نوبل اقتصاد و قصه پر غصه ما
خبر اختصاص یافتن جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۰۸ به پل کروگمن، استاد دانشگاه پرینستون، ژورنالیست، وبلاگ نویس نیویورک تایمز، روشنفکر و اقتصاددان؛ از مخالفان سرسخت سیاست های بوش و نو لیبرالیسم، خبری که خود وی، آن را در یک خط و به زبانی طنز آمیز در وبلاگش آورد : «روزی جالب: امروز یک چیز با مزه برای من اتفاق افتاد»؛ لااقل این حسن را داشت که نگارنده را به مثابه یک استاد دانشگاه دیگر که هرگز نوبلی نخواهد برد، از خجالت شرمندگی ناخواسته و عذاب وجدان خواسته ای که گاه دوستان دانشگاهی اش به دلیل آنکه وقتش را با نوشتن در روزنامه ها تلف می کند و به اندازه کافی دنبال آن نیست که به «مقاله های طلایی» یا همان «آی اس آی » های کذایی و یا جواز جدیدی که قاعدتا دانشگاه های غربی باید به اساتید ما بدهند تا بتوانند ارتقا پیدا کنند، نیست، یا سعی نمی کند به زبان «اربابان» چیز بنویسد تا «شهرتی جهانی» به دست بیاورد، تا حدی خلاص کرد. اما، این جایزه فواید زیاد دیگری هم داشت که این یادداشت به آنها اختصاص دارد. مثلا این فایده که استاد نامبرده که نگارنده باشد، بتواند به برخی از دوستان ژورنالیستش بگوید که اگر فرضا دانشگاه های ما در رده بندی های جهانی به رده هزارم هم نمی رسند و یا اینکه در رده بندی آسیایی به رده صدم هم دست نمی یابند، لزوما معنایش این نیست که هر کس در دانشگاه به عنوان استاد و دانشیار و استادیار مشغول به کار است، آدمی بی سواد است و هر کس بیرون از دانشگاه برای خودش روزنامه و مجله های رنگارنگ راه انداخته است، یا کار دیگری می کند و یا نمی کند، باید خود را ذاتا روشنفکری متعهد و مبارز بداند که قدرش را ندانسته اند و به او فرصت نداده اند وگرنه حتما تا به حال به دلایل تاریخی، چندین و چند جایزه نوبل علمی و ادبی را از آن خود می کرد.
نوشتههای مرتبط
کروگمن یک دانشگاهی، یک روشنفکر، یک ژورنالیست و یک اقتصاددان است و بنابراین جایزه گرفتن او سبب شد که چند درد دل را با همین مخاطبان بزبان بیاوریم، درد دل هایی خطاب به کسانی که امیدواریم تحمل و نقد پذیری شان تا حدی باشد که از ما نرنجند و دست به اقدامات تلافی جویانه نزنند. و البته طبعا در اینجا هیچ نام و نشانی از کسی یا گروهی نخواهیم داد ولی اگر «مشخصات» روشن کنند که از چه کسانی سخن می گوییم، آن دیگر تقصیر «مشخصات» است و نه ما. خوشبختانه یا بدبختانه هرگز نتوانستیم عمیقا درک کنیم که چرا ما ایرانیان انتقاد را ولو آنکه بدانیم درست و دلسوزانه است با کینه توزی و دردمندی تحویل می گیریم و در برابرش پرخاش جویی پیشه می کنیم و چاپلوسی را ولو آنکه بدانیم از اصل و اساس دروغ و سودجویانه است با خوش رویی و لذت می پذیریم و به آن پاداشی حتی بیش از انتظار طرف مقابل می پردازیم. این دو خصیصه که صد البته و خوشبختانه بسیاری از هموطنان ما از آن مبرا هستند و ابدا قصد تعمیم آن را نداریم، عامل اصلی بزرگترین مصیبت ها در طول تاریخ و در همه لحظات زندگی روزمره برایمان بوده اند و هستند.
