انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فنای رؤیای آمریکایی ، ده اصل تمرکز ثروت و قدرت (۱۱- بخش پایانی)

نوام چامسکی برگردان عاطفه اولیایی

اصل دهم و بخش پایانی

به حاشیه راندن مردم

مارتن گیلنز، یکی از دانشمدان برجسته علوم سیاسی، پژوهشی در باره رابطه بین رفتار افراد و سیاستگذاری عمومی بر اساس آمارو جمع آوری نظرات انجام داده است. یکی از مطالعات ، که با همکاری بنیامین پیج، دانشمند علوم سیاسی برجسته دیگری انحام داه است، ۱۷۰۰ مورد سیاست گذاری را در ارتباط با برخورد های عموم و منافع عرصه تجارت مورد مطالعه فرار داده است . نتیجه مطالعات این بوده است که سیاستگذاری رابطه نزدیکی با منافع ابرشرکت ها دارد. در مطالعه ای دیگر نشان داد که ٪۷۰ مردم هیچ تأثیری بر سیاستگذاری عمومی ندارد و گویی در آمریکا نمی زیند. ثابت شده است که سطح درآمد و ثروت با ‌تأثیر در سیاستگذاری رابطه مستقیم دارد؛ یعنی ثروتمندان اساسا می توانند هر چه می خواهند، به دست آورند. ( ر. ک به «آزمون نظریه سیاست آمریکایی: نخبگان، گروه های با منافع خاص، و شهروندان عادی » مارتن گیلنز و بنیامین پیج. ۲۰۱۴).

دقت آمار به قدری نبود که بتوانند ٪۱۰ بالای جامعه را نیز مورد مطالعه قرار دهند و به این لحاظ نتیجه مطالات گمراه کننده است زیرا قدرت واقعی در دست بخشی از ٪۱ بالایی جامعه قرار دارد. اما اگر امکان مطالعه آن قشر جامعه بود ، روشن می شد که این بخش ٪۱ ، دقیقا هر آنچه می خواهند به دست می آورند، زیرا اساسا اینان هستند که اداره امور را به دست دارند.

عدم تطابق سیاستگذاری با امیال مردم نباید باعث تعجب باشد زیرا که مدت هاست اوضاع چنین بوده است. سیاست حکومت ها به منظور حفظ و ادامه تسلط قدرت دولت و قدرت عوامل مسلط ، بر جامعه است و در این جا به معنی قدرت ابر شرکت هاست. رفاه مردم در درجه دوم اهمیت بوده و اغلب مورد توجه نیست و مردم نیز از این امر با خبرند. دلیل برخورد خصمانه مردم با نهاد ها ـ همه نهاد ها ـ نیز در همین امر نهفته است. بنا بر این آمار، حمایت مردم از کنگره زیر ده درصد بوه، و ریاست جمهور و ابر شرکت ها نیز مورد علاقه نبوده و بانک ها مورد تنفر مردمند. این احساس در همه عرصه ها جتی علوم، آشکاراست: « چرا باید به آن ها باور داشته باشیم؟»‌

