انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فیزیک و فلسفه؛ برادری یا نیاز مبرم(۲)

در شماره پیش، از دو استدلال نهایی ارسطو برای تبیین روش و منش فلسفی  در رساله مشهور به ترغیب به فلسفه سخن گفتیم که کارلو رووِلی برای پاسخ به فیزیک‌پیشگان کنونی مخالف فلسفه‌ورزی، از آن‌ها کمک گرفته است. اشاره شد که این دو استدلال ممکن است به نوعی حسّاسیت بیشتری را در مخالفت با فلسفه برانگیزد؛ اما همان‌طور که خود روولی به خوبی آن را تبیین می‌کند نباید حمل بر فرمان‌بری فیزیک از فلسفه شود. این دو استدلال در بیان ارسطوی جوان بر این اساس است:

یک: «فلسفه راهنمایی می‌کند که تحقیق و پژوهش چگونه باید انجام شود.»

دو: «بیشتر علومی که به فلسفه احتیاج دارند، علومی هستند که ابهام‌ در آنها بیشتر است.»

مورد دوم واقعیتی است که قابل انکار نیست اما چگونگی برخورد ما با آن، یعنی این نکته که همواره در تبیین مسایل علمی با ابهام مواجهیم می‌تواند متفاوت باشد. درواقع اینکه بپذیریم این نیاز مرجع مرجحی هم‌چون فلسفه- به عنوان یک علم صرفا نظری-داشته باشد قدری برای ذایقه برخی فیزیک‌پیشگان عصر کنونی ناخوش‌آیند است. این درحالی است که ما به ناگاه-براساس استدلال پیش-در تبیین قوانین فیزیکی در حال استفاده از یک استدلال و یا نظام فلسفی هستیم. مورد اول نیز به نوعی با همین منطق از نظر روولی قابل پاسخ‌گویی است. او با اشاره به برخی ناکامی‌ها در فیزیک نظری اخیر، علت را دیگربار در استفاده ناصحیح از یک فلسفه علمِ خاصْ جستجو می‌کند و درحالی که جمله نخست ارسطو را چنین تبیین می‌کند که قرار نیست حرف آخر در روش‌شناسی صحیح علم را،  فلسفه بزند، با انتقاد از این فیزیک‌پیشگانِ ضدفلسفه، برداشت اشتباه ایشان از غیرانباشتگی علم و ابطال‌پذیری آن که منجر به حدس‌های بی‌حساب در فیزیک نظری شده را ناشی از استفاده نابجا از ابطال‌پذیری پوپری می‌داند و می‌گوید: « تأکید پوپر بر ابطال‌پذیری، که در اصل معیار مرزبندی(علم از غیرعلم و بیشتر متافیزیک) است، به عنوان معیاری برای ارزیابی، کاملاً دچار سوء برداشت شده و ترکیبی از این دو نظر(غیرانباشتگی علم و ابطال‌پذیری)، باعث ایجاد سردرگمی روش شناختی فاجعه آمیزی شده است:

این ایده که دانش پیشین، هنگام جستجوی نظریه‌های جدید موثر نیست

اینکه همه ایده‌های اثبات نشده به یک اندازه مورد توجه هستند و همه اثرات اندازه‌گیری نشده، احتمال وقوع یکسان دارند

و اینکه کار یک نظریه پرداز برپایه بیرون کشیدن احتمالات دلخواه و توسعه آنها است، چرا که آن‌چه هنوز ابطال نشده است، ممکن است درست باشد…

درواقع ایدئولوژی جدید « چرا که نه» است: هر ایده جدید سزاوار مطالعه است، فقط به این دلیل که هنوز ابطال نشده است. هر ایده ای، به همان اندازه محتمل است»

روولی در ادامه یافته‌های جدید علمی را در دو دسته طبقه‌بندی می‌کند و برای هر کدام نیز، دو شاهد مثال در تاریخ علم از گذشته و اکنون می‌آورد:

 

نخست نظریه‌هایی که درواقع بر اساس داده‌های جدید ابداع می‌شوند؛ هم‌چون نظریه مدار بیضی‌گون کپلر و نظریه کوانتوم

و دسته دوم نظریه‌هایی که بر اساس تناقض‌های موجود در نظریه‌های پیشین ابداع می‌شوند(دچار تحول می‌شوند.)؛ هم‌چون نظریه خورشید مرکزی کوپرنیک و نظریه نسبیت عام.

