانجام، در چند دهه اخیر، ارامنهای که از ارمنستان شوروی و جمهوری مستقل ارمنستان به آمریکا رفتهاند.
وضعیت دیاسپوراهای بزرگ ارامنه در کشورهای شوروی سابق، مخصوصا در روسیه و لهستان، به کلی با جوامع ارامنه در غرب و خاورمیانه فرق دارد. آنها عمدتا از تبار ارامنه ارمنستان شرقی هستند و از نظر قدمت به چند دسته تقسیم میشوند: مهاجران پیش از دهه ۱۹۲۰، مهاجران سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۹۱، و مهاجران بعد از استقلال ارمنستان.
گروه نسبتاً جدیدی هم داریم که مهاجران اقتصادی از ارمنستان و آذربایجان به روسیه، لهستان، جمهوری چک، اوکراین و جاهای دیگر هستند. اینها صرفا مهاجران اقتصادی هستند و دیگر هیچ.
تفاوتهای یادشده از نظر تجربه تاریخی و مبداء مهاجرت، در ویژگیهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی این جوامع از جمله در الگوهای زبانی بازتاب مییابند. در میان ارامنهای که در ارمنستان زندگی نمیکنند، هستند کسانی هنوز عمدتاً به ارمنی حرف میزنند ــ اعم از ارمنی شرقی یا غربی. کسان دیگری هستند که عمدتا به زبان کشور محل اقامت خود یا کشوری که شهروند آن هستند سخن میگویند: انگلیسی، روسی، فرانسه، لهستانی، یونانی، و غیره. و دیگرانی که به هر دو زبان تکلم میکنند، و جالبتر از همه اینها، کسانی که به سبب مهاجرتهای تو در تو، سهزبانهاند: ارمنی فارسی انگلیسی، ارمنی روسی لهستانی، ارمنی عربی فرانسه، یا حتی ارمنی عربی پرتغالی، یا ارمنی ترکی اسپانیایی، و ارمنی ترکی آلمانی. محصول این جهشهای فرهنگی بیشمار، تنوعِ جهانبینی، آگاهی، و سرانجام گوناگونی در تعریف خویشتن است.
به دلایل یادشده، شاید درستتر آن باشد از تعریفی که این جوامع از خویشتن دارند صحبت کنیم، تا هویت. در یک شرایط پویا و مدرن و جهانی، مسأله هویت برای ارامنهای که شهروندان آرژانتین، بلاروس، کانادا، اتیوپی، ایران، روسیه، سوریه یا ایالات متحده هستند، یک امر انتزاعی دستوپاگیر و پارادوکسی [نقیضهای] بیگانهساز است، امّا وقتی از «تعریف از خویشتن» صحبت میکنیم، میتوانیم به شیوهای انعطافپذیرتر، فراگیرتر و چندوجهیتر با شکلهای متفاوت و چندگانه احساس تعلق و عملکردهای گوناگون، کلنجار رویم.
در عین حال مهم است به یاد داشته باشیم که کشورهای میزبان شامل طیف گستردهای هستند که از حکومتهای سنتی، پیشامدرن و تئوکراتیک شروع و به حکومتهای مدرن، باز، و دموکراتیکِ سِکولار ختم میشود. از نظامهایی با ساختار متمرکز تا نامتمرکز، از جوامع کشاورزی مختلط تا جوامع صنعتی و پساصنعتی، از نظامهای یکپارچه تا جوامع متجانس تا مجموعههای چندفرهنگیِ چندقومی. جایگاه اجتماعیای که ارامنه، چه به عنوان جامعه و چه به عنوان فرد، در هریک از این جوامع ناهمگون اشغال میکنند، تفاوتهای عظیمی با یکدیگر دارد. از نظر حقوق و مسؤولیتهای مدنی، وظایف اجتماعی و فردی، و همین طور مشارکت سیاسی، این تفاوتها حقیقتا بسیار بزرگ هستند.