نخستین خطابمان به دوستان دانشگاهی مان است. اینکه مثال کروگمن برایمان درسی باشد که اگر به تاریخ علوم اجتماعی و انسانی بازگردیم، نه فقط یک استثنتا نیست بلکه بارها و بارها تکرار شده است از امیل زولا تا ژان پل سارتر، از ویکتور هوگو تا امبرتو اکو، از ژان ژاک روسو تا ریمون آرون، از دیدرو تا نوام چامسکی و… این فهرست را پایانی نیست. دانشگاه و خدمت یا اطلاع رسانی به عموم، علم و ترویج علم ، هرگز با یکدیگر در اصیل ترین آدم ها در تضاد نبوده اند. و برخلاف برخی از ما که فکر می کنیم جایمان تنها در مجله های علمی پژوهشی ای است که نه خودمان آنها را می خوانیم و نه دیگران، یا انتشارات دانشگاهی و دولتی که نه توزیع می شوند و نه خواننده ای جز در روزهای امتحان دارند، گمان ما آن است که جایمان بیشتر در عرصه های عمومی است و از همین عرصه ها است که می توانیم در قالب های علمی بسیار نخبه نیز یک تولید علمی واقعی داشته باشیم. اندیشمندان علوم انسانی، وجدان بیدار جامعه هستند و باید بتوانند فراتر از جنجال ها و های و هوی های سیاسی و اجتماعی، ابرهای ابهام و توهم را برای مردم کنار بزنند و به آنها امکان دهند راه خود را ولو به صورتی نسبی بهتر بیابند و البته نه آنکه برای آنها تعیین تکلیف کنند و مثل هنرپیشه های سینمای هالیوود برای این یا آن سیاستمدار رای جمع کنند. سخن این است که مشکل ما را در عدم تولید علم در سطح ملی یا بین المللی باید در عدم حضورمان در جامعه بجوییم و در تمایل بیش از اندازه ای که به نگاه کردن حقیرانه به دست دیگران داریم و ارزشی که برای خود و فرهنگ و تمدن و سنت های خود قائل نیستیم، به گونه ای که حتی در رشته زبان و ابیات و یا تاریخ ایران نیز حرف بیگانه و صحه گذاشتن او بر کارمان را بالاتر از همکاران خود و فرهنگ خود می دانیم.
دومین خطابمان با دوستان روزنامه نگار مان است. آنها که گاه در سخت ترین شرایط کار میکنند و همچون همکاران جهانی شان، بیشترین خطرها را به جان می خرند تا آگاهی و خرد را به مردم منتقل کنند و هر روز در موقعیت هایی آکنده از بی صبری و فشار روحی و عصبی بتوانند کار خود را به پیش برند. اما همان دوستانی که گاه چنان موازین اخلاقی را به زیر پا می گذارند ، چنان خود را بی اعتقاد به اصول و اخلاق نشان می دهند که نمی توان باور داشت، آنها همان کسانی هستند که چنان داد سخن در دفاع از دغدغه شان راجع به افکار عمومی و منافع عام می داده اند. کسانی که کمترین ارزشی برای قول و قرار های خود، و اعتمادی که ممکن است اهل قلم به آنها بکنند ندارند و «حرف رئیس» برایشان مرجع اول و آخر است، کسانی که همچون عقب افتاده ترین اقشار جامعه، نان خود را با نان دیگران را بریدن و بدگویی از دیگری و چاپلوسی از روئسای گاه بسیار فرو مایه شان تامین می کنند. کسانی که تنها دغدغه و اولین و آخرین دغدغه شان پر کردن ستون روزنامه هایشان، نان قرض دادن به این و آن و یا برای این و آن زدن است و گویی عزم خود را جزم کرده اند که آب به آسیاب مخالفان ژورنالیسم و اطلاع رسانی و تعمیم علم بریزند. سخن با این دوستان آن است که همواره می توان به یک حرفه ارزش داد و ارزش خود را در آن حرفه باز یافت، آن هم رشته ای چون روزنامه نگاری. کروگمن تنها یکی از صدها مثالی است که امروز می توان در سراسر جهان یافت. اما در عین حال می توان آرزو کرد که این دوستان جایگاه خود را بشناسند، ستون های روزنامه را نه با کلاس های درس اشتباه بگیرند و نه با تریبون های سیاسی میتینگ های انتخاباتی، قدرت، سازوکارهایی بسیار پیچیده تر از آن چیزی دارد که بسیاری از این دوستان می پندارند و سرخوردگی آنها عموما نتیجه عدم آشنایی شان با همین سازوکارها و دل بستن های ساده لوحانه شان به قدرتی است که تصور می کنند به خودی خود در هر «نوشته» و هر عکس تمام قد و نیمه قد چاپ شده ای به صورتی ذاتی وجود دارد.
