«من و بزم در میان بار و بنه سفرم در اسکله بندر قدیمی کویت کز کرده ایم و منتظر لنج کوچکی به نام عزیز هستیم که به سمت دبی برود این لنج های کوچک را در سواحل شرقی آفریقا دهو می نامند ، واین اولین مرحله سفر است ؛ یک سفر دریایی ۴۰۰۰ مایلی به آفریقا در طول قدیمی ترین مسیر کشتیرانی تجاری در جهان.»
این اولین جملاتی است که ماریون کاپلان عکاس خبری مجله National Geographic در شماره سپتامبر۱۹۷۴ در گزارش خود به رشته تحریر درآورده است. او که مدتها در کشور افریقا کار کرده بود و با جهازهای بادبانی ایرانی آشنایی داشت، همیشه رویای سفر دریایی با این کشتی ها را در سر می پروراند یک روز تصمیم خود را می گیرد و به مجله پیشنهاد می دهد قبل از اینکه آنها به تاریخ بپیوندند یک گزارش از سفر با این کشتی ها تهیه کند و آنها نیز می پذیرند. او می داند که با این کار وارد دنیایی مردانه می شود و شاید اولین زنی باشد که با یک جهاز بادبانی قصد دارد به سفری چند ماهه برود چرا که حضور زنان در سفرهای تجاری دریایی در جنوب ایران نه تنها مرسوم نیست بلکه تابو است! زیرا باوردارند حضور زن درجهاز بدشگون است و معتقدند اگرزنی به جهازی قدم بگذارد باید قربانی بدهد وگرنه کشتی و یا یکی از جاشوان دچار مصیبت می شود،و با این قربانی شاید از مصیبت نجات یابند! برای همین کاپلان با خود بزغاله ای همراه می کند. او سفر خود را از کویت به دبی و سپس با جهاز دیگری از دبی به افریقا آغاز می کند و این چنین سرنوشت او به مدت چند ماه با بوم کنگی بنام «میهن دوست» و کارکنانش گره می خورد.او در وصف بوم می نویسد:
نوشتههای مرتبط
« ورود به میهن دوست برای من خوشایند بود، کشتی محکم و تنومندی برای دریانوردی بود و تجهیزات دریانوردی را در خود جای داده بود بیش از ۱۰۰ متر طولانی تر است(در مقایسه جهازی که او را از کویت به دبی آورده)،توانایی حمل ۱۷۰تن بار را دارد. به سختی با دیگر جهاز ها مقایسه می شد چرا که فقظ ۱۲ سال از عمرش می گذشت. موتورش قدرت ۲۵۰ اسب بخار را داشت و چهار سال پیش نصب شده بود. میهن دوست جدا از هر باری که داشت دواتومبیل، دو وانت، دو موتور سیکلت، و الوار را نیز حمل میکرد.در انبار برایم جا باز شد و یک فرش روی عرشه کنار سکان برایم پهن شد.»
ناخدای «میهن دوست» عیسی عبدالله معروف به عیسی زائر است. او کسی است که کاپلان قبل از سفر در تحقیقاتش از گمرک و آشنایانی که داشت از میان چند ناخدایی مورد اعتماد که معرفی می شوند اسم او در میان همه لیستها دیده می شد. در توصیف ناخدا می نویسد:
« او صورت استخوانی داشت و بنظر میرسید اخمو باشد. و مخالف بود تا من را به عنوان مسافر با خود ببرد. از روی شانس معرفی نامه که همراه داشتم را به او نشان دادم تا نظرش عوض شد. عیسی گفت:” خب این خواست خداست”. به زبان سواحیلی گفت:” باید مراقبت باشم.”تمام ملوانان جهاز که سالی یکبار به بندر می آیند، به سواحیلی یعنی زبان اصلی این ناحیه،حرف میزدند. همچنین آنها زبان عربی و اردو را بلد بودند. زبان اول ایرانیان فارسی است. با گذشت زمان،همانطور که زبان سواحیلی من بهتر میشد،کمی فارسی هم یاد گرفتم.»
کاپلان با خدمه سواحیلی صحبت می کرد،همراه آنها غذا می خورد و قرآن کوچکی داشت که آن را می خواند،که برای جاشوان بسیار جذاب بود. او اشاره می کند که :
« اقامت سه هفته ای ما در صلاله ، کمک زیادی کرد تا نظر عیسی درباره مسافر زن تغییر کند. مسافران انگلیسی آنجا خیلی با من مهربان بودند، و حدود سی تخته فرش از عیسی بدون چانه زنی خریدند.»و این چنین او به عنوان یکی از اعضاء جهاز پذیرفته شد.
