تصویر: فور
فرانسوا سیمیاند (۱۸۷۳ – ۱۹۳۵) جامعهشناس و اقتصاددان پیرو امیل دورکم (۱۸۵۸-۱۹۱۷)، بر آن بود که تاریخ نگاران همواره ستایشگر سه بُت سیاست، فرد و تقویم رویدادها بودهاند. گرایش نوینی که در آغاز سده بیستم در تاریخ نگاری فرانسه، نخست در نشریه سنتز تاریخی به سردبیری هانری بر (۱۸۶۳-۱۹۵۴) و سپس در نشریه آنال به سردبیری لوسین فور و مارک بلوک، شکل گرفت.
نوشتههای مرتبط
Florence Hulak. Sociétés et mentalités. La science historique de Marc Bloch.
Paris: Hermann, 2012. 352 pp.
فرانسوا سیمیاند (۱۸۷۳ – ۱۹۳۵) جامعهشناس و اقتصاددان پیرو امیل دورکم (۱۸۵۸-۱۹۱۷)، بر آن بود که تاریخ نگاران همواره ستایشگر سه بُت سیاست، فرد و تقویم رویدادها بودهاند.۱ گرایش نوینی که در آغاز سده بیستم در تاریخ نگاری فرانسه، نخست در نشریه سنتز تاریخی به سردبیری هانری بر (۱۸۶۳-۱۹۵۴) و سپس در نشریه آنال به سردبیری لوسین فور۲ و مارک بلوک۳، شکل گرفت نه فقط این سه بت را دَرهم شکست، بلکه سرآغاز شیوه جدیدی در نگرش به گذشته و نگارش تاریخ شد. بنیانگذاران این گرایش جدید برآن بودند که به جای بررسی رویدادهای مجزا و پراکنده چون جنگها، انقلابها و سرنوشت دودمانهای حکومتگر باید فرآیندهای درازآهنگ تاریخی را مدّ نظر داشت و به جای توجه به زندگی سیاسی و کردوکار مردان بزرگ باید فعالیت اقتصادی، سازمان اجتماعی و روانشناسی جمعی مردمان را کاوید و بدین منظور باید تاریخ را به دیگر پهنههای شناخت انسانی از جامعهشناسی و اقتصاد گرفته تا جغرافیا، روانشناسی و انسانشناسی نزدیک ساخت. به سخن دیگر، باید تاریخ را از آفت «تاریخ زدگی» نجات داد. جامعهشناسی نوپای امیل دورکم که مدعی بود با غوررسی در پدیدههای اجتماعی میتوان قوانین حاکم برآن ها را در شبکه تودرتوی بافت جامعه دریافت، یکی از پشتوانههای نظری بنیانگذاران نشریه آنال بود. مخالفان این رهیافت میگفتند با کاربست این روش، تاریخ همچون پهنهای خودسامان از بین میرود و در بهترین حالت به نوعی جامعهشناسی تاریخی تبدیل میشود. خردهگیران برآن بودند که قوانین عام نمیتوانند ویژگیهای خاص هر جامعه و تجربه زیست اعضای آن را توضیح دهند. لوسین فور و مارک بلوک به این نکتهسنجیها به دو شیوه متفاوت پاسخ دادند. از همین رو، در نوشتههای بنیانگذاران نشریه آنال دو گرایش متمایز پدید آمد، گرایش مبتنی بر روانشناسی در آثار لوسین فور و گرایش مبتنی بر جامعهشناسی و انسانشناسی تاریخی در پژوهشهای مارک بلوک. امروزه به برکت انتشار مکاتبات فور و بلوک میدانیم که آن دو در بسیاری زمینهها از نحوه اداره مجله گرفته تا تحلیل رویدادهای تاریخی و حتی مسائل روز سیاسی با یکدیگر اختلاف نظرهای جدّی داشتهاند.۴ کتاب فلورانس اولاک (زاده ۱۹۸۱)، پژوهشگر جوان فرانسوی، که بر پایه رساله دکترای فلسفه او نوشته شده, تلاشی برای بررسی بینش یا به گفته نویسنده سنتز تاریخی مارک بلوک است. یکی از کارآمدترین روشها برای فهم رهیافت بلوک به تاریخ مقایسه آن با دیدگاه فور است.
