مادری بدون جنسیت
چکیده
نوشتههای مرتبط
در این مقاله سعی شده است با نگاهی به پیشرفت های حوزه فناوری های کمکباروری و انواع شیوهها و تکنیک های موجود در آن به تحول نقش ساختاری و فرمی خانواده در جهان امروز پرداخته شود. با ظهور گفتمان پزشکی و فرایندهای پزشکیشدن ناباروری و مادری به حوزه پزشکی باعث شده است تا برای آن شیوههای درمانی در جهت کنترل اجتماعی آن ارائه شود. با ورود حوزه های طبیعی چون تلقیح و باروری به گفتمان پزشکی نقش های افراد مشارکت کننده در آن نیز متحول می شود که یکی از مهم ترین این نقش ها دگردیسی های مربوط به مادری است. تلقیح آزمایشگاهی با تحول کردن تمایز میان امر طبیعی و مصنوعی فرایند طبیعی تولد را به فرایند ساخت و مداخله تلقیح مصنوعی باعث شده تا با وارد ساختن مداخلات افراد متعددی چون اهداکنندگان گامت و صاحبان رحم جایگزین موجب تحول ساخت ریشههای خویشاوندی و پیرو آن دگردیسی در مادری و البته پدری شود. ابهام در والدگری که از نتیجه های خویشاوندسازی آزمایشگاهی است باعث شده تا فرایند ایجاد خویشاوندی را که از ریشههای زیستی معنا می گیرد به نقش های مبتنی بر خویشاوندسازی اجتماعی مبدل کند. کلینیک های باروری با بهره گیری از حمایت های قانونی نوعی مشروعیتسازی از گفتمان خویشاوندی و ژنتیکیکردن خویشاوندسازی را ایجاد کردهاند. در کلینیک نقش های زیستی به نقش های اجتماعی تفویض می شوند و والدین متقاضی بی هیچ پیوند زیستی و بیولوژیکی، والدگری را کسب می کنند. در این میان با توجه به چرخه های مراقبت و ورود زنان دیگر به این عرصه می توان از نوعی تفویض نقش مادری بر اساس سلسله مراتب مبتنی بر ملیت، قومیت و نژاد صحبت کرد. موارد ژنتیکی کردن تولیدمثل و بویژه کالایی کردن مادری و سلول های تولیدمثلی زنان باعث شده است در گفتمان فمینیستی رویکرد دوگانه ای نسبت به این فناوری ها با توجه به نقش سرکوبگری نهاد ازدواج و مادری برای زنان نزد فمینیستهای رادیکال(نقدهای مثبت) و نقدهای منفی در نظر برخی از فمینیستهای خانوادهگرا ایجاد شود که نتیجه آن جداشدن نقش تجربی مادری(مسئولیت اجتماعی) از نهاد مادری مبتنی بر جنسیت(ذاتگرایی) است که به تولد مادری بدون جنسیت می انجامد. با توجه به درگیر شدن و مداخله زنان در فرایندهای باروری آزمایشگاهی شکلی از تجارت گامتها و استثمار زنان به دست زنان را موجب شده است که می توان از آن هم به نوعی در خدمت و هم خیانت به زنان(زنان علیه زنان) نام برد. در این مقاله تلاش می شود تا با ذکر تمامی این موارد به دگردیسیهای نقش مادری بعنوان نقشی اجتماعی تا جنسیتی به انواع راهکارهای مبتنی بر خویشاوندسازی مبتنی بر خون، ژن، شیر و امر اجتماعی پرداخته شود. در نهایت اینکه آزمایشگاه می تواند خویشاوندسازی ژنتیکی و مبتنی بر خون را به خویشاوندسازی مبتنی بر رابطه اجتماعی با فرض تغییر ریشه های خویشاوندی از امر زیستی به امر مبتنی بر عشق، تعهد و تربیت و آموزش نزد والدین تغییر دهد.
کلیدواژهها: انسانشناسی خانواده و خویشاوندی. فناوریهای کمکباروری(ART). تلقیح مصنوعی(IVF). اهداکنندگان گامت. رحم جایگزین. والدگری. دگردیسی مادری. مادری و فمینیسم. خانواده فراملی. چرخههای مراقبت. خون و ژن. خویشاوندی زیستی. خویشاوندی اجتماعی.
مقدمه
از دیرباز خانواده به عنوان نهادی برای ساختاربخشی به مقولات مهمی چون جنسیت، ثروت، خویشاوندی و مناسبات بین فردی و اجتماعی بوده است. تلاش برای فرزندآوری و تولیدمثل به مثایه یک هدف، نهاد خانواده را به مثابه الگوی روابط ناهمجنسخواهانه پیش برده است. با تغییرات بینافرهنگی گسترده و به دنبال آن فرایند جهانیشدن با انبوه تغییراتی که در الگوی های اجتماعی و زیستی ایجاد کرده خانواده را تحت شعاع خود قرار داده است. چنانکه امروزه نوعی فروپاشی بنیان خانواده در کانون بحث های جامعه شناسی مطرح است. اما نکته مهم در این باره آن است که با توجه به تلاش هایی که از سوی افراد نابارور و یا افراد مجرد برای فرزندآوری دیده می شود یا اقداماتی که جامعه همجنسخواهان تلاش دارند تا به کسب مشروعیت قانونی ازدواج بین خود دست یابند، همگی بیانگر تلاشی است که برای ایجاد خانواده می شود. از این رو شاید بتوان از فروپاشی یک نوع الگوی مشخص ازدواج و آن هم ازدواج ناهمجنسخواهانه صحبت کرد اما نمی توان بطور کلی از کمرنگ شدن نقش کانونی ازدواج در مسیر رشد افراد غافل شد.
از اینرو با فرایندهای گسترده جهانیشدن و بویژه پیشرفت های وسیعی که در حوزه پزشکی بوجود آمده درمان ناباروری و یا امکان کمک های باروری برای افراد متقاضی شکل گرفته است. فناوریهای کمکباروری [۱]ART با مدل های متنوع خود مانند رحم جایگزین[۲]، تزریق گامت، [۳]IVF تلقیح مصنوعی،[۴] IUI شستشو و تزریق اسپرم به درون رحم،[۵] GIFT گذاشتن اسپرم شستشو داده شده به درون رحم، ZIFT[۶] گذاشتن تخمک لقاح یافته به لوله رحم، TEF[۷] انتقال جنین به ثلث خارجی لوله رحم، انجماد جنین، میکرواینجکشن[۸]، لاپاراسکوپی[۹](افزایش قابلیت باروری)، [۱۰]PGD تشخیص ژنتیک بیماری پیش از انتقال رویان به درون رحم و دیگر دستکاری های مهندسی ژنتیک، همگی ابزارها و فرصت هایی را برای افراد به دست می دهد که با توجه به اشکال نوین خود که با الگوهای از پیش موجود و درونی شده اجتماعی ازدواج و تولیدمثل متفاوت است، زمینه بروز انواع تغییرات در چشم اندازهای مربوط به مباحث جامعه شناسی و انسانشناسی خانواده و خویشاوندی را سبب شده است. در این میان حوزه پزشکی با به دست آوردن موقعیتی مسلط در ساختار زیستی افراد شکلی از انقیاد حوزه های غیرپزشکی را ایجاد کرده است که از نمونه های آن میتوان به انبوه مواردی اشاره کرد که حوزه پزشکی تلاش دارد تا با وارد ساختن این مسائل به حوزه عملکردی خود با برچسب زدن عنوان بیماری به آن ها، انواع روش های درمانی را ارائه دهد. قلمرو پزشکی در دنیای امروزی بیش از هر ساختار دیگری در بیشتر مسائل زندگی ورود کرده است و حتی آنجا که حضور مستقیم ندارد از طریق برخی پیش فرض ها یا روش ها و اقدامات پیشگیرانه بهداشتی به خصوصیترین مسائل زندگی افراد ورود یافته است. برای نمونه ابزارهای پیشگیری در روابط جنسی نمونه ای از درونیشدن و پزشکیشدن زندگی است که از طریق آموزش به افراد به کار گرفته می شود.
فرزندآوری به مثابه نوعی رویای فردی یا جمعی تلاشی را از سوی افراد می طلبد که امروزه علیرغم گرانی هزینه های فناوریهای کمکباروری و خطرهای پیشرو در آن هم برای مادر و هم جنین اما می بینیم که این تقاضا و سفارش های کلینیکی رو به افزایش است. علیرغم روند کاهش باروری، هنوز هم بسیاری از زنان داشتن حداقل یک فرزند را ضروری می دانند، برای آنها مادر شدن معنابخش زندگی است و موجب رضایت شخصی آنان می شود(چیل ۱۳۸۸، ۲۰۰). طبق نظر سازمان ملل در سال ۱۹۹۴ در کنفرانس جهانی جمعیت و توسعه، درمان ناباروری جزء اهداف سلامت باروری در سراسر دنیا است و در جای دیگر نیز در گزارشی از سازمان ملل اعلام شده که از باروری به عنوان حقوق اولیه انسان یاد شده است(کامرانپور و دیگران ۱۳۹۱). انواع روش های درمان ناباروری و کمکباروری بویژه استفاده از گامت های اهدایی و رحم جایگزین چه در حوزه روانشناختی، مذهبی، فرهنگی و سیاسی و چه در روابط و مناسبات خویشاوندی در ساختار خانواده تغییرات و مسائل چالشبرانگیزی را بوجود آورده است. نوع برخورد هریک از این حوزه ها با تغییرات موجود متفاوت است. از همینرو در این نوشتار ضمن بررسی این تغییرات در حوزه انسانشناسی خویشاوندی با تاکید بر دگردیسی هایی که این فناوری ها در نقش مادری ایجاد کرده است بررسی می شود. پیشفرض مورد بحث آن است که امروزه با فناوریهای موجود نوعی مشارکت در عمل فرزندآوری شکل یافته است که دیگر منوط به دو نفر(والدین ژنتیکی) نیست؛ بلکه می تواند پ پزشک، اهداکنندگان گامت، فرد صاحب رحم، والدین متقاضی و … را شامل شود. از آنجا که خانواده واحدی یک تکه نیست، باید میان اعضای مختلف خانواده تمایز قائل شد و درک کرد که آن ها در مواجهه با هر تغییری، پذیرش و واکنش و نقش متفاوتی دارند(اسکات ۱۳۹۶). از همینرو این نوشتار این امر را در نظر دارد که مادری به مثابه یک نقش ظاهر می شود که علیرغم نگاه معطوف به گذشته که در آن مادری به جنسیت و تن زنانه مرتبط می شد، امروزه این نقش بدونِ جنسیت است و هر فردی حتی یک مرد نیز می تواند مادری را تجربه کند. چرا که جنسیت از این پس الزاما مرتبط با تولیدمثل نخواهد بود(گیدنز ۱۳۹۳، ۳۰۷). این نوشتار هیچگونه نگاه ارزشی به مساله مورد بحث نداشته و تنها اشکال تحول یافته موجود را به بحث خواهد گذاشت.
فنآوریهای کمکباروری
وقتی صحبت از فناوریهای کمکباروری به میان می آید همیشه شکلی از مداخله و مشارکت در یک فرایند خصوصی مدنظر است که از بستری طبیعی، خارج و به محیطی مصنوعی(کلینیک) منتقل می شود و همین فضای آزمایشگاهی امکان مداخله و دستکاری را فراهم میآورد. درمورد مسائل ناباروری یکی از قدیمیترین شیوه های باروری مساعدتی شیوه مشارکتی توسط شخص سوم است(ریچاردز ۱۳۹۶). روایت حضرت ابراهیم و ماجرای نابارروی همسرش سارا و کمک گرفتن از ندیمه وی(هاجر) یکی از ارجاعات مذهبی به این نمونه از باروری است. فنآوریهای کمک باروری شکلی از انواع فناوریهای حوزه پزشکی هستند که در زمینه زیستپزشکی مطرح می شوند. این فناوری ها در چهار دسته فناوریهای مربوط به بدن، فناوریهای مربوط به تعویض یا اهدای بدن، فناوریهای مربوط به مرگ و مردن و فناوریهای مربوط به تجدید نسل و باروری انسانی هستند(قاضی طباطبایی و ودادهیر ۱۳۸۷). این شیوه ها که دربردارنده انواع روش ها و تکنیک های پزشکی در این زمینهاند امکانی را مهیا ساخته است تا در شرایط مختلف بتوان فرزندآوری را محقق ساخت؛ برای نمونه این فناوری ها امکان باروری برای افراد نابارور و افراد مجرد و یا زوجهای همجنس متقاضی فرزند را ایجاد کرده است. تکنولوژی های جدید بازتولیدی، تضادهای سنتی بین باروری و کهولت را دگرگون خواهد ساخت و تلقیح مصنوعی عمل بازتولید را کم و بیش از مقوله سنتی روابط خصوصی افراد ناهمجنس جدا خواهد کرد(گیدنز ۱۳۹۳، ۳۰۷). امروزه دیگر ناتوانی بدنی که ارتباط میان سن بیولوژیک و امکان باروری را مدنظر داشت دیگر به قطعیت گذشته وجود ندارد؛ هرشخصی در هر سنی امکان آن را دارد تا بارور شود.
از مهمترین شیوه ها برای تلقیح آزمایشگاهی استفاده از گامت های آزمایشگاهی است که توسط افراد بصورت اهدایی یا در ازای هزینه های مالی در بانک های اسپرم و تخمک نگه داری می شود؛ تجارتی که سالانه صدها میلیون دلار گردش مالی را به همراه دارد و می تواند به شکلی از استمعار و استثمار بدن ها در کشورهای توسعه نیافته به منظور ایجاد نوعی بازار تجاری و توریسم تولیدمثل منجر شود. ایالاتمتحدهآمریکا یکی از پیشتازان راهاندازی بانک اسپرم تجاری بود که در سال ۱۹۷۷ ایجاد شد(ریچاردز ۱۳۹۶). با توسعه تکنیک های باروری مانند تلقیح آزمایشگاهی یا آی.وی.اف شرکت هایی برای تامین اهدای تخمک نیز راهاندازی شد. در تحقیقات انجام شده در آمریکا مشخص گردیده که مردان در ازای اهدای گامت به راحتی به مثابه یک شکل از ارائه خدمات آن را در ازای دریافت پول انجام می دهند درحالی که در برخی موارد زنان بیشتر مایل هستند تا این امر بعنوان یک هدیه و در خدمت به دیگر زنان به کار گرفته شود. از همین رو در آمریکا میان والدین متقاضی استفاده از اهدای گامت نیز برخوردهای متفاوتی نسبت به پذیرش گامت ها وجود دارد؛ ۱۵ درصد مردان در برابر ۶۵ درصد زنان، فرزندان متولد شده از گامت افراد دیگر را بطور روانی فرزندان واقعی خود نمی دانند(همان). شاید بتوان در اینباره بر اهمیت خویشاوندی مبتنی بر ژنتیک و خون نزد این افراد اشاره کرد که بعدا به آن پرداخته می شود. دربرخی از موارد نیز هم به جهت کاهش در هزینه ها و هم برای بالابردن پذیرش گامت های اهدایی در جهت حفظ و تقویت بنیان های بیولوژیکی، والدین سعی می کنند از گامت های اهدایی توسط اعضای خانواده و فامیل خود استفاده کنند که همین امر نیز خود چالش های اخلاقی و نیز ابهام هایی در روابط خویشاوندی را موجب می شود.
