انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

لزوم استفاده از منابع غنی دینی برای تقویت نظریه پردازی و ورود به نظامهای علمی جهانی: گفتگو با ناصر فکوهی محبوبه ذالیانی

استاد دانشگاه تهران با تأکید بر اینکه پیشرفت علمی در گرو ورود به نظامهای علمی جهانی و تعامل گسترده با جهان است، گفت: پیشرفت علمی امروز ما به صورت تصنعی و کمی با چاپ مقالات به اصطلاح علمی در مجلات مختلف، ممکن است اتفاق بیافتد اما واقعیت این است که اینها صرفا وقت تلف کردن و از میان بردن سرمایه است. آن هم به گونه ای که گریزی روشن از عقلانیت را در همه ابعادش نشان می دهد.

به گزارش خبرنگار مهر، در اینکه اروپا و آمریکا از لحاظ نظریه پردازی حداقل صد سال از ما جلوترند شکی نیست، شاید همین موضوع باعث شده ما ایرانیها در حوزه های نظری صرفاً مصرف کننده باشیم، اما این شرایط در مطالعات میدانی نیز حاکم است و این طور تلقی می شود که ما دوست داریم مصرف کننده باشیم، کما اینکه به جای تشویق به تألیف و پژوهش انبوه بزرگی از فارغ التحصیلان خود، ترجیح می دهیم کار ایرانیان خارج از کشور را از زبان انگلیسی به فارسی ترجمه کنیم و باز مصرف کننده باقی بمانیم. در گفتگو با دکتر ناصر فکوهی استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران به بررسی این موضوع پرداختیم که اکنون از نظر شما می گذرد.

*آقای دکتر! حیات آکادمیک علوم اجتماعی در ایران را چطور تعریف می کنید؟

به این پرسش می توان به دو صورت پاسخ داد: پاسخی خوش بینانه و پاسخی بدبینانه. خوش بینی از آن لحاظ که به نظر من، دیدگاه عمومی جامعه در چند دهه اخیر نسبت به علوم اجتماعی و انسانی تغییری اساسی کرده است. این تغییر را می توان در اقبال بسیار بیشتر جوانان نسبت به این علوم برای تحصیل و مردم برای نظرخواهی و گاه از طرف دولتمردان دید. امروز ایران کشوری است که برگزاری همایش ها، انتشار مجلات و ویژه نامه ها، صفحات اندیشه در روزنامه ها و یک محیط مجازی بسیار فعال در زمینه این علوم برخوردار است و هر چند تیراژ کتاب ها و نشریات پایین هستند و کیفیت آنها نیز لزوما در حد بالایی نیست، اما نیاز اجتماعی و تشنگی زیادی برای این علوم وجود دارد که خود می تواند زمینه ای برای رشد آنها باشد. این بخش مثبت قضیه است.

اما در دیدگاهی بدبینانه متأسفانه باید گفت که سیاستهای کمی گرا در ایجاد «رشد» در علوم به طور عام و در علوم اجتماعی و انسانی به طور خاص، ضربات زیادی به این علوم وارد آورده اند. تعداد بیش از حد زیاد کرسیهای دانشگاهی برای اساتید و افزایش بی رویه دانشجویان در این حوزه به خصوص در رده های بالا، شناخته شده اند و درباره آنها بحث شده است. باقی ماندن سازوکارهای اکثریت دانشگاه ها و موسسات علمی و پژوهشی ما در موقعیتهایی که به بیش از پنجاه سال پیش تعلق دارند یعنی در ساختارهای دیوان سالارانه و بزرگ و گریز آنها از اولویت دادن به تخصص و هماهنگ شدن با علم جهانی و تلاش آنها برای پرداختن به شکل و ظاهر از طریق روشهای کمی گرا، به جای ایجاد اصلاحات عمیق و کیفی، نابسامانی و کیفیت پایین ترجمه ها (به دلیل نبودن قانون کپی رایت و نبود پیوند بین ما و جهان)، پایین بودن سطح علمی اکثر ناشران دولتی و خصوصی در این زمینه و رشد بی رویه مؤسسات موازی آکادمیک با برنامه ها و مدرسانی که مشخص نیست با کدام اعتبار تدریس می کنند و اعتبار خود را بیشتر در بی اعتباری نظام دانشگاهی می گیرند، بی توجهی به لزوم برخورداری از یک سنت محلی در چارچوب سنت جهانی در علوم اجتماعی و انسانی و تن دادن یا به خودشیفتگی یا به تحقیر دیگران، … برخی از این آفتها هستند که نظام دانشگاهی ما را به سوی یک آنومی بزرگ هدایت می کند که اگر چاره ای برای آن نیاندیشیم، این نظام در کمتر از ۱۰ سال دچار نوعی فروپاشی خواهد شد.

