لیلا پاپلی یزدی و عمران گاراژیان
پیش درآمد
الگو، ارائه وجه یا وجوه مشابهی از واقعیت پدیده ها است؛ این مشابهت یا مشابهت ها، کلیتی تعمیم پذیر از نسبت و رابطه واقعیت های خارجی را نشان می دهد. الگوها از طریق مشاهده، محاسبه، توصیف یا توضیح واقعیت ها(رک.بل ۱۳۸۲) از منظری خاص و با هدفی معین استخراج می شوند؛ الگوها بویژه در علوم انسانی عمومیت پذیری را ممکن می سازند. در باستان شناسی الگوها از نشانه های واقعی فرآیند یا فرآیندها استخراج می شوند حال آنکه در قوم باستان شناسی الگوها عموما از مشاهده، تجزیه و تحلیل داده ها در زمینه زنده به دست می آیند.
مدل ها الگوهایی هستند که ایده آلی شده اند یعنی حالتهای مطلوب و ایده آلی را نشان می دهند و به عنوان مبنایی برای مقایسه و شناخت کم و کیف واقعیتها به کار می روند. به عبارت دیگر مدل تمثالی است ایده آلی که بر مبنای دنیای واقعی ساخته می شود تا پاره ای از صفات خاص آن را نشان دهد (هاگت ۱۳۷۰). مدلها بیان واقعیتها به صورتی ایده آلی و فرا واقعی هستند که عموما از الگوها، بدون در نظر گرفتن زمان و مکانی خاص استخراج می شوند و به منظور تفسیر داده ها و واقعیتهای مختلف به کار می روند.
قوم باستان شناسی به منزله میان رشته ای ارتباط دهنده داده های زمینه زنده و مرده امکان استخراج مدلهای واقع نما از زمینه زنده و استفاده در تفسیر داده ها و الگوهای زمینه مرده را فراهم می کند. با استفاده از مدلهای استخراج شده از زمینه زنده (David and Kramer 2001) امکان برقراری ارتباط بین داده های صامت و زمینه مرده نیز فراهم می شود(Gosden1999). با این شیوه داده های باستان شناختی معنا می یابند.هدف اصلی قوم باستان شناسی فاجعه استخراج الگوها و بر اساس آنها، مدلها از زمینه تازه مرده است. بر همین اساس نخست الگوهای جزئی و سپس از تلفیق آنها الگوهای کلی استخراج شده است. در انتها از تحلیل الگوها مدلها پیشنهاد می شوند.
ویژگی خاص داده ها و همچنین شیوه نگرش به آنها در “قوم باستان شناسی فاجعه، “در زمانی” بودن پژوهش نسبت به داده و فرایندهاست، چرا که پژوهش در زمانی بسیار نزدیک به فاجعه انجام شده و پژوهشگر در عرض زمان نسبت به داده ها و فاجعه حرکت می کند و در واقع مشاهده گر جز به جز رویداد های اتفاق افتاده است.
به طور کلی فرایندها قابل تقسیم به فرایندهای کوتاه، میان و بلند مدت هستند (Baily 1983). با توجه به تغییرات به وجود آمده در فرایندهای فرهنگی در بم مشخصا نسبت ما در پژوهش قوم باستان شناسی فاجعه، نسبت زمانی میان مدت است. در دنیا چندین پژوهش قوم باستان شناسی با موضوع فجایع طبیعی صورت گرفته است (ن.ک (Ravesloot and Waters, 2003 اما عموما این تحقیقات نسبت به فاجعه و زمان وقوع آن جایگاه و منظری”در زمانی” (Diachronic) دارند و از این رو با این پژوهش تفاوت دارند: مدلها و الگوهای ارائه شده در این پژوهش از منظر ساختاری کاملا متفاوت و قابل استفاده در تفسیرهای باستان شناختی و توسعه ای اند.
لازم به یادآوری است که پژوهشگران این پژوهش، مدلهای ارائه شده را (برخلاف شیوه قوم باستان شناسان فرآیندی که تئوری ها را قابل تعمیم و قانون گرایانه دانسته و مدلها را با شیوه ای اثبات گرایانه اتخاذ می کنند ) قابل تعمیم به تمامی داده های قرار گرفته در زمینه های فاجعه زده نمی دانند، بلکه به جای استفاده از تئوریها که دیدی قانون گرایانه دارند(ر.کTilley 2006 ,Shanks & Tilley 1992) ، مشاهده واقعیتها و الگوبرداری از آن با روشی غیر اثبات گرایانه و نسبی را اتخاذ کرده اند. بر این اساس در پژوهش”قوم باستان شناسی فاجعه :بم پس از زلزله”، تفسیر پدیده ها در فرآیندهای فرهنگی بلند مدت مد نظر است نه توضیح دادن آن؛ بنابراین مدلهای ارائه شده پیشنهادی در راستای تفسیر داده های زمینه مرده است که لازمه استفاده از آن بوسیله باستان شناسان ابتدا شناسایی شاخصهایی است که می توانند مبنای تمثیل بین زمینه مرده و زنده قرار گیرند سپس بر اساس این شاخصها استفاده از تمثیل ممکن خواهد شد. مدل ها به باستان شناسان کمک می کند تا به بازسازی به ارائه تفسیر در مورد زمینه مرده بپردازند.