اما آنچه فناوریهای کمکباروری را به مثابه یک پروبلماتیک وارد حوزه های پژوهش و بحث جامعهشناختی و انسانشناختی خانواده و خویشاوندی میسازد؛ آن چیزی است که فرایندهای طبیعی و روزمره زندگی را وارد حوزه پزشکی می کند. تا پیش از گسترش فناوریهای پزشکی به حوزه تولیدمثل، تولد نشانه یک مرز بود. مرزی که قبلا توسط پزشکی رعایت می شد و حوزه عملکردی آن به مرحله بعد از تولد معطوف میشد درحالی که امروزه با گسترش و توسعه تکنیکها و فناوریهای کمکباروری این مرز از بین رفته و پزشکی به لحظه نخست شکل گیری رویان و حتی پیش از آن، از انتخاب گامت ها و مهندسی های ژنتیک چه در زمینه انتخاب ویژگی های زیستی جنین و چه رفع بیماری های ژنتیکی رسیده است. فناوریهای پزشکی که پیش از این تصور می شد فرایندی پساتولدی است به دوران پیش از تولد بسط داده شده است(قاضی طباطبایی و ودادهیر ۱۳۸۷). اما امروزه شکلگیری رویان و کالایی کردن اهدای گامت در جهت این امر است که فرایند شکل گیری رویان در یک فرایند به ظاهر طبیعی رخ دهد(با حضور والدین متقاضی). چیزی که می توان آن را راهبردهای طبیعیسازی خویشاوندی در کلینیک ها نام نهاد. بطورکلی می توان خویشاوندسازی را با دو عامل واقعیت های زیستشناختی که همبستههای خویشاوندی هستند و نیز از طریق مقولههای خویشاوندی که از لحاظ اجتماعی معنادار هستند ایجاد کرد. اگرچه واقعیت های بیولوژیکی روابط خویشاوندی را با خود مشخص می سازند اما می توانند در فرایندهای خویشاوندسازی در آزمایشگاه ها استحاله یافته و از طریق گفتمان های قانونی و اجتماعی شکل دیگری از خویشاوندی را ایجاد کنند(خویشاوندی مادر بیولوژیک در شکل اهدای گامت توسط مادر متقاضی حذف می شود و جنین، مادر اجتماعی[فرد متقاضی] خواهد داشت نه مادری بیولوژیکی). شیوه های نوین جایگزینی برای باروری طبیعی و فرایندهای طبیعی مربوط به آن، تعریف دوباره از مفاهیم و مسائل و تجربیات علم انسانی و اجتماعی مانند ازدواج، خانواده، خویشاوندی، نژاد و صفات پدری و مادری، خواهری و برادری را به دست می دهند(همان).
آی.وی.اف در ایران
فناوری تلقیح مصنوعی از زمان پیدایش آن سریعا رشد کرد چراکه دست روی مهم ترین فعالیت بدیهی انسان یعنی تولیدمثل گذاشت. با اینکه آی.وی.اف معمول شده اما روز به روز به جهت تکنولوژیک، چالش ها و موضوعات پیش رو در حوزه های مختلف را پیچیده تر ساخته است(Franklin 2013 b). تلقیح مصنوعی به دلیل وارد ساختن فرانید طبیعی به محیط مصنوع آزمایشگاهی با ارائه گزینه های موجود، پیوند میان امر طبیعی و امر مصنوع یا تکنولوژیک را پیچیده ساخته و در این میان آی.وی.اف خود موضوعی برای خویشاوندی های پیچیده و برهم کنشی در حوزه های مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و اخلاقی شده است. به اعتقاد هابرماس این فناوری ها نقض اصول لیبرال خودمختاری و برابری است، این کار خودمختاری را نقض میکند؛ چون افرادی که بصورت ژنتیکی برنامهریزی شده اند نمیتوانند خود مولف یگانه کتاب زندگی خویشتن باشند(سندل ۱۳۹۴).
نخستین کودک آزمایشگاهی از این روش در جهان در سال ۱۹۸۷ در لندن متولد شد که لوییز براون نام گرفت. از نظر سنی مسنترین زنی که با روش تلقیح مصنوعی و بوسیله اهدای گامت فرزند خود را بارور و سزارین کرد زن هندی ۷۰ ساله ای بود که هدف از این امر را داشتن یک وارث پسر گفته بود(کامرانپور و دیگران ۱۳۹۱). اما در ایران از سال ۱۳۶۸ با برنامه های دولتی و بویژه حمایت های روحانیت به عنوان یکی از مهم ترین ارکان حقوقی و فقهی کشور در جهت مشروعیتبخشی از اشکال متنوع فناوریهای کمکباروری از طریق حمایتهای دولتی و بویژه ساختارهای اقتصادی در حوزه سرمایهگذاری ترویج یافت. در ایران ناباروری سومین عامل طلاق است و با درنظر گرفتن اصل ۱۰ قانون اساسی می توان نتیجه گرفت که تلاش برای داشتن فرزند در جهت حفاظت از کیان خانواده جزو اهداف و برنامههای حکومتی است(همان). به عبارت دیگر، اهمیت فرزندآوری و تحکیم بنیان خانواده و هدف از تشکیل خانواده به منظور ازدیاد جمعیت یکی از سیاست های جمعیتی ایران بوده است. گرچه ارزش کودکان را نمی توان صرفا از روندهای اقتصادی و جمعیتشناختی استخراج کرد(اسکات ۱۳۹۶). اما این امر در ایران از گزینه های مورد سیاستگذاری دولت بوده است. به دلیل امکانات ارائه شده توسط فناروی های کمکباروری به دلیل حمایت های گسترده ساختارهای سیاسی، حکومتی و مذهبی به سرعت رشد و ترویج یافت؛ بطوریکه ایران در میان دیگر کشورهای خاورمیانه از پیشروترین کشورها در این زمینه است که پا به پای کشورهای غربی عمل کرده است. در ایران نیز از نظر آماری مسن ترین فرد، زنی ۶۳ ساله بود که با روش اهدای گامت نوزاد پسر خود را به دنیا آورد(کامرانپور و دیگران ۱۳۹۱).
اما این فناوری ها از یک سو به دلیل ضریب خطر و از سوی دیگر به جهت بالا بردن درصد موفقیت باروری توسط پزشکان از آسیب ها و خطراتی هم برخوردار است؛ برای نمونه به دلیل افزایش سن متقاضیان خطر بارداری با افزایش عوارض همراه است که به دلیل استفاده از داروهای هورمونی خطر ابتلا به سرطان پستان را افزایش می دهد و از سوی دیگر به دلیل بالا بردن میزان موفقیت در شکل گیری و تولد جنین سالم توسط پزشکان احتمال زایمان چندقلو به دلیل انتقال چند رویان به رحم افزایش می یابد.
آی.وی.اف و دگردیسی(های) مادری
در چارچوب گفتمان های جدید خویشاوندی، ژنتیک و ایده های جنسیت، تولیدمثل، ملیت و نژاد در حال بازشکلگیری است. در اینجا مفهوم روابط خانوادگی یک دستور زبان برای ترجمه گره درهم تنیده مولکولی با واقعیت های زیستی اجتماعی است(ریچادرز ۱۳۹۶). به عبارت بهتر، روابط خویشاوندی مانند دستور زبان عملی می کند که نقش های مختلف جنسیتی را در درون چارچوب خانواده بطور نحوی مشخص می سازد(پدر، مادر، برادر، خواهر و …) اما فناوریهای کمکباروری به دلیل تغییراتی که در این ساختارها ایجاد کرده است شکل دیگری از ترکیبات نحوی را در گرامر خویشاوندی سبب شده است؛ بطوریکه اگر در گذشته این روابط برپایه واقعیت های زیستی شکل می گرفت در نمونه های موردبحث این روابط از طریق همبسته های مبتنی بر واقعیت های اجتماعی شکل می گیرد.
تغییرات پرشتاب اجتماعی و اقتصادی، منطق و مطلوبیت الگوی خانوادگی یعنی مرد نانآور و زن مراقبتگر را تغییر داده است(تنبرگر و سیگل راشتون ۱۳۹۶). ترکیب های مختلف تنظیم بازارکار، سیاست گذاری خانواده و مداخله دولت می تواند به زنان ظرفیت شکلدهی و حفظ خانوارهای خودمختار یا خانوادهزدایی را بدهد. با حضور روزافزون زنان در بازار کار و اهمیت نقش تولیدی آنان روند تغییر الگوهای جنسیتی خانواده روبه تغییر رفته است؛ زنان دیگر تنها در قالب یک نیروی کار خانگی که تنها در قالب نقش مراقبتی فرزندان است و عملا شغلی بدون درآمد تلقی می شود را شامل نمی شوند. امروزه زنان برای بازار و سیستم های سرمایه داری به اندازه مردان مهم هستند. از همین رو دولت های رفاه از طریق ارائه نقش های مختلف مراقبتی چه در شکل ارائه این مراقبت ها توسط طرح ها و حمایت های دولتی در قالب ارائه یارانه ها و چه از طریق دادن مرخصی های شغلی چندماهه بویژه به مردان سعی دارد تا نقش مراقبتی را به حوزه مردانه وارد سازد؛ دولت های رفاه سعی دارند تا نقش مراقبتی را از بحث جنسیتی خارج ساخته و نقش تولیدی زنان در بازار سرمایهداری را حفظ کنند.
آی.وی.اف در این میان بعنوان تکنولوژی هم صنعتی جهانی است و هم هنجار جدیدی برای زندگی خانوادگی به شمار می رود(Franklin 2013 b). پروژه های مربوط به کشت، دستکاری و اصلاح سلول های تولیدمثل، ایده سنتی روابط زیستی را به جهتی نو می برد و در این فرایند زنان از نقش جنسیتیزده مراقبتگر و مادری خارج می شوند و آن را با مردان در یک فعالیت اشتراکی سهیم می شوند. خانواده[در گذشته] به معنای مرد نانآور و زن پرستاری بود که به نیازهای خانوار می رسد و مستولیت مراقبت از کودکان را دارد(اسکات ۱۳۹۶) اما این نوع از زندگی دیگر شکل ساده و کاملا طبیعی و ارگانیک خود را ندارد. نیک براون و اندرو وبستر براین باورند که نوآوری اساسی مربوط به فنآوریهای نوین پزشکی و باروری در واقع فرایند مولدی است که اشکال جدیدی از زندگی را به دنبال دارد. بنابراین مهمترین مساله در ارتباط با این فناوری ها انفصال یا چندپارگی والدگری است(Cook 1999)، این انفصال بیش از هر چیز در شکل رحم جایگزین است که مادری طبیعی را از مادری مرتبط با ژنتیک و باروری جدا می سازد. رحم جایگزین بعنوان روشی است که در آن به دلیل ناتوانی در حمل جنین، رویان شکل گرفته یا از گامت مادر متقاضی یا از گامت اهدایی پس از تلقیح و تکثیر سلولی در درون رحم شخصی دیگر کاشت داده می شود که خود بر دو نوع رحم جایگزین جزئی یا کامل است. در نوع جزئی ارتباط ژنتیکی بین پدر و مادر جانشین(صاحب رحم) وجود دارد یعنی هم گامت و هم رحم از آن مادر جانشین است اما در نوع کامل آن این جایگزینی تنها در شکل رحم است و جنین ارتباط ژنتیکی با مادر متقاضی خود دارد(ibid). بنابراین مشاهده می شود که تغییرات ساختاری در درون لایه های طرح های حمایت خانواده از سوی دولت شاهد دگردیسی در الگوهای مراقبتی مادرانه گذشته هستیم که پدر و پدری را از نقش صرفا مولد اقتصادی به نقش مولد تربیتی و مراقبتی تغییر می دهد.
پزشکیشدن مادری و خویشاوندی
با پیشرفت های حوزه پزشکی هر روزه بر تسلط گفتمان پزشکی بر حوزه های زیستی افزوده می شود. همانگونه که گفته شد پزشکی که تا پیش از این در ارتباط با کمک به مراقبت های بعد از تولد و زایمان معطوف می شد امروزه با انواع تشخیص ها و انواع روش هایی که پسوند لوژی و گرافی را دارند این مرزبندی به پیش از این زایمان و به دوران بارداری رسیده است. فناوریهای کمکباروری نیز فرایند تولیدمثل را به مثابه یک فرایند خصوصی و طبیعی و دونفره را به یک فرایند پزشکی و کلینیکی و حاصل مشارکت افرادی بیش از دو نفر رسانده است. جامعهشناسان این فرایند برساخت گرایانه واردساختن حوزههای زیستی به گفتمان پزشکی را پزشکیشدن Medicalization نامیده اند(قاضی طباطبایی و دیگران ۱۳۸۶). طی این فرایند بسیاری از موارد از جمله باروری و زایمان که نرمال تلقی می شدهاند در حیطه و قلمرو پزشکی تعریف و دسته بندی می شوند و در نهایت توسط رویکردها، ابزارها و مداخله های پزشکی کنترل و مدیریت می شوند. علم فناوریهای باروری در عین حال که خود ساختهایی اجتماعی و فرهنگیاند در اعمال و اهداف ساختگرایانه ای مانند پزشکیشدن/کردن حوزه های مرتبط با باروری دخیل هستند. رویکردهای حاکم بر پزشکی شدن با افکار عمومی و برداشتهای اجتماعی همخوان است؛ این فرایند از یک سو مسائل و رفتارهایی که از نظر جامعه آسیبزا، کژکارکرد یا نابهنجار تلقی می شوند را وارد قلمرو پزشکی با برچسب بیماری می کند و سعی در کنترل امر نابهنجار اجتماعی از طریق مداخله پزشکی را دارد و از سوی دیگر با نوعی سیاستزدایی و بسترزدایی رفتارهای اجتماعی، رفتار فردی را تنها در ساختار و بافت فردی و به مثابه امری بیولوژیک و نه فرهنگی بررسی می کند. گفتمان پزشکیشدن به سیاست های اجتماعی کمک می کند تا اساسا آنچه را به داغ ننگ و یا مسائل نابهنجار عنوان می شوند که زمینه های بروز اجتماعی و فرهنگی دارند را سیاستزدایی کرده و از جانب ساختارهای سیاسی مسئولیت زدایی و سیاستزدایی می کند.
پزشکیشدن می تواند یک رفتار را که نرمال تلقی می شود به دلیل وجود نوعی داغ ننگ که در آن شخص خود مسئول آسیب اش معرفی می شود به مثابه یک بیماری معرفی می کند. اما از سوی دیگر فرایند وارونه ای نیز وجود دارد که بیماری ها را از حوزه پزشکی خارج می سازد و آن را چون امری طبیعی میپندارد(برای نمونه بیماری دانستن و سپس طبیعی پنداشتن مسأله همجنسگرایی). در حوزه پزشکی شدن که سعی دارد خود را به مثابه یگ گفتمان مسلط قدرتنمایی کند حوزه زنان بیش از موارد دیگر و مسائل مردان این فرایند بر آن اعمال شده است و بسیاری از تجربیات و تحولات بیولوژیک مانند بلوغ، یائسگی، ناباروری و … را در بربگیرد. زیستپزشکیشدن در واقع نوع متراکم و غلظتیافته پزشکی شدن است که توسط فناوریهای نوین زیست پزشکی هدایت می شود(همان). تکنولوژی های گوناگون باروری، عدم باروری و کهولت سن را دگرگون ساخته و شیوه تلقیح، کنش تولیدمثل را از عرصه سنتیِ افراد ناهمجنس جدا کرده است. پزشکی قادر است از مقام خود بعنوان داور حقیقت علمی استفاده کند تا حوزه های بیشتری از زندگی انسان را تحت کنترل پزشکی درآورد. امروزه بارداری بجای اینکه در اختیار زنان باشد در بیمارستان و تحت هدایت متخصصان انجام می شود. بارداری که همچون یک پدیده ای و همگانی است حالا یک بیماری آکنده از بیم و خطرهایی شمرده می شود که باید موردمعالجه قرار بگیرد. آنتونی گیدنز در این باره می گوید که در مدل زیستی-پزشکی تندرستی، بیماری به منزله خلل یا نقص در بدن آدمی نگریسته می شود که آن را از حالت بهنجار و طبیعی منحرف و دور می کند(گیدنز ۱۳۹۶، ۲۲۷). پزشکی نوین نشان داده است که چگونه بارداری و زایمان بعنوان بیماری نشان داده می شود؛ بیماری ای که باید در بیمارستان و به کمک پزشکان درمان شود(برناردز ۱۳۸۴، ۲۷۶).
