بافت های فرسوده شهری همواره از مشکلات و معضلات اساسی مدیریت شهری به شمار رفته و مفهومی است که در سالهای اخیر و خصوصاً در نیمه اول دهه هشتاد پس از زلزله بم تمرکز توجه مسوولان شهری را به خود اختصاص داده است. تا کنون آمارهای متفاوتی درباره میزان بافت فرسوده موجود در کشور ارائه شده است. کارشناس سیاستگذاری مسکن مرکز مطالعات تکنولوژی دانشگاه علم و صنعت از وجود ۳۶ هزار هکتار بافت فرسوده در سراسر ایران خبر می دهد. چنین آماری با مقداری تغییرات از سوی معاون برنامه ریزی شرکت مادر تخصصی عمران و بهسازی شهری ۴۹ هزار هکتار و از سوی وزیر مسکن و شهرسازی ۵۰ هزار هکتار معرفی می شود. به هر روی آنچه حائز اهمیت است بالا بودن میزان این بافت در کشور و توجه به این نکته است که به سبب ارزان بودن مسکن در چنین بافتهایی درصد بالایی از جمعیت در این بافتها زندگی می کنند. علاوه بر آن، با گذشت زمان، هر روز بر آمار بافت های فرسوده افزوده می شود و محله های جدید تری به بافت فرسوده تبدیل می شوند. گسترش حاشیه های شهری بدون برنامه ریزی و مهندسی نشده نیز این معضل را دو چندان می سازد. توجه به همین نکته لازم است تا به ضرورت بررسی این مفهوم، تعاریف موجود درباره آن و اصلاح، جرح و تعدیل این تعاریف بپردازیم.
در حال حاضر سازمانهای اجرایی مختلفی درگیر حل معضل بافت های فرسوده می باشند. این سازمانها هریک برنامه ریزی های جداگانه، مفاهیم مختلف و روش های اجرایی متعددی را در این زمینه برگزیده اند. مهمترین مساله ای که در این میان به چشم می خورد نبود تعریف مشترک از مفهوم بافت فرسوده و تقلیل شاخص های تشخیص فرسودگی بافت به مسائل کالبدی و درنتیجه ناکار آمد بودن تعاریف موجود می باشد. هرچند بررسی تجارب جهانی نیز نشان می دهد که تعریف مشترک و واحدی از بافت فرسوده وجود نداشته و پویایی این بافت و بروز مسائل گوناگون در آن سبب می شود تا ارائه یک تعریف واحد به تقلیل گرایی در موضوع بیانجامد و به کاستی های فراوانی دامن زند. با این وجود باید توجه داشت، نبود تعریف مشترک به معنای فقدان رویکرد نیست. هرچند چنانچه گفته شد در بررسی تجارب جهانی نیز تعریف دقیق و مشخصی از بافت فرسوده وجود ندارد اما همواره شاخص هایی برای تشخیص بافت های فرسوده شهری وجود دارد که گزینش این شاخص ها خود نشان دهنده رویکرد موجود به مساله بافت فرسوده می باشد.
با این وجود در اینجا لازم است تا ابتدا نگاهی تاریخی به مفهوم ” بافت فرسوده ” در طرح های جامع شهری داشته و سپس معیارهای موجود درباره تشخیص بافت فرسوده را بررسی کنیم.