ساختار جوامع دیاسپورای ارمنی
کشورهای میزبان را در یک طبقهبندی کلی میتوان به سه دسته تقسیم کرد: دنیای اسلامی و مابَعدِعثمانی (ایران، عراق، سوریه، لبنان، مصر، ترکیه و غیره)، دموکراسیهای سِکولار غربی، اروپایی، آمریکای شمالی پس از دوره روشنگری (فرانسه، آلمان، اتریش، سوئیس، کشورهای بنلوکس، کانادا و ایالات متحده و غیره) و مجموعه کشورهای اروپای شرقی، اسلاو و ارتدکس (روسیه، لهستان، اوکراین، رومانی، بلغارستان، گرجستان، و غیره). اهمیت این تمایزهای نه چندان دقیق تأکید بر این نکته است که از دیدگاه ارامنه، حقوق سیاسی، اصول و پراتیک مشارکت مدنی و سیاسی، و روابط با «اکثریت» ، در این سه شکلبندی اصلی اساساً متفاوت است. در کشورهای مابعدعثمانی، فکرِ جوامع دینی- قومی با هویت و شیوه اداره [حکومت داخلی] خاص خود دارای تداوم تاریخی و سنت خاص خود را دارد. امّا جوامع غربی به ملاک شهروندی یکسان پابندند. در این چارچوب، برخی از تجلیّات فرهنگی جامعه اقلیت امکان بروز پیدا میکنند، امّا ساختار نمایندگی سیاسی متناسب با این فرهنگ، به رسمیت شناخته نمیشود.
بر پایه این تمایزها و گوناگونیها در عرصه سیاست، فرهنگ و زندگی اجتماعی کشورهای میزبان، انتظار میرفت که ساختار جوامعِ دیاسپورای ارمنی گوناگون نیز از یکدیگر قابل تمییز باشد و هریک خصوصیات منحصربهفرد و منطبق با ویژگیهای کشور خود را به نمایش بگذارند.
امّا این طور نیست. فکر ساختارهای جوامع ارمنی به نظر در همه جا یکسان است، آنها به یک سان مشروعیت یافتهاند، به یک سان بنا شدهاند، و به یک سان عمل میکنند، فارغ از این که سروکار ما با جامعه ارامنه تهران باشد یا تورونتو، بغداد یا بیروت، بوستون یا بوئنس آیرسریال نیکوزیا یا نیویورک، یا حتی حلب، آتن یا آنتورپ. دلیل این که این همه شباهت بین تشکیلات جوامع ارمنی گلندل، فرزنو، مارسی و مونترال میبینیم، با وجود این که کالیفرنیا و کِبک و فرانسه دنیاهای متفاوتی هستند، این است که آنها میراثدار نخستین ساختارهای مابعد نسلکشی بزرگ ارامنه هستند که بعد از سال ۱۹۱۸، اساسا در خاورمیانه، در دنیای عربی-اسلامی مابعدعثمانی، شکل گرفتند. در این کشورها، اندیشههای ما درباره جامعه و هویت و سازمانهای اجتماعی، به صورت ارگانیک در مفهوم میلِّت [تلفظ ترکی کلمه ملت] ریشه داشتند. جامعهای درون واحد سیاسی بزرگتر امّا جدا از آن، با تشکیلات اداری درونی خود، ساختارهای خودمختارِ کاذبی که در ماهیت خود اجتماعی-فرهنگیاند، و شکلی از نمایندگی مشروع. یک زیرجامعه جدا در دیگ هفتجوش جامعه بزرگ، با یک درک بسیار پیشامدرن از «سیاست». لنگرِ میلّتِ ارمنی، کلیسا بود و معیار تمایز آن، دین.
مقارن با زمانی که نسلکشی سال ۱۹۱۵ اتفاق افتاد، حزب داشناکسوتیون، سوسیال دموکراتهای هنچاک، و دموکرات لیبرالها (حزب رامکاوار) در صحنه بودند. این احزاب که تحت تأثیر اندیشههای اروپایی سده نوزدهمی، در پاریس، زوریخ و سن پترزبورگ پا به هستی گذاشته بودند، سعی کرده بودند یک بُعد ملی و ملیگرایانه به هویت دینی جوامع ارمنی بیافزایند.
تجربه استحاله ناسیونالیستی- رفرمیستی سیستم میلّت در چارچوب تغییر و تحولات مترقیانه درون امپراتوری عثمانی در سال ۱۹۰۸، یک شکست بود. و نخستین جمهوری مستعجل ارمنستان آن قدر نپایید تا تغییر و تحول «احزاب سیاسی» به ساختارهای مدرن، سکولار، دموکراتیک و دقیقاً سیاسی، استحکام یابد. این احزاب که اساساً به عنوان جنبشهای آزادیبخش کار خود را شروع کرده بودند، بعد از پیدایش ارمنستان شوروی، خود را در وضعیتی نیمه استحاله یافته به احزاب سیاسی یافتند، بدون کشوری که انقلاب خود را در آن ادامه دهند. به جای آن، خود را در لبنان و سوریه یافتند، در تبعید، با گروههای بزرگی از میلّت قدیمی که دستخوش فقر شده بودند و سُکان از دست نهاده و ریشهکن شده در سرزمینهای غریب. امّا سرزمینهایی که اندیشه میلّت در آنها هنوز تداوم داشت، هنوز عمل میکرد و هنوز چارچوب زندگی و قدرت سیاسی را تشکیل میداد. یک بار دیگر کلیسا شد نماد و تجسم تعریفکننده هویت این جوامع. جدایی کلیسا و دولت هرگز اتفاق نیفتاد.
