انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

قداست‌زدایی از طبیعت و توسعه شهری مبتنی بر آن

از انقلاب علمی به این سو، مقارن با تغییر ساختار اندیشه انسان نسبت به عالم، نگاه وی به پدیده‌های طبیعی دگرگون شد. آدمی چنان از دنیای سنت فراری شده بود که گویی همه خوش‌بختی‌هایش را در یوتوپیای تقابل با آنچه پیش‌تر می‌پنداشته و عمل می‌کرده جست‌وجو می‌کرد. دوران مدرن، تصویر مکانیکی از عالم را تجویز می‌کرد که هیچ‌چیز رنگ و بوی سنت نداشته باشد. از جمله پدیده‌هایی که در این تصویر مکانیکی دچار تحول در معنا و جایگاه شد، طبیعت بود.

جدا شدن مفهوم طبیعت از مفهوم سنتی آن و نشاندن قوانین حاکم بر حرکت یک ماشین به جای آنْ با ظهور کوپرنیک به اوج خود رسید. نظریۀ خورشید مرکزی کوپرنیک آغاز تخریبِ تصورِ طبیعت به عنوان یک واقعیت زنده بود که عالم را به صرف «مادۀ سامان یافته» تنزل داد. ماهیت روحانی جوهر آسمان‌ها و ستارگان در نظر انسان متجدد به پایان رسید و افزایش قدرت انسان را نتیجه داد (نصر، ۱۳۸۶: ۱۷۶). و از اینجا بود که با افزایش قدرت انسان وسوسۀ سلطه بر طبیعت، که پیش از این مقدس و متعلق به عالم ماورا بود، در ذهن انسان شکل گرفت.

در این میان و پیش از دکارت، نمی‌توان از نقش مؤثر هنرمندانه مهندس‌های ایتالیایی در دوران رنسانس در تغییر نگرش به نظم در جهان غافل شد. فیلیپو برونلسکی یکی از آنها بود که با ارایۀ دیدگاهی دربارۀ طبیعتْ مکتب ارسطوییِ رایج را به چالش کشید و به تخریب و تضعیف آن کمک کرد. دیدگاهی که با انسان‌گراییِ رایج در آن زمان پدید آمده بود و به تحمیل نظم به طبیعت می‌انجامید. درست در همین زمان، یعنی اواخر دوران رنسانس بود که تصور طبیعت به عنوان نوعی مکانیزم بر سر زبان‌ها افتاد و به جای مفهوم طبیعت به عنوان چیزی ذی‌شعور و ذی‌حیات نشست که نه فقط مورد اعتقاد فلاسفۀ یونانی و مسیحی قرون وسطی بلکه مورد اعتقاد بیش‌تر فلاسفۀ اوایل دوران رنسانس بود، (همان: ۱۷۱). دیدگاهِ در حال پیدایش، طبیعت را به مثابه ماشین و نظم درون آن را نظمی مکانیکی می‌دانست که توسط موجودی عاقل در خارج از آن ایجاد شده اما از آن منفک گشته است (همان‌جا).

