انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

قدرتِ سوگوار(با نگاهی به مجلس ختم زنانه در دزفول)

مراسم ختم را می توان همچون یک نمایشنامه دید. نمایشنامه ای که نقش اول آن، خویش نزدیک فرد رخت بسته از این سراست. نقش اولی که نه تنها مجاز است برخی هنجارها را زیر پا بگذارد، بلکه این قدرت را هم می یابد که به تایید یا مجازات دیگران دست یازد، زیرا مراسم سوگواری، منبع قدرت (Source of Power) وی است.

نکته کانونی و مرکز ثقل چنین مراسمی، صاحب عزاست و مراسم سوگواری، میدانِ (بوردیو،۱۹۸۴) ظهور و بروز وی است. میدانی که بده بستان متعارفی در آن جاری نیست و معادلات معمول اجتماعی- عاطفیِ دو نقش روبرو را بر هم می زند و وظیفه اجتماعی و عاطفی نقشِ روبروی سوگوار را سنگین تر می کند.

از نظر گافمن، هنگامی که فرد نقشی را بازی می­کند، به­طور ضمنی از مشاهده­گران، می خواهد بپذیرند این شخصیت، صفاتی را که در بازی نشان می­دهد، واقعاً دارد. وی از ایشان می خواهد، باور کنند وظایفی که او انجام می­دهد، همان پیامدهای ادعا شده به طور ضمنی را خواهد داشت و در یک کلام از ایشان می خواهد باور کنند واقعیت، همانی است که به‌نظر می­رسد(کوزر و روزنبرگ،۱۳۸۵: ۲۸۳).

در این میانه، سوگوار نقش اول، برگزیده شده است، برگزیدنی که نه خیر بلکه شر است. وی می تواند بر آشفته باشد از همه کسانی که این شر را تجربه نکرده اند و همدل باشد با کسانی که پیشتر، پذیرای این شر بوده اند. در جامعه ای که خودآیینی معنایی ندارد و فرد در بسیاری از رویاروییهای اجتماعی ناتوان است، در این مراسم که بر وی حرجی نیست، می تواند قاعده را بر هم زند .

در کارناوالی که منطق وارونه حکمفرماست و نقش شاه و ابله با هم جا به جا می شود و کفر و ایمان در هم می آمیزند و خردمند و نادان در کنار هم جای می گیرند و در فرجام دنیایی وارونه آفریده می شود(پیروز و حقیقی،۱۳۹۳: ۶۵)، سوگوار نوعی رهایی و رهاسازی غم و خشم را می تواند تجربه کند، تا بدانجایی که چه بسا کائنات را زیر سوال ببرد، مرز احترام به بزرگان و بزرگترها را در نوردد و نمایشی منحصر به فرد بسازد. وی اکنون حاکم بازی است و سایر نقشها در سایه نقش وی تعریف می شوند.

برای نمونه، در آشوبگاه سوگواری که شاه از تخت پایین کشیده می شود به دختر سوگوارِ پدر خبر می رسد که مادر و خواهران همسرش وارد مجلس می شوند. در نخستین گام تنبیهی، عروس که قدرت سوگواری او را به تخت نشانده است، سالن پذیرایی را ترک می کند تا حس دستپاگی و نگرانی و بی کسی را به تازه واردانی بدهد که با نگاه در پی آشنایی می گردند که همان عروسشان است. او با تاخیر و کندی و نگاههایی نفرت بار به خانواده مغضوب همسرش به مراسم بر می گردد و بازی نقش منفی را به آنها واگذار می کند، گویی گناه مرگ پدر بر دوش اینان است. مجلس ختم پدر، میدان( بوردیو، ۱۹۸۴) بروز خشم های فرو خورده ای است که اینک، به نقش ناتوان عروس، به مدد سوگواری، در برابر نقش توانای مادر شوهر،قدرت بخشیده است.

نمایشنامه مرگِ طبیعی گاه به قاتلان معنوی و کُشنده های فرضی، هم نیاز دارد،همان گونه که به فهرست سیاهی از مغضوبان “درگذشته” که تنظیم آن به دوش سوگواران نقش اول یا مشاوران این سوگواران است.فرد عضو فهرست سیاه زمانی موقعیت درد ناک تری پیدا می کند که داغ نقش اجتماعی منفی شناخته شده ای را بر پیشانی داشته باشد.برای نمونه نقش عروس( در برابر نقش دختر) یا نقش پسر سرکش( در برابر نقش پسر سر به راه) که به خودی خود نقشهای ناپذیرفته ای هستند، وقتی درفهرست سیاه هم قرار گیرند، موقعیت بسیار دشوار و دست پاچه کننده ای می یابند و البته فشار اجتماعی و فرهنگی وروانی این داستان برای زنان بیشتر از مردان است. در نمایشنامه سوگواری بسیار می شنویم که درگذشته را فلانی، دق داد، یا دیگری چنان آزارش کرد تا مرد. گویی مرگ تنها با دلایل بیولوژیکی به سرانجام نمی رسد و دلایل اجتماعی- روانی مرگ بر دلایل زیستی، مقدمند.