احزاب سیاسی در شرایطی که از فرصت بازی کردن یک نقش سیاسی واقعی محروم بودند، در فقدان کشوری از آن خود، و بدون ساختارهای سیاسی رسمی و نهادینه، خود را وقف پشتیبانی از بقای فیزیکی و تنازع بقای تودههای فقرزده دیاسپورای مابعد نسلکشی کردند و به نگاهبانهای هویت آنها و مقاومت در برابر مستحیل شدنِ فرهنگی، بدل شدند.
به این ترتیب، این احزاب به سازمانهایی فراگیر و چندوجهی شدند. هریک از آنها مشروعیت خود را در این ادعا میجست که تنها مدافع جامعه ارامنه است. و این احزاب برای حفظ این عنوان انحصاری با یکدیگر رقابت میکردند. هیچ فعالیت، هیچ ابتکار اجتماعی بیرون از ساختار و ایدئولوژی و رهبری حزب قابل تصور نبود. موفقیت، و کارآیی یک حزب سیاسی با معیار نفوذ آن و کنترل انجمنها و سازمانهای غیرسیاسی سنجیده میشد که در جوامع در حال تکوین دیاسپورایی به وجود آمده بودند. کلیسا، مدرسه، مطبوعات، انجمنهای فرهنگی، باشگاههای ورزشی و فرهنگی ــ همه در حوزه نفوذ احزاب قرار گرفتند. قدرت یک حزب و ادعای مشروعیت آن، از گستره و عمق سازمانهای وابسته به آن و اسیرِ آن ناشی میشد؛ سازمانهای به اصطلاح اقماری آن. کلیسا و منابعش پاداش بزرگ آنها بودند و به این ترتیب کلیساها شدند جواهری بر روی تاجی که بر سر این احزاب بود.
این گونه وابستگی متقابل بین احزاب سیاسی از یک سو و همه جنبههای زندگی جوامع ارمنی از سوی دیگر، به هنجار تبدیل شد. و هنوز هم هنجار است، چه در سوریه و لبنان و چه در ایالات متحده و سایر جاهایی که به آنجا «صادر» شده است.
در بدترین حالت، در جوامع دیاسپورایی اصلی ارامنه، دو و گاهی سه دسته ساختارهای تشکیلاتی مشابه وجود دارد که هریک زیر چتر یک گروه یا هسته مرکزی جای گرفته است. این مدل را میتوان شکلی از توتالیزم دانست، که در آن یک نهاد واحد و مسلط، یک حزب سیاسی، همهی مشروعیت و توانبخشی جنبههای زندگی مدنی جامعه را در دست خود میگیرد. این الگوی مسلط، تعدادی پیآمد مهم هم برای توسعه و تکامل زندگی تشکیلاتی در دیاسپورای ارمنی داشته است.
اصل مشارکت داوطلبانه
توتالیزم، توتالیتریسم نیست. در دیاسپوراهای کهنسالتر، هیچ حزبی، هیچ نهادی، سعی نکرده است یا موفق نشده است حزبهای دیگر را از میان بردارد و تلاشهای آنها را برای شکل دادن به زیرمجموعههای خود (مرکب از کلیسا- مدرسه- مطبوعات- فرهنگ- ورزش) نابود کند. توتالیزم هرگز نمیتواند به سطح نفوذ تام، فراگیر، جامع و انحصاریای که نشانهی مشخص توتالیتریسم است، برسد [نگاه کنید به باکس ص ۳۳]، امّا میتواند به نوبه خود به پیدایش خصوصیاتی منجر شود که اجازه نمیدهند جوامع ارمنی با سطح توسعه مدنی در جوامع میزبان هماهنگ شوند. توتالیزم از تغذیه گروهها، سازمانها و در نتیجه افرادی که مایلاند بیرون از حوزه نفوذ حزبهای مسلط باقی بمانند ناتوان است.