لوسین فور در نوشتههای خود از توجه تاریخنگاران به فرد و زندگینامهنویسی انتقادهای تند و تیزی کرده است، اما بخش مهمی از نوشتههای خود او زندگینامههایی است که درباره لوتر، رابله و مارگریت دو ناوار (۱۴۹۲-۱۵۴۹)، خواهر فرانسوای اول پادشاه فرانسه، نوشته است. فور در این آثار بر خلاف زندگینامهنویسان پیشین که فرد و کرد و کارهایش را پدیدهای خودسامان میانگاشتند، کوشیده است زندگی و ذهنیت این شخصیتها را در رابطه با زمانهشان دریابد. فور در پیشگفتار چاپ نخست زندگینامه لوتر به خواننده هشدار میدهد که هدف این کتاب روایت داستان زندگی لوتر و داوری درباره او نیست، بلکه تلاش برای فهم رابطه پیچیدهای است که میان فرد و جمع و ابتکار فردی و ضرورت اجتماعی وجود دارد.۵ فهم این رابطه، به گمان او، مسئله بنیادی تاریخ است. فور عقیده داشت که ذهنیت هر دوران که در شیوههای اندیشیدن و حتی شیوههای احساس کردن و عشق ورزیدن مردم آن دوران بازتاب مییابد یکتا و ویژه همان دوران است و امکان انتقال آن به زمانهای دیگر وجود ندارد. از همین رو، به گفته او بزرگترین خطای تاریخنگاران افتادن به دام پدیده آناکرونیسم یا تلاش برای بازسازی و فهم رویدادهای تاریخی خارج از چارچوب زمانی و مکانی آنهاست. روشنترین نقد این رهیافت را در کتاب لوسین فور با عنوان مسئله بیاعتقادی در سده شانزدهم: دین رابله (۱۹۴۲) مییابیم. این کتاب پاسخی به نوشتههای ابل لوفران (۱۸۶۳-۱۹۵۲)، استاد تاریخ ادبیات فرانسه در کلژ دو فرانس، بود که در بررسیهای خود (مطالعاتی درباره گارگانتوا ۱۹۱۲، درباره پانتاگروئل ۱۹۲۲) رابله را نویسندهای خدانشناس، آزاد اندیش و خردگرا دانسته بود. به گفته فور، خداشناسی برای انسان سده شانزدهم بیمعنا بوده است زیرا تا پیش از سده هجدهم، «دین چون هوایی بود» که مردم تنفس میکردند. فور در بررسی خود که البته امروزه برخی پژوهشگران درباره جزئیات آن با او اختلاف نظر دارند، نشان میدهد که لوفران واژگان سده شانزدهم را نه در معنای آن روزگار بلکه با چشمان انسان امروزی خوانده و بر این مبنا رابله را خدانشناس دانسته است. شواهدی که لوفران برای اثبات خدانشناسی رابله پیش مینهد همگی برگرفته از اتهامات دشمنان سرسخت رابلهاند. مثلاً در سالهای ۱۵۳۶-۱۵۳۷، گروهی از شاعران مخالف رابله او را از پیروان فرقههای شیطانپرست و بیاعتقاد به خدا دانستند. هفت سال بعد، ژان کالون و گروهی از الاهیاتشناسان سوربُن نیز رابله را خدانشناس خواندند. به گفته فور، در سده شانزدهم هرگونه انحراف از دین رسمی خدانشناسی