او با بیان این‌که « درواقع با تمرکز بر افق‌های تجربی موفق است که پیش می رویم، تاکید می‌کند که  نظریه “نسبیت” اینشتین “ایده جدیدی” نبود: بلکه درک اینشتین از اعتبار گسترده‌ (تعمیم نسبیت گالیله‌ای)نسبیت گالیله بود. پس در حقیقت هیچ گسستی وجود نداشت: در واقع در بهترین حالتِ تداوم و پیوستگی بود. این بینش “محافظه کارانه” اینشتین در برابر کسانی بود که به شدت آماده بودند تا نسبیت در سرعت را، تنها به خاطر معادله‌های ماکسول کنار بگذارند.»

آن‌چه کارلو روولی در این بیانِ قصد تبیین آن را دارد بیان نمونه‌هایی از انباشتگی و پیوستگی در علم است که به ایده او در فیزیک نظری معاصر مورد غفلت قرار گرفته است:

امروزه فیزیک بنیادی با سه نتیجه مهم تجربی، شناخته شده است: امواج گرانشی، هیگز و فقدان ابرتقارن در LHC. هر سه مورد در تایید فیزیک پیشین و ناسازگار با فرضیه‌های حدس بی حد و مرز هستند. در هر سه مورد، طبیعت به ما می‌گوید: اینقدر آزادانه حدس نزنید.  بیایید با دقت بیشتری به این نمونه‌ها نگاه کنیم. تشخیص امواج گرانشی، که  آخرین جایزه نوبل در فیزیک بنیادی را دریافت کرد، تأیید دقیقی بر نسبیت عام قرن گذشته است. تشخیص تقریباً همزمان سیگنال‌های گرانشی و الکترومغناطیسی از ادغام دو ستاره نوترونی (GW170817) باعث شد که دانش ما در مورد نسبت سرعت انتشار(امواج) گرانش و مغناطیسی با چیزی از مرتبه قدر ۱۴ در یک تکانه منفرد، اصلاح شود. نتیجه‌ای چشمگیر از این افزایش دانش تجربی، این بوده است که بسیاری از نظریه های مطرح شده به عنوان جایگزین نسبیت عام را نادیده بگیریم، ایده‌هایی که طی دهه‌های گذشته توسط جامعه بزرگی از نظریه پردازان مورد مطالعه قرار گرفتند، و به جای آن نسبیت عام به عنوان بهترین نظریه گرانش موجود در حال حاضر مورد تایید قرار گرفت.

از سویی دیگر روولی تاکید می‌کند که « برداشت افراطی و اشتباه از ابطال‌پذیری( کووهنی)، فیزیک‌دانان را نسبت به یک جنبه اساسی از دانش علمی کور کرده است: این واقعیت که اعتبار، امری درجه‌ای(رتبی) است؛ حتی اگر قطعیت کامل نداشته باشد می‌تواند اطمینان بسیار بالایی داشته باشد. این مسئله تأثیر منفی دوجانبه دارد: نامرتبط دانستن نظریه‌های موفق برای پیشرفت علم ]زیرا “آنها می‌توانند فردا باطل شوند”[ و نادیده گرفتن این مطلب که -پژوهشی مورد نظر حتی اگر هنوز باطل نشده باشد، ممکن است کمی قابل قبول باشد. ساختار علم بر اساس درجه‌ای از اعتبار بنا شده است که به طور مداوم بر اساس داده‌های جدید یا تحولات نظری جدید به روز می‌شوند. توجه به تایید نظریه‌های بِیزی[۱] در علم، در فلسفه علم امروزه رایج است، اما این مسئله در جامعه فیزیک نظری تا حد زیادی نادیده گرفته شده است و به نظر من اثرات منفی به دنبال دارد.»

در انتهای مقاله، روولی به نیاز فیزیک و درحقیقت ابهام موجود در فیزیک نظری بر سر نظریه متحدی که بتواند فاصله مکانیک کوانتومی و نظریه نسبیت عام را از میان بردارد، اشاره می‌کند و فقدان نظریه گرانش کوانتومی جامع و دقیق را ضعفی می‌داند که بایستی با کمک نگرشی فلسفی، پیش‌فرض‌های وجودی آن اصلاح و تامین شود. او این بحران ناسازگاری را مقدمه‌ای برای ورود به یک تغییر مفهومی در فیزیک معرفی می‌کند و با برشمردن برخی از پرسش‌های پیش‌روی فیزیک و فیزیک‌پیشگان در تعریف مفاهیم بنیادی، شاهدی دیگر جهت تایید استدلال نهایی ارسطو می‌آورد. استدلالی که قرار است برای ایزوکرات، نیازمندی عمل و تجربه را به تحقیق نظری و فلسفی روشن سازد:

تمام علوم(دانش‌هایی) که در آن‌ها ابهام بیشتر است به فلسفه بیشتر نیاز دارند.