بنابراین، تغییر و تحول تشکیلات جوامع ارمنی میباید شرایطی را برای ارامنه دیاسپورا فراهم کند که افراد بتوانند داوطلبانه با هم باشند و با دیگرانی که خود را ارمنی میدانند در فعالیتهایی که در حوزه علایق مشترک آنهاست، شرکت کنند. آنها ممکن است برای ایجاد مدرسه یا حمایت از مدارس موجود به هم بپیوندند، تا بچههاشان در آنجا زبان ارمنی بیاموزند و به عنوان «ارمنی» تربیت شوند. آنها میتوانند گرد هم بیایند تا انجمنی برای مطالعه هنر فولکلور، رقص و موسیقی ارمنی ایجاد کنند. ممکن است مایل باشند به انتخاب خود در یک کلیسای مرسلی ارمنی، یا در کلیسای کاتولیک یا انجیلی، خدا را پرستش کنند. آنها میتوانند با ارامنه همفکر خود در یک شهر، منطقه یا کشور که معتقدند باید برای کمک به بازسازی یک روستا یا یک بیمارستان در ارمنستان کمکی بکنند، دست به دست هم دهند. یا ممکن است به این باور رسیده باشند که میتوانند لابی کنند و دولت کشور میزبان خود را به اتخاذ این یا آن سیاست معین نسبت به جمهوری ارمنستان ترغیب نمایند.
در همه این موارد، انجمنها، سازمانها و نهادهایی که به وجود میآیند باید بازتاب ابتکار عمل، انتخاب و تمایلات فرد ارمنی معین برای اقدام به فلان عمل باشند. توانایی یا میل به اجتماع برای یک هدف معین نمیتواند وسیلهای شود برای واداشتن او به انجام کار دیگری. کسی که مایل نیست در فلان کلیسا عبادت کند یا به آن تعلق داشته باشد، باید این حق و فرصت را داشته باشد که باز هم فرزندانش را به یک مدرسه ارمنی بفرستد. کسی که هیچ وابستگی یا سمتگیری یا وفاداری به دسته و گروه خاصی ندارد، باید از حضورش در یک گروه سرود یا یک تیم بسکتبال ارمنی استقبال شود. انجمنهای پزشکان، وکلا، کارکنان تندرستی همگانی یا مهندسان ارمنی نباید عضویت خود را مشروط به راستکرداری ایدئولوژیک یا آزمایشهایی برای اثبات ارمنی بودن بکنند. جامعه مدنی از افراد آزاد تشکیل شده است که داوطلبانه گرد هم میآیند و آزادانه خود را ارمنی میدانند. قرار نیست آنها مدام به گذشته و به کنشهای نمادگرایی هویتی برگردند.
با وجود یک جمهوری ارمنستان آزاد و دارای جق حاکمیت و مستقل، ارامنه دیاسپورا باید از آزادی انتخاب خود بهره بگیرند: هم نسبت به سرزمین مادریشان و هم نسبت به یکدیگر و جوامعشان در دیاسپورا. تصورش را بکنید اگر آزمایش «یک فرانسوی خوب بودن» مشروط به وابستگی به یک حزب خاص بود، یا مشروط به خواندن روزنامه ی آن حزب یا فرستادن بچهها به مدرسه ی آن حزب و بازی در تیم فوتبال آن حزب. حزبهای دموکرات و جمهوریخواه در ایالات متحده هریک مدارس مخصوص خود را دایر نمیکنند. احزاب سیاسی اسرائیل ــ لیکود و حزب کارگر ــ هم هریک کنیسه مخصوص خود را در دیاسپورا نگاه نمیدارند.
هویت پیوند خورده به توتالیزم، تأکیدش بر جدایی و انزوا و خلوص و انحصار و استثناییگری است ــ در یک کلام، بر آن نوع از ناب بودن و اصالت که تنها در گِتو قابل نگاهداری است. گتو یک وضعیت ذهنی است، امّا یک دولت یا حکومت نیست (گتو: دنیایی جدا، که با همه آسیبپذیریاش، در حاشیه زندگی اجتماعی همگانی در امن و امان قرار دارد و پیرامون بیرق یک هویت اصیل و خاص گرد آمده است).
ساختن مجموعهای از نهادهای مدنی و تشکیلات برای یک گتو که آن را تقویت میکنند و آن را با زیورآلات مصنوعیِ یک حکومت کاذب میآرایند، بسیار هزینهبر است. این کار اعضای گتو را از محیط جامعه بزرگ جدا میکند و مانع مشارکت مفید آنها در زندگی سیاسی و فرهنگی جامعه میزبان میشود. و بتسازی از گتو، پیآمد بالقوه زیانبارتری هم دارد. نتیجهی این امر، رقابت گتو به عنوان موجودیت سیاسی مشروع و موازی با ارمنستان است. دفاع از این وضعیت موازی چیزی را که ذاتاً یگانه است نابود میکند: یعنی ارمنستان را به عنوان یک دولت، یک حکومت، یک واقعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگیِ دارای حق حاکمیت.