سومین خطابمان به دوستان روشنفکرمان است، کسانی که در این سالها شاید بیشترین توهین ها و بی شرمی ها را، نه فقط از جانب قدرتمدران بلکه حتی از جانب سخیف ترین، بی ریشه ترین و فرومایه ترین دلقک های رسانه ای(که در شرایطی دیگر، شاید هرگز به تئاترهای «لاله زاری» هم راهشان نمی دادند، اما امروز مهم ترین ساعات شبانه روز ما را در رسانه های ملی اشغال می کنند) تحمل کرده اند و ناچار زبان بر بسته اند و یا ناچار به زبان گشایی در نزد کسانی شده اند و هر روز و هر هفته می شوند که خود کوچکترین اعتقادی به ارزش آن جایگاه ها ندارند و از آنها استفاده ای ابزاری برای تزئین ویترین رنگین خود به رنگ دموکراسی و تنوع افکار و باور به اندیشه می کنند، اما معتقدند چاره ای نیست، چون دیگر جایی برای سخن گفتن نمانده است. سخن من با این دوستان آن است که برای همه ما (زیرا خود را بیش از هر یک دیگر از عنوان ها، یکی از آنها می شماریم) مثال کروگمن را در سادگی و زیبایی اصطلاحی که برای بزرگترین واقعه ای که می تواند در زندگی یک روشنفکر رخ دهد، یعنی « یک چیز بامزه»، برای خود الگو کنیم و اجازه ندهیم بخشی از جامعه( برای مثال همان ژورنالیست هایی که آبروی ژورنالیسم را برده اند) بر اساس الگوی انعطاف آمیز و به شدت متغییر مریدی- مرادی و بده بستان های سیاسی – اجتماعی و اقتصادی شان، با جوایز، رده بندی ها و امتیاز دادن ها، با چاپلوسی ها و بدگویی ها و القاب بزرگ و کوچک مثبت و منفی خود، و با پتانسیل بالایی که در قهرمان سازی یا تخریب شخصیت در خود دارند، اما در عین حال با انتقال سطحی نگری هایشان به ما ، بر ما چیره شوند، پاهای ما را از زمین کنده و سرهایمان را در آسمان و در غبار ابرهای توهم خود بزرگ بینی فرو کنند تا دیگر نتوانیم با جامعه در سالم ترین و بهترین عناصرش، گفتگویی ساده و راحت از همان دست که کروگمن هر روز با خوانندگان وبلاگ و روزنامه اش دارد ، داشته باشیم زیرا مرگ روشنفکر و روشنفکری، چیزی جز این نیست.
و سرانجام سخن پایانی مان خطاب به دوستان نولیبرالمان است: کسانی که تصور می کنند همواره می توانند همه چیز را از طریق ارجاع به تاریخی از میان رفته و خیالین توجیه کنند، کسانی که تصور می کنند دروغ گفتن به دیگران همواره به همان سادگی دروغ گفتن به خودشان است؛ کسانی که حماقت و بلاهت و ندانم کاری را عناصری ذاتی در انسان ها می شمارند؛ کسانی که همواره خوانشی یک بعدی از تاریخ، آن هم تاریخی که خود ساخته اند دارند و به عروسک های خیمه شب بازی ای شباهت دارند که از همه بخواهند آنها را در همتراز پیکره خدایان ساخته هنرمندان رنسانس بگیرند. دوستانی که مهم ترین خصوصیتشان در دنیای امروز ، بی اطلاعی و عدم شناختشان از آن چیزهایی است که واقعا در جریان هستند. کسانی که به قول ما ایرانی ها کاسه داغ تر از آش و به قول فرنگی ها، کاتولیک تر از پاپ هستند. شاید اهدای جایزه نوبل به یک اقتصاددان ضد سیاست های بازار بی نظم وقاعده، کسی که به شدت با سیاست های بوش و سیاست های سوداگرانه مخالفت می کرد و بسیاری از پیش بینی هایش امروز در بازارهای جهانی و مصیبتی که بر سر مردم در سراسر دنیا آورده اند، به روشنی دیده می شود، اندکی چشم و گوش بسته این نولیبرال های تازه به دوران