تلقی میشد و از همین رو برپایه اتهامات دشمنان رابله نمیتوان او را خدانشناس دانست. فور درباره باورهای دینی رابله میگوید او دوازده سال عضو فرقه فرانسیسکنها بود و به وجود ذات باریتعالی و تجّلی سهگانه آن (پدر، پسر و روح القدس) باور داشت اما سرسپرده کلیسای کاتولیک رم نبود. رابله دین را امری درونی و معنوی میدانست و در آثار خود کیش مقدسان و خرافهپرستی را به سُخره میگرفت. به گفته فور، باورهای دینی رابله را فقط با رجوع به فلسفه مسیح اراسموس میتوان فهمید که بر پایه بازخوانی عهدجدید، تأکید بر نقش پسر در تثلیث، کم بها دادن به گناه اولیه و اعتماد به طبیعت بشر بنا شده است. فور در بخش سوم بررسی خود نشان میدهد که اصولاً در سده شانزدهم میلادی بیاعتقادی به خدا امکانپذیر نبوده است. به نظر او در این دوران دین همه جنبههای زندگی روزمره آدمیان را از لحظه تولد تا دم مرگ سامان میداد. انسان سده شانزدهم فاقد افزارهای ذهنی لازم برای بیان بیاعتقادی به خدا بوده است. جنبش نوزایی با زنده کردن الگوهای فکری یونانی ــ رومی، با اختراع چاپ، با اکتشافات جغرافیایی و با پیشرفتهای علمی در پهنههایی چون اخترشناسی، فیزیک و ریاضیات ضربهای کاری به باورهای دیرینه و گرانجان زد، اما فقط در سده هفدهم و با انتشار کتاب گفتار در روش دکارت، تدوین دستور زبان جدید توسط محفل پورت رویال۶ ، و اختراع عدسی بود که خردباوری متکی بر دانش تجربی شکل گرفت. سده شانزدهم به گفته فور، در همه چیز «ذات باریتعالی» را میدید و بنابراین خدانشناسی در آن تصورناپذیر بود.
به گفته فلورانس اولاک، در برابر این رهیافت مبتنی بر فرد و رابطه ذهنیت او با روزگارش، تمام توجه مارک بلوک متوجه ساختارهای اجتماعی و به ویژه بررسی تطبیقی آنها در گذر زمان بود. بلوک بر آن بود که به جای تفسیر و تأویل گذشتهای که نمیتوان به آن دست یافت باید از مشاهده و مقایسه سود جست. در این روش، تاریخنگار با بررسی و مقایسه جامعههای مختلف میکوشد رابطهای بین یک عامل مشخص و یک پدیده و یا ساختار اجتماعی بیابد. برای مثال، مارک بلوک در کتاب جامعه فئودال نشان میدهد که فئودالیته در مناطقی از اروپا پدید آمد که در آنجا پیوند خانوادگی به سبب نظام فرزندی دو سویه (double filiation) سست شده بود. برعکس، در مناطقی که نظام فرزندی یک سویه و پدری (filiation agnatique) حاکم بود، فئودالیته رشد نکرد.۷ این رهیافت بلوک ملهم از جامعهشناسی دورکم است که در جست و جوی یافتن روابط عِلّی بین پدیدههای اجتماعی همانند پدیدههای طبیعی بود.
