انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فوکو و حلقه‌های تور قدرت

نگاهی به سخنرانی میشل فوکو (دانشگاه بائیا، برزیل، ۱۹۷۶)؛ ترجمه نیکو سرخوش، افشین جهاندیده

ساختار «شبکه‌ای‌ِ قدرت»، موضوع سخنرانی‌ میشل فوکو (۱۹۷۶) در دانشکده‌ی فلسفه‌ی دانشگاه بائیای برزیل است. مسئله‌‌‌ای که به نظر می‌رسد بررسی‌اش هرگز نقطه‌ی پایانی برای فوکو ندارد. این‌بار وی می‌کوشد تا در این سخنرانی نشان دهد که «قدرت»، مقوله‌ای عقیم و از جنس نهی و بازدارنده نیست. آنهم بر پایه‌ی بررسی‌ قدرت در عصر مدرن؛ به بیانی چنانچه در زیر خواهیم دید وی بر اساس تحلیلی از هستی‌ جدید قدرت و در نتیجه وضعیت بوروکراتیکِ آن، به این استنتاج دست ‌می‌یابد که «قدرت» در عصر مدرن، مولد است، نه عقیم و بازدارنده….

در هر حال با نظریه‌ای مواجه‌‌ایم که استنادهای خود را به اواخر قرن هجده (یعنی به دوران تکوینی ساختارهای مدرنیته) ارجاع می‌دهد: به زمانی که به دلیل جابه‌جایی و تغییر در ساختارهای سیاسی ـ اجتماعی، قدرت ماهیتی نوین و در نتیجه عملکردی جدید به خود می‌گیرد. چیزی که فوکو بدان«تکنولوژی زیست ـ سیاست» می‌گوید. در تحلیل وی، از اواخر سده‌ی هجده، قدرت که تا پیش از آن بر مبنای حق و حقوق پادشاهان، کلیسا وارباب فئودالی قرار داشت، اینک جای خود را به قانون می‌دهد. به عبارتی، اگر تا قبل از به قدرت رسیدن بورژوازی، همواره مبارزات اجتماعی ـ سیاسی تحت لوای «حق» و یا به اصطلاح برای دست یافتن به «حق» صورت می‌گرفت، پس از به قدرت رسیدن بورژوازی، کلیه مبارزات اجتماعی ـ سیاسی در چارچوب‌ گفتمان‌های «قانونی» انجام می‌گیرد.

با توجه به استناد فوکو به نقش بورژوازی در تغییر ماهیت قدرت: اینکه با روی کار آمدن بورژوازی، اکنون زندگی افراد جامعه دیگر نه در دست پادشاه و کلیسا است و نه در چنگ اربابان فئودال، بلکه در ید قدرت‌ قانون و قانون‌مداری است، متوجه می‌شویم که مهمترین نقش قانون و قانون‌مند کردنِ روابط، به راه افتادن چارچوب‌های «مولدانه»ی قدرت است؛ ناگفته نماند هر چند فوکو با توسل به نگرش مارکسی بحث «قدرت مولد» را پیش می‌برد، اما ترجیح می‌دهد «مولد بودن» این قدرت جدید را در عرصه‌ای جدید و هنوز بررسی نشده توسط مارکسیسمِ کلاسیک دنبال کند. به عبارتی هر چند فوکو با الهام از مارکس، قدرت بورژوازی را به عنوان قدرت مولد شناسایی می‌کند اما ترجیح می‌دهد این کشف را در شناخت عرصه‌ای که آنرا «زیست ـ سیاست» می‌نامد، به کار گیرد. به عنوان مثال وی مارکس را به این دلیل تحسین می‌کند که متوجه هستی جدید قدرت در جهان سرمایه‌داری شده است. اینکه در عصر جدید «نه فقط با یک منطقه قدرت»، بلکه «با منطقه‌هایی از قدرت» (فی‌المثل مناطق قدرتی چون کارگاهها و یا در ارتش) مواجه‌ایم.

اکنون کار فوکو این است که بر اساس تقسیم کار، و کشف بزرگ «بس گانه بودن قدرت»، بررسی‌ِ خود را آغاز کند و به کشف بزرگ دیگری از هستی‌شناسی عصر مدرن دست‌یابد: کشف انضباط و آموزش، به منزله‌ی ابزار تکنیکی و کاملاً ضروری قدرتِ جدید؛ می‌گوید: ” از این زمان به بعد، دیگر نمی‌شد با ارتش به صورت واحدهای کوچک مجزا و متشکل از عناصر قابل تعویض با یکدیگر برخورد کرد. به کار انداختن این ارتش خطرناک بود. برای آنکه ارتش کارا باشد و بتوان از تفنگ چخماقی به بهترین شیوه‌ی ممکن استفاده کرد، لازم بود که به هر فرد کاملاً تعلیم داده شود تا جایگاهی معین را در یک جبهه‌ی گسترده اشغال کند (…) کل مسئله‌ی انضباطی مستلزم یک تکنیک جدید قدرت به همراه درجه‌داران و پایگان‌بندیِ درجه‌داران، افسران جزء و افسران مافوق بود” (ص۱۸۴).