خشم نامتمرکز

کنشگری وبسیج مردم جریان دارد لیکن به سمت هایی بسیار خود ـ ویرانگر در حرکت است و شکل خشمی پراکنده، تنفر، حمله به یکدیگر و بر اهدافی ضربه پذیر رخ می دهد. برخورد هایی واقعا غیر منطقی: مردم حقیقتا علیه منافع خود بسیج می شوند و از سیاستمدارانی دفاع می کنند که هدفشان ضربه زدن تا حد ممکن بر منافع مردم است. کافی است که به تلویزیون و اینترنت نگاه کنید. امری که دقیقا جلوی چشممان در جریان است، همین از هم گسیختگی روابط اجتماعی است، و نکته قابل توجه دقیقا همین است. منظور متنفر و منفصل ساختن مردم از یکدیگر، رواج خود مرکزپنداری، بی توجهی به احتیاجات و عدم یاری به دیگران است.
به عنوان مثال دونالد ترامپ را در نظر بگیرید: سال هاست که در باره خطر پیداش رهبری صادق و ایدئولوگ با شخصیتی گیرا که توانایی جهت دادن به رعب و خشمی که سال ها در دل بخش بزرگی جامعه می جوشیده به طرف اهدافی ضربه پذیر، نوشته و سخنرانی کرده ام. البته ترامپ، نه ایدئولوگ است و نه صادق، ولی به خطراتی دامن زده که بسیار واقعی و جدی اند. به نظر می رسد ایئولوژی وی فراتر از من و دوستانم نمی رود.
وی از جانب مردمی که از همه چیز خشمگین بودند مورد حمایت شدید قرار گرفت. هر بار که به شخصی ( هر که باشد) اهانت می کند، محبوبین بیشتری پیدا می کند، زیرا حرکتش بر اساس ترس و خشم است. امروزه با پدیده ی «خشم همگانی شده» روبرو هستیم. طرفداران ترامپ، اغلب سفید پوستان طبقه کارگر اند که در دوره نئو لیبرالیسم کنار زه شده و در دوره ی رکود و سقوط اقتصادی و نیز سقوط عملکرد دمکراسی زندگی کرده اند. حتی منتخبین خودشان، از منافع و دغدغه هایشان نمایندگی نمی کنند. همه چیز را از آنان گرفته اند،‌از رشد اقتصادی محرومند، تمام نهاد ها علیه آنان اند، و از همه ی نهاد ها به خصوص کنگره انزجار دارند. به طور جدی نگران از دست دادن جامعه و هویت خود هستند. سپر بلا کردن کسانی که حتی ضریه پذیر تر از اینان اند و رواج وهم حمایت « نحبگان لیبرال» از آنان و نتایج تلخ آن، موردی بسیار آشناست. نباید از نظر دور داشت که ترس و دغدغه های صادقانه را می توان از طریق سیاستگذاری های سازنده از بین برد. در سال ۲۰۰۸بسیاری از حامیان فعلی ترامپ با باور شعار « امید و تغییر» به اوباما رأی دادند و البته نه امید و نه تغییر، هیچکدام را تجربه نکردند. اکنون نیز، در ورطه دلسردی، فریب دغلکاری نوع دیگری از شعار امید و تغییررا خورده اند. زمانی که این خیال در هم بشکند، شاهد واکنشی بسیار پلید خواهیم بود. اما چنانچه یک برنامه ریزی معنا دار، صادقانه الهام بخش امید بوده و به طور جدی، تغییرات لازم را به دنبال بیاورد، ‌نتایجی بسیار بهتر حاصل خواهد شد. اما به جای آن به خشمی عام شده به سوی همه چیز، دامن زده می شود.
روز ۱۵ آوریل (موعد پرداخت مالیات) را می توان نوعی معیار دمکراسی این جامعه دانست. اگر از نظامی مردم سالار برخوردار بودیم،‌این روز را جشن می گرفتیم زیرا قاعدتا باید روزی باشد که توده های مردم با یکدیگر تصمیمی مشترک در حمایت از برنامه های رفاه اجتماعی اخذ می کنند و این امر لایق جشن گرفتن است! اما در ایالات متحده چنین نیست. ۱۵ آوریل در این کشور روز عزاست. روزی است که نیرویی غریبه که هیچ رابطه ای با شما ندارد، به قصد سرقت پولی که چنین به زحمت کسب کرده اید، را ه را بر شما می بندد و شما با هر چه در توان دارید، سعی پر ممانعت از آن می شوید. لااقل در اذهان عمومی، این معیاری است برای عملکرد دمکراسی.
تمایلات درونی ایالات متحده، در صورت معکوس نشدن، به جامعه ای فوق العاده زشت پر و بال خواهد داد. جامعه ای که بر اصل شر آدام اسمیت بنا شده است: « همه برای خود و برای دیگران، هیچ» ، و روح عصر جدید همان « ثروتمند شدن و بی توجهی به دیگران» است، جامعه ای که از احساست عادی انسانی از قبیل همدردی، همبستگی، حمایت متقابل، تهی شده است. جامعه ای چنان زشت که معلوم نیست چه کسی خواستار زندگی در آن باشد، و من چنین آرزویی برای فرزندانم ندارم.
اگر جامعه بر اساس کنترل توسط ثروت خصوصی بنا شده باشد،‌ارزش هایی از قبیل تنگ نظری،‌و تمایل به بیشینه کردن اکتسابات شخصی به قیمت آرامش دیگران را بازمی تاباند و جامعه ای که چنین بنا شود، به طرف ویرانی کامل در حرکت است.