در این بین رحم جایگزین نوعی مغشوشسازی تمایز بین آنچه طبیعی است با آنچه نتیجه مداخلات آدمی است را شکل خاصی از پزشکی شدن تجربه مادری دانست. بسیاری از زنان از این روش ها استفاده میکنند زیرا نمی خواهند ریسک و گناه و سرزنش مربوط به شکست ها و ناکامی های ناشی از باروری طبیعی را بر عهده بگیرند و از انگ بیمسئولیتی در برابر بارداری خود یا انگ ناباروری بگریزند(قاضی طباطبایی و ودادهیر ۱۳۸۷). این فناوری ها بویژه رحم جایگزین فرایندی عینیت گرایان، تقلیل گرایانه و پزشکی شده ای است که فرایندهای پیچیده، چندبعدی و یکپارچه مربوط به باروری از جمله تجربه مادری ارائه می دهند. در این میان باتوجه به افزایش انتخاب هایی که زنان در اختیار دارند به شدت تحت تاثیر هژمونی سرمایه داری مصرفی است؛ امروزه زنان با در اختیار داشتن قدرت اقتصادی در بازار کار می مانند و آرزوهای مادرشدن خود را از طریق صرف هزینه در کلینیک های باروری تحقق می بخشند. همین امر باعث شده است تا مادری از حوزه یک گفتمان زنانه خارج شود و زوج های همجنس و افراد مجرد نیز باروری را بدون فرایند تلقیح طبیعی تجربه کنند؛ به عبارت دیگر امروزه آزمایشگاه فضایی است که در آن نقشها تفویض می شوند، خویشاوندی ها ساخته می شوند، روابط نسبی و بیولوژیکی به روابط اجتماعی بدل می شوند و تجربه های فردی به تجربه هایی جمعی بسط می یابد. در این بین نقش خود زنان و افراد متقاضی در دامن زدن به گفتمان پزشکیشدن بدیهی است. پارسونز با مطرح کردن نقش بیمار معتقد است مردم این نقش را در جریان اجتماعی شدن می آموزند و به هنگام بیمارشدن با همکاری دیگران آن را به اجرا می گذارند و با تلاش فعالانه سعی در بهبود یافتن آن دارند(گیدنز ۱۳۹۶، ۲۳۳). امروزه زنان نابارور بیش از گذشته بر مساله ناباروری بعنوان یک بیماری آن را تقویت می کنند و به دلیل داغ ننگ های مرتبط با آن سعی دارند با تلاشی بیوقفه آن را برطرف سازند.
فناوریهای زیستپزشکی شدن باعث شده است تا فرزندآوری و تولیدمثل ارتباط خود را با سکسوالیته قطع کند. اگر در گذشته الگوی خانواده در جهت تولیدمثل تلقی می شدد که بنیان آن می بایست بر نقش های جنسیتی ناهمجنس باشد امروزه سکسوالیته خود به مثابه امری [است] که می توان آن را قالببندی، کشف و قالببندی کرد یا تغییر داد(گیدنز ۱۳۹۵، ۸۵). امروزه روابط خانوادگی دیگر تنها بر پایه امر سکسوالیته و نه بر اساس هدف تولیدمثل که مبتنی بر عشق و تعهد شکل می گیرند. و این مهم از طریق امکاناتی که فناوریهای کمکباروری ایجاد کرده است می توان آن را محقق ساخت. پذیرش همجنسگرایی به منزله جداشدن سکسوالیته و نهاد خانواده از تولیدمثل است. امروزه حق تشکیل خانواده در قانون حقوق بشر مصوب ۱۹۹۸ همه حقِ داشتن فرزند و خانواده را دارند و در این امر باید آزادی انتخاب وجود داشته باشد(ریچاردز ۱۳۹۶). برای تولیدمثل امروزه دیگر نیازی به داشتن یک رابطه ناهمجنسگرایانه و اساسا رابطه(وجود دو نفر) نیست.
فمینیسم و مادری
در اوایل دهه ۷۰ میلادی با پررنگ شدن حضور زنان در جامعه و به دست آوردن اختیارات و نیز نوعی توانمندی و استقلال اقتصادی باعث شد تا نقش زنان به عنوان یک قش تولیدکننده و مولد اقتصادی مطرح شود که در آن دیگر زنان به چشم یک مادر مراقبتگر و تربیتکننده فرزندش در نظر گرفته نمی شد. همین عوامل باعث شد تا در این دوره برخوداری از حق کنترل بارداری و رد شدن مادری اجباری از موضوعات اصلی مبارزات فمینیستی باشد. پیشرفتی که در اواخر همین دهه صورت گرفت بازاندیشی به خانواده و ترمیم مادرانگی در محافل فمینیستی بود(سامرویل ۱۳۸۸، ۱۸۹). در این گفتمان رویکرد دوگانه ای نسبت به ازدواج و نقش آن چه به صورت مثبت و منفی در سرکوب و یا شکوفایی زنان ایجاد شد که هنوز هم ادامه دارد. از نظر فمینیست های رادیکال عشق در شکل کنونی مهم ترین مکانیسم فرهنگی است که از طریق آن زنان سرکوب می شوند و این سرکوب در هاله ای از تقدس پوشیده می شود و مشروعیت می یابد(راپاپورت ۱۳۹۲).
ساختارزدایی فمینیستی از خانواده متعارف و بازسازی آن به منزله پایگاه انقیاد زنان هم از سوی رسانهها و هم خود فمینیست ها تبلیغ شده است. برت مکاینتاش در کتاب خانواده ضداجتماعی ازدواج را هم برای افراد ازدواج کرده و هم نکرده نهادی سرکوبگر می داند(سامرویل ۱۳۸۸، ۲۰۱). به اعتقاد وی ازدواج در یک جامعه نوعی از منزلت و احترام را برای افراد متاهل ایجاد می کند که در برابر آن افراد مجرد از مزیت اجتماعی کمتری برخوردار می شوند، از سوی دیگر همین امر برای کسانی که در آن ها(خانواده) زندگی می کنند نیز بویژه برای زنان نوعی پایان استقلال را به همراه دارد. بسیاری از فمینیست ها به الگویی که از هویت زنانه تعریف می شود اعتراض دارند. برای نمونه بسیاری هویت زنان را به گونه ای هویت پلکانی می دانند؛ بدین معنا که برای تکمیل آن به دو فرایند ازدواج و فرزندآوری نیاز است(غیاثوند و عربخراسانی ۱۳۹۳). روی ندادن هریک از این دو زنان را در موقعیت خود در جامعه و چه بسا هویتی دچار مشکل می کند. تاکیدهای فرهنگی و اجتماعی بر مساله مادری سبب شده است تا زنان، مادری پس از ازدواج را امری بدیهی بدانند. سیمون دوبووار معتقد است: بداهت مادری تجویزی به آن میزان است که زنان بجای تصمیم گیری در خصوص مادر شدن یا نشدن به زمان و تعداد فرزندان می اندیشند(همدانیان ۱۳۹۲). از سوی دیگر نیز تقدیس مادری در گفتمان های بویژه گفتمان مذهبی سبب شده تا زنان به هر ترتیبی خواستار تجربه مادری شوند. آدریان ریچ شاعر و منتقد فمینیست مادری را امری در دو طیف لذت/دشواری می بیند که زنان، مادر بودن را دوست دارند و آن را تجربه ای دلپذیر می بینند(غیاثوند و عربخراسانی ۱۳۹۳). همین امر باعث شده است تا علیرغم مشکلات زیادی که در این مسیر برای زنان ایجاد می شود آن را به مثابه یک تجربه لذتبخش توصیف کنند.
در این بین فمینیست های رادیکال برداشت ها و نظرات افراطیتری دارند که همگی در نقد جامعه و نهاد پدرسالارانهای است که آن بر انقیاد و سلطه بر بدن زنان می دانند. اکثر آنها موافق اند که پدرسالاری به نحوی شامل تملک بر بدن و گرایش های زنان توسط مردان است(گیدنز ۱۳۹۶، ۱۶۸). اتکینسون معتقد است که هیچ تفاوت ذاتی میان ویژگی های بیولوژیک و روانی زنان و مردان وجود ندارد، جز مساله بارداری اینکه زنان میتوانند و مردان نمی توانند باردار شوند. از دید وی ویژگی ها و نقش های زنانه و مردانه پدیده های فرهنگی اند. نقشهای جنسی ریشه در سیاست دارند که از طریق فرهنگ حاصل می شود، پس امر شخصی سیاسی است و هیچ کجا امر سیاسی شخصی تر از عشق جنسی میان مادران و زنان نیست(راپاپورت ۱۳۹۲). تولیدمثل جنسی نیز زمینهساز سیاست و فرهنگ سرکوب جنسی است و برای نجات زنان باید لقاح و بارداری خارج از رحم را جایگزین تولیدمثل جنسی کنیم.
موضوع مادری به گونه ای خاص در موج دوم نهضت فمینیسم مطرح است(همدانیان ۱۳۹۲). اما رویکرد دیگر در ارتباط با نقش مادری و خانواده برای زنان در این نهضت وجود دارد که متفاوت از رویکرد نخستین است که ذکر آن رفت. در این رویکرد که می توان آن را فمینیسم خانوادهگرا یا خانواده محور نام داد محور تفکر خود را توانایی زن در مادری می داند. آنان با استفاده از نزدیکی روانی و زیستی که بین مادر و کودک وجود دارد مادری را امری زنانه می دانند و از سوی دیگر آن را به مثابه نیرو و توانی بالقوه در نهاد زنان می دانند که بوسیله ازدواج و مادری شکوفا می شود. دوران بارداری طبق نظر روانشناسان مهم ترین دوره در شکلگیری رابطه کودک با مادر است(Cook 1999). اما با توجه به چالش ها و تنش هایی که میان این دو نوع تفکر وجود دارد همچنان نگاه افراطی به موضوع مادری قویتر است و در نوشتار حاضر با توجه به نظریات رویکرد نخست تلاش می شود تا با توجه به گزینه های موجود که از طریق فناوریهای کمکباروری ایجاد شده است این نکته پی گرفته شود که مادری در حال جدا شدن از یک رابطه بیولوژیک و جنسیتی با تن و جنس زنانه است. برای نمونه فایرستون مدعی است که مادری باید از فرهنگ بشری حذف شود و از نظر وی تکنولوژیهای جدید، پایانِ مادری طبیعی است(همدانیان ۱۳۹۲). وی همچنین عشق را در شکل کنونی آن در خدمت مشروعیت بخشدن و تحمیل سلطه مردان می داند(راپاپورت ۱۳۹۲). چرا که عشق زنان به مردان نوعی رابطه یک طرفه، ویرانگر و سرکوبگرانه است که به وابستگی زنان به مردان منتهی می شود. دوبووار نیز می نویسد: شاید زمانی همکاری مردان در تولیدمثل غیرضروری گردد و دستیابی به آن خواست زنان است(همدانیان ۱۳۹۲). اما با توجه به هستار بیولوژیک تولیدمثل و البته پیشرفت هایی که تاکنون صورت پذیرفته هنوز نمی توان از جدایی نقش بیولوژیک زن و مرد در فرایند تلقیح سخن گفت، اگر فناروی های آزمایشگاهی این ارتباط را مصنوعی و بدون مداخله طبیعی عملی ساخته اما همچنان نیاز به سلول های جنسی و گامت های زنانه و مردانه بخش جداییناپذیر آن است.
جنسیت و مسأله مادری
تمام مباحث مربوط به مادری و مادرانگی در گفتمان فمینیستی و نقدی که بر آن در یک جامعه مردسالار می کند این است که زنانگی را بر حسب ذاتگرایی تعریف می کنند و مادری را بدیل نقشی زنانه و آن را مکمل زنانگی تعریف می کنند. سیمون دوبووار معتقد است که فرایند اجتماعیشدن فراگیر، زنان را به سوی انتخاب گزینه مادری سوق می دهد و بدان پاداش معنوی اعطا و حول مساله مادری نوعی تقدسزایی می کند(همان). برای نمونه در گفتمان سنتی و مذهبی اسلامی-ایرانی این تقدسزایی از اجری معنوی چون تعلق بهشت به زنان است که شکل می گیرد و بر تقویت نقش مادری نزد زنان می پردازد.
اما در جامعه امروزی بویژه با تغییر ساختارها و الگوهای مراقبتی بویژه در جامعه های توسعه رفاه چون کشورهای حوزه اسکاندیناوی مردان نیز به چرخه مراقبت وارد می شوند و آنان نیز می بایست این نقش را پذیرا باشند. فرانسیس فوکویاما معتقد است که به لحاظ مادری و مادرانگی کمبودی نیست؛ آنچه کمبود آن حس میشود پدران و پدرانگی است(سامرویل ۱۳۸۸، ۲۸۲). نگرش سنتی به خانواده و الگوی ارائه شده عام خانواده سبب شده است تا با ایجاد نوعی تقسیمبندی نقش برحسب جنسیت نگرشی محافظه کارانه، نژادپرستانه، طبقه گرا و ناهمجنسگرایانه ایجاد شود. در جامعه هایی که زوجهای همجنسگرا به مثابه یک خانواده پذیرفته نمی شوند الگوی عام خانواده ناهمجنسگرا در حال بازتولید است؛ خانواده ای که حتما می بایست از یک زن و یک مرد تشکیل شده باشد تا علاوه بر کنترل و سامانبخشی سکسوالیته آن را برحسب نوعی هدف یعنی فرزندآوری توجیه کند. بدیهی است در چنین جامعه ای و در خانواده ای که سکسوالیته از تولیدمثل جدا شده باشد آن رابطه پذیرفتنی نیست و یا حتی در جوامعی که فرزندآوری از طریق سیستم های اجتماعی و سیاسی تبلیغ می شود(مانند جامعه ایران) ناباروری به مثابه یک داغ ننگی است که می تواند به طلاق منتهی شود و در غیراینصورت اگر زوجی تمایلی به رفع آن ندارند و داشتن فرزند را هدفی برای زندگی زناشویی خود نمی دانند اما برحسب نگاهی که از بیرون به رابطه آنها وجود دارد و آن را ناکامل تلقی می کنند این برداشت درونی می شود و زوجین تلاش می کنند تا از هر روشی و با پرداخت هزینه های گزاف این داغ ننگ را جبران نمایند.