نهادهای درون و بیرون گتوها نباید به عنوان موازی و معادل دیده شوند. در واقع امروز با وجود یک ارمنستان مستقل و دارای حق حاکمیت، نهادهای درون دیاسپوراها، در همه دیاسپوراها، باید خود را با این وضعیت تطبیق دهند. آنها باید خود را از نو شکل دهند و با وظایف و روشهایی خو بگیرند که هدف اصلیشان گتوزدایی زندگی عمومی ما در کشورهای خارجی است. نهادهایی که تازه شکل میگیرند، بر اساس کارکردهای خود سازمان خواهند یافت، و داوطلبانه، خودمختار، به شیوهای دموکراتیک مشروعیت یافته، و از هر باری آزاد خواهند بود. اینها میتوانند به ارمنستان در دستیابی به پیشرفت سیاسی و اقتصادی مدرن و مؤثر کمک کنند.
ارمنستان به دیاسپوراهایی نیاز دارد که در آنها نهادها و انجمنها و سازمانها، ساختارهایی باشند کارآ، برابر، باز، دموکراتیک، مشارکتی، و خودمختار؛ یعنی عنصرهایی که به معنای واقعی زیربنایی و پایه یک جامعه مدنی و یک فرهنگ سیاسی مدنی هستند.
اصلاحات: ویژگیهای سازمانهای تازهبنیاد دیاسپورا
لازمه ی اصلاح نهادهای دیاسپورا، آزاد کردن آنها از قید یکدیگر و تعریف و تضمین خودمختاری آنهاست. و لازمه ی این امر البته تضمین رهبری و مدیریتی برای آنهاست که پیش و بیش از هر چیز به اعضای خود، به کسانی که انتخابشان میکنند، به خود این نهادها پاسخگو باشد و نه چیزی «بزرگ»تر.
نسل دوم و سوم فرزندان پناهندگان و مهاجرانِ نخستین که جوانتر، تحصیلکردهتر و مدرنتر خواهند بود، به مؤسساتی که برای آنها قابلدسترسی نباشند نزدیک نخواهند شد. چسبیدن به جلوههای نمادین و آیینی زندگی جامعهی ارامنه، جوانها را میترساند: مدام از آنها میخواهند که وفاداری، تعهد و در یک کلام «هویت» خود را به اثبات برسانند.
پژوهشگران جوان زیر فشار قرار میگیرند که تنها درباره موضوعات ارمنی تحقیق کنند و بنویسند، از آهنگسازان بااستعداد انتظار میرود که آثار خود را در چارچوب یک میراث فولکلور غنی امّا محدود خلق کنند. در این نوع نگرش، باز شدن در برابر دنیای بزرگتر یک خطر به حساب میآید و ارزشها و تمهای همهشمول، شکلی از مستحیل شدن محسوب میشود. به همین سبب، همه موانع مصنوعی نالازمی که بین ارمنی بودن از یک سو و مدرن، سِکولار، چندفرهنگی و باز بودن از سوی دیگر برپا شدهاند، باید از میان برداشته شوند.
در دیاسپورا برای یک نویسنده ارمنی خوب بودن لازم است یک نویسنده خوب بود، نویسندهای که آثارش را مخاطبین گستردهای بخوانند. لازم نیست حتماً به زبان ارمنی نوشت یا حتی درباره موضوعات ارمنی نوشت. یک چنین نویسندهای که هنوز ارمنی بودن را جزئی از تعریف خود از خویشتن میداند، به احتمال زیاد، خدمت بزرگی به فرهنگ ارمنی و ارزشهای ارمنی خواهد کرد. او ارامنه را پیوند خواهد زد به جریانهای تمدن جامعه روشنفکری بزرگتر. به همان جایی که فرهنگ ارمنی باید فعالانه، به شیوهای مؤثر و با شور و شوق تمام به آن تعلق داشته باشد، نه این که از آن کناره بگیرد و به دغدغههای محلی و خاص و انزواجویانه خود پناه بجوید. سخن کوتاه این که نسل جدید باید اقناع شود که بین ارمنی بودن و به دنیا تعلق داشتن هیچ تضاد ذاتی و تناقضی وجود ندارد.
