هانیه کرمیان
مجتمع فرهنگی تفریحی گلستان امین از سال ۱۳۹۱ توسط موسسه¬ی عام المنفعه¬ی امین در شهرستان رفسنجان تأسیس شد.این مجموعه در ابتدا بیشتر بر روی دو سالن سینما متمرکز بوده و در ادامه بخش¬های مختلفی به آن افزوده شد.داشتن سالن سینما آن هم بعد از سال¬های متمادی که رفسنجان عملاً سینمایی به خود ندیده-بود،هیجان و شور و بستر جدیدی را موجب شده¬بود.بعد از انقلاب، سالن¬های سینمایی که تعدادشان به دو سالن می¬رسید،تخریب شده و بعد از آن تا سال ۹۱ سینمایی در رفسنجان احداث نگشته¬بود.
نوشتههای مرتبط
گلستان امین در حال حاضر بخش¬های متعدد فرهنگی و هنری و البته تجاری را در خود جای داده و سالن سینما یکی از بخش¬های مهمی محسوب می¬گردد که مردم را به سمت این فضا روانه می¬سازد. قسمت¬هایی مثل هنرکده،کافه¬ها،رستوران،بوتیک لباس،شهر کتاب،بوفه و بخش¬های جانبی دیگر..
هر کدام از این بخش¬ها به فراخور مقتضیات این مجموعه و نوع نیازی که به وجود آورده و مخاطبینی که در اختیار دارد،از کارکرد خاصی برخوردار هستند.بسیاری از مراسم¬های مختلف هنری مثل اردوهای عکاسی از گلستان امین آغاز می¬شوند.افراد آن جا را برای شروع برنامه¬های این چنینی انتخاب می¬کنند؛چیزی شبیه یک میعادگاه همگانی شهری.
در بدو ورو،در سمت راست،بوتیک لباس با یکسری مدل محدود که تنها سیقه¬ی مخاطب خاص خود را از یک طبقه¬¬ی خاص،لحاظ کرده،دیده می¬شود..نمایشی از البسه¬ای که به قامت همه نمی¬تواند بنشیند.مجموعه¬ای از «مدل¬های نمایشی» که همسو با خاصیت نمایشی موقعیتش طراحی و عرضه شده¬است.بعد از گذشتن از آب نما¬ها و طراحی خاصی که منجر به جدا شدن و باز به هم پیوستن این مسیر ورودی می¬گردد،به محوطه¬ای می¬رسیم که در دو سمت آن،دو سالن سینما،جایگاه فروش بلیت،بوفه،فروشگاه صنایع دستی و…قرار گرفته¬است.در فضای میانی بین دو سالن سینما به خصوص در ساعات شلوغی پایان شب،انتظار مردم برای شروع سانس فیلم قابل مشاهده¬است.آن یک ربع تا بیست دقیقه¬ی قبل از شروع فیلم،زمان مناسبی است برای شناختن و یا تنها نظاره¬ی کسانی که در این تماشا و این کنشگری همراه هستند؛تنها یک همراهی فیزیکال…زمانی است برای تماشای اینکه این مخاطبان از کدام طبقه و با چه هدفی امروز اینجا جمع شده¬اند.این هدفی که می¬گویم از لابه لای پچ پچ¬هایشان در می¬آید.برخی برای دنبال کردن فیلم¬های روز سینما،برخی دیگر همراه با خانواده برای گذراندن اوقات پایانی شب و تفریحی که انگار تنها باید با تماشای کمدی¬های بحث برانگیز و اغلب سخیف سینمایی حاصل شود.قیافه¬هایی خوشحال و سرحال.همان¬هایی که قرار است چند دقیقه¬ی دیگر در داخل سالن،در تاریکی پفیلا بخورند و از نمایش شوخی¬های جنسی روده¬بُر شوند.
و رفت و آمد از در سالن به محوطه¬ی باز مجموعه و حوصله¬ای که از تهی بودن محتوایی که در انتظارمان است،«ندیده»،سر می¬رود…
اما یکی دیگر از این فضاهای انتظار،شهر کتاب مجموعه است.
فضایی برای انتظار
شهر کتاب…
مجموعه¬ای از کتاب¬هایی در دسته بندی¬های محدود با یکسری درهم ریختگی¬های موضوعی در کنار یکدیگر چیده شدند.مقصودم از بهم ریختگی،کمبود¬ها و کنار هم قرار گرفتن¬های بی معنی چند کتاب پشت سر هم است.
