تصویر ۱. متروپلیس، ساخته فریتس لانگ، ۱۹۲۷.
دقیقاً ۹۰ سال از ساخت فیلم مهم و تأثیرگذار متروپلیس ساخته فریتس لانگ گذشته است و ده سال دیگر، افق چشمانداز ۱۰۰ ساله او از آینده، فرا میرسد. پرسش از میزان تحقق پیشبینی او از آینده، پرسشی اساسی است و نشانمیدهد انسان تا چه حد در مسیری که او پیش چشم آدمیان باز کرده بود، حرکت کرده و یا تا چه میزان پیشبینی او را بهمثابه هشداری جدی قلمداد کرده و از افتادن در دامتلکنولوژی و ماشین و نیز تعریف ساختارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و … بر اساس ماشینیشدن و سود و سرمایه، اجتناب کرده است.
نوشتههای مرتبط
فریتس لانگ، در حالی در ۱۹۲۷ متروپلیس را ساخت که در ۱۹۰۹ بیانیهی فوتوریسم منتشر شده بود. بیانیهای که در آن راه سعادت بشر، اصلاح نژاد او، از بین بردن ساختارهای موجود اجتماعی سنتی، پشت کردن به تاریخ، استقبال از سرعت، حرکت و ماشین معرفی میشد. همزمان با آن طرحهای شهرسازی آیندهی هیلبرزیمر و لوکوربوزیه مطرح بود. لودویگ هیلبرزیمر، معمار و شهرساز آلمانی در دوران مدرن، در اثرش معماری متروپولیتن، منتشرشده بهسال ۱۹۲۷، مینویسد: «معماریِ هر شهر بزرگ اساساً وابسته به راهحل معین برای دو عامل است: سلول ابتدایی و ارگانیسم شهری بهمثابه کلیت. اتاق منفرد بهمثابه عنصر سازندهی مسکن، جنبهای از مسکن را تعیین میکند؛ و نظر به اینکه مساکن بهنوبهی خود بلوکها را شکل میدهد، اتاق، عاملی از پیکربندی شهری خواهد بود که هدف حقیقیِ معماری است. در مقابل، ساختار پلانیمتریک شهر، تأثیر قابلتوجهی بر طراحی مسکن و اتاق خواهد داشت».
بهاینترتیب در اندیشه او شهر بزرگ، به معنای واقعی کلمه، یک واحد است و در ساختار آن، کل شهر مدرن به «ماشین اجتماعی» عظیمی مبدل میشود. در تفکرات او، سلول بنا که به این معنا تعریف شده است، ساختار اساسی برنامهای تولیدی را بازنمایی میکند که هر جزء استانداردِ دیگر، از آن مستثنا است. این بنای منفرد دیگر یک «شیء» نیست. تنها مکانی است که در آن مونتاژ ابتدایی سلولهای منفرد، فرم فیزیکیبه خود میگیرد. ازآنجاکه سلولها عناصری قابل تکثیر و جاودان هستند، ازنظر مفهومی، ساختارهای اولیهی خط تولیدی را متجسد میکنند که مفاهیم کهنهی «مکان» یا «فضا» را در نظر نمیگیرند. هیلبرزیمر بهطور منسجم کل ارگانیسم شهری را بهمثابه دومین شرط نظریهاش مطرح میکند. توازن سلولها، مختصات برنامهریزی کل شهر را مستعد میسازد. ساختار شهر، با دیکته کردن قوانین مونتاژ، قادر به تحت تأثیر قرار دادن فرم استاندارد سلول خواهد بود. آنچه در «شهر-ماشین» هیلبرزیمر بیش از همه مطرح است، مقیاس است. وی همواره بر تولید و بازتولید تودههای بزرگ تأکید میکند و در اندیشهی وی آرمانشهر، جایی بزرگمقیاس است. در تفکر او، شهر نه ابزاری برای شناخت و روشی برای شناخت خلاقه است، او حتی در بحران تعریف «ابژه» و «نوابژکتیویته»ای که در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ مطرح بود نمیافتد و نسبتی با آن برقرار نمیکند. نسبت تمامی اندیشههای وی با «مقیاس» است. بهاینترتیب، گام بلندی در فاصله گرفتن معماری و شهر از ابعاد انسانی برداشته میشود.