در دیاسپورا، باید درباره آنچه خارجی یا بیگانه ( اُدار ـ odar) تلقی میشود خیلی محتاط بود. این اصطلاح به لحاظ حقوقی و به طور کامل تنها در ارمنستان معنا دارد. در همه جاهای دیگر، این تعریف تنها میتواند به حاشیهنشینی نسل جوان بیانجامد و فرایند بیگانهسازی را وخیمتر سازد.
سازمانهای تازهبنیاد باید به جای بیگانهسازی جوانان، مشارکت آنها در امور جامعه بزرگ را نه یک چالش بلکه یک تجربه طبیعی تلقی کنند. جوانها نباید صرفا برای ابراز وفاداری به پدر و مادر، قوم و خویش یا ملت خود، عضو فلان انجمن ورزشی یا فرهنگی ارمنی شوند بلکه برای این باید به چنین انجمنهایی بروند چون در آنها افراد همفکر «ارمنی» یک مسألهی مشترک دارند، و نیز تمایلی مشترک به این که منشاء اثر باشند، سرگرم شوند، بیاموزند و تجربه مشترک پیدا کنند. نهادهای دیاسپورا باید فرصتهایی را فراهم کنند که در آنها احساس رضایتمندی، خوشی، و فایدههای روانشناختی کار جمعی برای زنده نگاه داشتن احساس تعلق کفایت کند. و این گزینه ارجحیت بسیار دارد بر گزینهی تحمیل هویت بر پایهی ترس از ارتباط با بیرون و احساس گناه از خیانت.
پنهان و آشکار امّا پیوسته ــ در خانه، مدرسه، در انجمنها و کلیسا، در پیکنیکهای سالانه و مجالس رقص انجمنهای خیریه ــ کلمات و ارجاعاتی برای تعریف «ارمنی» واقعی در یک کشور بیگانه ( اُدار) به کار میروند. از خلال آمیزهای از احساس افتخار، تکبر و خودکوچکبینی، الگوهای رفتاری معینی تکوین پیدا میکنند که مدعیاند ملی و شایسته هستند، حتی وقتی که آشکارا کاملا غیرعملی و ناشایستاند.
وظیفه نهادها و سازمانهای نو(ی) دیاسپورا این خواهد بود که این تفکر صُلب را بشکنند، انرژیها را به مجراهای درست هدایت کنند و وسائل لازم برای تغییر الگوهای جاافتاده را مهیا سازند. امّا مؤسسات و انجمنهای دیاسپورایی، آن گونه که امروز سازمان یافتهاند، ظاهرا این خصوصیات و الگوها را تقویت میکنند ــ خصوصیاتی مانند شلختگی، ستیزه جویی، هیجانی، حق به جانب، دوستدارِ زرق و برق، پیشداوری، تحقیر فاکتها، واکنشی بودن، غیر قابل اداره بودن، مخالف شایستهسالاری، پدرسالارانه، نوستالژیک، از خود متشکر، و در عین حال از خودبیزار.
برخی از این صفات دارای خصوصیات متضاد خود ــ یعنی خصوصیات مثبت ــ هستند. به هر حال، آن منابع اجتماعی-روانشناختی که به ارامنه کمک کرد به حیات خود ادامه دهند و حتی زندگیشان رونق داشته باشد، وابسته بودهاند به آنچه «خصلت ملی» خوانده میشود. فردگرایی، ابتکار، قابلیت سازگاری با محیط تازه، سختجانی و استقامت، شور، دلبستگی، خلاقیت، وفاداری، سخاوتمندی، محبت و یک خاطره «ملی» طولانی صفاتی هستند که باید به رسمیت شناخته شوند و تغذیه شوند. مؤسسات و سازمانهای دیاسپورا میتوانند از این گرایشهای مثبت بهره بگیرند همان طور که توانستهاند بر تقویت صفات منفی اتکا کنند.
