مهدی سحابی مترجم بزرگ زبان فرانسه کشورمان ۱۵ بهمن ۱۳۲۲ در قزوین متولد شد. دوره دبیرستان را در تهران گذراند و سپس برای تحصیل در رشته نقاشی وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد، البته تحصیل در این رشته را به پایان نرساند و مدتی بعد برای تحصیل در رشته کارگردانی سینما به مدرسه سینمای ایتالیا رفت، اما آن را نیز نیمه تمام رها کرد. سپس به فرانسه رفت و در آنجا با زبان و ادبیات فرانسه آشنا شد، اما این آشنایی نیز به کسب مدرک نینجامید. با اینهمه، اکنون سحابی از مترجمان بنام و بزرگ کشور به شمار می رود.
سحابی فردی بسیار چند بعدی، فعال، سرزنده و سرشار از شور زندگی بود. ساکن فرانسه بود، اما گاه گاهی برای برپایی نمایشگاه نقاشی و چاپ آثار خود در ایران به سر می برد. برخی او را با ترجمه هایش می شناسند و برخی دیگر با نقاشی هایش. گروهی با عکس ها و گروهی دیگر با روزنامه نگاریش. دسته ای با نوشته هایش و زمره ای دیگر نیز با هنرهای دستی و ترئینیش از جمله هنر ساخت قاب و ابزارهای چرمی که به گفته حوری اعتصام، در اروپا مدت ها از آن گذران زندگی کرده بود. روح او در میان این تنوع دلپذیر در نوسان بود و هنگامی که از او می پرسیدند چکاره است، اغلب پاسخ می داد نقاش.
نوشتههای مرتبط
به هر تقدیر با آنکه درتمام این رشته ها دست داشت، اما این به هیچ رو یک پرداخت سرسری نبود، بلکه در ذهن خلاق، اندیشمند و فلسفی او ریشه داشت. شاهد خلاقیت فوق، نمایشگاه هایی است که با موضوع عکاسی و نقاشی ترتیب می داد. گواینکه شمار آنها نیز زیاد نبود، چه سحابی بر این باور بود که برای برگزاری نمایشگاه باید حرفی برای گفتن داشت. بنا به اظهار دوستانش اهل فلسفه بود، نه آن فلسفه بافی که عموما تصور می رود، بلکه برای گرفتن هر تصمیمی ابتدا فلسفه آن را می یافت و ذهن ژرف بین او تا انتهای کار را می سنجید و سرانجام با اطمینان، در راهی که انتخاب کرده بود، گام برمی داشت. اصولا نسبت به خود با دقت و تیزبینی، به نقد می پرداخت. در عین داشتن حرارت زندگی، مانند بسیاری از هنرمندان، کار در تنهایی و آرامش را به شدت ترجیح می داد، به گونه ای که باز بنا به گفته خانم اعتصام، برگزاری نمایشگاه عکس هایش در گالری ابریشم، دوستانش را غافلگیر کرده بود.
جذابیت کلام، انتخاب، نگاه و راه پیمودن، از ویژگی های بارز آثار سحابی در تمام این زمینه هاست. در زمینه ترجمه ناگفته پیداست، این جذابیت از عشق و در عین حال دقتی سرچشمه می گرفت که او نثار واژه به واژه کلامش می کرد، عشقی که ریشه آن را باید در انتخاب های او جست، چه سحابی نیز مانند دیگر مترجمان بزرگ ایران همچون رضا سیدحسینی و محمد قاضی، به ترجمه کتاب هایی می پرداخت که ابتدا با آن ها ارتباط برقرار می کرد. رمزی که متاسفانه در بلبشوی زندگی و عشق های تجاری شده امروز، به ندرت بتوان آن را یافت و در عمق جان نگاه داشت. البته نباید فراموش کرد آشنایی او با زبان های ایتالیایی، انگلیسی و فرانسه در گسترش افق های اندیشه اش بسیار موثر بود، افق هایی که با سخاوت تمام در نقش کردن آن ها پیش چشمان دیگران نیز کم نگذاشت و از این راه، گنجینه ای از ترجمه آثار ادبی جهانی در زبان فارسی پدید آورد.
در زمینه نقاشی، این چشمان “شسته شده” او بود که “جور دیگر” می دید و زیبایی می آفرید، آن هم در چیزهایی که به آن ها تنها به مثابه عناصری زائد و دورانداختنی نگریسته می شد. به بیان خودش، “این ماشین های قراضه و مستهلک را خیلی زیبا دیده” بود، آن هم در زمانه ای که جریان زمان و سیلان انواع هیاهوی تبلیغاتی، هنر و هنرمند و تعهد و فلسفه هنرش را یکسر با خود می برد!
تجربه و جستجو برایش اهمیتی خاص داشت و دوست داشت از آن اثری آرمانی بیافریند، با اینهمه داعیه آرمانی بودن نداشت و قضاوت را بر عهده دیگران می گذاشت. اصلا در انتخاب هایش نیز دیگران را منظور می کرد، به بیان دیگر، با آنکه برقراری ارتباط با نویسنده و اثر او برایش مهم بود، اما یک پایه این ارتباط، سنجش علاقه مندی خواننده آتی ترجمه نیز بود.