تنازع بقا
به نظرم آینده بسیار تاریک است. منظورم این است که با مسائلی بسیار جدی مواجه ایم. نباید فراموش کرد که برای اولین بار در تاریخ، با مسأله بقای انواع روبرو شده ایم. آیا انواع می توانند، به شکلی شایسته خود، دوام بیاورند؟
در هشتم نوامبر ۲۰۱۶، قدرتمند ترین کشور در تاریخ دنیا ، که مهر خود را بر آینده می زند،‌انتخاباتی بر گزار کرد و در نتیجه اختیار قوای سه گانه را به دست حزب جمهوری خواه که تبدیل به خطرناک ترین سازمان تاریخ بشر شده است، داد.
البته غیر از آخرین جمله، که بسیار افراطی به نظر می آید، موضوعات مطرح شده، بدون منازعه مورد قبول اند. این جزب، کمر به نابودی هر چه سریع تر حیات سازمان یافته نوع بشر بسته است. چنین موردی در تاریخ سابقه نداشته است.
آیا این اغراق است؟ به آنچه اخیرا شاهدش بودیم فکر کنید: برنده انتخابات خواهان افزایش استفاده از سوخت فسیلی،‌منجمله ذغال، ضابطه زدایی، رد کمک به کشورهای رو به توسعه که در پی استفاده از انرژی قابل دوام اند، و در مجموع به سرعت هر چه بیشتر به طرف سقوط می شتابد.
و البته نتایج مستقیم آن نیز از هم اکنون قابل مشاهده است. مذاکران COP 21 پاریس، به دلیل مخالفت کنگره با قبول تعهد، به جای دریافت امضای ایالات متحده بر سند، فقط قول شفاهی آمریکا را دریافت کرد. هدف COP22 که روز ۷ نوامبر ۲۰۱۶ در مراکش گشایش یافت، سعی در جبران این کمبود بود. روز۸ نوامبر‌(‌روز انتخابات) سازمان هواشناسی بین المللی گزارشی دهشت زا منتشر کرد مبنی بر ویرانی محیط زیست. با روشن شدن نتیجه انتخابات، همآیش به بررسی امکان ادامه کار کنفرانس با تصمیم منفی کشوری مانند ایالات متحده ، پرداخت. همآیش با نتیجه ای عجیب پایان یافت: چین ادامه و بقای اهداف کنفرانس را بر عهده گرفت و «رهبر جهان آزاد» به انزوا کشیده شد.
به سختی می توان عدم طرح موضوع حفظ محیط زیست را طی کارزار انتخاباتی قبول کرد.
با چشمان باز به سوی دنیایی که جایی برای نوه هایمان ندارد، به سوی فاجعه محیط زیست پیش می رویم. ایالات متحده، عمدتا به دلایل نهادین، این سقوط را رهبری می کند. به عناوین اخبار توجه کنید: نیویورک تایمز مقاله ای در باره اندازه کلاهک یخی قطب منتشر کرد مبنی بر این که آب شدن یخ در قطب که تأثیری غیر قابل انکار بر آب و هوا درمجموع دارد، بسیار بیش از میزان پیش بینی شده توسط دانشمندان محیط زیست و یا برنامه های بسیار پیچیده رایانه ای است.
آب شدن کلاهک یخی روندی است با تأثیر تصاعدی، زیرا که هر چه یخ بیشتری آب شود،‌بازتاب انرژی خورشیدی کمتر و ورودش به جو افزایش می یابد و در نتیجه به روندی تصاعدی و غیر خطی غیر قابل کنترل دامن می زند. این گزارش همچنین اطلاعاتی در باره واکنش حکومت ها و ابر شرکت ها ارائه داد: هیجان بسیار بالاست، زیرا که حالا دیگر به راحتی می توانند سوخت فسیلی استخراج کرده و روند ویرانی زمین را تسریع کنند!
این امضای حکم قتل نوادگانمان است. صد ها میلیون نفر در بنگلادش، به علت بالا آمدن سطح آب بیخانمان می شوند و بقیه نیز دچار ثمرات آن خواهند شد. این به معنای بی تفاوتی نسبت به سرنوشت بشر و یا عدم توانایی درک و پیش بینی این ویرانی است.
خطر دیگری که از هفت سال پیش همه را تهدید می کند، جنگ اتمی است. حدود ۱۹۵۵ آلبرت انشتین و برتراند راسل، عاجزانه از مردم جهان درخواست کردند که در مورد انتخابی شوم وغیرقابل اجتناب که در پیش دارند تعمق کنند:‌بشریت باید تصمیم بگیرد یا جنگ را کنار بگذارند و یا به ویرانی خود دامن زنند. دفعات بسیار به خود ـ ویرانی نزدیک شده ایم. بولتن دانشمندان اتمی با مفهوم «ساعت فنا» فاصله بشریت را تا نابودی کامل ( که در نیمه شب فرض شده است) در رابطه با تصمیمات سیاستمداران می سنجد. شروع این ساعت در سال ۱۹۴۷ ، درست بعد از استفاده از بمب اتم قرار دارد. همین دو سال پیش، دو دقیقه به نیمه شب نزدیک تر و در سه دقیقه قبل از نیمه شب قرار گرفت. دلیل این امر افزایش خطر فاجعه ای زیست محیطی و یا جنگ اتمی است. سیاستگذاران حرکت دقیقه شمار این ساعت را سریع تر می کنند. و چنین است آینده ای که برایمان در نظر دارند.