ساختارهای موجود باید فرصتی را که برای دگرگونی پیش آمده از دست ندهند؛ آن ها باید تا اندازهای ریسک کنند تا بتوانند به بهترینها و تیزهوشترینها فرصتی بدهند. این ریسک، ریسکِ دموکراتیزه شدن است. دموکراتیزاسیون، یک فرایند آهسته و نامنظم و پیشبینیناپذیر است. محصول آن را نه میتوان تضمین کرد نه از پیش سفارش داد. منافع موجود به خطر میافتند و صندلیهای اشغال شده در معرض تهدید قرار میگیرند. امّا دموکراتیزاسیون پیششرطی است برای این که هوای تمیز و خون تازه در رگهای ما دمیده شود. فرایندهای دموکراتیک باید شفاف، فراگیر و جامع باشند. امّا پیش از هر چیز باید این افسانه را که ارامنه دیاسپورا برای دموکراتیزاسیون آماده نیستند، که آنها از این بلوغ اجتماعی و سیاسی برخوردار نیستند که با نارساییهای آن بسازند، که اقتدارگرایی، که فرض میشود ذاتی است، نمیتواند با ابتکار دموکراتیک با پایان نامعلوم خوانایی داشته باشد. همه این افسانهها را باید کنار گذاشت.
این باور هم وجود دارد که گویی فقط رهبری مقتدر، تصمیمگیری از بالا به پایین، و دستی محکم و آمرانه میتواند از پس گرایشهای ذاتا هرجومرجطلب و مرکزگریز بربیاید. این اقتدارگرایی مفروض نیز باید اسطورهزدایی شود. این کار باید ذره ذره، در گامهای کوچک، هر بار که نهاد کهنهای از میان میرود و نهاد نویی کارش را شروع میکند، انجام شود.
و مانند همه کوششهایی که در راه اسطورهزدایی انجام میشود، تحلیل انتقادی باید تشویق شود و مورد استقبال قرار بگیرد فارغ از این که چه اندازه ناموزون، دردآور و «غیرمحترمانه» باشد. همه پیشفرضها، همه حرفهای قدیمی، همه گاوهای مقدس، باید زیر و رو شوند، در بوته آزمایش گذاشته شوند، مورد بحث و گفتوگو قرار بگیرند و به چالش خوانده شوند. این فرایند ارزیابی انتقادی، پیششرط اخلاقی و روشنفکری حرکتی است که قرار است دیاسپورا طی آن مؤسساتش را مدرن سازد، زندگی جامعهاش را توان تازهای ببخشد، از نو اعتبار سازمانهای متنوعش را بسنجد و هم مأموریت و هم بینشاش را از نو جوان سازد.
پیششرط کار کردن دموکراسی برای جامعهای با رأیدهندگان مطلع و علاقهمند و روشن، به راه انداختن یک بحث ملی است ــ روشِ آن یک گفتمان درگیرکننده است. همه ارامنه دیاسپورا را باید در جریان مخاطرات این مسیر گذاشت. و در فرایند آموزش و بالا بردن آگاهی مردم، نقش و جایگاه مدارس، و مخصوصا رسانهها را باید از نو سنجید و تعریف کرد.
تا امروز، تجویز مقادیر معتنابهی دکترین به عنوان کارکرد اساسی هم مدارس و هم رسانهها در مدارس ما تحمل شده است، یا درستتر است بگوییم که به عنوان امری بدیهی تلقی شده است. در حالی که هم مدارس و هم رسانهها باید از اجبار به ارائه راستکرداری معاف شوند. هر دو نهاد، در یک شرایط دموکراتیک، باید تبدیل شوند به ابزاری برای پرورش پرسشگریِ تا حد ممکن گسترده. مدارس و رسانهها باید تبدیل به ابزاری شوند برای مقابله با تبلیغات سیاسی، نه پیروی کورکورانه از آن.
در پایان، در آستانه سده ی بیستویکم ــ چهارمین هزاره ارمنی ــ دیاسپوراهای ارمنی در وضعیتی قرار گرفتهاند که باید از راه دموکراتیزه کردن نهادهای مدنی خود با چالش مدرنیزاسیون روبهرو شوند. موفقیت این فرایند تأثیر زیادی بر رفاه ارمنستان خواهد گذاشت، و به تکامل پیوسته و بیتزلزل جمهوری ارمنستان در راستای رسیدن به ثباتی پایدار، مستقل، دموکراتیک و نهادینه کمک خواهد کرد.
بین نوع زندگی عمومی و فعالیتهای سازمانی در دیاسپورا و کیفیت و کارآیی نهادهای عمومی در ارمنستان تعامل گریزناپذیری وجود دارد. همخوانیِ آنها، همگرایی ساختاری و متدولوژیک آنها، هر دو را تقویت خواهد کرد. برعکس، در شرایط تنش و ناسازگاری، همکاری و تلفیق مفید و مؤثر آنها دشوارتر میشود. همزیستی آنها، تقارنشان، انسجامشان، میتواند طرحها و ساختارهای فوق ملی را ممکن، کارآ و ثمربخش گرداند. این دو موجودیت، ارمنستان و دیاسپورا، میتوانند متقابلاً توانمندیها و مشروعیت یکدیگر را تقویت کنند، همان طور که میتوانند، در صورت فقدان تقارن دموکراتیک و باز، هر کوششی را در راستای همکاری و همراهی با شکست مواجه سازند.