نمونه دیگر، خانواده ای است که مادر پیرشان را از دست داده اند، مادری که زندگی را نزیسته است.همه پنج فرزند وی به جز دختر کوچکتر، ازدواج کرده اند و موقعیتهای اجتماعی اقتصادی مشخصی دارند. اما در سوگ مادر، همین دختر تاج گذاری می کند و گذشته از سازماندهی مراسم به شیوه دلخواه خویش، مسئول تنبیه و مجازات همه متهمانی می شود که به گمان وی فرصت زیستن را از مادرش ربوده اند و در پس سنگر مادرِ در گذشته، انتقام خویش را از جامعه ای می ستاند که فرصت ازدواج و اشتغال را برای وی ایجاد نکرده است و پس از نگاه سرد و نادیده گرفتن دشمنانی که این فرصت را یافته اند و انتقال پیام تنبیهی در ضمن شیون و نوحه سرایی، با واسطه، به ایشان که در گمانش حضور کمی و کیفی مناسبی در سوگواری وی نداشته اند، پیغام می فرستد که “همه شما مادرانی برای مردن دارید.” بدین معنی که، دل قوی ندارید و منتظر بی توجهی من در سوگواری مادرانتان باشید.

در نمایشنامه سوگواری، البته، نقشهای میانه یا خاکستری، نقشهای منفی و نقشهای مثبت، نیز هریک به کار ایفای وظایف خویشند. نقش منفی که از تحمیل چنین نقشی دستپاچه است و کوششش در مشارکت در فضای اجتماعی و روانی به در بسته خورده است، یا به کناری می خزد و گوشه ای می گیرد، یا به فراکسیونِ عاطفی هم پالکی هایش می پیوندد و یا جایگزینی بر این مشارکت انسانی می یابد که می تواند مشارکت در امر خدمات رسانی و پشتیبانی در آشپزخانه باشد. نزدیکانِ نقشهای منفی هم موقعیت آسانی ندارند و نرم خویی بیش از پیششان، برای بازگرداندن آب رفته به جوی، ایشان را به مرز چاپلوسی” در گذشته” و سوگواران می کشاند که سود چندانی هم به دست نمی دهد و موقعیت ایشان و بالاتر از این، موقعیت آن نقش منفی را بهبود نمی دهد که سنگش را به سینه می زدند. اما ضد قهرمان و نقش منفی ویژه از آن کسی است که دیر سالی است با خانواده سوگوار پیوند بریده است و گریزی از ایفای این نقش ندارد چرا که همه می دانند که هر چه قدر هم با هم دشمن باشند چاره ای از رفتن به مراسم ختم نیست. این نقش منفی مطرود هم، کم و بیش همان گزینه های دیگر نقشهای منفی داستان سوگواری را دارد.

اما در هر مراسم ختم، دست کم به یک مجلس گرم کن حرفه ای هم نیاز است که می تواند نقش اول نمایشنامه یِ سوگِ مرگ باشد یا فرد دیگری که هم دانش واژگان کاربردی را داراست و هم می تواند به گونه ای به سر و سینه خودش بزند که آسیبی جدی نبیند.

از آنجایی که سوگوار نقش اول به چشم همه می آید، ممکن است بکوشد که در چشم دیگران هم بنشیند. هر چند که ناموزون و نامتناسب با چنین مجلسی باشد. نمونه ها بسیارند، دختر مجرد سوگواری که مادر را از دست داده است، آرایش و لباس خویش را به گونه ای انتخاب می کند که گویی به خواستگاریش آمده اند. در جایی دیگر عروس های خانواده در سوگواری پدر شوهر، در جایگاه جاری های همدیگر، می خواهند هر چه زیباتر به نظر برسند. در سوگواری دیگری، دختری، در مرگ پدرش، با واژگانی نو و ظاهری آراسته، مادر را به گونه ای تسلی می دهد که تماشاگران، همه محو نگریستن اویند، گویی این واژگان نو و موهای اتو کشیده چندان به نقش اول سوگوار نمی خواند. در نمایشنامه ای دیگر، دختری که تا دیروزِ سلامتِ پدرش با گویش محلی سخن می گفته است، اکنون گزیده گویی هایی به فارسی در رثای پدر می گوید که تا دیر زمانی، انگیزه سرگرمی و شگفتی فامیل خواهد شد.