اما الگوی مادر مراقبتکننده بویژه در تئوری های مراقبتی فمینیستی نیز باعث شده است تا مادری به عنوان عملی آگاهانه و نه احساسی توصیف کرده و مدعیاند که درک فرهنگی از تعهد مادری و مراقبت، بیش از آنکه وظیفه ای منحصرا مادرانه تلقی شود یک مسئولیت اجتماعی است(همدانیان ۱۳۹۲). پس در گفتمان فمینیستی با رد ذاتگرایی مادری مبتنی بر جنسیت و تن زنانه آن را به یک نقش معطوف می کنند؛ نقشی که منحصرا جنسیتی نیست و بیشتر به دلیل ماهیت آن که مراقبت و آموزش را دربرمی گیرد یک مسئولیت می خوانند. آدرین ریچ نیز مادری را بعنوان تجربه از مادری بعنوان نهاد جدا می کند(همان). مادری بعنوان تجربه در بدن زن بطور بالقوه موجود است و تحت نظارت فرهنگ نیست اما مادری به عنوان نهاد این اطمینان را حاصل می کند که همه ظرفیت ها تحت کنترل مردان است و مردان می توانند آن را به مثابه یک جزء جدانشدنی از بدن زن آن را بطور فعال از زنان خواستار باشند. فمینیسم لیبرال مادران را شهروندانی برابر با دیگران در مدینه فاضله مساواتطلب فرض کرده و برداشت اقتصاد منفی و پیامدهای ناشی از استقلال وابسته به مادری را نامناسب و تبعیض آمیز تلقی می کند. فمینیسم امروز، مادری را کاری پیش پا افتاده می بیند و تولید را بر مادری ارجح می داند. تحلیل پروسهای که بواسطه آن جنسیت به نحو اجتماعی ساخت می یابد در تبیین مادری اثرگذار بوده است. اگرچه تضادهای موجود میان مادر بعنوان امری زنانه نزد فمینیست های خانواده گرا و فمینیست های رادیکال همچنان پابرجا است اما این تفکر وجود دارد که مادری بیش از نقشی است که از طریق زایمان به مادر تفویض می شود. اما می بینیم که در نمونه های رحم جایگزین یا زوجهای همجنس این تفویض نه بصورت از پیش موجود که از طریق فرایند اجتماعی و قانونی به دیگران داده می شود؛ پس می توان گفت مادری بعنوان نقشی جنسیتی در حال تغییر ماهیت و دگردیسی است.
مادری؛ از تکلیف به حق
تمایز میان مادری بعنوان تجربه از مادری بعنوان نهاد باعث می شود تا پای مردان و دیگر افراد در نقشهای مراقبتی باز شود. امروزه مردان نسل جوانتر در مقایسه با پدرانشان نقش پررنگتری در پرورش فرزندان خود دارند(بک و بک گرینشایم ۱۳۹۵) و دولت های توسعه رفاه به دلیل برخورداری از مشارکت زنان طرح ها و سیاست گذاری های متنوعی ارائه کرده اند. آدریان ریچ نیز معتقد است که تکلیفی کردن مادری برای زنان، لذت مادری را با دشواری هایی روبرو می کند که آنان را به کارکنان سیستم پدرسالاری بدل می کند(همدانیان ۱۳۹۲). تلاش برای ایجاد شکست و رخنه در تجویزهای اجتماعی و دیدن مادری بعنوان امری اجتماعی، موقعیتی و برآیندی میتواند تصویری از مادری ترسیم کند که به حقیقت تجربه مادری نزدیکتر باشد(غیاثوند و عربخراسانی ۱۳۹۳). بواقع ذات و ماهیت آنچه این تجربه را شکل می دهد نزد افراد موافق و مخالف با این تمایز متفاوت است؛ افراد مخالف، مادری را نوعی ارتباط زیستی می دانند که از طریق زایمان ایجاد می شود و در مقابل افراد موافق معتقدند که آنچه مادری را شکل می دهد نقش و موقعیت آموزشی، تربیتی و مراقبتی است که می تواند آن را به هر جنسیتی تفویض کند. بنابراین برخی معتقدند که مادرشدن برساخته اجتماعی است و نمیتوان آن را به یک واقعِ زیستی تقلیل داد(همان).
پیشرفت های موجود در فنون و تکنیک های کمک باروری به این معناست که زنان یا مردان همجنسگرا می توانند بچهدار شوند و خانواده های والدگری اشتراکی را تشکیل دهند که بدون آنکه درگیر روابط ناهمجنسگرایانه شوند و نیازی به ارتباط جنسی برای تلقیح باشد والدگری خود را محقق کنند. یا در نمونه های دیگر افراد مجرد می توانند بدون آنکه درگیر یک رابطه شوند والدگری را توأمان تجربه کنند. پیشتر مادر غیرمتأهل مترادف با مادر مجرد بود اما دیگر اینطور نیست(اسکات ۱۳۹۶). در گفتمان های اجتماعی و حتی زبانشناختی همچنان تسلط جنسیتی نقش ها حضور دارد برای نمونه هم از بیرون و هم از دورن نزد یک والد زن مجرد او نقش مادری را عهده دار می شود حتی اگرچه که در کنار آن نقش های پدری برای نمونه درآمدی را نیز ایفا کند یا نزد زوجهای همجنسگرا بسته به زوجهای مردانه و زنانه شخص دارای دو مادر یا دو پدر همزمان می شود، اینگونه نیست که یکی نقش مادر و دیگری پدر را داشته باشد چراکه در این خانواده ها اصل اساسی شکل گیری روابط مبتنی بر تساوی جنسیتی است اما نقش مادری(برای زوجهای مرد) و یا پدری(زوجهای زن) بر ماهیت نقشی است که از نظر محتوایی آن را انجام می دهند. درست است که یک زوج همجنسگرای مرد هر دو پدر تلقی می شوند اما این پدران در نوع برخورد با کودکانشان همزمان دو نوع نقش مادری و پدری را تجربه می کنند یا حتی اگر بخواهیم از دوگانه پدری و مادری خارج شویم می توانیم بگوییم به دلیل ایفای این نقش های همزمان می توان از حذف یکی از نقش ها بطور اجتماعی و زیستی صحبت کرد؛ در نزد یک زوج همجنسگرای مرد شاید مادری بعنوان تجربی در رفتار بروز یابد اما بطور اجتماعی و قانونی هیچ یک مادر تلقی نمی شوند(همین امر درباب پدری و نقش آن در زوجهای همجنسگرای زن قابل بحث است).
مادری بدون جنسیت
اگر مادری یک نقش است که بنابر موقعیت و محتوای رفتاری معنا پیدا می کند، پدری نیز نهادی اجتماعی است که یک زن می تواند آن را انجام دهد حتی اگر همچنان یک زن نام بگیرد. از همین رو با توجه به تاکید این نوشتار بر دگردیسی های مادری می توان مادری و البته هم پدری را امری بدون جنسیت تلقی کرد. این امر از آنجا شکل می گیرد که الگوی خانواده مدرن با بازشکلگیری و نوعی تغییر در ایفای نقش های جنسیتی همراه است. این امر در برابر آن فرض نابرابری زیستشناختی شکل می گیرد که پیرو آن تنها زنان قادرند کودکان را به دنیا بیاورند و در خانواده هسته ای بصورت یک سازمان اجتماعی در می آید. با این تفاسیر همانگونه که در یک جامعه جنسیتی زنی که نابارور است با نوعی داغ ننگ هنوز مادر نشده و چیزی از زنانگی را کم دارد (حتی با پیشرفت های تلقیح مصنوعی زمانی که گامت و رحم از وی نیست و باروری و زایمان را وی انجام نداده است) پس نمیتوان هنوز وی را مادر جنین تلقی کرد. اما می بینیم که گفتمان اجتماعی و خویشاوندی مبتنی بر رابطه اجتماعی این فرد را جای مادر کودک می نشاند. پس اگر تفویض اجتماعی این توانایی را دارد تا فردی که هیچ رابطه بیولوژیکی و زیستی با جنین ندارد را پدر یا مادر آن تلقی کند پس یک مرد نیز می تواند مادر تلقی شود. گرچه هنوز به دلیل ذاتگرایی مادرانگی بر حسب جنسیت این شکل از تفویض، نقش مادری بعنوان نقشی جنسیتی و زنانه را به مردان ندهد.
امروزه تحول خانواده از یک نهاد اقتصادی مبتنی بر تعهد قراردادی به یک مهربانی صمیمانه مبتنی بر رابطه ناشی از عشق بدل شده که پیامد چند چیز است؛ پدیده عشق رومانتیک، تلاش زنان برای دستیابی به رابطه دموکراتیک در ازدواج، نقد معیارهای سنتی ازدواج و تاکید بر رابطه مبتنی بر صمیمیت که مرتبط با سیاستورزی همجنسگرایان است(اس.ترنر ۱۳۹۶). وقتی همجنسگرایی تلاش می کند همانندی خودش با ناهمجنسگرایی را در زمینه یک زنجیره انسانمدارانه و اخلاقی[رابطه مبتنی بر عشق و تعهد و صمیمیت] اثبات کند کل زیستجهان سنتگراها را مورد تهدید قرار می دهد(سامرویل ۱۳۸۸، ۲۹۱). در این میان خود توسعه و تجاریسازی تکنولوژی های باروری هم تهدیدی برای زیستجهان سنتی به حساب میآید. بنابراین طبیعی است که گفته شود خانواده در حال فروپاشی است(بک گرسنهایم ۱۳۸۸، ۳۲). که منظور البته خانواده سنتی ناهمجنسگرایانه است. ازدواجهای مدرن نماینده دگرگونی انقلابی در این الگوی سنتی هستند چرا که سعی دارند ازدواج را برپایه تعلق رمانتیک گذاشته و براساس همدلی و صمیمیت تعریف کنند(اس.ترنر ۱۳۹۶). اما شکستن انحصار بچه دارشدن در قالب ازدواج اولین گام در مسیر متکثرسازی و دموکراتیکساختن فرم های خانواده بوده است(اسکات ۱۳۹۶). این شکست نه لزوما در بین زوجهای همجنسگرا که حتی در بین زوجهای ناهمجنسگرا نیز می تواند رخ دهد؛ آنجا که خود را در نوعی انتخاب آزاد میان والدشدن یا نشدن ببینند یا آنجا که علیرغم ناباروری آن را دلیلی بر شکست ازدواج تلقی نکنند که آنها خود رابطه شان را مبتنی بر عشق ایجاد کرده اند نه مبتنی بر هدفی چون فرزندآوری. توسعه صمیمیت عاطفی و رابطه خالص را بخشی از روند سکولاریزاسیون جامعه بویژه سکولاریزاسیون نهاد سنتی ازدواج دانستهاند(اس.ترنر ۱۳۹۶). بنابراین شیوههای تلقیح آزمایشگاهی تولیدمثل را از بستر سنتی خود و فرزندآوری را از محدوده کنترل خانواده و زوجهای ناهمجنس خارج ساخته است؛ بنابراین جنسیت و ازدواج الزاما با تولیدمثل مرتبط نخواهد بود. امروزه ازدواج بیش از پیش بصورت رابطهای درآمده است که دلیل پیدایش و ادامه در آن [نه هدف های اقتصادی] احساس رضایت عاطفی است(گیدنز ۱۳۹۳، ۱۳۱).
طبق نظریه فمینیستی جنسیت امری برساخته اجتماعی است نه طبیعی. از دید الن سیزو، زنانگی ریشه در آناتومی ندارد و برعکس در زبان و فرهنگ جای می گیرد(مشیرزاده ۱۳۸۸، ۴۴۸). زبان است که با دوگانهای جنسیتی خود سعی دارد تا هرنوع سامانبندی از امر جنسی را بر حسب آن تبیین کند. این نگاه چنان است که در نظریه کوییر نیز هرگونه تلاش برای رهایی از این دوگان ها دامن زدن و بازتولید آن است؛ برای نمونه برای دستهبندی افراد همجنسگرای مرد از واژه Gay و برای زنان از واژه Lesbian استفاده می شود که در خود نیز گرایش جنسی به یکی از دو جنس موجود در زبان اشاره دارد. این نگاه چنان است که هرگونه تلاش برای رهایی از زبان چون از طریق خود زبان صورت می گیرد این نگاه دوگانهانگاری را تقویت می کند. از دید فمینیستهای رادیکال هرگونه قانونگذاری به نفع مادران را همنوایی با نقش های سنتی و باعث فرودستی زنان میداند(همدانیان ۱۳۹۲). از دید جودیت باتلر جنسیت در طول زمان و از طریق تکرار سبکمند اعمال بعنوان یک فضای بیرونی نهاد می یابد(مشیرزاده ۱۳۸۸، ۴۵۶). تاثیر جنسیت از طریق سبکدارشدن بدن و توسط ژستها انجام می شود و توهم یک جنسیت مستمر را ایجاد می کند. از دید باتلر جنسیت امری گزینشی و انتخابی است که پویایی آن باعث می شود در فضاهای مختلف چون نقش های مختلف ایفا شود، اساسا داشتن یک جنسیت ثابت در این دیدگاه نمود یک نقش تکرارمند در طول زمان است. از نظر وی جنسیت دارای سرشتی اجرایی-نقشی است، پس جنسیت یک وضعیت ثابت نیست. براین دیدگاه، اگر زنانگی امری برساخته و مادری یک نقش است پس مردان به همان اندازه می توانند مادران خوبی باشند که پدران خوبی هستند. درگیری مردان در امر مراقبت میتواند ساختارهای روانی-جنسی حاکم بر مردانگی و زنانگی را تغییر دهد. نمود این دیدگاه امروزه پرستارهای مردانهای هستند که نقش مراقبت از کودکان و یا فرزندان خود را دارا هستند.
امروزه شیوه های باروری آزمایشگاهی با در اختیارگذاشتن گزینه های انتخاب، نوعی برنامه سیاست زندگی را طرح ریخته اند که هدف نوعی رضایت و تحقق خویشتن است. امری که طبق نظر گیدنز می تواند به مثابه یک رابطه ناب باشد که در آن افراد با مشارکت خود طرح آن را می ریزند و و تحت سلطه عوامل بیرونی نیست(چیل ۱۳۸۸، ۶۷). طبق نظر وی سیاست زندگی برای تحقق خویشتن از پرتوهایی سر میزند که سیاستهای رهاییبخش تاباندهاند و هنگامی که سخن از تحقق خویشتن به میان میآید منظور متحقق ساختن خود هم در سطح فردی است و هم در سطح اجتماع(گیدنز ۱۳۹۳، ۲۶). گرچه این سیاستهای رهایی بخش مستلزم رویارویی با برخی از جنبه های اخلاقی زندگی و پرسشهای وجودی نیز است. فرزندآوری و تاکید بر آن می تواند خود شکلی از برساخت این مساله باشد که بی شک هدف هر رابطه ای داشتن فرزند است؛ تلاشی که امروزه بسیاری با استفاده از این روش ها سعی در تحقق آن دارند اما این دیدگاه نیاز به بازنگری دارد چراکه اگر فرزندآوری بعنوان یک هدف درنظر گرفته نشود و رابطه صرفا حاصل مشارکت و رابطه دو طرفه زوجین باشد، داشتن فرزند بعنوان یک امر ناگزیر بعد از فرایند ازدواج مطرح نیست. فرزندآوری یک مسئولیت آزادانه و آگاهی بر انتخابهایی است که والدین برای آن تصمیمگیری می کنند. بچه دار شدن در دنیای مدرن بیشتر به برنامه ریزی های خصوصی و تصمیم گیری شخصی، ملاحظات عمومی و مسئولیت پذیری افراد مربوط می شود(بک گرسنهایم ۱۳۸۸، ۱۴۴) تا ارائه نوعی سیاست های زندگی ابلاغ شده از سوی دولت ها. تصمیمی که در آن فرزند داشتن لزوما به معنای داشتن یک رابطه ناهمجنسگرایانه و مبتنی بر رابطه جنسی و تلقیح نیست؛ فرایندی آزمایشگاهی که در آن مادری و البته پدری می تواند صرفا در قالب فرایند بیولوژیک فروکاسته شود و نقش ها به مانند نقش های انتخابی و گزینشی اجرا شوند؛ نقش هایی که نه بر جنسیت که بر محتوای نقش ارتباط داده می شوند. البته لازم است به این مساله اشاره شود که مادری بدون جنسیت نیز خود برساختهای است که لازمه پذیرش نقش را اجرای همان سبک های مادرانگی می داند؛ چراکه نقش های جنسیتی شاید مرتبط با جنسیت نباشند اما همچنان کلیشه هایی جنسیتی هستند. کلیشه هایی که همچنان فحوا و ماهیت نقش مادری را به همان الگوهای مراقبتی ارتباط می دهند. شاید حتی نمونه عدم تمایز میان نقش های جنسیتی در والدگری همجنس نیز شکلی از جنسیتی عمل کردن است که در نهایت پذیرش نقش را بصورت اجتماعی به جنسیت مرتبط می کند. اساسا باید گفت در درون یک رابطه اشکال والدگری مادری و پدری با آنچه از بیرون تصویر می شود متفاوت است؛ یک مرد در درون و از نظر روانی می تواند نقشی مادرانه را ایفا کند اما از بیرون هم از نظر خود و هم جامعه یک پدر همجنسگرا باشد. تاکید بر والدگری اجتماعی از ضروریات دخالت والدین متقاضی است(Cook 1999).