*مهمترین مسأله یا مسائلی که علوم اجتماعی ایران حول آن شکل گرفته چیست؟ اصلاً آیا علوم اجتماعی ایران شکل گرفته است یا خیر؟

علوم اجتماعی در ایران عمدتا از دهه های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰، شروع به شکل گرفتن کرد. این شکل گیری اساسا در چارچوب فرایند مدرنیزاسیون و برون زا بوده است و در آغاز آن، همچون سایر علوم (مهندسی، پزشکی، و…) کارشناسان و اساتید غیر ایرانی و اکثراً فرانسوی و اروپایی قرار داشته اند. رشد بر دو محور مردم شناسی( مطالعه بر اشکال زیستگاهی غیر شهری روی مدل مردم شناسی فرانسوی و بریتانیایی در کشورهای «ابتدایی» زیر استعمارشان) و جامعه شناسی، باز هم روی الگوی فرانسوی و بعدها آمریکایی کمی گرا در جامعه شناسی شهری و صنعتی، انجام گرفته است. از این رو، علوم اجتماعی در ایران در ابتدا تقریباً همواره زیر نفوذ اندیشمندان اروپایی بوده است، اما در چند دهه اخیر نفوذ آمریکایی نیز در این زمینه آغاز شده است. با وجود این، یکی از خصوصیات مهمی که بیشتر تحت تأثیر انقلاب اسلامی و خروج اساتید غیر ایرانی اتفاق افتاد، تلاش برای ایجاد علوم اجتماعی محلی بوده است که تاکنون نتیجه چندانی نداده، زیرا اصولا درست درک نشده است.

گروهی معتقدند که این علوم باید دقیقاً در جهت مخالف با علوم «غربی» شکل بگیرند و تبیین شوند که این به مانند مثل معروف «اختراع دوباره چرخ» است. گروهی برعکس معتقدند که علم محلی اصلا معنا ندارد، که این هم بر خلاف تمام سنت های علمی اروپایی وآمریکایی است. تاریخ جامعه شناسی و انسان شناسی نشان می دهد که ما در همه کشورها حتی فرهنگهای نزدیک به هم مثل فرانسه، ایتالیا، بریتانیا، آلمان و … دارای سنتهای بومی در علوم اجتماعی بوده ایم و امروز هم تجربه کشورها و مناطقی چون آسیای جنوب شرقی، چین، آمریکای لاتین، اسکاندیناوی، مدیترانه، شمال آفریقا و غیره نشان می دهد، که بدون داشتن تفکری محلی و منطقه ای نمی توان درون علم جهانی جای گرفت و با آن به گفتگو نشست. در غیر این صورت ما صرفاً مصرف کننده خواهیم بود. کما اینکه امروز در ایران ما صرفاً مصرف کننده هستیم. نه فقط در حوزه های نظری، که البته قابل توجیه است زیرا اروپا و آمریکا از لحاظ نظریه پردازی حداقل صد سال از ما جلوترند؛ اما حتی در مطالعات میدانی نیز دوست داریم مصرف کننده باشیم، کما اینکه به جای تشویق به تألیف و پژوهش انبوه بزرگی از فارغ التحصیلان خود، ترجیح می دهیم کار ایرانیان خارج از کشور را از زبان انگلیسی به فارسی ترجمه کنیم و باز مصرف کننده باقی بمانیم و این نکته جالب توجه و تقریبا بی سابقه ای است که افراد یک جامعه برای مطالب جامعه شناختی و انسان شناختی که در سوی دیگر دنیا درباره آنها و به زبانی دیگر نوشته می شود، بیشتر ارزش قائل باشند تا کاری که خود می کنند.

*در کشورهای توسعه یافته شرایط به چه شکل است؟

کدام فرانسوی زبان، تحقیقاتی که در آمریکا درباره فرانسه انجام می شود، ولو در بهترین دانشگاه های این کشور را بر نوشته های اندیشمندان خودش برتر می داند. این در حالی است که ناشران ما به صورت سیستماتیک ترجمه را در علوم اجتماعی بهتر از تألیف به حساب می آورند. البته حتی اگر از وضعیت نابسامان ترجمه ها بگذریم شکی نیست که برخی از کتابهایی که در زمینه نظری به وسیله دانشمندان اروپایی یا آمریکایی نوشته شده بسیار بهتر از کتاب های ایرانی در همین زمینه ها هستند، اما پرسش این است که اگر در جاهای دیگر دنیا هم می خواستند به این روش عمل کنند، آیا اصولاً امروز می توانستیم متفکری به جز اروپایی ها و آمریکایی ها داشته باشیم؟ وقتی به کارهای تجربی برسیم که با یک فاجعه روبرو می شویم، زیرا ناشران ما کارهای جامعه شناسی که با بعد فیزیکی چند هزار کیلومتری و در یک زبان دیگر و اغلب به وسیله کسانی که تقریباً تمام روابط خود را با جامعه ایرانی قطع کرده اند و اغلب کلیشه هایی تکراری را بازنویسی می کنند، را به شدت نسبت به کارهای جامعه شناسان و انسان شناسان ایرانی اولویت می دهند. در این شرایط اینکه بحران آنومیک دانشگاهی در این زمینه تقویت شود به نظر من کاملاً طبیعی است.