ساختار نهاد های صاحب قدرت قابل توجیه نیستند
فکر نمی کنم از ذکاوت لازم برای ریختن طرح جامعه ای کامل، عادل و آزاد برخوردار باشیم. می توان رهنمود هایی ارایه داد و پرسید چگونه می توان در آن راه گام برداشت. جان دوویی، فیلسوف اجتماعی برجسته اواخر قرن بیستم، معتقد بود تا جایی که تمام نهاد ها ـ تولیدی، تجاری، و رسانه ای ـ تحت کنترل دمکراسی مشارکتی نباشد، نمی توان از جامعه ای دمکراتیک برخوردار شد. به قول وی ‌‌«سیاست، سایه اقتصاد بر جامعه خواهد بود» و اساسا این حقیقت دارد. ( ر. ک. به آخرین نوشته ها ۱۹۲۵-ـ ۱۹۵۳. جلد ششم. ۱۰۳۱ ـ ۱۹۳۲. جان دووی، ۱۹۸۵)‌
وجود ساختار قدرت، تسلط و سلسله مراتب، ایجاب می کند که عده ای فرمان دهند و عده ای فرمان ببرند. در غیر این صورت، چنین ساختاری به خودی خود قابل توجیه نیست. بدین لحاظ، اولیای امور مجبور به توجیه پذیر بودن خود هستند؛ اما توجه به این مورد با دقتی بیشتر، عدم توانائیشان را در این امر آشکار می کند. بنا بر این از هم گسلاندن ساختارنامشروع قدرت لازم است تا عرصه آزادی فراخ تر شود. و هدف جمعیتی متعهد و سازمان یافته عبارت از به پرسش کشیدن دلیل وجودی این ساختار است و نه نظم داد به آن. و این دقیقا راهبرد عامل لیبرترین روشنگری،‌ افکار لیبرال کلاسیک، لب مطلب آنارشیسم و نیز البته لازمه دمکراسی است که فکر نمی کنم در هیچ مورد در تضاد با یگدیگر باشند، بلکه برخورد با یک مسأله واحد از زوایای گوناکون است: نهادن قدرت تصمیم گیری در دست مردمی که متأثر از آن تصمیمات اند. مفهوم پیشرفت نیز همین است.