چرخههای مراقبت
دولت های توسعه رفاه الگوهای متفاوتی از ساماندهی درآمد و مراقبتگری را دنبال می کنند(تنبرگر و سیگل راشتون ۱۳۹۶)؛ آنها از یک سو زنان را تشویق می کنند تا جذب بازارهای کار شوند و از سوی دیگر مشاغل تازه مراقبتی را بنیان می نهند. مادری و مراقبت که تا پیش از این نوعی وظیفه بود و اساسا شغلی بیدرآمد تلقی می شد که در آن مراقبت جزئی جدانشدنی از مادری بود امروزه این دو از هم جدا شده اند و مادری به شکلی از نظارت بر امر مراقبت محدودیت یافته است. امروزه چرخههای مراقبتی اشکال متنوع شغلی را بوجود آورده اند که در آن مراقبت دیگر یک منبع درآمد برای زنان و حتی مردان به حساب می آید. از سوی دیگر با تغییر در الگوی ملی خانواده که بر اساس وحدت زبان، گذرنامه، رنگ پوست، مرزبندی های فرهنگی و جغرافیایی تعریف می شد امروزه در حال فروپاشی است و اشکالی از خانواده فراملی را بوجود آورده است که منبعث از فرایندهای مهاجرت و جهانیشدن است. اینک زنجیره های جهانی پرستاری و مراقبت های حاصل شده از الگوی مادری فراملی تبعیت می کند(بک و بک گرینشایم ۱۳۹۵). امانکته ای که همچنان حضور پررنگی دارد سلسلهمراتبی بودن مادری است که نتیجه عواملی چون نژاد، طبقه و ملیت است.
تا پیش از تغییرات مربوط به جهانی شدن وخانواده های فراملی، کودکی و کودک جزئی از خانواده بود. اما از اواخر قرن نوزدهم فهمی از کودک ظهور کرد که در آن کودک از نظر اقتصادی چیزی بیارزش اما از نظر عاطفی [آن را] ارزشمند میدانست(اسکات ۱۳۹۶) که همین امر نیاز به چرخه های مراقبت را ایجاد کرد. در کشورهای توسعه یافته به دلیل کاهش جمعیت و نرخ تولیدمثل این اهمیت فزونی یافته و جامعههای کودکمحوری را پدیدآورده که هم هزینههای کلینیکی فراوانی را طلب می کنند و هم در چرخه های مراقبتی هم برای خانوادهها و هم برای دولت ها تصمیم گیری ها و سیاست گذاری هایی را موجب شده است. چراکه در زمینه عشق و خانواده جهانشهری، امر شخصی لاجرم امر سیاسی و امر سیاسی لاجرم امر شخصی است(بک وبک گرینشایم ۱۳۹۶).
فناوریهای مربوط به رحم جایگزین با افزایش تعداد بازیگران دخیل در آن و تجاری و قراردادی کردن تجربه مادری مشکل خاص و متمایزی از پزشکی شدن مادری را منعکس می کند که می توان آن را مادری منفصل یا چندپاره[Fragmented] نامید(قاضی طباطبایی و ودادهیر ۱۳۸۷). در تلقیح آزمایشگاهی، مادری دیگر حاصل تلاشهای یک بیولوژی زنانه نیست گرچه در این فرایند همواره مردی نیز حضور دارد اما می تواند بنابر موقعیت های مختلف این بازیگران مشارکتکننده در آن را افزایش دهد. در این میان پزشک و متخصص حضوری همیشگی دارد، والدین در بهترین حالت از گامت های خود استفاده می کنند و در وسیع ترین مورد از گامت های مرد و زن و رحم شخص دیگر استفاده می کند؛ هرچه این مشارکت پرتعدادتر باشد علاوه بر پیچیدگی های مرتبط با خویشاوندی اشکال جهانی شده و تجاری شدهتری را ترسیم می کند. بانک های اسپرم و گامت و رحم می تواند از ملیت، نژاد یا سرزمین دیگری باشد که این امر بعد از تولد می تواند در شکل چرخه های مراقبتی نیز ادامه یابد. بنابراین مادری در فرایند منتهی به تولد کودک تنها به یک مادر منحصر نمی شود و می تواند چندین شخص دیگر را دخیل سازد و همین امر باعث می شود تا مراقبت به مثابه یک فرایند پای زنان دیگر را یعنی مهاجران و دیگر افراد از قشرهای ضعیف اقتصادی به دلیل نیروی ارزان قیمت را وارد ماجرا کند.
باتوجه به مهاجرت های رو به فزونی و ورود مادران و زنان از سرزمین های توسعه نیافته به کشورهای جهان اولی و از سوی دیگر به دلیل زمانبر بودن مراقبت از فرزند و اهمیت وقت و مولد بودن مادران در کشورهای توسعه یافته، کار در خانه و پرستاری به حوزه زنان مهاجر واگذار می شود. ارزان بود نیروی کار آنان و قانونی نبودن شرایطشان باعث می شود کار در خانه برای آنها نوعی از امنیت مالی و اقتصادی را به همراه داشته باشد که با توجه به شرایط شکننده آنها نیروی کار ارزانی به حساب می آیند که برای مادران شاغل فرصت مناسبی را فراهم می کند. در اینجا مادر شاغل بعنوان یک نیروی درآمدزا هزینه مراقبت از فرزند خود را به یک زن دیگر اعطا می کند؛ چرخه ای که شکلی از مراقبت های جهانی و خانواده فراملی را شکل می دهد. برای نمونه یک مادر آمریکایی، زن مهاجر لهستانی را برای پرستاری از فرزندش به خدمت می گیرد و این زن لهستانی در کشور خود زن مهاجر دیگر از کشور اوکراین را برای مراقبت از فرزندان انتخاب می کند، همین زن لهستانی در کشور خود یا از زنان بازمانده در خانه یا دیگر پرستارهای ارزان استفاه می کند و برای این زنان وظیفه نگهداری و مراقبت از فرزندانشان در نهایت به شکلی از نیروی مولد بدون هزینه(مانند خواهران یا مادربزرگ ها) بدل میشود. به عبارت دیگر، تفویض نقش مادری برحسب گردش اقتصادی است و تا آنجا که مراقبت شکلی از شغل و گردش مالی به همراه دارد همواره بطور سلسلهمراتبی به زنان دیگر تفویض می شود.
به تعبیر آرلی هوکشیلد؛ مادری در سلسله مراتب ملیت، قومیت و نژاد به رتبه های پایین تر تفویض می شود(بک و بک گرینشایم ۱۳۹۶). این گزاره خاطر نشان می سازد که عصر جهانیشدن سلسه مراتب جدید و سلسله مراتب تفویض نقش ها و وظایف در قالب کار و شغل را تشکیل می دهد. بنابراین الگویی از مادری خلق می شود؛ مادری فراملی که الگویی از زنجیره های مراقبتی را برپایه شبکه هایی پیچیده از چند کشور و زنان مختلف شکل می دهد که خود شکلی از نابرابری اجتماعی را ترسیم می کند. مارلین فرنچ براین باور است که تکنولوژی های جدید می تواند زنان را منسوخ کند و آزمایشگاهها وسیله جدید برای نشان دادن خشونت علیه زنان خواهند شد(بستان ۱۳۸۴). البته لازم به ذکر است که این خشونت می تواند عامل مردانه را نیز به نابودی کشاند اما زنان به دلیل آنکه مراقبتگری در حیطه آنان ترسیم شده است این شکل از خشونت را بیشتر در برمیگیرد که البته با وارد شدن مردان به حیطه مراقبت از فرزندان می تواند به شکلی از اعتدال دست یابد.
آی.وی.اف: خیانت یا خدمت به زنان
گیدنز براین باور است که عشق رومانتیک ناهمجنسخواهانه برای زنان درحال جایگزینی با عشق رومانتیک به بچهها است(سامرویل ۱۳۸۸، ۳۰۹). دلیل اهمیت فرزندآوری بدون توجه به ماهیت ازدواج و خانواده که افراد مجرد را به داشتن فرزند وا می دارد؛ گواهی این امر است که زنانی که در فرزندآوری تاخیر دارند ترجیح می دهند، بجای اینکه بردههای مردان باشند خود بردههای فرزندانشان باشند. این امر نتیجه صرف کردن تمام امتیازهای احساسیشان در کودکانی است که خواسته هایی مستبدانه و متغیر دارند. زنان پس از یک دوره آزمون و خطا به جستوجوی زمینههای دیگری می پردازند تا زندگی عاطفی خود را در آنجا سرمایهگذاری کنند(گیدنز ۱۳۹۳، ۱۳۳) و عشق یکی از اشکال تعهد است. به عبارت دیگر، اگر زنان رابطه موفقی را با مردان تجربه نکردهاند یا در چارچوب ازدواج و یا در اشکال خارج از آن سعی می کنند نتیجه تمام هزینه های عاطفی خود را برای کسانی(بچه ها) صرف کنند که آنها را آئینه آرزوها و امیال خود می بینند. بِک معتقد است فرزند منشا آخرین بازمانده از رابطه غیرقابل بازگشت و بیبدیل اولیه است. زنان ناکامی و ناامیدی در رابطه وآنچه در مردان محقق نشده است را در شیفتگی به فرزند جبران می کنند و معنایش را از آن می گیرند. از همین رو تلاش برای فرزندآوری بدون ازدواج برای زنان و برخی مردان به مثابه آخرین تلاشی است که می توانند یک شکل از رابطه امیدبخش را تجربه کنند.
باتوجه به گزینه ها و امکاناتی که فناوریهای کمکباروری و آی.وی.اف به دست می دهد این امکان را فراهم می کند که همگی امکان والدشدن را به دست آورند. تنوع گزینه های موجود در زمینه تکنولوژی باروری و تولیدمثل نمونه شاخصی از امکانات و مسائل مربوط با سیاست زندگی به دست می دهند(همان ۳۰۸). در این مسیر برخی از زنان با استفاده از بانک های اهدای گامت آن را به دست می آورند و گاهی نیز به دلیل نوعی رضایت شخصی و تسلیبخشی های روانی سعی می کنند این گامت ها را از دوستان نزدیک و یا افراد خانوادهشان بگیرند که این امر باعث میشود تا نوعی پیوند عاطفی تقویتکننده ارتباط بین آنها با جنین باشد. وجود نوعی زمینه یا تاریخچه مشترک باعث می شود تا پذیرش کودک های آزمایشگاهی راحتتر باشد. از سوی دیگر به دلیل در دسترس نبودن گامت های موردنیاز بانک های اسپرم و تخمک سعی می کنند از طریق آنچه توریسم تولیدمثل است از دیگر کشورها و از زنان دیگر سرزمین های جهان سوم و توسعه نیافته به دست آورند. زنان کشورهای توسعه نیافته بسان کشتزارهای تخمک در معر خطر بهره کشی قرار دارند و منابع پژوهش های کلونسازی درمانی برای معالجه بیماری های کشورهای توسعه یافته را تامین می کنند(کریگان ۱۳۹۵، ۳۰۵). این امر بویژه در پروژه های شبیه سازی و پژوهش های سلول های بنیادی می تواند شکلی از استعمار و استثمارگری را ایجاد کند که در آن زنان همانگونه که می توانند در شکل اهدا به نوعی به خواهرانشان کمک کنند می تواند به شکلی دیگر درحکم استعمار زنان از دیگر زنان باشد، چون در نهایت این زنان مصرفکننده گامت و رحم های دیگر زنان هستند. جایگزینی باعث ایجاد مسائل اخلاقی و معانی ضمنی با بهره برداری از زنان و فروش کلایی کودکان و روسپیگری شده است(Cook 1999). این شکل از نابرابری و تبعیض میان زنان که عمدتا توسط خود زنان بر زنان شکل می گیرد در چرخه های مراقبت هم وجود دارد که به آن اشاره شد. به اعتقاد نوربرت الیاس، این مساله یعنی کالایی شدن، عقلانیشدنِ بدنمندی را در کشورهای توسعهیافته و توسعهنیافته به دنبال دارد. امری که می تواند آن را به عنوان یک ابزار برای رسیدن به شکلی از هدف انسان گرایانه آن را توجیه کند. اما با پیچیدهتر شدن هرچه بیشتر نظام های فناورانه، نظام های جسمانی بیارزشتر و غیرقابل اعتمادتر شده اند. از خلال پیشرفت هایی که تمایز مبهم میان انسان و بدن او بوجود آوردهاند و از طریق همگونسازی مکانیکی امر زیستی هراندازه بدن بیشتر از ارزش اخلاقی خود را از دست می دهد به همان اندازه بر ارزش فناورانه و کالاییاش افزوده می شود(لوبروتون ۱۳۹۲، ۱۳۲). تمام ارزش های انسانی بدل به سلول های تولیدمثل می شود که به ارزانترین قیمت ها به مصرف و فروش می رسند. از این رو یکی از مهمترین مباحثی که در گفتمان فمینیستی انتظار آن می رود دنبال شود این نکته است که راه رسیدن به امیال زنان یعنی مادری شاید با هرچه کمرنگ شدن حضور مردان انجام بشود اما همواره اشکالی از حضور و استثمار از طریق تن دیگر زنان را به دنبال دارد.
آی.وی.اف و مسأله خویشاوندی
گونهشناسی و مطالعات خانواده را عمدتا جامعهشناسان و انسانشناسان تاریخی تدوین کرده اند. اگرچه امروزه تنها یک الگوی عام از خانواده صورت غالب است اما مطالعات خانواده در مسیر تاریخی اشکال متفاوتی از ازدواج را صورتبندی کرده است؛ پس می توان گفت اشکال خانواده همواره صورت های متفاوت و متنوعی داشته و خواهد داشت. اگر امروزه می بینیم که شکل مسلط خانواده یعنی خانواده برونگروهیِ تکهمسریِ ناهمجنسگرایانه درحال کمرنگ شدن است این مساله پدیده جدیدی نیست؛ اگرچه اشکال دیگری از خانواده درحال شکل گیری است اما الگوی عام تکهمسری ناهمجنس همچنان صورت غالب در این حوزه است. اما با تغییرات کنونی بویژه در حوزه فناوری ناباروری و کمکباروری دو مساله درباره آینده خانواده مسلم انگاشته می شود:۱)الگوی خانواده در بخش های مختلف دنیا به صورت های متفاوت خواهد بود. ۲)آینده صحنه ای به وسعت دنیا برپا خواهد کرد که در آن نمایش های متنوعی از خانواده به اجرا در می آید(تربون ۱۳۹۶).