بدیع ترین ترجمه های او از پروست و سلین بود. بدیع از آن جهت که هنگامی به ترجمه در جستجوی زمان های از دست رفته پرداخت که برخی دیگر از جمله محمد قاضی و ابوالحسن نجفی، او را ترجمه ناپذیر می دانستند، البته شواهدی نیز بر این امر داشتند. اما سحابی اظهار می کرد این دیدگاه را “افسانه” می داند، چرا که “با خواندن شش پاراگراف اول” به روشنی تمام به این نتیجه رسید که کتاب، کاملا ترجمه پذیر است. البته می دانست به دلیل استفاده پروست از جملات غیرمتعارف و بیش از اندازه طولانی، کار مشکل تر خواهد بود و بیش از ده سال از زندگی خود را با کاری ۸ ساعته در شبانه روز صرف کرد تا به بیان بابک احمدی، دست کم بخشی از دستاوردهای مدرنیستی پروست را برای خوانندگانش روشن سازد. می گفت گاه برای ترجمه یک پارگراف، یک ماه وقت گذاشته تا به پایانی آرمانی بینجامد. در سال های پایانی زندگی نیز به ویرایش دوباره کار پرداخت تا آن را هرچه منزه تر به خوانندگان بعدی ارائه دهد. نه اینکه ادعایی بر ترجمه این کتاب داشته باشد، یا در انگ ترجمه ناپذیری آن، به دنبال مقصر و تقصیر و غرض ورزی بگردد، بلکه بر این باور بود این عقیده یک شخص بوده که در اثر عدم شناخت سایرین از کتاب اصلی، “مثل یک گلوله برف این طرف و آن طرف افتاده”، و در واقع “مبنای منطقی و عقلی نداشته”. در نهایت نیز جسارت او در ترجمه این اثر راهی برای مترجمان بعدی گشود تا در ترجمه آثاری که گاه در بحبوحه سخن ها، برچسب ترجمه ناپذیر به آن ها می خورد، نهایت تلاش خویش را به کار بندند و از این بابت بسیار خشنود بود، چه فضیلت اخلاقی را در کوششی به قدر “آخرین حد توانمان و در نهایت دانایی به هر حال محدودمان” می دانست. می گفت خودش هم فکر نمی کرده ثمره این تلاش را همچون “ورق زر بخرند و ببرند”، و اینکه حتی خود فرانسوی ها هم باور نمی کردند این ترجمه به چاپ های چندم رسیده باشد، چرا که دریافت و به خصوص انتقال زبان پروست کاری دشوار بود، نه تنها برای مترجم ایرانی، بلکه برای مترجمانی آلمانی – از جمله والتر بنیامین- و انگلیسی که پیش از سحابی، این اثر را به زبان خود ترجمه کرده بودند و البته ترجمه های تمام عیاری از آب درنیامده بود. با این وجود، بسیاری همانند بابک احمدی، اوج هنر ترجمه سحابی را در آثار لویی فردینان سلین، نویسنده جهانی ادبیات قرن بیستم می دانند، آثاری چون “مرگ قسطی” و “دسته دلقک ها” و به خصوص “قصر به قصر”. بی تردید برخورداری از دایره واژگان بسیار گسترده، از زبان رسمی ممتاز و به قول خود او “زبان شیک” گرفته تا زبان مردم کوچه و بازار به لطف خونگرمی، فروتنی و حشرونشر با آنان، بود که او را در این مهم یاری کرده و ترجمه ای دقیق و خوشخوان و با وجود تمام موارد ترجمه ناپذیر، متنی رویهمرفته قابل فهم از او ارائه داده بود. خود او به عنوان یکی از انگیزه هایش برای ترجمه این کتاب، از” برخورد خصوصی خود با پروست، یعنی از دید فرد با فرد” سخن می گوید. سپس در جایی دیگر از خواننده خود دعوت می کند برای خواندن این اثر، مانند او “آدم دیگری” شوند. چون این کتاب، “آدم را مال خودش می کند، کتابی است که آدم را ول نمی کند و چه خوب!” و در نهایت کار به آنجا می رسد که امروز سحابی با نام “پروست” عجین شده و بابک احمدی “سحابی مترجم” را در این متن ها می یابد و “سحابی نقاش” را در آثاری دیگر.