تغییر
من کنشگر اجتماعی نیز بوده ام و سال های بسیاری از عمرم را در این راه قدم زده ام، البته در نوشته هایم بازتابی ندارد، و سازمانده ممتازی هم نیستم. تغییرات با شراکت دائمی مردم در اجتماعات پیرامون و محیط کار خود به هدف پی ریزی پایه های جنبش مردمی ممکن می گردد. هر دگرگونی در تاریخ این گونه رخ داده است.
به عنوان مثال آزادی بیان، یکی از دست آورد های واقعی جامعه آمریکا، را در نظر بگیرید. در این مورد، ما در دنیا در مقام اول قرار داریم. این حق در قانون اساسی تصریح نشده است، در اوایل قرن بیستم این موضوع به دادگاه عالی رسید و در ۱۹۶۰، مهم ترین ثمر خود را داد یعنی جنبش حقوق مدنی. در آن زمان جنبش توده ای وسیعی جریان یافت که در پی خواست هایش پافشاری می کرد. در آن چارچوب بود که دادگاه عالی معیارهایی بسیار پیشرفته برای آزادی بیان ارائه کرد. و یا به عنوان مثال به حقوق زنان فکر کنید: زنان با شناسایی ساختار های سرکوب، از اطاعت از آنان سر بازدند و سایربخش های جامعه نیز به آنان ملحق شدند. حق این گونه کسب می شود. ( ر.ک به پرونده ی برندنبورگ علیه اوهایو. دادگاه عالی ایالات متحده. ۹ ژوئن ۱۹۶۹ ـ و نیز: پرونده ادواردز علیه کارولینای جنوبی، دادگاه عالی ایالات متحده. ۲۵ فوریه ۱۹۶۳ ـ و نیر: پرونده تایمز علیه سولیوان. دادگاه عالی ایالات متحده. ۹ مارس ۱۹۶۴)
درمان و راهکردی عام وجود ندارد، بلکه برای هر مورد مشخص، راهکردی خاص باید یافت. برخورداری از حقوقمان را مدیون کنشگران هستیم. اینان نه تنها بر اساس اطلاعات جمع آوردی کرده شان، به سیاست های جدیدی تجسم می بخشند بلکه به درک اوضاع نیز کمک می کنند. فراموش نکنیم که این روندی است دو جانبه. اوضاع را در روند کنشگری دقیق تر می شناسیم. در تعامل است که فرد می آموزد. این امر حتی در مورد علوم پیشرفته نیز صادق است. اگر به آزمایشگاه علمی سر بزنید می بینید که بحث، گفتگو و نقد، میان همکاران و دانش جویان جزء لاینفک روند پژوهش های علمی است. شاید فقط نوابق بتوانند در انزوا کار کنند؛ افراد به تنهایی از منابع، حمایت و پشتیبانی لازم برای درک خود و دنیای پیرامون، اهداف و جهت گیری لازم و غیره بری هستند. بنا بر این در جوامعی برخوردار از سازمان هایی حیاتی مانند اتحادیه های کارگری فعال که عامل مهمی نه تنها در اکتساب حقوق کارگری بوده بلکه به آموزش کارگران نیز پرداختند، شهروندان مرجعی برای کسب اطلاعات لازم و حمایت از یکدیگررا می یابند؛ می توانند نظرات خود را به آزمون گفتگو ها و تجربه گذاشته، تعدیل و تغییر داده و از یکدیگر بیاموزند. در چنین شرایطی است که شهروندان می توانند از کوشش های طبیعی نهاد های مسلط بر مردم دربی خبرنگاهداشتنشان، در امان باشند. این امر نیز مانند هر موضوع دیگری، مبارزه ای مداوم علیه قدرت است.
طی بهار عربی، در روز های ابتدایی و در تظاهرات میدان تحریر، فشار های حکومتی بسیارشدید بود. بسیاری از سازماندهی ای ها توسط رسانه های اجتماعی صورت می گرفت، به همین علت مبارک اینترنت را قطع کرد تا از سازماندهی جمعیت ممانعت کند. نتیجه چه بود؟ افزایش کنشگری زیرا مردم به آنچه کارآ تر بود دست زدند: ارتباط رو در رو! مردم شروع به گفتگو ی مستقیم با یکدیگر کردند. شواهد بسیاری از تأثیر فوق العاده سازماندهی مستقیم یعنی گفت و شنید ها و آموزش های حضوری وجود دارد. ما انسانیم و نه ربات . این را نمی توان فراموش کرد.
بنا بر این پاسخ به سؤال «چه می توان کرد؟» آن است که هر چه بخواهیم، زیرا در جامعه ای به سر می بریم که در مقایسه یا دیگر جوامع، از آزادی بیشتری برخورداریم. اما این آزادی هدیه ای آسمانی نبوده بلکه دست آورد مبارزاتی دشوار، طولانی و شجاعانه است. این میراث گذشته است که از مبارزات نسل های پیش نصیبمان شده است. دراین کشور که از بسیاری زوایا آزاد ترین کشور دنیاست، هنوز امکانات بسیاری برای مبارزه وجود دارد. حکومت از معدود ابراز سرکوب برخوردار است. اقتصاد ابرشرکتی شاید در صدد سرکوب برآید ولی از جامه عمل پوشاندن به آن عاجز است. چنانچه مردم به سازماندهی و مبارزه بپردازند، پیروزی های بیشماری را می توانند از خود کنند.
فکر می کنم کمبودهای بسیاری در این جامعه،‌در سطح نهاد ها و فرهنگ وجود دارد که با کنشگری در خارج از چارچوب های مورد قبول، قابل تغییرند. به نظرم باید در پی انواع نو کنشگری سیاسی بود. دگرگونی هایی در جران است (واغلب در بین جوانان) یعنی جایی که تغییرات معمولا آغاز می شوند. اما به کجا ره خواهد برد؟ این دیگر به ما بستگی دارد و ره به جایی می برد که مردم تعیین کنند.
به گفته شادروان هوارد زین و سایر دوستان نزدیکم: « آنچه دگرگونی های بزرگ تاریخ را پی می ریزد،‌کنش افراد ناشناس و نیل به اهدافی کوچک است.» اینان در گذشته باعث تغییرات بودند و در آینده نیز خواهند بود. (ر.ک. به : در بحبوحه جنبش نمی توان بی طرف ماند. هوارد زین ۱۹۹۴)