بدین ترتیب، بلوک به جای تلاش برای فهم ذهنیت فردی این یا آن شخصیت تاریخی، در پی درک بازنماییهای (repésentations) جمعی و ناخودآگاه جامعه بود. این روش بعدها دستمایه پژوهشهای ساختارگرایان، به ویژه کلود لوی ـ استروس، شد. از آنجا که پهنه اصلی پژوهشهای بلوک تاریخ اجتماعی و فرهنگی سدههای میانه بود، بررسی اعتقادات غیرعقلانی و خرافهپرستی جایگاه ویژهای در نوشتههای او دارد. روشنترین نمونه این نوشتهها کتاب شاهان معجزه گر، بررسی خصلت فراطبیعی منسوب به قدرت شاهانه، به ویژه در فرانسه و انگلستان (۱۹۲۴) است. بلوک در نگارش این کتاب از تحلیلهای جیمز فریزر (۱۸۵۹-۱۹۴۱) در کتاب شاخه زرین و نیز نوشتههای لوسین لوی ـ برول (۱۸۵۷-۱۹۳۹)، درباره ذهنیت ابتدایی و تفاوتهای آن با ذهنیت مدرن، بسیار بهره برده است. او در این اثر میکوشد خاستگاه و فراز و نشیبهای یکی از باورهای خرافی رایج در فرانسه و انگلستان سدههای میانه را دریابد. عوام معتقد بودند که دست پادشاه شفابخش و معجزهآفرین است. این باور در یک دوره تاریخی طولانی، از سده یازدهم تا سده هجدهم میلادی، در فرانسه و انگلستان رواج داشت. البته امروزه برخی از کارشناسان تاریخ سدههای میانه با تقویم پیشنهادی مارک بلوک همداستان نیستند و سده سیزدهم میلادی را سرآغاز واقعی این اعتقاد میدانند. بلوک در دو فصل نخست کتاب خود نشان میدهد که اعتقاد به جهان قدسی همواره با باور به معجزه همراه بوده است و از آنجا که در سدههای میانه پادشاهان را قدسیتبار میانگاشتند، گمان می رفت که صاحب کرامات و معجزه نیز هستند. بلوک همچنین پیش زمینه سیاسی این باور را در اوضاع سیاسی فرانسه و به ویژه نیاز به مشروعیت بخشیدن به خاندان کاپه میداند که پس از کارولنژیهای (۹۸۷ میلادی) به قدرت رسید. مارک بلوک در کتاب پانصد صفحهای خود فراز و نشیب این اعتقاد، ترکیب جغرافیایی و اجتماعی زائرانی که برای شفاگرفتن به نزد پادشاه میرفتند، و تحول ضرباهنگ اجرای مراسم را در دورههای گوناگون بررسیده است. بلوک در بخش پایانی کتاب با بررسی نقادانه این باور میگوید: «آنچه ایمان به معجزه را پدید آورد، این عقیده بود که باید معجزهای وجود داشته باشد».
توجه به ذهنیت حتی در کتاب جامعه فئودال بلوک نیز دیده میشود. راست است که بن مایه کتاب واکاوی ساختارهای اجتماعی و سیاسی اروپای سدههای میانه است، اما بررسی حال و هوای ذهنی دوره فئودال جایگاه ویژهای در آن دارد. به گمان بلوک، ویژگی ذهنیت این دوران حس گذرا بودن جهان و بیاعتباری کار آن است که خود ناشی از ناپایداری هستی آدمیان در نتیجه بیماریهای همهگیر، فاجعههای طبیعی و خشونتهای روزمره بوده است. لوسین فور در بررسی سنجشگرانه این کتاب بیتوجهی بلوک به فرد و نیز نادیده انگاشتن تاریخ دینی و هنری جامعه فئودال را از کاستیهای اصلی آن خواند. تفاوت رهیافت تاریخی فور و بلوک درست همین مسئله است. در حالی که همه توجه فور به انسان ـ فرد بود، بلوک ساختارهای اجتماعی را مدّ نظر داشت و از همین رو تاریخنگاری او با جامعهشناسی و انسانشناسی درهم آمیخته است. به گمان اولاک، یکی دیگر از ویژگیهای سنتز تاریخی بلوک این است که او تاریخ را پهنه بینظمی میداند و بر آن است که در جامعه همواره میان ساختارهای کهنه و نو و ذهنیت جامعه و ساختار آن یا به عبارت دیگر میان افسانههایی که هر جامعه درباره خود میسراید و واقعیت فاصله و گاه شکافی ژرف وجود دارد.
کتاب فلورانس اولاک گزارشی همدلانه و کارشناسانه از بینش تاریخی مارک بلوک است که با پارهای تأملات فلسفی و از جمله پاسخگویی به عیبجوییهای ژاک رانسیه، فیلسوف معاصر فرانسوی، بر دیدگاههای مارک بلوک درآمیخته است. کتاب برای اهل فن نوشته شده, اما کاملاً هم دور از درک علاقهمندان غیرمتخصص نیست.