اکنون به جای کلمات تحذیریِ «تو نباید»، عبارات‌های مولدانه‌‌ای همچون«تو باید‌»هایی می‌گیرد که پایه و اساسی انضباطی ـ آموزشی دارند. پس با ساز و کار جدیدی از قدرت مواجه‌ایم که هستی‌اش در گروی تربیت و آموزش تک تک افراد و همچنین مراقبت انضباطی از این تربیت و آموزش است. اگر بخواهیم دیدگاه فوکو را در ادبیاتی مارکسی بازخوانی کنیم، تمام حرفش این است که بدون برساختن فرد و تکنولوژی فردی‌‌ساز، تولید به شیوه‌ی سرمایه‌دارانه و ظهور مناسبات اجتماعیِ خاص آن، محال می‌بود. به بیانی خوانش فوکو از مناسبات سرمایه‌داری، کم و بیش مشروط به تکنولوژی نظم، آموزش و مراقبت است. از دید فوکو این تکنولوژیِ خاص است که می‌تواند افراد جامعه را مناسب کار، جایگاه مورد نیاز و تعریف شده‌ در کارگاه‌ها، کارخانه‌ها، مدارس و یا زندانها و یا ….، پرورش دهد.

بنابراین از دید فوکو بحث قدرت در اینجا، به هیچ رو دعوی حقوقی ندارد، بلکه صرفاً تکنولوژیکی است. از اینرو در راستای ادبیات مارکسی، تمام تلاش فوکو معطوف به این است تا همچون مارکس در موضعی افشاءگرانه عمل کند؛ منتها این‌بار سر انداختن در ساز و کار مناسبات اجتماعی حلقه‌های قدرت؛ چیزی که خود بدان «حلقه‌های تور قدرت» می‌گوید. قلمروی از مناطق متفاوت قدرت….؛ اگر در جوامع فئودالی و پیشامدرن، افراد و دارایی‌شان بخشی از اموال ارباب و شاه به شمار می‌آمدند، اکنون به واسطه‌ی قدرتِ تکنولوژیک، نه تنها بدن و سبک زندگی افراد به تملک درمی‌آیند، بلکه پدیده‌ای جدید به عنوان «جمعیت» به ظهور می‌رسد. به گفته‌ی فوکو: ” اکنون بدن‌ها و جمعیت‌ها وجود دارند. قدرت ماتریالیست شده است و دیگر اساساً حقوقی نیست. قدرت باید با آن چیزهای واقعی، یعنی بدن و زندگی برخورد کند. … “(ص۱۹۱). و ظاهراً برای این کار، ناچار است تک تک عرصه‌هایی که پیش از این جنبه‌ای«حقوقی» داشتند را از کار اندازد و به جایش ماهیتی تکنولوژیک به آنها دهد. چنانچه معتقد است از سده‌ی نوزده، ما اساساً در جهانی «انضباطی» به سر می‌بریم. جوامعی که رفته رفته هر چه بیشتر تحت کنترل‌های پزشکی، کنترل‌های جمعیتی، کنترل‌های روان‌پزشکی و روان‌شناسی در می‌آیند. او به راستی اعتقاد راسخ دارد که ما تنها تصور می‌کنیم که در جهان مبتنی بر قانون زندگی می‌کنیم، حال آنکه عملاً تحت کنترل و نظارت نهادهای تکنولوژیک قدرت هستیم. به عنوان مثال او به طور مؤثری می‌گوید: ” به زودی حتا یک نفر هم وجود نخواهد داشت که از محاکم کیفری بگذرد و از زیر دست یک متخصص پزشکی، روان‌پزشکی یا روان‌شناسی نگذشته باشد. این از آنروست که ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که در آن جرم دیگر صرفاً و اساساً تخطی از قانون نیست، بلکه بیشتر انحراف از هنجار است” (ص۱۹۸).