یادداشت های پایانی فصل

«آزمون نظریه سیاست آمریکایی:

نخبگان، گروه های منافع خاص، و شهروندان عادی»

مارتن گیلنز و بنیامین پیج. ۲۰۱۴

تحقیقات تجربی بسیاری حاکی از آنند که همواره مجموعه ای از عوامل در امر تاثیرگذاری دخیل اند، اما تا همین اواخر، امکان آزمون پیش بینی های متضاد در مقایسه با یک دیگر با استفاده از مدل آماری واحدی نبوده است. این گزارش تلاشی است برای انجام این کار از طریق استفاده از مجموعه ای از داده های منحصر به فرد بادر نظر گرفتن متغیرهای کلیدی در ۱۷۷۹ مورد سیاستگذاری است. تجزیه و تحلیل چند متغیره نشان می دهد که نخبگان اقتصادی و گروه های سازمان یافته ای که منافع تجاری را نمایندگی می کنند تاثیرات قابل ملاحظه و مستقل در سیاستگذاری دولت ایالات متحده دارند، در حالی که شهروندان عادی و گروه های نماینده ی منافع گروه های پر جمعیت، به طور مستقل نفودی بسیار کم و یا اصلا هیچ نفوذی ندارند. نتایج حاصله، حاکی از مورد قبول واقع شدن نظریه های سلطه اقتصادی نخبگان و نظریه های پلورالیسم جانبدارانه بوده است، و نه نظریه های دموکراسی پلورالیسم انتخاباتی اکثریتی یا پلورالیسم اکثریتی…
نکته نهایی: حتی در یک دوگانگی، و از دید توصیفی، شواهد حاکی از آنند که پاسخگویی سیستم سیاسی ایالات متحده ، حتی زمانی که عموم مردم خواستار اقدام دولت هستند به شدت محدود است. سیستم سیاسی ایالات متحده، به دلیل وجود ممانعت های عمدی برسر راه حکومت اکثریت ( فدرالیسم ، جدایی قدرت، دومجلسی)، همراه با موانع دیگر ناشی از قوانین و رویه های ضد اکثریتی کنگره، بی طرفی را نمی تابد. بنابراین هنگامی که اکثریت ۵۱ درصدی مخالف تغییر سیاستی مشخص و راضی از وضعیت موجود است، احتمالا موفق می شود. اما زمانی که اکثریت، حتی اکثریتی بزرگ خواهان تغییری است، به احتمال زیاد به هدف نمی رسد. در پرونده ۱۷۷۹ مورد سیاستگداری مذکور، اکثریت کوچک خواهان تغییرات، فقط ۳۰ درصد اوقات به هدف خود رسیدند. قابل توجه است که، حتی اکثریت قابل ملاحظه ( ۸۰ درصدی)‌فقط در حدود ۴۳ درصد از دفعات موفق به تغییر سیاستی شده اند.
در هر صورت، از آن جا که شهروندان عادی تنها زمانی موفق به کسب خواست های خود از دولت می شوند که نخبگان یا گروه های منافع خاص نیر چنان بخواهند، شاید تصادفی نباشد که طرفداران دموکراسی پوپولیستی نظر خوشی به دموکراسی نداشته باشند. در عمل، آنچه اهمیت دارد، نفوذ واقعی است.