پینوشتها:
۱. M-P, Claire- Jabinet, L’histoire en France du Moyen Age à nos jours (introduction à l’historiographie),( Paris : Flammarion, 2002), p.145 .
۲. لوسین فور در سال ۱۸۷۸در شهر نانسی (شرق فرانسه) متولد شد. نخست در دانشگاه نانسی و سپس در دانشسرای عالی پاریس و دانشگاه سوربُن تاریخ خواند. در روزگار تحصیل او در دانشگاه، مکتب روشمند (متودیک) بر تاریخنگاری رسمی فرانسه چیره بود. پیروان این مکتب با دقت و وسواسی بیسابقه در بند جزئیات بودند و تاریخ را در عمل به روایت رویدادهای نظامی و دیپلماتیک فرو میکاستند. فور نیز در نگارش رساله دکترایش با عنوان فیلیپ دوم و فرانش کنته: بررسی تاریخ سیاسی، دینی و اجتماعی (۱۹۱۱) از این روش پیروی کرد, اما کوشید چارچوب پژوهش را به بررسی عوامل جغرافیایی و اجتماعی نیز گسترش بخشد. فور از ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۳ در دانشگاه استراسبورگ و سپس در کُلِژ دو فرانس استاد تاریخ و کارشناس برجسته سده شانزدهم میلادی بود. از او بجز چندین کتاب، نزدیک به هزار مقاله، یادداشت، معرفی و نقد کتاب به یادگار مانده است. نوشتههای او در نقد مکتب تاریخنگاری روشمند هم پردامنهتر و هم تند و تیز تر از سنجشگریهای بلوک است. بیکنشی فور پس از اشغال فرانسه و برداشتن نام بلوک به عنوان سردبیر مشترک آنال به درخواست مقامات آلمانی و همدستان فرانسویشان را از نقاط تاریک کارنامه او دانستهاند.
B. Müller, Lucien Febvre, Lecteur et critique, (Paris : Albin Michel, 2003).
۳. مارک بلوک در سال ۱۸۸۶ در شهر لیون در خانوادهای از سوداگران یهودی فرانسه چشم به جهان گشود. او نیز چون فور در دانشسسرای عالی پاریس و سوربُن تاریخ خواند و سپس به آلمان رخت برکشید و در دانشگاههای لایپزیگ و برلین تحصیل کرد. پیش از آغاز جنگ جهانی اول مدتی در شهرستانهای فرانسه دبیر تاریخ بود. با آغاز جنگ به صفوف ارتش فرانسه پیوست. پس از پایان جنگ به دانشگاه بازگشت و در سال ۱۹۱۹ از رساله دکترای خود با عنوان پادشاهان و رعایا دفاع کرد. موضوع این رساله رهایی رعایا در روزگار بازپسین فرمانروایان خاندان کاپه بود. بلوک از ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۶ در دانشگاه استراسبورگ تدریس کرد و در آن جا با لوسین فور آشنا شد. آن دو با همکاری گروهی از پژوهشگران علوم اجتماعی در سال ۱۹۲۹ نشریه آنال را منتشر ساختند. مارک بلوک در سال ۱۹۳۶ به استادی دانشگاه سوربُن برگزیده شد. تاریخ سدههای میانه پهنه اصلی پژوهشهای او بود. از جمله آثار مهم او در این زمینه میتوان از خصلتهای ویژه تاریخ روستایی فرانسه و کتاب پرآوازه جامعه فئودال یاد کرد. در سپتامبر ۱۹۳۹، بلوک بار دیگر به خدمت زیر پرچم فراخوانده شد. پس از شکست سریع و خفت بار ارتش فرانسه در ۱۹۴۰، توانست از چنگ نیروهای آلمانی بگریزد و خود را به جنوب غربی فرانسه برساند. او در کتاب شکست عجیب (۱۹۴۰) تحلیل موشکافانه و نومایهای از پیش زمینههای شکست ناگهانی فرانسه ارائه کرد. پس از آن رسالهای با عنوان دفاع از تاریخ یا حرفه تاریخ نگار (۱۹۴۱) نوشت که فشرده تًملات نظری او درباره تاریخنگاری است. بلوک در سال۱۹۴۳ به جنبش مقاومت پیوست و در ژوئن ۱۹۴۴ در آستانه آزادی فرانسه از یوغ نازیها دستگیر شد و پس از تحمل شکنجه به همراه گروهی از مبارزان تیرباران شد. فور در مقالهای در یادبود دوست جان باختهاش با لحنی حماسی صحنه تیرباران بلوک را ترسیم کرد. وصیت نامهای که بلوک در آغاز جنگ نوشت و در آن از عشق خود به خاک فرانسه و فرهنگ و سنت های آن سخن گفت از نمونه های تکان دهنده ادبیات میهن دوستانه است. نک