به بیانی فوکو برایمان آشکار می‌سازد که روش غالب در تمامی عرصه‌های زندگی، «به هنجارسازی» است. چیزی که احتمالا در شیوه‌‌ی تکنولوژیکی قدرت، می‌توان آنرا «استانداردسازی» نامید. و ظاهراً تنها در این ‌هنجارسازیِ مناسبات اجتماعی (از طریق انضباط، آموزش، کنترل و مراقبت) است که از انسان در مقام فرد، می‌توان موقعیتی مناسب با حال جامعه‌‌ای ساخت که به گفته‌ی فوکو مبنایی «مولد» داشته باشد. اما فوکو خود به خوبی می‌داند که انسان آن موجودی نیست که بتوان او را در هر چارچوبی نگه داشت. به بیانی فوکو به آزادی انسان در شکستن غل و زنجیرهایش باور دارد. و از قضا نفس وجود زندان‌ها نیز تأئیدی است بر این نکته؛ اما اگر چنین باشد، (که هست)، به این معنا که زندان محل سکونت هنجارشکن‌های اجتماعی است، در این صورت مسئله‌ی «مولد» بودن ساختار تکنولوژی قدرت چه می‌شود؟ آیا می‌باید «زندان‌»ها را از آن مستثنا کرد و یا همچنان بخشی از این ساز و کار دانست؟ پاسخ فوکو به این پرسش مثبت است. او اصلاً معتقد است که از سده‌ی نوزده ، «بزهکاری» نقشی مهم در ساختار مولد قدرت دارد. به عنوان مثال او انواع قاچاق را وضعیتی ضروری برای «کانالیزه کردن سود»هایی می‌بیند که به خودی خود راهی به سوی مدارهای اقتصادیِ به اصطلاح رسمی و مشروع ندارند.

بنابراین شاید بتوان اینگونه گفت که در عصر سرمایه‌داری، مشاغل «منحرف و ناهنجار» در جوامع، همچون پااندازی و یا قاچاق روسپی، قاچاق مواد مخدر، قاچاق اسلحه، قاچاق اعضاء بدن و …، همگی صرفاً بر اساس تولید سودهای کلان و تزریق آن به مدارهای اقتصادیِ ناکارآمد، شکل می‌گیرند. مشاغلی که تنها می‌توانند در سایه‌ی کنترل‌ها و نظارت‌های هنجارساز به وجود ‌آیند. زیرا فقط از این طریق است که می‌توانند چنین «سودآور» باشند. بی‌جهت نیست که فوکو حتا زندان‌ها را هم محلی برای «آموزش» و «تربیت» افراد می‌بیند. زندان‌هایی که به عنوان بخشی مهم از این ساختار در سایه‌ی وظیفه‌ی هنجارساز خود بی‌هیچ شک و تردیدی، “بزهکار حرفه‌‌ای می‌سازد، [و] فایده و تولیدگری دارد”(ص۱۹۴).

همانگونه که دیدیم، تلقی فوکو از قدرت، ساز و کاری شبکه‌وار است. در این نحوه‌ی تلقی، هیچ‌ کس یا هیچ گروهی بیرون از مدار قدرت نیست بلکه هر کس جایی در آن دارد. به گفته‌ی خودش “همگی ما در موقعیتی از قدرت‌ایم”. در هر حال او که در یکی از دانشگاههای برزیل و جمعی از دانشجویان سخنرانی می‌کند، به نظر می‌رسد مایل است برای این نظر خود به مارکس استناد کند، و مسلماً از آنجا که به او اشاره دارد، تز «در ـ موقعیتِ قدرت ـ قرار داشتنِ» وی (یا همانا «تور قدرت»)، نمی‌تواند بی‌توجه به موقعیت‌های تنش‌آمیز طبقاتی‌ای باشد که در نفس قدرت در جوامع سرمایه‌داری است. از اینرو می‌گوید:

“مارکس بسی زیرک‌تر از آن است که بتواند چیزی جزئی و محدود را بپذیرد؛ او کاملاً می‌داند که آنچه موجب استحکام روابط قدرت می‌شود، این است که روابط قدرت هرگز به پایان نمی‌رسد، و در یک سو عده‌ای و در سوی دیگر بسیاری وجود ندارند؛ روابط قدرت از همه جا می‌گذرد: طبقه‌ی کارگر روابط قدرت را باز پخش می‌کند و روابط قدرت را اعمال می‌کند…” (ص ۲۰۰). نآن

اصفهان ـ آبان ۱۳۹۲

مشخصات کامل سخنرانی:

میشل فوکو، »حلقه‌های تور قدرت»، ۱۹۷۶ ، دانشکده فلسفه دانشگاه بائیا در برزیل

برگرفته از کتاب تآتر فلسفه، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی، ۱۳۸۹