سوگوار نقش اول، زمانی ایفای نقش پر رنگ تری دارد که دیگر سوگواران نقش اول، منفعل باشند. در نمایشنامه سوگواری، همیشه، نقش اول، بر دوشِِ نقش برجسته یِ پیشینِ خانواده نیست. بلکه در خائوس و آشوب سوگ، ممکن است جا به جایی هایی پیش آید، پسر بر پدر پیشی گیرد، دختر کوچک خانواده قدرت گیرد و …

سوگوار نقش اول که در زمان های مختلف در نقش مدیر، بازرس و قاضی در نمایشنامه سوگواری وارد می شود، نمود همه جانبه ای از خود به نمایش می گذارد. اما پیش هم می آید که سوگوار نقش اول، از قدرت اجتماعی نو خاسته یِ خویش در میدان سوگواری بهره گیرد و به هنجار شکنی های انسانی و اخلاقی دست بزند. برای نمونه، سوگوار نقش اول در فرهنگی که مرسوم است، مردمان، چهار هفته ی پیاپی، هر پنج شنبه بر سر مزار عزیز از دست رفته حاضر شوند، در می یابد که در گرمای پنجاه درجه، چنین کاری سخت و طاقت فرساست، پس دوستان و خویشان را آگاه می کند که در خانه خویش پذیرای ایشان است.

در نمونه دیگر، دختر نوجوان محبوب پدر در گذشته است و طرد شدگان از بیم گزینش خویش برای نقش منفی، می کوشند خود را به پدر سوگوار نزدیک کنند، پس مقدمات گسترده ای فراهم آورده اند، اما پدر سوگوار، همراهان خویش و طرد شدگان را آگاه می کند که سوگواری و درد وی، نباید رنجی به همسایه ها برساند، پس دستور می دهد که دستگاههای بلندگو را خاموش کنند و با همه به خوشرویی رفتار کنند.

در هنجار شکنی مثبت، مقاومت دیگران و مشاوران سوگواران نقش اول کم نیست، اما چاره ای از پیروی نیست. خود داری و قدرت روانی سوگوار نقش اول، به تلطیف فضا کمک می کند و به لحاظ روانی به دیگران یاری می رساند. برای نمونه هنگامی که در مرگ ناگهانیِ پسر جوانِ خانواده، قدرت اجتماعی و روانی برادر بر پدر پیشی می گیرد، وی از خانواده می خواهد برای گرامیداشت یاد برادر، فریاد نکشند و مویه نکنند و با مدیریت سوگواری، هنگامی که تابوت جوان را در حیاط خانه برای بدرود می آورند، مراسمی که با فریاد و شیون بسیار همراه است، جَو آرامی آفریده می شود. در مراسم ختم که مرسوم است مداح با سوز و گداز نوحه بخواند و اشک دیگران را درآورد، در میان شگفتی همه، از مداح، که آنچه را می شنود، باور ندارد، میخواهد که قرآن بخواند و الفاظ گریه دار به کار نبرد. از سویی دیگر با فرا خواندن خواهران، به ایشان می گوید گریه کردن حق شماست اما گریه نمایشی و مرثیه سرایی نکنید و به دیگر سخن، ایشان را از ایفای نقش نمایشی (Representation Role) ( کور و روزنبرگ،۱۳۸۵: ۸۸) دور می دارد. از همه مهمتر دست و پای عمه ی مجلس گرم کنی را می بندد که از سرآمدان ایفای چنین نقشی در خانواده است. در فرجام کار، برآمدِ آفرینش چنین جَوی، بر روی مادر داغدار، چنان است که وقتی زنان محله از وی می خواهند برای مشایعت پسر از دست رفته اش گوشه های چادر را پشت گردنش گره زند، از این کار خودداری می کند و تصمیم می گیرد با ظاهری آراسته حاضر شود.

پس از این همه، نباید یادمان برود که جا به جایی در مراتب قدرت و رسیدن به نقش اول نمایشنامه سوگواری، نیاز به تایید اجتماعی و موقعیت پذیرفته شده اجتماعی دارد، چنانکه ما هیچگاه انتظار نداریم معشوقه ی “در گذشته” چنین نقشی را به دوش گیرد، هر چند بیشترین فضای عاطفی و روانی را با “درگذشته” داشته باشد.

منابع:

رابینز، استیفن پی، ۱۳۷۴، مدیریت رفتار سازمانی، علی پارساییان و سیدمحمد اعرابی، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‎های بازرگانی، چاپ اول، جلد دوم، ص۶۷۳.

کوزر، لوئیس و روزنبرگ، برنارد،۱۳۸۵، نظریه­های بنیادی جامعه­شناختی، ترجمه فرهنگ ارشاد، تهران: نشر نی، چاپ سوم

Bourdieu, Pierre (1984), Distinction, Routledge