*برای جبران این وضعیت چه چاره ای می توان اندیشید؟

در این خصوص به هیچ رو نباید از روش های آمرانه استفاده کرد. تنها کاری که به نظرم مفید است کاهش تصدی گری دولتی و واگذاری کار به انجمنها و موسسات غیردولتی است که خود بتوانند با رویکرد استاد محوری در این زمینه ها تحقیقات و کار خود را پیش ببرند. البته ایجاد امکان برای به وجود آمدن نسل جدیدی از ناشران غیر بازاری نیز بسیار مفید خواهد بود، یعنی ناشرانی که صرفا به سود کوتاه مدت خود نیاندیشند و متوجه باشند که کار نشر یعنی فرهنگ سازی در دراز مدت. بازار تقریباً هیچگاه نه در علوم اجتماعی و نه در ادبیات و سایر حوزه ها، مولفه بسیار خوبی برای ارزش یابی کارهای علمی و هنری نبوده است. این در حالی است که ما همه چیز را یا به بازار خصوصی و سلایق آن که از نظام مد پیروی می کنند سپرده ایم یا به رانتهای دولتی در حوزه کار ناشران غیر خصوصی.

*آیا ما می توانیم علوم اجتماعی ایران را میدانی مستقل تلقی کنیم؟

اگر منظورتان از «میدان» مفهومی بوردیویی است یعنی پهنه ای که در آن کنشگران اجتماعی بر سرامتیازات با یکدیگر وارد رقابت می شوند، بدون شک می توان از یک میدان صحبت کرد. اما این میدان بر خلاف آنچه بوردیو تصویر می کند، یک میدان «مغشوش» است یعنی بازیگران آن را نه فقط کنشگران علوم اجتماعی بلکه بسیاری از کسانی تشکیل می دهند که هیچ ربطی به این علوم ندارند. برای مثال در رسانه هایی که به علوم اجتماعی می پردازند یا در نهادهای رسمی آموزشی و پژوهشی، یا نهادهای خصوصی نظیر مجموعه های انتشاراتی، کنشگرانی دخالت دارند که از حوزه هایی کاملاً بی ربط مثل حوزه سیاسی، یا اقتصادی وارد این میدان شده و در آن بسیار موثر و تعیین کننده هستند. از این رو، میدان آن انسجام و عقلانیتی را که فرضاً بشود بر اساس آن تحلیل این علوم را انجام داد وجود ندارد و شکل آسیب زده و آسیب زا دارد.

*نسبت علوم اجتماعی ایران با نهاد دین را چگونه باید تحلیل و تفسیر کرد؟

ایران پهنه ای همواره دینی بوده است. البته این را درباره اغلب تمدن های باستانی می توان گفت. هر چند تمام جوامع انسانی شناخته شده دارای نظام های اعتقادی بوده اند، در همه آنها به دلایل مختلف، دین نفوذ یکسانی نداشته و به صورت یکسانی عمل نکرده است. امروز به عنوان مثال در کشورهای توسعه یافته، هم کشورهایی مثل ژاپن و آمریکا را داریم که نهاد دین در آنها بسیار قدرتمند است و بر همه حوزه ها از جمله نظام دانشگاهی مؤثر است و هم کشورهایی چون فرانسه را که این تاثیر بسیار کمتر است، اما وجود دارد. نظامهای دینی از خلال سبک زندگی و سایر نظامهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی همه جا وجود داشته و موثرند. در کشور ما و به دنبال انقلاب اسلامی این اهمیت بیشتر است و نظام به صورت قانونی نظامی است که ریشه خود را در اسلام معرفی کرده و قوانین خود را به صورت رسمی از آن می گیرد. از این لحاظ تأثیر دین بر حوزه علوم اجتماعی نیز قاعدتاً باید بیشتر از نظامهای اروپایی باشد که خود را رسماً سکولار به معنی جدا بودن از نظام مذهبی اعلام می کنند.