در بخشی که مرتبط به ادبیات خارجی است،پراکندگی¬های کتاب¬های کامو میان ادبیات پرطمطراق روس و از آن طرف هری پاترهایی که به صف شده¬اند و یا بخش مربوط به روان شناسی که معمولاً افراد با هدف گره گشایی¬های تضمینی به سراغشان می¬روند و چه «خودت باش دختر»هایی که دست به دست میان دخترهای جوان می¬گردد تا اعتماد به نفس از دست رفته¬شان را به آن¬ها برگرداند. در بخش اجتماعی هم،کتاب¬های فلسفی و زندگی¬نامه بزرگان شهر در چند جلد قطور دیده می¬شود؛که گویی فخر و عظمت است که می¬بارد بر این قفسه..!
اما همه¬ی این در هم ریختگی¬ها و همه¬ی این کتاب¬ها یک وجه مشترک دارند؛خاک….خاک گرفته و مهجور در جایگاه¬های اشتباهی خود،تنها نظاره می¬کنند و نظاره می¬شوند.
فضای شهر کتاب در بعضی از موارد پاسخگوی انتظاری چند دقیقه¬ای است برای شروع یک فیلم سینمایی.در ایام عید،مکالمه¬ی سه زن جوان حاکی از همین انتظار بود برای فیلمی که یکی از آن¬ها معتقد بود که باید هر چه سریع¬تر آن را ببینند چرا که ممکن است به دلیل محتوای اجتماعی آن، از پرده کنارگذاشته¬شود.اما باز هم این رویکرد اپوزیسیونی که برای فیلمی با مجوز رسمی وزارت ارشاد در نظر گرفته¬بودند، هم نتوانست عید دیدنی آن¬ها را با ملوک خانم،مادر یکی از سه زن به تعویق بیندازد.آن¬ها فیلم اعتراضی،کتاب و ایضاً انتظار را کنار گذاشتند و از آن جا خارج شدند.
کافه¬ها
یکی منطبق با تعاریف مدرن حداقل از حیث ظاهر و دیگری در شکل و با کارکردی دیگر و با چیدمانی متفاوت و همسو با یک فضای سنتی. بحث کافه به خصوص در شهرهای کوچک و متوسط که نسبت به شهرهای بزرگ سبقه¬ی زیادی ندارد،به دلیل عدم گستردگی فضاهای تعامل شهری،یکی ازمعدود مکان¬هایی است که افراد می¬توانند در آن ساعاتی را به صحبت بنشینند.در شهرهای متوسط و کوچک،محبوس شده در میان یکسری فضاهای مسکونی،تجاری و حتی پیاده¬روهایی که فرصت قدم زدن را از افراد گرفته¬اند،کافه تبدیل می¬شود به مکانی برای یک هم نشینیِ حداقلی.در مقایسه با شهرهای بزرگ،بدون اینکه قصد ارزش گذاری باشم چرا که هر جغرافیایی بر اساس مقتضیات خودش باید در نظر گرفته شود،اما به عنوان کسی که زندگی در شهر بزرگی مثل تهران را نیز تجربه کردم،باید اشاره کنم که تفاوتی که دیده می¬شود این است که در شهر بزرگی مثل تهران،فرصت برای تعامل در فضاهای مختلفی از پارک گرفته تا فضاهای باز و بسته¬ی دیگر می¬تواند اتفاق بیفتد حداقل برای نسل جوان اما در شهرهای کوچک این آزادی نسبی حتی چیزی مثل پرسه زدن و قدم زدن با یکسری محدودیت¬هایی مواجه می¬شود بالاخص برای دختران و کافه¬ها تبدیل می¬شوند به حداقل فضاهایی که می¬توان اندکی بدون دغدغه به تعامل با دیگران نشست.
بازگردیم به گلستان…
از فضای میانی دو سینما که بگذریم،به فاصله¬ی چند پله از این محوطه¬ی میانی گذشته و وارد بخش دیگری می-شویم.فضایی رو باز با گل کاری و تعبیه¬ی چند صندلی و وسایلی برای بازی بچه¬ها،و یک میز شطرنجی کوچک که در گوشه¬ی سمت راست این محوطه قرار گرفته به شکلی که دید کمتری برای کسانی دارد که وارد این قسمت می¬شوند.جایگاهی برای مخفی شدن،پنهان گشتن از چهره¬ها نگاه¬ها و گم شدن در جمعیت ،در تنهایی….
در مجموع ما در گلستان امین شاهد کنار هم قرار گرفتن بخش¬های متعدد فرهنگی و هنری هستیم که سعی شد در ضمن اشاره به برخی از آن¬ها،هر یک را در یک زمینه¬¬ی کلی¬تر یعنی در فضای شهر بررسی کرد و به عنوان بخشی از یک شهر به آن¬ها نگریست.از سوی دیگر بررسی طبقات اجتماعی حاضر در این فضاها و کارکردهای دوگانه¬ای که بعضی از قسمت¬های گلستان می¬توانند داشته¬باشند نیز نگاهی انداخته شد هر چند که این فضا جزئیات مبسوط¬تر و تحلیل¬های گسترده¬تری را می¬طلبد.