یادداشت های او درباره اجناسی که در بندر صلاله از جهاز میهن دوست تخلیه شده نشان از عظمت بوم میهن دوست دارد:
« کم کم بارهای ما می رفت، وسیله نقلیه و موتورسیکلت دراول ریسوت ، بر روی شناور بودند. اگرچه ماشین ها خالی بود اما هنوز هم به آنها برای حمل بار طناب وصل بود. قایق های مخصوص هوای توفانی یا خیزاب کیسه های پیاز ، کرکره های چوبی، قاب پنجره، درب ، تخت، بطری های خالی چینی،ماشین ظرف شویی آمریکایی، نوشابه Groovy آفریقای جنوبی ، گلاب ایرانی، تعداد زیادی کیسه شکر -۳۰۰ کیسه سیمان فنلاندی و در نهایت، سیلی به ظاهر بی پایان از سبزیجات بسته بندی شده، میوه، و آبمیوه را حمل میکردند.»
در مسیر افریقا برای حسن، موتور چی جهاز اتفاقی می افتد که منجر به جراحت شدید وی می شود و زمان سفر طولانی تر می شود واقعه را کاپلان چنین روایت می کند:
« ناگهان موتور صدای عجیب و غریبی داد. محمد از دریچه نگاه کرد و همه جا را پر از خون دید. لباس حسن علی به تسمه متحرک گیر کرده بود. جراحت های وحشتناکی داشت. به نظر می رسید که مرده باشد. محمد موتور را خاموش کرد، و گریه غم و اندوه سراسر کشتی را فرا گرفت. واقعا شوکه شده بودم، بنا به دستور عیسی عقب کشتی ایستادم. ساعت ها نمیدانستم که حسن علی جان سالم به در برده است تا وقتی که ملوانان با بانداژ و چسب به سمت من آمدند. آنها اسپری حشره کش من را خواستند. سوسک ها مثل خون اشامها همه جا بودند .اما آن شب یک سوسک هم در کشتی نبود. . یک روز بعد ما به لامو ، یک جزیره در سواحل شمال کنیا، رسیدیم که در آن کادر پزشکی بیمارستان گفت که مصدومتان دچار عفونت خون شده است. حسن علی با هواپیما درحالی که عیسی هم همراهش بود به مومباسا پرواز کردند. سفر از صلاله با روحیه بالایی شروع شد اما همه چیز سخت شد. یک نسیم دلپذیر میوزید تا ما قوی شویم. بادبان سه گوش غمگین به بادبان مربع کوچکتری تغییر داده شد و در نهایت کوچکتر شد. برای روزها دور خودمان میچرخیدیم و بنظر میرسید در دریا تنهاییم. قفسه ها و جعبه های چوبی در عقب کشتی به هم ریخته بود. مردان برای نماز بر روی یک مکان ناپایدار زانو زده بودند. خواب در آنجا سخت بود. ما بیش از حد افسرده شده بودیم. وقتی به ساحل جنوب کنیا میرفتیم محمد به خودش و ساعت پدرش دردریا نگاه میکرد. در صبح یک روز دلگیر سرنشینان لنج” میهن دوست” به بندر قدیمی مومباسا رسیدند. عیسی با مامور بهداشت از اسکله بندر به سمت ما آمد و گفت حسن علی بهتر شده است. حال هوای افسرده ما بهتر شد. خورشید بالا آمد و مومباسا به میهن دوست خوش آمد گفت.»
تجارت چوب چندل
وقتی در سفرهای تجاری دریایی صحبت از سفرگپ می شود منظور سفر به افریقا است و در آن جا است که چوب چندل مهمترین کالای اقتصادی محسوب می شود و برای تجارت در جنوب خریدار دائمی داشت.این چوب به دلیل مقاوم بودن در برابر رطوبت و همچنین حشرات موذی، تا سالیان درازی عمر می کرد؛ هنوز خانه های قدیمی در جنوب هرمزگان هستند که سقف هایی با چوب چندل دارند و قدمت آنان به ۱۰۰ سال می رسد. تجارت این کالای مهم را کاپلان این گونه بیان می کند:
«ناخدا، اول باید تصمیم می گرفت برای چندل کجا بروند،درحال که برخی ازاهالی لامو که از کنیا آمده بودند تصمیم گرفتند به جایی که چندل های آمده از مانگرو بود بروند. اما عیسی گفت آنها هم نازک و هم گران هستند. او تصمیم گرفت به جنوب،به سمت رودخانه رفوجی نزدیک روستای کیاسکی در تانزانیا که از جزیره مافیا چندان دور نیست، برود .این منطقه سیمبا اورنگا نامیده میشود.عیسی گفت سیمبا اورنگا منطقه بدی است. تمام سال باران می بارد. کوسه ها در دریا و مار و کروکودیل در پایین دست رودخانه هستند.شما نمیتوانید در ساحل رودخانه بدون اینکه داخل گل و لای نرید رد بشوید. خوش امدید اما اینجا جای سختی است.او گفته بود سفر بیست روز به طول می انجامد. اما ما بیش از سی روز رفته بودیم. او درباره بدبختی ها و عذاب های رودخانه رفوجی راست گفته بود. یکی از چیزهای که او اشاره کرده بود صخره های دهانه رود بودند. قبل از ما جهاز احمدیه به آنها برخورد کرد و غرق شد. البته تمام ملوانان نجات یافتند.