خانواده محصول سکسوالیته است و یکی از کارکردهایش تنظیم روابط جنسی است. خانواده از نظر تاریخی صجنهآرای روابط میاننسلی، فرزندآوری، حقوق و اجبارهای مرتبط با اجتماعپذیری، حمایت و ارثبری است. اهمیت مسائل نسبشناسی و شجره ای در بررسی تاریخچه زندگی چه در حوزه فردی و چه جمعی از اهمیت زیادی برخوردار است. اهمیت نسبشناسی و به دست آوردن تاریخچه روابط خویشاوندی در سطح فردی صورتی از وابستگی و تعلق به یک فرد و یا اجتماع را نشان می دهد، از همین رو اهمیت مسائلی چون خون امروزه جای خود را به مسائل دیگری چون دی.ان.ای، ژنها و کروموزوم داده است. امروزه این نسبشناسیها می تواند زنجیره تعلق ژنتیکی یک فرد را نشان دهد و یا برعکس یک فرد ممکن است در این بررسی از سوابق تاریخی شجره خود متوجه شود که اساسا از یک گروه دیگر است. مثلا تصور کنید کسی که از سرسختان نژادپرستی علیه یهودیان است متوجه شود که خود یهودی است؛ این آگاهی درباب روابط نسبشناختی وی را از نظر روانی و نیز تعلقات قومی، میهنی و مذهبی دچار مشکلاتی می سازد که ممکن است به مشکلات روانی و هویتی و نیز نوعی سردرگمی درباره هویت خانوادگی بیانجامد. از سوی دیگر در سطح اجتماعی نیز اهمیت نسبشناسی و مسائل خویشاوندی کمک می کند تا روابط میان فردی و درون گروهی بهتر سازماندهی و کنترل شود. انتقال تبارشناسی از طریق مادر در فرهنگ یهودی باعث می شود تا ازدواج درون گروهی صورت پذیرد و همین امر یک جامعه بسته و به شدت وابسته به مقوله ای چون خون و خویشاوندی را نشان می دهد. از همین رو کارکردهای جدید علم ژنتیک و فناروی های باروری هر دو می تواند تغییرات بسیاری را در حوزه خویشاوندی ایجاد کند. یک بررسی ژنتیک می تواند ساختارهای خویشاوندی یک خانواده و یا یک اجتماع را نابود سازد و صورتبندی جدیدی را ایجاد کند که دیگر بر مبنای روابط پیشین نیست و فناوریهای جدید نیز می تواند نقش خون و عامل ژن را طوری در کانون مسائل خویشاوندی قرار دهد که تنوعات نسبشناختی را موجب می شود. بدین ترتیب استعاره های دی.ان.ای، ژن و کروموزوم در قرن ۲۰ عمیقا یادآور خون پاک و ناپاک در فرهنگ ویکتوریایی قرن ۱۹ است(ریچاردز ۱۳۹۶).
خویشاوندی همواره دربرگیرنده پیوندهای ژنتیکی[خون] و نیز پیوندهای نسبی از طریق ازدواج است. اما امروزه ازدواج دیگر تنها پایه و اساس تعریف پیوند میان دو نفر نیست(گیدنز ۱۳۹۶، ۲۸۸). جنین متولد شده از گامت های اهدایی همانگونه که از نظر اجتماعی به والدین متقاضی پیوند خویشاوندی می یابد از نظر ژنتیکی به دیگر افراد متعلق است. همین صورتبندی های مختلفی که امروزه علاوه بر پایه خون موجب پیوندها و همبسته های خویشاوندی می شود روابط خویشاوندی را گسترده تر، پویاتر و متنوع تر ساخته است. در چشماندازهای لیبرال فنآوریهای جدید تولیدمثل به مثابه افزایش آزادی های فردی در نظر گرفته می شود. این فناوری ها تمایز میان امر ذهنی و عینی، امر رشدیافته و امر مصنوع را برداشته و با تغییر میان مرز انتخاب و شانس حوزه عملکردی افراد را افزایش می دهد. هابرماس این شیوه ها را نه در معنای ساختن که در معنای مداخله و طراحی می بیند(هابرماس ۱۳۹۵، ۴۲) نظری که باعث می شود تا شخصی چون پزشک در محیط کلینیک بعنوان طراح و یا حتی پدر معنوی نیز تلقی شود، اما مساله مهم در اینباره این است که امروزه با این شیوه ها می توان آزمایشگاه را مکان خویشاوندسازی و تفویض نقشهای نسبی چون مادری و پدری دانست. در این فضا نقشهای مبتنی بر خون و ژنتیک از طریق مجرای قانون(قراردادی) به نقش های مبتنی بر امر اجتماعی پیوند و تفویض مییابند.
دانا هاراوی انسانشناس فمینیست که می کوشد پیوند میان فناوری و امر زیستی را با استعاره سایبورگ نشان دهد، انسان را به دلیل مداخلات تدریجی پزشکی به بدن ها که آن را پذیرفته ایم موجودی زیستفناورانه می داند(کریگان ۱۳۹۵، ۲۳۴). واکسن ها و تزریق ها خود از عواملی هستند که انسان را از طریق فناوری شکل داده اند. بنابراین می توان گفت فناوریهای زیستی ابزارهای اصلی بازسازی فنی بدن به شمار می رود. از دید هاراوی بدن های سایبورگ و زیستفناورانه بدن هایی ورای قیود پدرسالارانه جنس و جنسیت و ورای طبیعت هستند. از نظر وی بدن های سایبورگ نقشه های هویت و قدرت هستند(همان ۲۴۵). در محیط کلینیک بدن ها زاده نمی شوند، بلکه با مداخلات انسانی و پزشکی سفارش داده و تولید می شوند. آنها جنس ندارند و به مثابه ماده خام سلولی هستند که تصمیم گرفته می شود تا چه جنسی داشته باشند(مهندسی ژنتیک). از همین رو تمایز میان آنچه متولد می شود be birth با آنچه ساخته می شود be made ایجاد می شود(قاضی طباطبایی و ودادهیر ۱۳۸۷)؛ این تمایز می تواند اشکال جدید خویشاوندی را نیز بسازد. بنابراین به گفته هاراوی امروزه ما نه با تولیدمثل بلکه با همتاسازی ها یا باززایی ها مواجه هستیم و این امر را می توان در اهمیت والدین برای انتقال ویژگی های مشخص ژنتیک خود یا گامت هایی که انتخاب می کنند دریافت کرد. جنین های آزمایشگاهی صورتی از سایبورگ هستند؛ بدن های سایبورگ پیوند میان امر طبیعی و زیستی، فرهنگ و طبیعت، سوژه و ابژه، ماشین و بدن، پول و زندگی، روایت و واقعیت و امر واقعی و امر مصنوعی هستند. با توجه نفوذ سیستم های سرمایهداری در شکلدهی و ترویج فناوریهای کمکباروری می توان بدن سایبورگ را یک بدن استعماری دانست که خود مکمل صورت بندی های اجتماعی متفاوت است. بدنی که گامتهایش از یک جهان توسعه نیافته بدست آمده و در محیط آزمایشگاهی کشت شده است.
از دید سارا فرانکلین؛ انسانشناس حوزه باروری و آی.وی.اف، تولیدمثل همیارانه چالشهایی را برای فهم خویشاوندی پدید می آورد و خطوط کلی خویشاوندی را بازسازی می کند. خویشاوندی فرانکلین یک خویشاوندی پستمدرن است که مستلزم روابط بدنمند نیست(کریگان ۱۳۹۵، ۲۶۹). با توجه به گستردگی های خویشاوندی حاصل از این فناوری ها که مادرها و پدرهای متفاوتی را شکل می دهد دیگر خویشاوندی را بر پایه امر زیستی تبیین نمی کنند، بلکه خویشاوندی دیگر حاصل یک روابط قراردادی است که توسط مشارکتکنندگان بر سر آن اجماع می شود. در انسانشناسی اجتماعی، خویشاوندی به عنوان مجموعه ای از واقعیت های زیستی تغییرناپذیر درنظر گرفته نمی شود؛ بلکه خویشاوندی یک نظام دانش فرهنگی است که از طریق آن شیوه های اجتماعی محقق می شوند. مساله خویشاوندی در انسانشناسی اجتماعی بر سر این مساله است که چگونه ایده های مرتبط با نسب و خویشاوندی بصورت فرهنگی برساخته می شود. از همین رو میبینیم که واقعیت های زیستی که همبسته های بیولوژیک خویشاوندی را می سازند می تواند به مثابه یک برساخت، دیگر تولید نشود و کارکردی نداشته باشد و از این پس تنها توافقهای اجتماعی خویشاوندی ها را صورتبندی کند؛ همان چیزی که در آزمایشگاه های باروری در حال انجام است.
آی.وی.اف و خویشاوندی در ایران(اسلام)
با ظهور اسلام در ایران مسائل مرتبط با خویشاوندی نیز در نتیجه از بین رفتن اشکال دیگر ازدواج به شکل کنونی درآمد. اهمیت ازدواج در اسلام بویژه به منزله نهادی برای کنترل سکسوالیته است که هدف از آن توارث نسل است و احکام مربوط به ارث، ازدواج و منع نکاح با محارم از جمله مسائلی هستند که ارتباط مستقیم با خویشاوندی و روابط نسبشناختی دارند. در اسلام نسب به معنای قرابت و خویشاوندی می باشد و امری است که بواسطه انعقاد نطفه از رابطه شرعی بین زن و مرد حادث می شود و نسب زمانی مشروع و قانونی است که رابطه قانونی و شرعی میان آن دو نفر وجود داشته باشد(نظری ۱۳۸۹). در اسلام نسب تنها از طریق یک رابطه مشروع به دست می آید. اما امروزه با ورود فناوریهای کمکباروری و گامت های اهدایی اشکال خویشاوندی با اشکال نسبشناختی متفاوت است. اگر قانون ایران را بر مبنای مسائل فقهی بتوان خوانش کرد در زمینه مسائل مرتبط با خویشاوندی انطباق بین قانون و مسائل فقهی کمی متفاوت می شود. در نظر فقهی نسب بی هیچ واسطهای از طریق خون به دست می آید و این در حالی است که خویشاوندی نزد والدین متقاضی باروری مساعدتی ازطریق امر اجتماعی و قراردادهای قانونی ایجاد می شود. احکام فقهی ایجاد روابط نسبی مبتنی بر خون قانون منع نکاح با محارم در اولویت دارند؛ از این رو می بایست کودک متولد شده همواره ارتباط نسبشناختی خود را با والدین بیولوژیکی در نظر داشته باشد تا در آینده ارتباط زناشویی بین وی با فرزندان آن والدین بیولوژیکی ایجاد نشود. به همین منظور در انگلستان فرد می تواند بعد از سن قانونی به پرونده ژنتیک خود دسترسی داشته باشد تا علاوه بر شناخت از ویژگی های زیستی والدین بیولوژیکی خود اگر خواهان ارتباط با آنها باشد نیز امکان آن وجود داشته باشد(نک: ریچاردز ۱۳۹۶). اما در ایران سوای بحث قانونی در ایجاد خویشاوندی که بر مبنای قراداد اجتماعی منعقد می شود احکام فقهی مرتبط با نسب متفاوت است.
نظریه های متفاوتی درباب روابط نسبشناختی در فقه اسلامی وجود دارد که در هر دو مورد پدر و مادر صدق می کند؛ گرچه به دلیل تنوع مشارکت کننده هایی که از سوی زنان در فرایند تلقیح وجود دارد(اهداکننده گامت، صاحب رحم، مادر شیرده، مادر قانونی) به نسبت مردان(اهداکننده گامت و پدر قانونی) از نظریات بیشتری برخوردار است(نگاه کنید به جدول ذیل که درآن تمامی احتمالات مشارکتی از سوی افراد نشان داده شده است). در فقه نسب فرزند به مردی می رسد که گامت از اوست اما درباره زنان نظرهای بیشتری وجود دارد(نک به: نظری ۱۳۸۹): نظریه اول صاحب رحم به دلیل آنکه زایمان با وی است را مادر کودک می داند. نظریه دوم صاحب گامت را مادر نسبی کودک معرفی می کند. نظریه سوم هم صاحب گامت و هم رحم جایگزین را بعنوان مادر میشناسد. نظریه چهارم صاحب تخمک و صاحب رحم هر دو مادر ضاعی کودک هستند و در نهایت نظریه پنجم هیچ کدام از صاحبان گامت و رحم را مادر نمی داند زیرا مادری را منوط به باروری و بارداری و زایمان بطور کامل بعنوان شروطی معرفی می کند که مادری شکل می گیرد. در این بین می توان زنی که کودک، شیر وی را نوشیده است را نیز به عنون مادر رضاعی معرفی کرد. همانگونه که مشخص است تنوع نظریاتی که از نظر فقهی در این باره وجود دارد با اضافه شدن بر تعداد افراد دخیل در فرایند تلقیح، بارداری و زایمان و حتی مراقبت به تنوع روابط نسبشناختی و خویشاوندی منجر می شود. در ادامه به انواع خویشاوندی مبتنی بر خون، ژنتیک، شیر و امر اجتماعی پرداخته می شود.
۵.رحم جایگزین | ۴.اهداکننده تخمک | ۳.مادر متقاضی: رحم تخمک | ۲.اهداکننده اسپرم | ۱.مرد متقاضی | |
– | – | + | + | – | + |
+ | – | – | + | – | + |
+ | + | – | – | – | + |
– | + | + | – | – | + |
– | – | + | + | + | – |
+ | – | – | + | + | – |
+ | + | – | – | + | – |
– | + | + | – | + | – |
خویشاوندی مبتنی بر خون
قدرت و بدیهی بودن برداشت قالبی از خانواده در درک معمول از زیستشناسی ریشه دارد(برناردز ۱۳۸۴، ۲۴). از این رو خون بعنوان یک عامل زیستی و بیولوژیک پیوند دهنده روابط خویشاوندی بویژه در گفتمان های فرهنگی و مذهبی خاص است.روابط خویشاوندی پایه هایی در حقایق طبیعی مانند خون، ژن ها و یا دی.ان.ای دارند(Franklin 2013 a). ازدواج های درون گروهی بویژه ازدواج های سلطنتی و نکاح با محارم همگی نمونه هایی از اهمیت خون و موارد مرتبط با پاکی و ناپاکی خون به شمار می روند. خون بعنوان یک عامل پیوندی بسیار قوی همواره در خود به چیزی بیشتر از یک مایع هستیبخش دلالت دارد. خون دربردارنده معانی فرهنگی، جسمانی و فیزیکی، مذهبی و نمادین است(ibid). از همین رو تمامی روابط میانفردی، میاننسلی، جنسیت، مادری و پدری، نقش های عاطفی، روابط نسبی، قوانین مربوط به ارث و … همگی برداشت هایی از اهمیت خون در الگوی خانواده هسته ای به شمار می روند.