رسیده ما را باز کند. برخی از استادان ایرانی و صد البته برجسته دانشگاه های صد البته برجسته آمریکایی که کراوات می زنند و عکس های زیبای مطبوعاتی می گیرند و کتاب هایشان را مریدان ایرانی شان ترجمه می کنند و دائما در حال درس اخلاق دادن به ما و آشنا کردن ما با «غرب» و «مدرنیته» ای هستند که نتوانسته ایم متاسفانه به دلیل گران بودن بلیط و سختی اخذ ویزا و بنابراین کمبود مسافرت خارج از کشور، آن را بشناسیم. و البته نولیبرال هایی که باید از خود سئوال کنند چرا نوبل به کسانی چون استیگلیتز و کروگمن تعلق می گیرد، و چرا برعکس امروز نام نظریه پردازان نولیبرالیسم، کسانی چون میلتون فریدمن که آنها به حد خدایی می رسانندشان ، به حدی در همان «غرب خیالین» شان ننگین است، که حتی در کشوری مثل آمریکا اجازه باز شدن موسسه تحقیقاتی و وابسته به سیستم دانشگاهی به نام او نمی دهند. دوستان نولیبرالی که گویی همین دیروز اقتصاد بازار و سرمایه داری را کشف کرده اند و متوجه شده اند که دویست سال پیش میان چیزی به نام «سرمایه داری بازار آزاد» و چیز دیگری به نام «سوسیالیسم دولتی» جنگ های نظری جریان داشته و این جنگ ها هنوز هم قاعدتا وجود دارند؛ دوستانی که هنوز نه چندان شناختی از پیچیدگی بازارهای کنونی دارند و نه از آن بدتر کمترین شناختی از روابط بازهم پیجیده تر آن بازارها با ساختارهای اجتماعی و سیاسی و گمان می کنند در همه جای جهان آسمان به همین رنگ است، یعنی می توان رانت های نفتی را به جیب گذاشت و علیه «بلای سیاه» سخن پراکنی کرد؛ دوستانی که به همین دلایل از اینکه ناگهان یک دولت محافظه کار و به شدت نولیبرال مثل دولت بوش سیاست های به شدت پروتکسیونیستی، ضابطه گرا اتخاذ کرده و از دخالت دولت در بازار صحبت می کند و از اینکه نامزدهای ریاست جمهوری این کشور با هم بر سر دخالت هر چه بیشتر برای کنترل بازار مسابقه می گذارند، اظهار «شگفتی» می کنند و باز هم همه چیز را «تقصیر دولت» آن هم دولتی خیالی می دانند که روی مدل قرن نوزدهم در توهمات خود ساخته اند ( بیچاره مک کین و اوباما که عقلشان نمی رسد تا دوستان نولیبرال ما را استخدام کنند تا بحران جهانی را باخصوصی کردن بازهم بیشتر همه چیز از نوع «ایرانی» اش در یک چشم به هم زدن حل و فصل کنند) و سرانجام دوستانی که گمان می کنند ما هنوز در شرایطی شبیه به دوران مک کارتیسم در آمریکای دهه ۱۹۵۰ هستیم و در همه جا در کمین یافتن دشمنان باز هم خیالی تر سوسیالیست و کمونیست طرفدار اقتصاد سوسیالیستی هستند ( اقتصادی که همچون اقتصاد فاشیستی یا نظامی دیگر هیچ کس در دنیا از آنها دفاع نمی کند) و بسیاری شان نیز به الگو گرفتن از گذشته خودشان در گذشته دیگران نیز به دنبال یافتن عناصری برای پر و بال دادن به چنین توهماتی هستند.
خلاصه آنکه… بگذریم. آنچه گفته شد، ظاهرا صرفا درد دل ها و آه و حسرت های بی شک حسادت بار و نمادهایی است از طمع کسانی که چه دانشگاهی باشند و چه ژورنالیست، روشنفکر و اقتصاد دان، بی شک شکست خوردگانی ذاتی اند و هرگز لازم نیست چندان جدی گرفته شوند، زیرا قطعا هرگز جایزه نوبل نخواهند گرفت و القاب بزرگی را نصیب خود نخواهد کرد و اگر هم بکنند بی شک اشتباهی رخ داده است: لطفا فیلم را از نو تکرار کنید.