چهار سال پسازآن، به سال ۱۹۳۱ کتاب مهم و تأثیرگذار جهانبینی علمی اثر برتراند راسل منتشر شد. راسل در این کتاب، افق آیندهای را برای بشر ترسیم میکند که در آن همه ساختارهای اجتماعی، فرهنگی، آموزشی، مدیریت و برنامهریزی، سیاسی و اقتصادی، مبتنی بر پیشرفتهای علمی از نو بازتعریف میشود. ازجمله اندیشههای آوانگارد وی در این کتاب تولید انبوه انسان از ژنهای برتر، خارج از رحم مادر است و نقش زدایی از انسان مدرن که شاید تفکرات او تحت تأثیر متروپلیس لانگ بوده باشد.
چهار سال بعد، به سال ۱۹۳۵ مقالهی مهم والتر بنیامین تحت عنوان «اثر هنری در عصر بازتولید ماشینی» منتشر و چهار سال پسازآن، در ۱۹۳۹ جنگ جهانی دوم، تبلور نهایی و تمامقد ناسیونالیسم سوسیالیسم، آغاز شد. پیاپیای این رویدادها از آنجا مهم است که میتواند به فهم ریشههای فکری توجیهکننده جنگ جهانی کمک کند و شاید بتوان ریشه همه آنها را متروپلیس لانگ دانست.
آنچه فریتس لانگ در متروپلیس به بهترین شکل نشان میدهد، سود و سرمایه و روابط مبتنی بر آن بهمثابه مهمترین عنصر ساختار یوتوپیای مدرن است. در سطح اجتماعی، کارگرانِ ازخودبیگانه، در زندگی بیزمان و تنها بر اساس ساعت تغییر شیفت در اعماق زمین، جایی که به قول فردرسن، صاحب متروپلیس، به آن تعلق دارند، بدون خانواده و بدون ارتباطات اجتماعی، در فردزدگی مفرط مشغول کارند. درحالیکه مردم عادی در آسمانخراشهای بلند و عظیم با نمایی یکسان، یکنواخت و ملالآور زندگی میکنند؛ شبکهی ارتباطی زیرسطحی، ترنها و ترامواهای سطحی، اتوبانهای هوایی پرترافیک بهمثابه امر فانتزی و خطوط عبوری هوایی با هواپیماهای کوچک، تصویری اغواگر از یوتوپیایی است که درآنواحد، معنایی دیستوپیایی خود را به ذهن متبادر میسازد. نهایتاً در بالاترین سطح اجتماعی، طبقه سرمایهدار صنعتی در حال عیش و نوش و تفریح در کاخها و باغهای پرتجمل خود است. لانگ هنرمندانه نشان میدهد انسان در یوتوپیای مدرن خود، نهتنها بر ابزار دستساخت خود مسلط نیست، و حتی نهتنها تحت سلطهی ماشینقرار دارد، بلکه از این هم فراتر، به جزئی کوچک از اجزای سازندهی ماشینآلات تبدیل شده است. او راهحل را در تبلور قلب بهمثابه بعد انسانی و آرمانی وجود آدمی و پیوندزنندهی مغز بهمثابه عقل و خردمندی و دست بهمثابه کار و صنعت، پیش میکشد اما همزمان سؤالات متعددی را به ذهن میآورد. آیا شهر مدرن بستر آوارگی تکنولوژیک انسانهاست؟ آیا شهر مدرن، با ساختار عمودیاش و فاصلهی طبقاتی و مکانی ساکنانش، مولد نابودی خویش است؟ آیا زن نابودگر شهر مدرن و نجاتبخش انسانهاست؟ یا ایدئولوژی یا علم یا تاریخ؟