اهمیت روابط خونی برای تعین نسبشناسی و توصیف همبستگی در بیولوژی مدرن با ژن و دی.ان.ای تعریف می شود. اگر در گذشته خون تنها یک عامل نمادین در پیوند بین افراد بود امروزه خون به مثابه یک منبع اطلاعاتی تعریف می شود که می تواند روابط خویشاوندی و تاریخچه زندگی افراد و گروهها را دگرگون کند. ژن و دی.ان.ای امروزه همان ارتباطی را در سنجش روابط خویشاوندی دارند که خون دارد گرچه این دو از نظر بار محتوایی بسیار متفاوت هستند. به عبارت دیگر، اگر خون و ژن دو روی یک سکه هستند که هریک با دیگری معنا می یابد؛ خون در گفتمان های نمادین و مذهبی خوانش می یابد و ژن در گفتمان های بیولوژیک و علمی دارای معنی می شود. تفاوت میان خون و ژن در اصطلاح ممکن است به عنوان تضاد بین اشکال متفاوت فرهنگی تعریف شود(Franklin 2013 a). اگر ژن ها تنها در گفتمان علمی بعنوان علم تجربی و واقعیت قلمداد میشوند خون دربردارنده زمینه های بسیار خانوادگی، قومیتی، نژادی و مذهبی است. در روابط خونی نوعی پیوستار نسبشناختی فرض می شود که حفظ و استمرار آن حیاتی است، درحالی که ژن ها می توانند تفاوت های این پیوستارها را نشان دهند و میزانی برای اتحادبخشی یا انفصال میان افرادی قرار بگیرد که از یک سیستم خونی ارتباط نسبی می برند.
اگرچه خون مکانیسم بیولوژیکی انتقال خصوصیات ژنتیکی از طریق زایش محسوب می شود و ممکن است جای ژن ها فرض شوند، اما ژن ها نمی توانند تمامی معانی خون را نشان دهند و تاریخ طولانی خون نسبت به ژن این فرایند را به سادگی قابل جایگزینی نمی داند. پس میتوان گفت شاید ژن و خون در گفتمان علمی یکی باشند اما ژن تنها نوعی صورت بندی علمی است که دربرابر توانش های بیانی و نمادین خون بسیار ضعیف عمل می کند. البته لازم به ذکر است که ژن ها به دلیل نوعی تسلط و اقتدار علمی می توانند گاهی تمام بنیان های نمادین و فرهنگی عامل خون را متحول و دگرگون سازند(برای نمونه سنجش ژنتیک درباب شجرههای خانوادگی).
خویشاوندی مبتنی بر شیر
یکی از مواردی که می تواند مباحث مرتبط با خویشاوندی را از مقوله خون و ژن خارج کند و آن را به بعد از تلقیح، باروری و تولد بکشاند مساله تغذیه نوزاد از طریق شیر است. این مساله بویژه در گفتمان های مذهبی همچون دین اسلام بسیار مشخص است. البته خویشاوندی از این طریق در فقه اسلامی نوعی از محرمیت را ایجاد می کند که شامل مواردی چون منع نکاح می شود و البته دربردارنده مسائلی چون ارث نمی شود. خویشاوندی مبتنی بر شیر که با لفاظ رِضاع(نوشیدن شیر از طریق پستان) خوانده می شود با رعایت شروطی ایجاد می شود که عبارتند از: کودک ۱۵ نوبت بدون وقفه شیر گرفته باشد، کودک کمتر از دو سال قمری سن داشته باشد، شیر مادر رضاعی حاصل رابطه شرعی باشد و شیر بصورت رِضاع یعنی از طریق تماس دهان با پستان به کودک خورانده شده باشد. محرمیت بین کودک شیرخوار با دیگر فرزندان مادر رضاعی و شوهر این زن ایجاد می شود که این محرمیت شامل منع نکاح می گردد اما اگر این زن همزمان دو کودک را بطور رضاع شیر دهد هیچگونه محرمیتی بین این دو کودک برقرار نمی شود.
پس می توان مشاهده کرد که شیر نیز در برخی از گفتمان ها و بافت ها می تواند به مثابه خون پیونددهنده و برقرارکننده خویشاوندی باشد. با گسترده شدن افراد دخیل در تولد یک کودک حتی می بینیم که در زمینه پرورش و رشد کودک در مقوله مراقبت نیز می تواند دایره روابط خویشاوندی همچنان گسترش یابد و تنها منوط به شرایط بیولوژیک از طریق خون و ژن نباشد. البته همانگونه که در شروط این محرمیت نیز ذکر شد شیرخوارگی در ۱۵ نوبت برای کودک بدین معناست که شیر بتواند در مقوله رشد کودک با بافت های بدنی وی دخیل شود و جزئی از تن وی گردد.
خویشاوندی مبتنی بر ژنتیک
امروزه انجام آزمایش های دی.ان.ای می تواند روابط ثابت و ایستای خویشاوندی های گذشته را بیثبات سازد. گرچه نوعی نگاه اعتقادی به باورهای مبتنی بر خون وجود دارد که ممکن است واقعیت های ژنتیک را نادیده بگیرد(همانند نمونه های فرزندخواندگی) اما اقتدار گفتمان علمی به گونهای است که استعاره های دی.ان.ای و ژن ها می توانند به مثابه واقعیت های گریزناپذیر و بیخدشهای تلقی شوند که خط بطلانی بر تمام روابط خویشاوندی های گذشته باشد. از سوی دیگر یکی از مهم ترین موارد در فناورهای های کمکباروری ابهام در مفهوم والدگری بویژه در شیوه های تلقیح مصنوعی است(بک گرسنهایم ۱۳۸۸، ۲۴).
یکی از مهمترین یافتهها در مطالعات اخیر ژنتیک جدید تاثیر ژنتیکیکردن خویشاوندی است که تصور می شود امکان دارد قدرت گفتمان علمی درباره دی.ان.ای را تایید کند. نتایج تجربی مطالعات و آزامایشات نشان می دهد که بحث تخصصی در مورد دی.ان.ای در حقیقت “رابطه خونی” بوده که بر الگوی شکل پذیری سنتی اصطلاح خون مدل سازی شده است(Franklin 2013 a). ابهام های موجود در روابط خویشاوندی مبتنی بر خون که بطور سنتی بوجود دارد عمدتا به دلیل روابط و پیوستار خطی خویشاوندی کمتر وجود دارد اما در آی.وی.اف این پیوستار می تواند بجای خطی بطور دورانی عمل کند و روابطی را ایجاد کند که بر ابهام های موجود بیفزاید. برای مثال در مواردی که افراد ترجیح می دهند بجای استفاده از گامت های اهدایی یا حتی رحمهای جایگزین از نمونه های موجود در درون خانواده و فامیل به دلیل وجود پیش زمینه های موجود در جهت حفظ و تحکیم روابط خویشاوندی عمل کنند این امر باعث می شود که برای نمونه یک زن برای تلقیح ترجیح بدهد از گامت اهدایی خواهر خود استفاده کند. در چنین شرایطی روابط مبتنی بر ژنتیک ابهام های جدیدی را وارد می سازد که خویشاوندی را امری نه خطی که سیال می کند. در الگوهای درختی تاریخ طبیعی که داروین به آن اشاره کرده است، تولیدمثل همیشه یک طرفه است(Franklin 2013 c) اگر روابط مبتنی بر خون میتواند بصورت خطی در طول زمان حرکت کند و به نسل های آتی ادامه یابد امروزه با استفاده از گامت های افراد خانواده و دوستان و نیز فریزکردن گامت ها حتی در زمان فوت صاحبان گامت این سیر خطی خویشاوندی در زمان بصورت برگشتپذیری زمان را دور بزند و بطور چرخشی به عقب بازگردد. به عبارت دیگر این روش ها درک جدیدی از تکنولوژی را ممکن می کند که بعنوان روشی برای بازسازی بیولوژی از طریق ترکیب های متنوع مواد تولیدمثلی ایجاد کند. البته در این اشکال می توان بروز انواع ابهام های مرتبط با موارد منع زنای با محارم را بطور غیرشفاف مشاهده کرد. اگر روابط بین محارم مشروعیت نداشته باشد در صورت استفاده از گامت های محارم این شکل می تواند در فضای آزمایشگاه ایجاد شود و محدودیت ها و ممنوعیت ها را دور بزند و از سوی دیگر می تواند باعث بازسازی روابط بیولوژیک شود و آینده خویشاوندی را از طریق ترکیب دوباره مواد تولیدمثلی تغییر دهد.
کشت سلولی انسانی و تکنیک های آن و استفاده از مواد مشترک تولیدمثل، نشانگر شکل جدیدی از کنترل زیستی و گونه ای نو از نظام خویشاوندی زیستی در ارتباط با تکنولوژی است(Franklin 2013 b). در اینجا شکل موجود خویشاوندی مبتنی بر خون تبدیل به شکل جدید از خویشاوندی مبتنی بر آزمایشگاهسازی و تکنولوژی کردن خویشاوندی می شود. اما اهمیت بحث ژنتیک و واقعیت های زیستی برای افراد ناشی از این امر است که والدین دوست دارند ویژگی های زیستی و بیولوژیک خود را به فرزندان انتقال دهند(Cook 1999)، البته درصورت وجود سابقه بیماری نیز این تمایل نفی می شود و استفاده از روش های جایگزین و نیز تشخیص بیماری پیش از کاشت رویان در رحم انجام می شود. گرچه لازم به یادآوری است که در روش رحم جایگزین بنابر دو شیوه مختلف(جایگزینی کامل که ارتباط زیستی بین صاحب رحم با جنین وجود ندارد اما در شکل جزئی آن صاحب رحم صاحب گامت نیز هست) روابط مختلف ژنتیکی شکل می یابد. اما واقعیت های زیستی با توجه به پیشرفت های علمی شکلی از صورت بندی نهایی و حرف آخر را در برخی از موارد درباره واقعیت های خویشاوندی می زند. چنانکه درکی که باعث می شود والدین بیولوژیکی را بفهمیم و رابطه بیولوژیکی برای آن ایجاد کنیم به شدت به عواملی چون ساخت روابط چون هنجارهای خانوادگی، سیستمهای خویشاوندی، الگوهای وراثتی، ممنوعیت ازدواج و دیگر تکنولوژیهای اجتماعی بستگی دارد(Franklin 2013 c). گرچه برخی نیز همچنان همبستههای خویشاوندیشان را از صورتبندیهای قراردادی و مبتنی بر امر اجتماعی می گیرند.
خویشاوندی مبتنی بر امر اجتماعی
خویشاوندی بیش از هر چیز نوعی دانش فرهنگی و رابطه اجتماعی است و نمیتوان آن را صرفا نوعی رابطه زیستی دانست(چیل ۱۳۸۸، ۲۳۹). برای مثال در موارد فرزندخواندگی که پدیدهای جدید نیست می توان این شکل از پذیرش خویشاوندی را مشاهده کرد. در برخی از جوامع پیوند نسل ها از طریق تبارمادری و برخی دیگر براساس تبار پدری انجام می گیرد و این امر نشان می دهد که قواعد اجتماعی یکی از بنیان های شکلگیری و جهتدهنده بر روابط خویشاوندسازی است. در جوامع مدرن امروزی پیوندهای خویشاوندی بصورت نوینی تجلی یافته و در قالب خانواده های گسترده چندنسلی یا تحول یافته نمایان شده است(همان ۲۶۹). دیگر افراد یک خانواده لزوما روابط خونی با هم ندارند گرچه همیشه شکل اجتماعی خویشاوندسازی در روابط سببی مانند روابط زناشویی بین زوجین انجام می گیرد و بنیان های اجتماعی خویشاوندی پدیده جدیدی نیست اما امروزه به شکل قویتری پیگیری می شود.
امروزه برای والدین متقاضی اهمیت نداشتن مقوله پیوند زیستی بین جنین خود و دهندگان گامت را با این توجیه عملی می سازند که صاحبان گامت تنها شریک های باروری هستند که در برخی از موارد حتی والدین منقاضی این افراد را ملاقات هم نکرده اند(بک گرسنهایم ۱۳۸۸، ۲۴). اما یکی از اصول مهم در خویشاوندی نگرش عمومی در ایجاد این روابط از سوی کسانی است که در آن مشارکت دارند(Cook 1999). اگر دهندگان گامت خود را جز اهداکننده نمی بینند والدین نیز آنها را فراتر از این امر تصور نمی کنند. گرچه همیشه فرزندآوری و خویشاوندی بین فرندان و والدین مبتنی بر رابطه جنسی در بدل شدن افراد به والدگری است اما امروزه آزمایشگاه این فرایند جنسی را حذف کرده است و به شکلی از مشارکت بیش از دو نفر ارتقا داده است. اما اگر حضورِ والدین متقاضی از صحنه جنسیِ مولد والدگری حذف شده است اما بنیان های قانونی و گفتمانهای اجتماعی مشروعساز این فناوری ها ضرورت دخالت والدین را تنها به حضور در فرایند تلقیح نمیداند بلکه مسئولیت اگاهانه و تلاش آنها برای فرزندآوری را عاملی در جهت بدلشدن آنها به والد در نظر می گیرد. قراردادهای قانونی میان شرکای تلقیح مانند ضمانت نامه های قانونی بین صاحب رحم و والدین متقاضی، خود پشتیبانی امر اجتماعی و قانونی از والدین متقاضی را نشان می دهد. از این رو اگرچه آزمایشگاه شکلی دیگر از والدگری را که تولید و تولد والدگری است بنیان نهاده اما از طریق گفتمان های ضمانتدهنده و اجرایی اجتماعی این شکل از والدگری را مشروع می سازد. با ظهور انسانشناسی فمینیستی و توجه علمی به ساختارهای اجتماعی جنسیت، دوگانگی طبیعی و اجتماعی/فرهنگی بعنوان یک محصول تاریخی و فرهنگی مورد نقدهای فراوانی واقع شده است. از این دیدگاه، خویشاوندی دیگر به عنوان مجموعه ای از حقایق بیولوژیکی تغییرناپذیر دیده نمیشود اما باید آن را بعنوان یک سیستم فرهنگی در نظر گرفت که از طریق آن عادات اجتماعی و بیولوژیکی با هم ترکیب شده و به شکل یک روش جمعی یا ترکیبی در میآیند(Franklin 2013 a).
از سوی دیگر یکی از دلایلی که والدین متقاضی را به این امر سوق می دهد که روابط زیستی تنها بنیان روابی خویشاوندی نیست، اهمیت این نکته است که آنها مراقبت و پرورش فرزند را مهم تر از عوامل ژنتیکی در پدر و مادر بودن زیستی مهم می دانند. مطالعات درباره کودکان پذیرششده یا متولدشده به روش آی.وی.اف نشان می دهد که ارتباط ژنتیکی برای رابطه اجتماعی خوبِ والدین یا گسترش عاطفی و اجتماعی رضایتبخش ضروری نیست و عدم تعادل والدین در روابط ژنتیکی تاثیر مهمی نخواهد داشت. به عبارت دیگر رابطه ژنتیکی بین والدین و فرزند هیچ تضمینی برای توانایی تربیت کردن فرزندان نیست(Cook 1999). والدین زیستی بسیاری هستند که فرزندان خود را رها می کنند و کسانی هستند که فرزندخواندگی همین کودکان را می پذیرند چون خود را آگاهانهتر مسئولانی برای تربیت فرزندان می دانند؛ بدیهی است صِرف توانایی بیولوژیک در تلقیح و تولد فرزند بدون خواست آگاهانهی والدین نمی تواند در مشروعیتبخشی و بدل شدن به یک والدین خوب و موفق عمل کند. در نهایت آنچه تفاوت های ژنتیکی در زمینه روابط خویشاوندی ایجاد میکند در پایان در بستر اجتماعی به هم مرتبط می شود و والدین را مشخص می کند.