 

پرسش‌هایی از قبیل این‌که: فضا چیست؟ زمان چیست؟ “اکنون” چیست؟ آیا جهان بر پایه موجبیت است؟ آیا برای توصیف طبیعت لازم است ناظر را در نظر بگیریم؟ آیا فیزیک از نقطه نظر “واقعیت” یا از لحاظ “آنچه مشاهده می‌کنیم” فرمول‌بندی شده است یا اینکه گزینه سومی وجود دارد؟ تابع موج کوانتوم چیست؟  “Emergency” دقیقا به چه معناست؟ آیا نظریه کلیت جهان معنادار است؟ آیا منطقی است که فکر کنیم قوانین فیزیکی، خود ممکن است متحول شوند؟

او پس از تاکید بر استفاده از دانش فلسفی جهت پاسخ به این گونه پرسش‌ها، گریزی هم به حوزه نخصصی خود می‌زند و می‌گوید: « در گرانش کوانتومی حلقوی، زمینه تخصصی خودم، فضا و زمان نیوتنی به صورت نقطه‌های مجزا و در یک نگرش کوانتومی به صورت احتمالی و نوسانی تفسیر می‌شوند. فضا، زمان، ذرات و میدان‌ها در یک موجود واحد به نام  میدان کوانتومی که در مکان یا زمان نیست، جمع می‌شوند. متغیرهای این میدان فقط دربرهم‌کنش بین زیرسیستم‌ها مشخص می‌شوند. معادلات اساسی این نظریه فاقد متغیرهای فضا و زمان مشخص هستند و هندسه و اشیاء تنها در تقریب‌ها ظاهر می‌شوند. واقع گرایی با نسبت‌گرایی زیادی تعدیل می‌شود. فکر می‌کنم ما فیزیکدانان باید با فیلسوفان بحث کنیم، زیرا برای درک همه این‌ها به کمک آن‌ها نیازمندیم.»

اما یک نکته پایانی که دوست دارم قدری بیشتر از آقای روولی به آن بپردازم مربوط به برادر و دوست قدیمی اما مغرورِ فیزیک، یعنی دانش فلسفی و فلسفه‌ورزان سنتی است. روولی با بیانی لطیف چنین تذکر می‌دهد:«  اگر منصف باشیم، ظهور برخی نگرش‌های ضد فلسفی در محافل علمی، واکنشی به نگرش‌های ضد علمی در برخی حوزه‌های فلسفه و سایر علوم انسانی نیز می‌باشد. در فضای پسا-هایدگری که بر برخی گروه‌های فلسفه حاکم است، جهل(ندانستن) از علم، چیزی است که باید با افتخار به نمایش درآید.»

او در ادامه به رابطه دوطرفه فیزیک و فلسفه که در ابتدای مقاله بیان کرده بود اشاره می‌کند و مقاله خود را چنین پایان می‌دهد: « همان‌طور که بهترین علمْ آن است که به شدت به فلسفه گوش می‌سپارد، بهترین فلسفه نیز به شدت به دنبال علم است(باید باشد). مسلماً در گذشته چنین بوده است: از ارسطو و افلاطون گرفته تا دکارت، هیوم، کانت، هوسرل و لوئیس؛ فلسفه خوب همیشه با علم هماهنگ بوده است. هیچ فیلسوف بزرگی در گذشته هرگز لحظه‌ای فکر نمی‌‌کرد که دانش ارائه شده توسط علمِ زمانِ خود را در مورد جهان، جدی نگیرد. علم، بخش جدایی ناپذیر و اساسی فرهنگ ماست که توان پاسخ‌گویی به همه پرسش‌هایی که می‌پرسیم را ندارد، اما ابزاری فوق العاده قدرتمند است. دانش عمومی ما حاصل همکاری حوزه‌های بسیار متفاوت از علم تا فلسفه، ادبیات و هنر و هم‌چنین ظرفیت و توانایی ما برای ادغام آنها است. آن فیلسوفانی که کم هم نیستند و علم را به حساب نمی‌آورند، آسیب جدی به هوش(نبوغ) و تمدن بشری وارد می‌کنند.»