O. Dumoulin, Marc Bloch, (Paris : Presse de Sciences Po, 2000).
۴. M. Bloch, L. Febvre, Correspondance, L’édition Etabli, présenté et annoté par B. Müller, (Paris : Fayard, 2004).
T.1, La naissance des Annales (1928-1933)
T.2, De Strasbourg à Paris (1934-1937)
T.3, Les Annales en crises (1938-1943)
۵. سنجشگریهای فور و بلوک بر تاریخنگاری سنتی از برخی جهات یادآور خردهگیریهای مارکس و انگلس بر تاریخنگاران هم روزگارشان است. با آنکه فور و بلوک در چند مورد در نوشتههای خود مارکس را ستودهاند و مارکسیستهایی چون ژرژ فریدمن در زُمره همکاران نشریه آنال بودهاند و حتی مقالاتی در ستایش استالین و مولوتوف نیز در این نشریه چاپ شد، آن دو ماتریالیسم تاریخی را نوعی متافیزیک جدید مبتنی بر اقتصادباوری میدانستند که با پیامبرمابی و پیشگویی در هم آمیخته است. فور در نقد تندوتیزی که بر یک تحلیل مارکسیستی درباره انقلاب فرانسه نوشت تاریخنگاری مارکسیستی را داستان پیکار نیک و بد دانست, حال آن که به گفته او «تاریخ نگار قاضی نیست». در سال ۱۹۳۰ نیز هنگامی که کتاب جنگ دهقانان در آلمان، نوشته انگلس به زبان فرانسوی انتشار یافت، فور در نقدی بر این کتاب آن را کهنه خواند و برآن شد که خواندن این کتاب برای آشنایی با دیدگاههای انگلس مفید است اما شوخی است اگر کسی این جزوه را تحلیل تاریخی جنگ دهقانان در آلمان بداند. نک
F. Doss, L’Histoire en miettes (des « Annales » à la « nouvelle histoire »), (Paris : La découverte, 1987), pp. 57-60.
۶. پورت رویال نام صومعهای در پاریس است که در سده هفدهم ژانسنیستها (فرقه رقیب ژزوئیتها یا یسوعیان) در آن مستقر بودند. در سال ۱۶۶۰ آنتوان ارنو و کلود لانسلو که هر دو وابسته به محفل پورت رویال بودند کتابی درباره دستور زبان عمومی نوشتند. براساس این کتاب دستور زبان باید برمبنای روشهای عقلانی سامان یابد. آن دو بر آن بودند که سازوکار منطقی جهانشمولی وجود دارد که هر زبان آن را در چارچوب نظام خود بیان میکند. این دستور زبان تاثیر ژرفی بر شکلگیری زبانشناسی مدرن داشت.
۷. M. Bloch, La société féodale, (Paris : Albin Michel, 1982), pp.206-208.
این مطلب در چهارچوب همکاری رسمی انسان شناسی و فرهنگ و مجله «جهان کتاب» منتشر می شود
ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139