رسیدن به این تقارن یک هدف بزرگ است و نمیتواند در یک چشم به هم زدن تحقق پیدا کند. تحقق آن، وقت و کار سخت و تمرکز روشن میطلبد. لازمه تحقق این امر اراده نیرومندی است برای پیگیری اصلاحات در همه جا. و تشخیص این امر که ارمنستان و دیاسپورا، چنانچه در تعهد خود به دموکراسی، در وطن و در دیاسپورا، وفادار بمانند، آینده ای روشن از آنِ آنها خواهد بود.
میراث توتالیتریسم (تمامیت طلبی)
سیستم توتالیست با مدلی که در اتحاد شوروی غالب بود تفاوت دارد. برای توصیف دقیق آن سیستم، همان اصطلاح توتالیتریسم درست بود. در آن جا تنها حزب کمونیست این حق و قدرت را داشت که مدعی اقتدار و مشروعیت باشد و در همه جنبههای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و مدنی زندگی دخالت کند. این حزب بود که پارامترهای همه آن فعالیتها را تعریف میکرد. هر نهادی، هر فعالیتی، باید از نقش مرکزی حزب نشأت میگرفت. هیچ چیز بیرون از ساختارهای سراسری مسلط آن، هیچ دخالت دیگری، هیچ چارچوب بدیلی، نمیتوانست پذیرفته شود. و از آن جا که نقش حزب ماهیتا سیاسی بود، حزب هیچ رقابتی را نمیتوانست بپذیرد، مشروعیت هیچ نهادی را بیرون از قلمرو خودش نمیتوانست به رسمیت بشناسد.
فائق آمدن بر این چارچوب توتالیتریستی دشوار است. نه در ارمنستان و نه در جوامع دیاسپورای کشورهای شوروی سابق، ساختن نهادهای جوامع ارمنی پیشینه معتبری ندارد، هیچ تجربه مناسبی که بتوان از آن بهره گرفت وجود ندارد. همه چیز، از انجمن نویسندگان تا مدارس تا مطبوعات تابع حزب کمونیست و دولت بودند. هنوز خیلی مانده تا این جوامع بیاموزند چه گونه ساختارهای تشکیلات خودمختار و مستقل از دولت خود را بنا کنند.
دیاسپوراهای کشورهایی که در حوزه اتحاد شوروی و اقمار آن بودند هنوز در مراحل ابتدایی اندیشیدن و خلق سازمانها و نهادهایی برای همکاری مدنی و ارائه خدمات غیردولتی هستند.
همان طور که کشورهای اروپای مرکزی و شرقی به سمت بنا نهادن جوامع مدنی حرکت میکنند، مهاجران جدید از ارمنستان نیز موفقیتهایی در بازسازماندهی جوامع خود به ثبت میرسانند. در جمهوری چک، لهستان، مجارستان، و کریمه، دیاسپوراهای در حال تکوین ارمنی ناچارند از نو شکلهای تازهای از زندگی و ساختارهای جامعه خود خلق کنند. اینها به مدلهای قدیمی که در دیاسپوراهای جاافتادهتر خاورمیانه و اروپا رایجاند، شباهت اندکی دارند.
البته، این تلاشها در برخی از جمهوریهای اتحاد شوروی سابق با دشواریهای بیشتری روبهروست، مخصوصا در روسیه، جایی که جامعه بزرگ، خود در گذار به یک زندگی اجتماعی غیردولتی، مدنی، داوطلبانه، مبتنی بر نهادهای خودمختار، به عنوان راهی برای سنگین کردن کفه زندگی مدنی در برابر دولت، مشکل دارد.
در خود ارمنستان، این چالش یگانه و بسیار حادّ است، امّا در نهایت، قابل تحقق است. برای پایهگذاریِ آنگونه زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، که بتواند بنای یک جامعه مدنی را تسهیل کند، استقلال ارمنستان و اقتضای «دولت بودن آن»، میتواند نقش کاتالیزور مفیدی را بازی کند.
منبع: ماهنامه انگلیسی زبان AIM، شماره آگوست و سپتامبر ۱۹۹۹
مقاله مشترک انسان شناسی و فرهنگ و دوهفته نامه “هویس”