رنه‌دکارت، بنیان‌گذار فلسفی عقل‌انگاری مدرن، اصول فلسفی علم جدید را به‌گونه‌ای تبیین کرد که علوم به ریاضیات و جهان‌شناسیِ ریاضی تنزل یافت و رابطۀ لطیف بین خدا و جهانی که مخلوق اوست، قطع شد. از اینجا به بعد تقدس از جهانِ‌ هستی زدوده شد و «حیات» و «طبیعت» در صور ریاضی، بُعد و امتداد و حرکتْ منحل می‌شود و جهان دکارتی می‌گردد (مددپور، ۱۳۸۸: ۴۱-۴۰). دکارت منادی ثنویتی شد که بنا بر آن، واقعیت شامل دو بعد یا دو عنصر است: یکی جهانِ شعور و اندیشه و دیگری جهانِ ماده (نصر، ۱۳۸۹: ۲۲۹). او با استفاده از استدلال قیاسی (استنتاجی)، پایه‌گذار نوعی نظام فکری شد که در آن خداوند و ذهن به یک نوع نظم و طبیعت به نوع دیگری از نظم تعلق دارد (پرتوی، ۱۳۸۷: ۲۱). دکارت در جست‌وجوی بنیاد نوینی برای معرفت یقینی، با کنار گذاردن عقل شهودی، آگاهیِ فردیِ موجودِ متفکر را مستمسک و تجربه و آگاهی‌اش از تفکر را بنیاد همۀ معرفت‌شناسی و وجود شناسی و منبع یقین قرار داد (نصر، ۱۳۸۵: ۹۹). به این ترتیب شناخت، معرفت و علم از محتوای قدسی‌اش تهی گردید و استدلال‌گرایی عقلی تنها منبع شناخت و کسب علم گردید (همان‌جا: ۱۰۰) و بنیان‌های علم جدید بر این مبنا پایه‌ریزی شد. به این ترتیب پیامدهای «من می‌اندیشم پس هستم» را می‌توان این گونه برشمرد: هم‌رده قراردادن خداوند و ذهن، به مقام خدایی رساندن انسان، قداست‌زدایی از علم و معرفت، فروپاشی جهان‌شناسی سنتی که معطوف به وحدت الوهیت بود، فروریختن نظام سنت، دگرگونی مفهوم نظم در طبیعت و کمّی شدن آن و دنیوی کردن عالم که منجر به ماشینی‌شدن جهان در قرون بعد از آن گردید. اما آنچه در اینجا از همه مهم‌تر است قداست‌زدایی از طبیعت و نظم موجود در آن و رویای سلطۀ انسانِ متجدد بر آن است.

بعدها به دنبال همان روح دکارتی که به کالبد دوران جدید دمیده شد، ظهور سوبژکتیوِ جدیدْ با انقلاب کپرنیکیِ ‌کانت صورت‌بندی شد و بشر مستحکم‌تر از گذشته در مرکز عالم معرفت و قدرت قرار گرفت (خاتمی، ۱۳۸۷: ۱۴).

طرح‌های تفصیلی شهری و قیام در برابر طبیعت

انسان قدرت‌مند دوران مدرن، سرمست از قدرت علم و ماشین، مبانی سعادت‌مندی‌اش را بر توسعه ماشینی و سلطه بر طبیعت قرار داد. از جمله مظاهر این امر، توسعه شهرها مبتنی بر همین اصل است. اگر در دنیای سنت، طبیعت محل احداث، رشد و گسترش شهرها را القا می‌کرد، امروز انسان است که به طبیعت این امر را تحمیل می‌کند. مبانی اقتصاد و توسعه شهری بر اقتصاد صنعتی و درآمدزایی از آن گذاشته شد و طبیعت بیش از پیش نقش بنیادینش در توسعه شهر را از دست داد. شهر که همواره موجودیتی اقتصادی بود و ثروت عظیمی را در خود جای می‌داد، اینک جذب ثروت را نه به موجب آنکه ثروت کشاورزان را جذب می‌کرد بلکه به علت وجود مراکز بزرگ صنعتی و کارخانجات تأمین می‌کرد. اگر فضاهای کاری شهر عمدتاً به سه دسته: ۱. مراکز فعالیت‌های مبادلاتی ۲. مراکز فعالیت‌های تولیدی و ۳. مراکز فعالیت‌های خدماتی و کالاهای مصرفی روزمره تقسیم کنیم (فکوهی، ۱۳۹۰، ۲۶۵) شهر صنعتی و مدرن در هیچ‌یک از این سه دسته مدیون طبیعت نیست. از سوی دیگر، عمده جمعیت شهر مدرن، جمعیت مهاجری است که به خاطر فرصت‌های شغلی موجود در شهر مدرن به آنجا مهاجرت کرده و تعلق خاطر ذاتی و عمیق با آنجا ندارد. شهر موجودیتی است متشکل از ساکنان مهاجری که باید نیازهای روزمره آنان از جمله رفت‌وآمد، مسکن، نیازهای اجتماعی و فردی، اوقات فراغت و رفاه اقتصادی را برای ساکنانش تأمین کند.