علی اصغر حداد در خاطرات خود درباره سحابی می گوید او ترجمه را با “مرگ وزیر مختار” آغاز کرد که به صورت پاورقی در کیهان به چاپ رسید. روزنامه ای که سحابی به عنوان روزنامه نگار نیز در آن کار کرد و بعدها طی ماجرایی آن را ترک گفت. سپس این ترجمه را انتشارات امیرکبیر به چاپ رساند. در مورد ترجمه پروست، به گفته علی اصغر حداد، ابتدا به دنبال ترجمه اثری ماندگار و بزرگ بود تا یادگار ترجمه او باقی بماند. نخست قصد داشت “بودنبروک ها” اثر توماس مان را از فرانسه ترجمه کند، اما به مجموعه آثار پروست و سلین پرداخت و از این بابت رضایت خاطر نیز داشت، گویی سرانجام گمشده خود را یافته بود. چرا که از نظر او می بایست “کلاسیک ها” خوانده شوند، نه اینکه این کار حالتی تحمیلی داشته باشد، بلکه از آن رو که آنان حکم پایه ادبیات جدید را دارند، بنابراین صرف نظر کردن از شناختشان، به منزله آشنایی سطحی و بی بنیاد با پوسته ادبیات است. و این تنها در مورد ادبیات صادق نیست و در مورد سایر هنرها نیز همین طور است. چنین دیدگاهی از سحابی دور به نظر نمی رسد، چرا که او اگرچه در زمینه فلسفه قلم نزده بود، اما برای خود و زندگی خود، فلسفه ای تمام عیار داشت و ما به خوبی شاهد آنیم که مطالعه آثار کلاسیک در هر زمینه، از جمله ادبیات، هنر، علوم اجتماعی، شیمی و ریاضیات، به قول سحابی “فلسفه زندگی” و “جهان بینی” با خود می آورد که ستون فقرات زندگی ماست. او ادبیات را نبض زندگی می دانست و افسوس می خورد که نه تنها مطالعه آثار کلاسیک، که مطالعه در معنای کلی آن در جامعه ما جای چندانی ندارد. و البته افسوس بزرگ ترش این بود که نمی دانیم “این کلاسیک خوانی قرار است چطور زندگیمان را زیرورو کند، ندانستنی با ریشه ای به قدمت کلاسیک ها.”
سحابی پس از پشت سرگذاشتن زندگی پربار و هنرمندانه اش ۱۸ آبان ۱۳۸۸ در سن ۶۶ سالگی به دنبال ایست قلبی در پاریس درگذشت.
آثار
نقاشی دیواری و انقلاب مکزیک، ماریو دمیکلی
واتیکان و فاشیسم ایتالیا ۱۹۲۹-۱۹۳۲، جان پالارد
انقلاب صنعتی قرون وسطا، ژان گمپل
مارسل پروست، فریدریک ویلیام جان همینگز
سمبولیسم، چارلز چدویک
جامعه شناسی هنر، ژان دووینیو
در جستجوی زمان از دست رفته، مارسل پروست (دوره ۸ جلدی)
خوشی ها و روزها، مارسل پروست
قصر به قصر، لویی فردینان سلین
مرگ قسطی، لویی فردینان سلین
دسته دلقک ها، لویی فردینان سلین
لویی فردینان سلین، دیوید هیمن
دوست من، مون، آلن فورنیه
مرگ وزیر مختار، یوری نیکلایویچ تینیانوف
دوست بازیافته، فرد اولمن
مزدک، موریس سیماشکو
دور دنیا در هشتاد روز، ژول ورن
مادام بواری، گوستاو فلوبر
تربیت احساسات، گوستاو فلوبر
سرخ و سیاه، استاندال
بارون نیمه شب، ایتالو کالوینو،
آب، بابا، ارباب، گاوینو لدا
مکتب دیکتاتورها، اینیاتسیو سیلونه
دانه زیر برف، اینیاتسیو سیلونه
خروج اضطراری، اینیاتسیو سیلونه
مونته دیدیو: کوه خدا، اری دلوکا
تقسیم، پیرو کیارا
توفان در مرداب، لئوناردو شیاشا
دانته آلیگیری، مارک موسا
رابینسون کروزو، دانیل دوفو
مرگ آرتمیوز کروز، کارلوس فوئنتس
بابا گوریو، اونوره دو بالزاک
اولین برف و داستان های دیگر، گی دو موپاسان
بچه های نیمه شب، سلمان رشدی
شرم، سلمان رشدی
نخستین شهر، روت وایت هاوس
آرزوهای بزرگ، چارلز دیکنز
دیوید کاپرفیلد، چارلز دیکنز
همه می میرند، سیمون دو بووار
خیابان مارگوتا شماره ۱۱۰، مجموعه داستان
دفتر عشق
ناگهان سیلاب
پیچک باغ کاغذی
منابع
کتابخانه ملی ایران
مد ومه، چند روایت از مهدی سحابی به مناسبت انتشار دو کتاب تازه اش
مدومه، گرانیگاه دردناک مهدی سحابی، آیا پروست مطرود بود؟، شیما بهره مند
نشریه مجازی نواک، گفتگوی منتشرنشده زنده یاد مهدی سحابی در روزنامه اعتماد
روزنامه بهار، سحابی از بسیاری نقاشان نقاش تر بود، بهنام کامرانی
پایگاه اینترنتی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، یادی از مهدی سحابی
نشریه بخارا، مهدی سحابی در مرگ قسطی با لویی فردینان سلین، فریبا میرشکرایی، خرداد ۸۵، شماره ۵۱، نقل شده در نورمگز