نوشتههای مرتبط
در طرح جامع فرمانفرمائیان که در سال ۴۹-۱۳۴۵ تهیه شده، از مطلبی با عنوان بافت فرسوده صحبتی به میان نیامده است.تنها در توصیف چند محله به بناهای فرسوده ای اشاره و پیشنهاد مرمت آنها داده شده است. در طرح جامعه مشاور ایرانی آتک که در سال ۷۱-۱۳۶۹ تهیه شده است از پدیده فرسودگی در محله های مسکونی یاد شده و صحبت از محلات فرسوده به میان آمده است. در این طرح، واژه فرسوده به ساختمان هایی اطلاق می شده که قدیمی بوده و احداث آن قبل از سال ۱۳۴۵ صورت گرفته است. از دیدگاه این طرح، تجمع این ساختمان ها در آن ایام در یک محله کافی بود تا محله فرسوده شناخته شود. طبق معیارهای طرح ساماندهی تهران، شاخصه های فرسودگی در محلات، قدمت بالای ساختمان ها، عدم دسترسی مناسب و نبود تجهیزات و تاسیسات شهری مناسب می باشد. در طرح جامع جدید تهران در سال ۱۳۸۵ محدوده هایی که به سبب ناکارآمدی و کمبود زیرساخت ها و تاسیسات شهری، کم دوامی ساخت و سازها و کیفیت پایین محیط زندگی به عنوان بافت فرسوده شهری شناسایی شده اند.(حائری،۱۳۸۶:۱۰)
اما آنچه در حال حاضر به عنوان تعریف مشترک و مصوب بافت فرسوده در سازمانهای مختلف اجرایی مد نظر قرار می گیرد، معیارهای سه گانه ارائه شده از سوی شورای عالی شهرسازی و معماری ایران : ریزدانگی، ناپایداری و نفوذناپذیری است. تا کنون نقدهای بسیاری بر این معیارها وارد شده و تجربه اجرای نوسازی بافت های فرسوده نیز نشان می دهد که این سه معیار شاخص های مناسبی برای تشخیص بافت های فرسوده نیستند.مشاور فرانسوی اپور ابتدا مفهوم ” بافت های شکننده” را به جای ” بافت های فرسوده” به کار برده و سپس این سه معیار را فقط برای شناسایی اولویت های مداخله مناسب بر شمرده است.وی نظرات خود را درباره سه معیار مصوب شورای عالی شهرسازی و معماری به شرح زیر بیان می کند:
معیار شماره یک یعنی ” کوچک بودن قطعات” ربطی به کیفیت بافت ندارد. حذف این قطعات، حذف تاریخ شهر است که حاصل انباشت زمان می باشد.
معیار شماره دو یعنی “کم دوامی” ، نشان دهنده محله هایی است که در صورت وقوع زلزله دچار بیشترین آسیب شده و مقاوم سازی آنها ضروری است.
معیار شماره سه یعنی نفوذ ناپذیری (عدم دسترسی مناسب ماشین) ارتباطی با نوسازی ندارد بلکه باید برای رفع این معیار به دنبال ایجاد فضاهای باز باشیم و در این محله ها شبکه حمل و نقلی عمومی بایستی به صورت ویژه ای مورد توجه قرار گیرد. (همان،۱۱)
این در حالی است که در مورد معیار اول، ریزدانگی بافت در شهر تهران، تمرکز توجه به نوسازی مشارکتی به شیوه تجمیع که منجر به افزایش آپارتمان سازی می شود، افزایش نگاه جهان شهر سازی و عبور از کلان شهر در میان مدیران و وجود برخی مصوبات شهرداری چون عدم ارائه پروانه ساخت به زمینهای زیر ۱۰۰ متر و لزوم تامین پارکینگ برای هر واحد به ادامه این روند دامن می زند. از دیگر سو با معیار های فرسودگی بافت در برخی شهرستان ها هیچ نزدیکی ایجاد نمی کند. به عنوان مثال معیار ریزدانگی در مورد تشخیص فرسودگی بافت در شهرهایی چون یزد که دارای محله هایی قدیمی با عمارت های با قطعات بزرگ می باشند هماهنگی ندارد و سبب آشفتگی در تشخیص بافت فرسوده می شوند.
دکتر کمانرودی درباره این شاخص می گوید: ” اگر ریزدانگی را از واحدهای ملکی زمین به واحدهای ملکی آپارتمان نیز گسترش دهیم، این شاخص از این حیث در بافت های به اصطلاح غیر فرسوده و جدید هم مصداق پیدا می کند. اگر ریزدانگی قطعات زمین مانع رفاه و آسایش و فاقد مزیت سرمایه گذاری و صرفه عمران و نوسازی است، پس حداقل واحدهای آپارتمانی کوچک هم می توانند واجد این خصیصه انتزاعی و منفعت طلبانه باشند.” (کمانرودی، ۱۳۸۶:۳۰)
در مورد خصیصه دوم، شاخص ناپایداری می تواند شامل مجموعه بزرگتری از بافت شود و تنها در مورد بافت های فرسوده مصداق ندارد. گسترش آپارتمان سازی های بی قاعده ، عدم نظارت صحیح بر ساخت و سازها و به اصطلاح رونق بساز و بفروشی سبب می شود تا شاخص ناپایداری به بافت های فرسوده محدود نبوده و بازه ی بزرگی از ساختمانهای شهری را به خود اختصاص دهد.