ساختار عمودی یوتوپیای لانگ همان چیزی است که مفهوم «بالا شهر» و «پایینشهر» را میسازد. نتیجه ساختار عمودی اجتماعی، ساختار کالبدی فاصلهدار افقی است که اگر بر اساس تپولوژی زمین، مفهوم بالاشهر را روی سطح زمین، بالاتر بیاورد، تطبیق ساختار اجتماعی و جغرافیای سطح زمین، به مطلوبترین شکل خود خواهد رسید. اگر در شهر سنتی خانوادههای غنی و فقیر در کنار هم در ساختار محلی شهر، هر چند در خانههای با مساحتهای کوچک و بزرگ در کنار هم زندگی میکردند و در نتیجه این امر ساختار دانهبندی متنوعی را از زیر تا درست در چشمانداز هوایی شهر سنتی شکل میداد؛ اما در شهر مدرن طبقه سرمایهدار، تلاش میکند در جوار طبقه فقیر قرار نگیرد و محل سکونت خود را با فاصله زیاد و حتی خارج از هسته مرکزی شهر و اگر بتواند در مناطق حومهای خوشآب و هوا در نظر میگیرد. این امر مظهر همان ساختار عمودیای است که در متروپلیس به تصویر کشیده شده است. به این ترتیب، ساختار شهر تبدیل به دانهبندیهای قابل تشخیص در مناطق مختلف خواهد شد. دانههای ریز با تراکم بالا در هستههای ضعیف اقتصادی شهر و ویلاهای بزرگ و پراکنده در حومههای خوش آب و هوا.
آیا کلانشهر مطلوب چنین جایی است؟ زندگی متروپولیتنی مبتنی بر فاصلهگرفتن ساکنان از یکدیگر بر اساس نظامهای اقتصادی، در کالبدهای متفاوت و نمایانگر سطح مالی ساکنان، آرمانشهری است که انسان در جستوجوی آن است؟ عبارتی از گئورگ زیمل در این زمینه بسیار روشنگر است. با بررسی خصلتهایی که او برای انسان شهرنشین نامیده است، زیمل رفتار جدیدی را که فرد-توده در کلانشهر به خود گرفته، واکاوی کرد و بهمثابه مقر «اقتصاد پولی» تشخیص داد. زیمل «تشدید تحریک عصبی» ناشی از «گردآمدن سریع خیالاتِ دستخوش تغییر، ناپیوستگی شدید در درک نگاهی منحصربهفرد و غیرمنتظره بودن تأثیرات دستخوش پیشجهش را بهمثابه شرایط جدیدی تعبیر کرده بود که دیدگاهی واداده رادربارهی فرد متعلق به کلانشهر به وجود میآورد: زیمل درباره «انسان فاقد کیفیت»، با تعریفی غیرمتفاوت نسبت به ارزش اظهار کرد: ماهیت دیدگاه واداده شامل کم کردن تبعیض است. این امر به معنای آن نیست که عینیات درک نمیشود؛ بلکه به عبارت دقیقتر، به این معناست که مفهوم و ارزشهای مختلف چیزها و درنتیجه خود چیزها بهمثابه امر غیرواقعی تجربه میشود. آنها برای شخص واداده در وضعی آرام، یکنواخت و خاکستری نمودار میشود؛ هیچیک از عینیات سزاوار برتری بر هیچیک از سایران نیست. این حالت بازتاب دقیق ذهنی از هر اقتصاد پولی کاملاً تحقق یافته است. همهچیز با وزن مساوی خاصی در جریانی دائماً در حال حرکت، یعنی جریان پول، شناور هستند. همهچیز در سطحی یکسان قرار دارند و تنها به اندازهی حوزهای که پوشش میدهند از یکدیگر متفاوت هستند.