*و در ایران؟

آنچه ما در ایران شاهدش هستیم بیشتر غلبه شیوه های صوری دینداری از جمله در دانشگاه است تا شیوه های محتوایی. منظورم از شیوه های صوری همه مسائلی است که به ظاهر بر می گردد که البته بسیار اهمیت دارند و نمی توان دینی را تصور کرد که فاقد مناسک و شیوه های ظاهری و صوری دینداری باشد. اگر این شیوه ها تبدیل به تنها استنادهای موجود بشوند، مسلماً ما در غلبه صوری بودن هستیم و نمی توانیم ادعا کنیم که دین تأثیر عمیقی بر نظام علمی ما دارد. صرف نظر از اینکه در این مورد چه نظری داشته باشیم، ابتدا باید وضعیت موجود را بسنجیم که به نظر من دینداری صوری است و در کنار آن یک تبعیت کورکورانه و تقریباً بدون فکر از نظریه های غربی، اغلب بدون درک آنها و از آن هم بدتر.

گاه شاهد آنیم که با استفاده از نظرات گروهی از نظریه پردازان اروپایی می خواهیم ثابت کنیم که گروه دیگری از آنها در اشتباه بوده اند. البته این کارها ربطی به علم و دانشگاه و جهان واقعی دانش در سطح جهانی ندارد و جدی گرفته نمی شود. اما اگر واقعا بخواهیم از دین به عنوان یکی از سرچشمه های بسیار غنی در علوم اجتماعی استفاده کنیم، جای کار زیادی وجود دارد از جمله تحقیقات اجتماعی بر روی منابع پس از اسلام ایرانی و اسلامی در حوزه اندیشه اجتماعی. ما هنوز در این زمینه انتشارهای مهمترین منابع را نیز به صورت انتقادی و با ویرایش علمی نداریم. اسلامی کردن را در علوم اجتماعی و انسانی من به این معنا می فهمم که ما از منابع غنی تاریخی خودمان در حوزه دین برای تقویت نظریه پردازی استفاده کنیم که این کار نیز تنها در شرایطی ممکن است که دسترسی و توانایی واقعی به منابع مدرن غیر اسلامی و اروپایی و آمریکایی و سایر کشورها را نیز داشته باشیم.

*مشکل علوم اجتماعی ایران در کجا باید حل شود؟ نظریه ورزی و نظریه پردازی یا کار تجربی و اصطلاحاً جامعه شناسی ورزیدن؟

به نظر من حل این مشکل را باید از چند نقطه شروع کرد، نخست تغییر نظام کلان دانشگاهی و انطباق دادن آن با جهان؛ این نظم هنوز بر اساس نظام دانشگاهی ابتدای قرن بیستم عمل می کند. در حالی که باید تبدیل به واحدهای کوچک آموزشی و پژوهشی و استاد محور شود. به این گونه موسسات در برخی از کشورها واحد های دانشگاهی و در برخی دیگر انستیتو های پژوهشی ـ آموزشی نام می دهند و زیر نظر دانشگاه ها عمل می کنند اما دارای انقلاب بسیار زیادی هستند.

از طرف دیگر با دادن مجوزهای لازم به موسسات انتشاراتی و آموزشی و پژوهشی و کمک به آنها دولت باید کار آموزش و پژوهش را از انحصار خود خارج کند تقویت انجمنهای علمی و تسهیل به وجود آمدن آنها به ویژه به وسیله اساتید و پژوهشگران می تواند راه حل بسیار مناسبی باشد. به طور کلی و در یک کلام هر اندازه فضای علمی و آزادیهای دموکراتیک بیشتری وجود داشته باشد، ممکن است در کوتاه مدت تنش زا باشد اما در درازمدت باعث تقویت نظام و ثبات سیاسی و اقتصادی و بالا رفتن صلح اجتماعی می شود که به نوبه خود به ما امکان می دهد وارد تعاملات بین المللی در زمینه دانش بشویم.

نکته اساسی این است تا زمانی که ما وارد نظامهای علمی جهانی نشویم و دست به تعامل گسترده با جهان نزنیم انتظار پیشرفت علمی کاری بیهوده است، این پیشرفت به صورت تصنعی با چاپ مقالات به اصطلاح علمی در مجلات مختلف و به شکلی کاملا صوری و کمی ممکن است اتفاق بیافتد اما همه می دانند که واقعیت ندارد. اینها صرفا وقت تلف کردن و از میان بردن سرمایه است. آن هم به گونه ای که گریزی روشن از عقلانیت را در همه ابعادش نشان می دهد.
http://mehrnews.com/detail/News/2264729