آخرین نوشته ها ۱۹۲۵-ـ ۱۹۵۳.
جلد ششم. ۱۰۳۱ ـ ۱۹۳۲. جان دوویی، ۱۹۸۵

از آن جا که اوضاع واشنگتن در حال حاضر، از روند معمول خارج نیست، به طور مفصل به اظهاراتی پراکنده می پردازم
اوضاع واشنگتن بازتاب دقیقی است از شرایط سیاسی در سراسر کشور. اولی ( واشنگتن) هیچ ارتباطی با واقعیت های زندگی آمریکایی ندارد؛ چرا که دومی ( شرایط سیاسی کشور) به طور کامل از هم گسسته است. این وضعیت بازتاب نارضایتی و انزجار مردم از احزاب قدیمی است و این امر خود فرصتی است ایجاد یک حزب جدید. مدتهاست می شنویم که سیاست مهم نیست، که دولت فقط باری بر دوش مردم و مداخله گر در امور زندگی مان است، که رهبران صنعت و امور مالی که ثروت کشور را به امانت گرفته اند از عاقلان اند.
کسانی که این سخنان را تکرار می کنند فراموش کرده اند یا سعی در پنهان کردن این حقیقت داراند که سردرگمی، بی اهمیتی، بی توجهی و بیفایدگی سیاست در واشنگتن صرفا بازتاب ورشکستگی رهبری صنعتی است. همانطور که سیاست به طور کلی پژواک منافع صنایع بزرگ است. به بن بست رسیدن و ناتوانی کنگره قطعا آینه عدم توانایی سران صنعت و امور مالی است که امور کشور را به عنوان حادثه ای در روند انباشت گنج خود می نگرند.
تجدید نظر در فعالیتهای غیرقانونی کسانی که ما را به بحران کنونی کشانده اند و امید این که در صورت رهایی از بختک فعالیت سیاسی،‌ما را از بحران به در خواهند کشید، اگر نه غم انگیز که بدون شک مسخره است.
جادوی خوردن موی سگ به منظور درمان بیماری، همان قدر احمقانه است که تصور این که قدرتمندان در صدد مرمت شکافی هستند که خود ایجاد کرده اند. تا زمانی که سایه سیاست ابر شرکت ها بر جامعه بماند، کم رنگ شدنش اوضاع را تغییر نخواهد داد. تنها درمان، اعمال سیاست هایی است مبنی بر واقعیات و منافع جامعه.

پرونده ی برندنبورگ علیه اوهایو.
دادگاه عالی ایالات متحده. ۹ ژوئن ۱۹۶۹ ـ

. فرجام خواه، یکی از رهبران کوکلوکس کلان، تحت قانون مجازات سندیکالیستی جنایی
اوهایو به علت تبلیغ ضرورت و یا صلاح دانستن جرم، خرابکاری، خشونت یا روش های غیرقانونی تروریسم به عنوان وسیله ای برای انجام اصلاحات صنعتی یا سیاسی و نیز برای حضور داوطلبانه در اجتماعات ، سازمان ها، گروه ها و به منظور تدریس یا حمایت از آموزه های سندیکالیسم جنایی،
محکوم شده است. نه محکومیت و نه دستورالعمل قاضی دادگاه تعریف این جرم را از صرفا حمایت ، تحریک ( و یا ارتکاب جرم) ، به اقدام غیرقانونی تغییر نمی دهد.
تصمیم اکثریت هیئت منصفه: از آنجایی که قانون، چه در تعریف و چه در کاربست آن، به مجازات صرفا حمایت از و نیز به ممنوعیت گرد هم آیی به منظور تبلیغ اعمال توصیف شده نظر دارد، طبق الحاقیه اول و چهاردهم، به مجازات این اعمال تحت قوانین جزایی می پردازد. آزادی بیان و مطبوعات، حمایت از استفاده از زور و یا نقض قانون را تأمین می کند مگر آنکه این حمایت به منظور تحریک به قانون شکنی در عمل باشد. ویتنی و کالیفرنیا، ۲۷۴ /U.S. 357، لغو شد