جهاز میهن دوست و چهار جهاز دیگر در مسیر سیمبا اورنگا قرار گرفتند.در نزدیکی کیاسی، جهازها لنگر انداختند. محمد و عبدالعزیز، ناخدای کورچی ۱۹۹ تنی با قایق به روستا رفتند تا سفارش مقداری چندل به سران روستا بدهند.ملوانان چند روز قبل از شمارش اولیه چندل ها منتظر مانده بودند. برای سرگرم کردن خودشان، برای سفرشان هیزم خرد کردند و از روستا کیسه های لیمو خریدند. ساعت ها پس از شکستن هیزم ها، لیموها را فشردند و شربت آبلیمو درست کردند.در نهایت، بطری ها در گوشه های بوم انباشته شد.”میهن دوست” نیمی از خدمه جهاز غرق شده احمدیه که بیش از ۹ نفر میشدند را سوار کرد.وقتی بوم از میان رفت،آنها همه چیز را از دست دادند. عیسی به آنها پول داد تا بتوانند هدیه بخرند. در شهر مومباسا مردانی که از جهاز خارج شده بودند و عبا به تن داشتند آخرین خریدها را میکردند. بادهای موسمی تغییر کردند، این خودش نوعی خوش شانسی بود و نسیم ملایمی از جنوب میوزید. قبل از اینکه باد شدیدتر و آب وهوا بدتر شود ،جهاز باید به خانه برسد.
ناخداها،ملوانان ، مسئولان آفریقایی و نجارها در میان انبوهی چندل ها ازگردن تا زانو در گل بودند، در هر ردیف ۲۰ چندل بود که برای علامت گذاری با چکش ،روی هم انباشته شده بودند. نجارها دور واطراف صندوق های پول میچرخیدند و در آمدشان را میشماردند. کمتر از ۴ دلار برای هر چوب خط که مالیات بر آن وضع شده بود.باران های شدیدی در طول روز میبارید. قایق های بزرگ از یک ساحل به ساحل دیگر جایی که نجارها بودند، می رفتند و در فاصله زیادی از نهر، قایق رانی می کردند. در پایان یک روز طولانی مرطوب و پر هرج و مرج ناخداها توافق کردند که تعداد چندل ها کم است و بیشتر سفارش دادند. آرام آرام جهازها شروع به بار زدن کردند. ملوانان با دقت شمار چندل هایی که به داخل عرشه می آمد را داشتند. تعداد آنها را به زبان عربی، سواحیلی، فارسی میشمردند.
خدمه مرد “میهن دوست”در طول کشتی هنگامی که به دهانه رود تانزانیا رسیده بودیم ،خوابیده بودند. برای رسیدن به مقصد با کروکودیل ها،مارها، و باران های مداوم که پشه های مالاریا را به همراه می آورد مواجه شدیم. نویسنده نوشت:” لباسم،ذهنم و همه چیزم کپک زد”. درنهایت خدمه ۱۰۰۰۰ الوار را بار زدند،بوم بزرگ ایرانی به خاطر وزن چوب هایی که حمل میکند به کف آب نشسته بود. جهازهای لامو از جنوب می آیند و با وزیدن بادهای دریایی “کاسکازی” به شمال میروند . همه چیز برای بازگشت به خانه مهیاست.»
کاپلان در پایان می نویسد:
«”مهین دوست”،بوم دوست داشتنی من، که چهار ماه با ان دریانوردی کردم و اکنون در مومباسا از من خداحافظی میکند،همانطور که برای حرکت “میهن دوست ” ناراحت بودم، با حرفهای علی سرور که میگفت من این ناخداها را چندین سال است که میشناسم،احساس آرامش کردم. او میگفت:” آنها اینجا را دوست دارند و سال آینده نیز باز میگردند. ان شاالله شما “میهن دوست” و دوستانتان را سال بعد خواهید دید».
اما درست یک سال بعد درحالی که محمد پسر بزرگ عیسی ناخدای میهن دوست بود در سواحل افریقا دچار طوفان شدیدی شد و بوم بزرگ به همراه تمامی خدمه غرق شدند وازآن حادثه تلخ ناخدا عیسی در کنگ ماند و به دیگر پسرانش نیز اجازه سفر گپ را نداد.
در سال ۱۳۹۵مستندساز ایرانی رضا حائری بر اساس گزارش کاپلان و پژوهش های علی پارسا(بادبان های جنوب) درباره دریانوردی ایرانیان به این موضوع علاقمند شد و پس از تلاش های بسیار ماریون کاپلان را که حالا ۸۳ سال داشت در دهکده ای واقع در جنوب فرانسه پیدا کرد و پس از ۴۳ سال ترتیب ملاقات او را با بازماندگان خدمه بوم که در دوره جوانی همسفر کاپلان در میهن دوست بودند را داد و روایت این دیدار را در مستندی بنام پسران سندباد به تصویر کشید.
منابع:
Kaplan, Marion (1974), “Twilight of Arab Dhow”, National Geographic, vol. 146, no. 3: 330-51.