اما قدری درد دل فلسفی از تجربه‌ای نه چندان دور:

سال‌هایی که با اشتیاق تمام مباحث فلسفی را به عنوان حاشیه‌ای شیرین و نه آنقدرها جدی در کنار دروس دانشگاهی‌ام در رشته فیزیک دنبال می‌کردم، همواره و به طور طبیعی! شاهد بی‌اعتنایی و حتی به سخره گرفتن آن علایق توسط اساتید خود در آن حوزه بودم که البته با پیشینه نظری‌ای که از فلسفه و علوم انسانی در ذهن خود داشتند، چندان هم بی‌مورد نبود؛ اما هنگامی که بحث و فعالیت فلسفی برای من جای خود را از حاشیه به متن جاری و جدی فعالیت درسی و دانشگاهی، تغییر داد، همواره استناد اهل فن در فلسفه سنتی، مبنی بر مادری فلسفه بر علوم و تاکید بر این استیلا در گذشته و حال، نه تنها رغبت و اشتیاق پیشین من، در مورد فلسفه را بارورتر و پرمغزتر نمی‌کرد، حتی راهم را برای دست‌یابی به تبیینی از جنس رابطه دوسویه و رویکردی بین رشته‌ای در سامانه فلسفه علم در جهت پاسخ به پرسش‌های بنیادین هستی‌شناسانه و معرفت شناسانه در ساحت علم، تنگ و سخت‌تر می‌نمود. آن‌چه که در کلام و نوشتار این عزیزان مشاهده می‌شود- درست در شباهت با جبهه افراطی مقابل- بی‌حاصلی و عقیم بودن علم تجربی و نگرش فیزیکی برای تبیین جهان در کلیت آن است همان‌گونه که فیزیک‌پیشگانِ مخالف فلسفه، نزاع‌های فلسفی را متهم به بی‌فایدگی و لفّاظی صرف می‌دانند.

این نگاه از بالا در شرایطی صورت می‌گیرد که امروزه حتی در عرصه کاربردی و عملی، نگرش‌های بین‌رشته‌ای باعث شده است که علوم نظری هم‌چون جامعه‌شناسی و اخلاق با علوم تجربی هم‌چون فیزیک در حیطه انرژی و علوم ریاضیاتی و محاسباتی هم‌چون اقتصاد و آمار در کنار دانش فنی و مهندسی در هم آمیخته شوند تا بتوانند همان‌طور که سعی در ساختن یک زندگی مطلوب برای انسان قرن بیست و یکمی دارند به سعادت و ارزش‌های اخلاقی او در نگاه کلی و جزیی نیز توجه داشته باشند و پاسخی برای دغدغه‌های نظری و معناشناسانه او بیابند. این رویداد اگرچه گاهی در عرصه نظری در یک تعامل لایه‌ای و نه هم‌سطح صورت می‌گیرد اما با حفظ مرزبندی تخصصی هر شاخه، هیچ یک از حوزه‌ها را بی‌نیاز از بهره‌مندی از حوزه دیگر نمی‌بیند. پس چگونه می‌توان ادعایی به وسعت تاریخ تمدن بشری را بر دوش تفکر فلسفی بگذاریم و آن را بهترین راه برای دست‌یابی به پاسخ چیستی هستی و پرسش از پیدایش آن برای انسان بدانیم و یافتن این پاسخ را نیازمند به بررسی تبیین‌هایی فیزیکی و از جنس علم تجربی به عنوان یک واقعیت غیرقابل انکار ندانیم؟!

شاید این اقتدارگرایان تفکر فلسفی و فیزیکی محض، که این‌چنین عرصه را برای دانش‌ورزی و تعامل، بر دیگری تنگ می‌کنند، دغدغه‌ای از جنس اصل لانه کبوتری دیریکله[۲] را در سر دارند که مبادا ناچار به هم‌نشینی اجباری زیر سقفی -به کوچکی دانش محدود ما از جهان بی‌کران- با یکدیگر شوند.

 

منابع

Publication: Scientific American Publisher: SCIENTIFIC AMERICAN, a Division of Springer Nature America, Jul 18, 2018, Copyright © ۲۰۱۸, Scientific American, Inc.

https://blogs.scientificamerican.com/observations/physics-needs-philosophy-philosophy-needs-physics/

Stanford, Scientific Methods, By Andersen, Hanne and Hepburn, Brian

 

[۱] bayesian probability

[۲] بر اساس اصل لانه کبوتری اگر دو عدد طبیعی n و m را با خاصیت n>m داشته باشیم، اگر n شیء در m لانه کبوتر قرار گیرد، آن‌گاه حداقل یک لانه کبوتر (یا قفسه) دارای بیش از یک شیء خواهد بود.