پرونده ادواردز علیه کارولینای جنوبی، دادگاه عالی ایالات متحده. ۲۵ فوریه ۱۹۶۳

“‪[الف ] در نظام حکومتی ما، شیوه اعمال آزادی بیان عبارت است از دعوت به مباحثه و مجادله. شاید این هدف به بهترین وجه خود زمانی قابل حصول باشد که موجب ایجاد نا آرامی شود، و به نارضایتی از شرایط بیانجامد و یا حتی موجب خشم مردم گردد. سخنرانی ها اغلب تحریک آمیز و چالش برانگیز اند و ممکن است به تعصبات و پیش داوری ها دامن زند و در راه به کرسی نشاندن نظری، ضربات و اثرات نامطلوب و عمیقی را به دنبال بیاورند. به همین دلیل است که آزادی بیان در برابر سانسور یا مجازات محافظت شده است، مگر اینکه نشان داده شود موجب خطری روشن و قریب الوقوع است به مراتب بیش از ناراحتی، یا ناآرامی برای عموم … طبق قانون اساسی ما هیچ محدوده ی دیگری وجود ندارد. بدیل این امر،‌روش غالب معیارسازی نظرات یا توسط قانونگذاران، دادگاه ها، و یا گروه های سیاسی یا اجتماعی است “.

پرونده تایمز علیه سولیوان. دادگاه عالی ایالات متحده. ۹ مارس ۱۹۶۴)

مدعی علیه، نماینده ی منتخب از مونتگومری، آلاباما، دادخواستی در یک دادگاه ایالتی مطرح کرد مبنی بر این که در تبلیغات چهار روزنامه مورد حمایت ابر شرکتی، مورد افترا قرار گرفته است. این تبلیغات شامل اظهاراتی است که برخی از آنها نادرست اند و ادعا بر اقدام پلیس علیه دانشجویانی دارد که در تظاهرات مدنی شرکت کرده و نیز در مورد رهبر جنبش حقوق مدنی است. مدعی علیه ادعا کرد که این اظهارات اشاره به وی دارند، زیرا نظارت بر اداره پلیس از وظایف وی است. قاضی دادگاه به هیئت منصفه توضیح داد که چنین اظهارات «تهمت» است، و مدعی صدمات قانونی است اما بدون اثبات واقعی بودن خسارت و به منظور جبران ِ خسارتی مفروض، طلب شده است تا در صورتی که ثابت شود که این اظهارات در باره مدعی علیه توسط آنها منتشر شده است، پرداخت گردد.
در مورد پرداخت خسارات، رأی قاضی بر آن است که صرفا سهل انگاری، دلیلی کافی بر بدرفتاری واقعی نیست و پرداخت خسارت قابل قبول نیست. قاضی ابراز نکرد که لازمه پرداخت خسارت، ابتدا اثبات قصد واقعی آسیب رسانی یا بی توجهی است و یا این که یک حکم صادره در مورد مدعی علیه باید بین خسارات جبرانی و یا مجازاتی تفاوت قائل شود. هیئت منصفه برای مدعی علیه چنین تصمیم گرفت و دیوان عالی کشور نیز آن را تأیید کرد.
تصمیم اکثریت هیئت منصفه: هیچ ایالتی نمی تواند طبق الحاقیه های اول و چهاردهم، رأی به پرداخت خسارت ناشی از تهمت خوردن به مآموران دولتی را بدهد مگر آن که «سوء نیت واقعی» و ابراز آگاهانه دروغ ثابت شود.

در بحبوحه جنبش نمی توان بی طرف ماند.
هوارد زین ۱۹۹۴

تاریخ جنبش های اجتماعی اغلب خود را به شرح وقایع بزرگ و لحظات محوری محدود می کند … و در مورد اقدامات کوچک بی شمار افراد ناشناخته سکوت اختیار کرده است. اقداماتی که منجر به آن لحظات عالی شده است. با درک این مطلب، می بینیم که کوچکترین اقدامات اعتراضی که در آن شرکت می کنیم، ممکن است تبدیل به ریشه های نامرئی تغییرات اجتماعی شود. ”

ـــــــــــــــــــــــ

انتشار هر بخشی از این نوشته بدون تماس با مترجم ممنوع و موجب پیگرد قانونی است. بخش هایی از متن بدون خدشه به محتوی آن حذف شده اند. متن کامل به صورت کتاب منتشر خواهد شد.

­ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

پانوشت ها:
۱ـ مترجم: https://msuweb.montclair.edu/~furrg/hj/chomskyhermanpropmodel.pdf