معیار سوم، نفوذناپذیری، نیز علاوه بر بافت های فرسوده در بسیاری از محلات قدیمی تهران و سایر شهرها دیده می شود و قدمت هر بافت نمی تواند لزوماً دلیلی برای فرسودگی آن بافت باشد. از دیگر سووقتی این سه معیار به عنوان معیارهای فرسودگی در نظر گرفته می شوند لازم است تا بافت های نوساز فاقد این معیارها باشند. درحالیکه در بسیاری محلات آسان شدن عبور ماشین و باز شدن بسیاری از معابر به مشکلات شهری بسیاری دامن زده و در اماکنی مانند اطراف بازارها و … می تواند سبب خالی شدن بافت مسکونی و تبدیل بافت به محیط های کارگری ، انبارها و .. شود.
علاوه بر تمام این استدلالها می بینیم که این سه معیار همگی معیارهای کالبدی بوده و به هیچ عنوان عناصر طبیعی و انسانی در آنها دخالت داده نشده اند و این خود نیازمند بازنگری بسیار جدی در ین حوزه می باشد. سازمان نوسازی شهر تهران، شهرداری ها، شورای شهر و بیشتر سازمانهایی که به طریقی در نوسازی بافت های فرسوده شرکت دارند همگی در حین اجرای پروژه های نوسازی به این نتیجه رسیده اند که بافت های فرسوده و نوسازی این بافت ها، تنها به مسائل کالبدی محدود نبوده و به سبب مالکیت انسانی نیازمند ورود به مباحث اجتماعی هستند.هرچند این مساله در حال حاضر به باور مدیریتی تبدیل شده و کوشش های بسیاری در این زمینه از سوی سازمانهای ذیربط برای انجام مطالعات اجتماعی انجام شده است اما هنوز مصوبات، معیارهای رسمی و نگاههای کالبدی کلی تغییری نیافته و این عرصه نیازمند بازتعریف جدی می باشد.ذکر این نکته نیز ضروری است که تعاریف موجود بیشتر شامل بافت های فرسوده تهران بوده و تعاریف، راهکارها و حتی بسته های تشویقیدر نظر گرفته شده بیشتر منطبق با بافت فرهنگی اهالی تهران است تا سایر شهرهای ایران.
متفاوت بودن سبک زندگی در بافت های فرسوده نسبت به سبک زندگی مدرن شهری، بالا بودن میزان فقر ، بیکاری ، انواع جرائم به خصوص اعتیاد و پخش مواد مخدر، بروز درگیری های محله ای، ناامنی و بزهکاری، وجود مسکن ارزان قیمت به سبب عدم وجود زیرساخت ها، تاسیسات و تجهیزات مناسب شهری، تفاوت فاحش میزان سرمایه اجتماعی ، فرهنگی و اعتماد اجتماعی نسبت به سایر محله ها، بالا بودن میزان مشاغل خانگی و موارد دیگری از این دست خود نشان دهنده وجود معیارهای اجتماعی برای تشخیص بافت های فرسوده و البته به دنبال آن تصمیم گیری و برنامه ریزی درباره آن می باشد. البته بایستی به این نکته توجه شود که این مقوله نیازمند همکاری های بین رشته ای بوده و اصالت دادن به یک رشته چه فنی ، چه اجتماعی، چه اقتصادی و چه حقوقی مشکلات عدیده ای را به دنبال خواهد داشت.طرح مساله درست و شفافیت بخشیدن به اصل قضیه کمک شایانی به حل آن نموده و راهکارهای اجرایی تری را در پی خواهد داشت.
منابع:
۱- حائری، محمدرضا، ۱۳۸۶، اگر مدیریت شهری نخواهد بداند، فصلنامه اندیشه ایرانشهر، سال دوم، شماره نهم و دهم
۲- کمانرودی، موسی، ۱۳۸۶، تعاریف فرسودگی و نظام مداخله، فصلنامه اندیشه ایرانشهر، سال دوم، شماره نهم و دهم