به این ترتیب، برنامه‌ریزی شهری بر اساس میزان جمعیت و نرخ رشد آن و با هدف پاسخ‌گویی به نیازهای برشمرده شده آنان انجام می‌شود و این امر که طبیعت پاسخ‌گوی این مدل توسعه است یا خیر، در اندیشه انسان قدرتمند ماشین‌اندیش جای ندارد. شهر مناسبات وجودی خود را نه از طبیعتِ مقدس که از میزان قدرتش در سلطه بر طبیعتِ ذخیره‌گاه انرژی می‌گیرد. گویی برای انسان مدرن، یوتوپیا مفهومی است متعلق به گذشته نه آینده. شهر نه آنگونه که طبیعت و زمین نشان می‌دهد که آن‌گونه که قدرت خیالش تصویر می‌کند، رشد می‌یابد. در این فرایند، هر کجا لازم باشد کوه و تپه تخریب می‌شود، دره‌ها پر می‌گردد، درختان قطع می‌شوند، شبه‌جنگل‌های مصنوعی عمدتاً تفریحی خلق می‌شود، دریاچه‌ها خشک می‌گردند و خشکی‌ها تبدیل به دریاچه‌های عظیم آب شیرین می‌شوند و مهم نیست که این روند منطبق بر سنت‌های طبیعی و ازلی-ابدی زمین است یا خیر؛ مهم این است که انسان می‌تواند برای تحقق رؤیاهایش دست به همه این تحولات بزند و بدان نیندیشد که هر چند در مقیاس‌های خرد می‌تواند بر نظم طبیعت غلبه کند اما فرایندهای طبیعی به نحوی سرشته شده‌اند که برهم خوردن نظم آن در مقیاس کوچک، موجب اخلال در نظم کلان آن شده و منجر به بروز بحران‌های عظیم طبیعی می‌شود که سرنوشت انسان را در دراز مدت به طرز جدی تهدید خواهد کرد. گرم شدن کره زمین، خشک‌شدن دریاچه‌ها، کمبود منابع آب، از بین رفتن منابع و گونه‌های طبیعی، جابه‌جایی پدیده‌های فصلی و … نشانه‌هایی از این بحران است. عدم توجه به این امور در مدل‌های توسعه در کشورهای جهان سوم، شدیدتر است چراکه آنان می‌کوشند مسیر توسعه صنعتی را سریع‌تر طی کنند و گوی صنعتی شدن را از کشورهای صنعتی بربایند. تحولات مدرنیزاسیون در شهرهایی مانند دبی نشانه‌ای از این امر است.

آنچه مشخص است اینکه انسان مدرن در مدل‌های توسعه شهری، طبیعت را فراموش کرده است و علت آن تغییر معنای طبیعتی است که دیگر مقدس نیست؛ دیگر تخریب طبیعت، قطع درختان، خشک‌کردن رودخانه‌ها، ساخت دریاچه‌های مصنوعی، ساخت جزیره‌های مصنوعی و … دیگر گناه محسوب نمی‌شود بلکه بستر سعادتمندی انسان تلقی می‌گردد. اما راه جلوگیری از بحران ساده است؛ طرح‌های تفصیلی توسعه شهری نه بر اساس میزان جمعیت و نیازهای آن بلکه بر اساس میزان ظرفیت‌های طبیعی زمین و منابع آن باید طرح‌ریزی شوند و البته این امر مستلزم وجود خردمندی و عقل دوراندیش است.

منابع:

پرتوی، پروین (۱۳۸۷). پدیدارشناسی مکان. تهران: فرهنگستان هنر.

خاتمی، محمود (۱۳۸۷). گفتارهایی در پدیدارشناسی هنر. تهران: فرهنگستان هنر.

فکوهی، ناصر (۱۳۹۰). انسان‌شناسی شهری، چاپ هفتم، تهران: نشر نی.

مددپور، محمد (۱۳۸۸). آشنایی با آرای متفکران دربارۀ هنر۵. چاپ دوم. تهران: سوره مهر.

نصر، سید حسین (۱۳۸۹). جوان مسلمان و دنیای متجدد. ترجمۀ مرتضی اسعدی. چاپ نهم. تهران: طرح نو.

نصر، سید حسین (۱۳۸۶). دین و نظم طبیعت. ترجمۀ انشاء الله رحمتی. چاپ دوم. تهران: نشرنی.

نصر، سید حسین (۱۳۸۵). معرفت و معنویت. ترجمۀ انشاء الله رحمتی. چاپ سوم. تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.