نتیجهگیری: بازتولد مادری(ها)
موضوع اصلی مطالعات خانواده، دگرگونیهای عظیم در شکل و ساختار خانواده است اما این دگرگونیها را نمیتوان جدا از تغییرات بزرگتری که در عصر مدرن رخ می دهد درک کرد. امروزه با رشد فناوریهای کمکباروری چالش ها و تغییرات بزرگی در امر باروری و فرزندآوری ایجاد کرده است و به نوعی ناباروری را کنار زده است. اما آنچه باعث می شود تا این فناوری ها هم به کار رفته شوند و هم مشروعیت یابند بسته به موقعیت ها و هدف های هر جامعه و افرادی که از آن استفاده می کنند متفاوت است. با توجه به این تغییرات میتوان گفت اشکال مسلط خانواده در حال فروپاشی و دگردیسی است؛ تحولی که به موجب آن نقش ها و افراد مشارکت کننده در آن نیز در حال نقشپذیری و تنوع است. اما مساله اینجاست که وقتی از زوال خانواده صحبت می شود تنها زوال یک شکل غالب از خانواده یعنی خانواده تکهمسری ناهمجنسگرایانه منظور است، درحالی که این زوال خود موجب تولد شکل های متنوع تری از روابط و خانواده را شده است. مواردی چون خانوادههای تکوالد مجرد، خانوادههای والدگر همجنس و … تنها نمونه هایی هستند که اشکال جدید خانواده را شکل میدهند. خانواده هایی که با تغییر الگوی خانواده ساختارهای اجتماعی آن را نیز تغییر داده اند؛ اگر در گذشته خانواده بعنوان یک نهاد اجتماعی بعنوان یک ساختار کنترلکننده و سامانبخش به روابط جنسی و سکسوالیته مطرح می شد که هدف از آن فرزندآوری بود امروزه پذیرش خانوادههای همجنس به معنای جدایی ساختار خانواده از فرزندآوری و سکسوالیته است. این خانواده ها روابط مبتنی بر فرزند را به روابط مبتنی بر عشق، صمیمیت وتعهد تغییر داده اند اما همچنان فرزندآوری را بعنوان یک نوع از انتخاب نه نوعی جبر از داشتن آن در دستور کار خود قرار داده اند. آنتونی گیدنز معتقد است ازدواج دیگر نهادی اقتصادی نیست؛ بلکه بیشتر تعهدی آیینی است که می تواند روابط شکننده را ثبات بخشد، اگر این قانون درباره روابط دگرجنسگرا صدق می کند، درباره روابط همجنسگرا نیز باید صدق کند(گیدنز ۱۳۹۵، ۹۲).
نیاز به پذیرش فرزند برای زوج های همجنس یا کسانی که مجرد هستند و نمی خواهند درگیر روابط جنسی و زناشویی شوند و یا کسانی که نابارور هستند، موجب شده است تا تقاضا برای دریافت خدمات آزمایشگاهی برای تلقیح مصنوعی افزایش یابد. در این میان حضور اهداکنندگان گامت و نیز افراد صاحب رحم که امکان بارداری جنینهای دیگر افراد را می دهند موجب شده است تا نوعی ابهامگری در مسائل مربوط به خویشاوندی ایجاد شود. در این میان با تنوع و افزایش تعداد مشارکتکنندگان در امر تلقیح باعث شده تا نقشهای متکثر جنسی متحول یابد؛ برای مثال صاحبان گامت و رحم و نیز مادر متقاضی همگی شکلی از پیوندهای خویشاوندی مبتنی بر روابط ژنتیک و امر اجتماعی را ایجاد می کنند که خود بر ابهام های موجود در مسائل خویشاوندی می افزاید. از سوی دیگر انجام آزمایش های ژنتیک و دی.ان.ای نوعی واکاوی در گذشته ها و روابط خویشاوندی ایجاد شده در گذشته را و جست وجو درباره این ریشه ها را در پی دارد که ممکن است هرچه بیشتر به سردرگمی، تناقض و نوعی استعمارگرایی نوین و نژادپرستی منجر شود. امروزه آزمایشگاه های ژنتیک می توانند علاوه بر تفویض نقش های جدید در تبادل خویشاوندی ها از تفویض نقش زیستی مادرانه به مادری مبتنی بر امر اجتماعی عمل کند اما این توانایی را نیز دارد که بنیان خویشاوندیهایی که در گذشته بر اساس پیوندهای محکم خونی یا اجتماعی صورت گرفته را متحول و حتی به نابودی بکشاند و تاریخچه ژنتیک و شجرهنامه یک زندگی را بازنویسی کند.
از همین رو تکثر اشکال جدید خانواده باعث شده در مطالعات خانواده دیگر بجای خانواده از خانوادهها یا خانوار صحبت شود که بر این تنوع دلالت دارد. این زوال از شکل مسلط خانواده، خود بازتابی از جهانی شدن و ایجاد خانواده های فراملی است. ایجاد شبکه های توریسم تولیدمثل و بانک های تجاری اسپرم و تخمک علاوه بر خطر نوعی استثمارگری و استعمارگرایی نوین فرایند خویشاوندسازی را از محدویدت های مرزبندی گروهی، نژادی، قومی و ملی فراتر برده و در شبکه ای از کنشگران جهانی و فراملی آن را محقق ساخته است. شبکهای که می تواند علاوه بر فرایندهای منجر به باروری، بارداری و زایمان به چرخه های مراقبت بعد از تولد نیز تسری یابد. همین امر باعث شده است نوعی شبکه از کنشگران زنانه در خدمت اهداف فمینیستی ظاهر شوند؛ یک زن در کشوری توسعهیافته می تواند با مولد نگهداشتن نیروی اقتصادی خود از توانایی مالیاش استفاده کند و بدون نیاز به ازدواج سفارش اسپرم و یا حتی تخمک و رحم هایی از دیگر زنان کشورهای توسعهنیافته یا زنان دیگر اقشار ضعیف اقتصادی را بدهد و حتی این فرایند با استخدام پرستار ادامه دهد و در یک صورتبندی زنانه شکلی از عرضه و تقاضا را ایجاد کند که می تواند هم در خدمت و هم در خیانت به زنان مطرح شود.
اما در نهایت اینکه با کمرنگ شدن نقش خانواده در عصر جهانیشدن هنوز نیاز به فرزندآوری بعنوان یک آرزو یا هدف برای افراد دیده می شود؛ هدفی که به موجب آن فناروی های کمکباروری روز به روز بر ارائه گزینه های انتخابی بیشتر به افراد تلاش دارند. امروزه عرصه تولیدمثل به صورتی درآمده که تعدد انتخاب در آنجا تامین شده است(گیدنز ۱۳۹۳، ۳۰۷). امروزه دیگر خویشاوندی های مبتنی بر همبسته های بیولوژیک و زیستی که والدین را در ارتباط خطی و مستقیم با فرزندان قرار می داد مطرح نیست و با روی کار آمدن بنیان های اجتماعی و فرهنگی، خویشاوندسازی آزمایشگاه می تواند در شکل مشروع و قانونی رابطه زیستی بین جنین و مادر صاحب گامت را به مادر متقاضی تفویض کند. گرچه در اشکال جدید خانواده می تواند این تفویض نقش مادری بدون در نظر گرفتن مادری به مثابه یک هستار و ذاتی جنسیتِ زنانه بلکه بعنوان یک نقش و الگوی تربیتی و آموزشی و مراقبتی آن را به هر شخصی حتی یک مرد واگذار کند. از نظر پدران از پیش تعیین شده و مادرانی که عمل جایگزینی روی آنها انجام می شود، مراقبت و پرورش فرزند بیشتر از عوامل ژنتیکی و بارداری در پدر و مادر بودن اهمیت دارند(Cook 1999). امروزه در نگاه افرادی که خویشاوندسازی آزمایشگاهی را با تکیه بر بنیان های اجتماعی می پذیرند باور دارند که تنها شکل خویشاوندسازی مبتنی بر الگوهای زیستی نیست و این امر نمی تواند پیشفرضی برای والدگری موفق و خوب باشد. دیگر نژاد و والدین تنها منابع مدل های خویشاوندی در انسانشناسی اجتماعی نیستند(Franklin 2013 a). بنابر نظر بک و بک گرنشایم روابط امروزی بیشتر از گذشته مستلزم تلاش و تقلای سخت هستند(گیدنز ۱۳۹۶، ۲۵۹). با این که ازدواج ها شکنندهتر از گذشته شدهاند اما تلاش برای ایجاد خانواده برای مردم اهمیت فراوان دارد. امروزه بارداری دیگر تنها یک فرایند عادی و بیولوژیک نیست بلکه نیاز به هوشیاری و آگاهی، مسئولیتپذیری و آمادگی های ویژه و در صورت نیاز توصیههای پزشکی و ژنتیکی دارد که همه نویدبخش تصمیمگیریهای آگاهانه در زمینه تولیدمثل است(بک گرسنهایم ۱۳۸۸، ۹۹). بنابراین فناوریهای کمکباروری با دادن نوعی آزادی در انتخاب باعث شده است تا والدگری نه بعنوان یک فرایند پلکانی که بعد از ازدواج و فرزندآوری بدست میآید بلکه برای انتخاب آن نیاز به آگاهی و تصمیمگیری مسئولانه است. همین مسئولیتپذیری باعث میشود تا پیوندهای خویشاوندی مبتنی بر عشق نزد افراد استفادهکننده از خدمات فناورانه باروری مهمتر از بنیان های ژنتیکی باشد.
منابع
اس.ترنر، برایان(۱۳۹۶). دین، عشق رمانتیک و خانواده. آشوب جهانی عشق: مجموعه مقالات درباب جامعهشناسی خانواده. ویراست: جودیت تریس، ژاکلین اسکات و مارتین ریچاردز. ترجمه محمد معماریان. تهران: نشر جامعه شناسان. صص ۱۵۰-۱۱۷.
اسکات، ژاکلین(۱۳۹۶). خانواده کودک: چشم انداز کودک محوری. آشوب جهانی عشق: مجموعه مقالات درباب جامعهشناسی خانواده. ویراست: جودیت تریس، ژاکلین اسکات و مارتین ریچاردز. ترجمه محمد معماریان. تهران: نشر جامعه شناسان. صص ۱۸۴-۱۵۱.
برناردز، جان(۱۳۸۴). درآمدی به مطالعات خانواده. ترجمه حسین قاضیان. چ اول. تهران: نشر نی.
بک گرسنهایم، الیزابت(۱۳۸۸). خانواده در جهان امروز؛ پژوهشی جامعهشناختی از الگوهای جدید زندگی. ترجمه افسر افشار نادری و بیتا مدنی. چ اول. نشر: بینا.
بک، اولریش و الیزابت بک گرینشایم(۱۳۹۶).آشوب جهانی عشق: پیش به سوی چرخش جهان شهری در جامعهشناسی عشق و خانواده. آشوب جهانی عشق: مجموعه مقالات درباب جامعهشناسی خانواده. ویراست: جودیت تریس، ژاکلین اسکات و مارتین ریچاردز. ترجمه محمد معماریان. تهران: نشر جامعه شناسان. صص ۲۷۵-۲۵۳.
_____________________ (۱۳۹۵). مدخل خانواده. از دانشامه جهانی شدن. ویراستار جورج ریتزر. مترجمان محبوبه مهاجر و نورالله مرادی. چ اول. تهران: انتشارات علمی وفرهنگی.
تربون، گوران(۱۳۹۶). نظام های خانواده در دنیا: آیا این نظام ها هم گرا شده اند؟. آشوب جهانی عشق: مجموعه مقالات درباب جامعهشناسی خانواده. ویراست: جودیت تریس، ژاکلین اسکات و مارتین ریچاردز. ترجمه محمد معماریان. تهران: نشر جامعه شناسان. صص ۴۸-۱۵.
تنبرگر، پرنیلا و ونی سیگل راشتون(۱۳۹۶). سیاست گذاری عمومی و خانواده ها. آشوب جهانی عشق: مجموعه مقالات درباب جامعهشناسی خانواده. ویراست: جودیت تریس، ژاکلین اسکات و مارتین ریچاردز. ترجمه محمد معماریان. تهران: نشر جامعه شناسان. صص ۸۰-۴۹.
چیل، دیوید(۱۳۸۸). خانواده ها در دنیای امروز. ترجمه محمدمهدی لبیبی. چ اول. تهران: نشر افکار.
ریچاردز، مارتین(۱۳۹۶). باروری مساعدتی، فناوری های ژنتیک و ژنومیک و زندگی خانوادگی. آشوب جهانی عشق: مجموعه مقالات درباب جامعهشناسی خانواده. ویراست: جودیت تریس، ژاکلین اسکات و مارتین ریچاردز. ترجمه محمد معماریان. تهران: نشر جامعه شناسان. صص ۲۵۲-۲۱۷.
سامرویل، جنیفر(۱۳۸۸). فمینیسم و خانواده؛ سیاست و جامعه در ایالات متحده آمریکا و بریتانیا. ترجمه محمود ارغوان. چ اول. تهران: پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
سندل، مایکل(۱۳۹۴). انسان بینقص: اخلاق در عنصر مهندسی ژنتیک. ترجمه افشین خاکباز. چ اول. تهران: نشر نو.
غیاثوند، احمد و سمیه عربخراسانی(۱۳۹۳). تجربه مادرانه زنان مطلقه از حضانت فرزندان خود(مطالعه ای پدیدارشناسی). مطالعات خانواده و جنسیت. سال دوم. ش دوم. صص ۱۶۸-۱۴۵.
قاضی طباطبایی، محمود و ابوعلی ودادهیر(۱۳۸۷). رحم جایگزین؛ تأملی ساختگرایانه بر پزشکی شدن مادری. فصلنامه باروری و ناباروری. صص ۱۶۴-۱۴۴.
________________________ و علیرضا محسنی تبریزی(۱۳۸۶). پزشکی شدن به مثابه بازی؛ تحلیلی بر برساخت اجتماعی مسائل انسانی. پژوهشنامه علوم انسانی. ش ۵۳. صص ۳۲۴-۲۸۹.
کامرانپور، سیده بهاره و مونا عددی و رضا عمانی سامانی(۱۳۹۱). بررسی درمان کمک ناباروری در زنان سن بالا از دیدگاه پزشکی و اخلاقی. مجله اخلاق پزشکی. ش ۶. صص ۱۳-۱.
کریگان، کیت(۱۳۹۵). جامعهشناسی بدن؛ نظریه های مدرن، پست مدرن و پساساختارگرایانه. ترجمه محسن ناصری راد. چ اول. تهران: نقش و نگار.
گیدنز، آنتونی(۱۳۹۶). جامعهشناسی. ترجمه حسن چاووشیان. چ دوازدهم. تهران: نشر نی.
___________(۱۳۹۵). جهان لغزنده است: جهانی شدن چگونه دنیای ما را شکل می دهد؟. ترجمه علی عطاران. چ اول. تهران: نشر پارسه.
___________(۱۳۹۳). تجدد و تشخص؛ جامعه و هویت شخصی در عصر جدید. ترجمه ناصر موفقیان. چ نهم. تهران: نشر نی.
لوبروتون، داوید(۱۳۹۵). جامعهشناسی بدن. ترجمه ناصر فکوهی. چ دوم. تهران: نشر ثالث.
مشیرزاده، حمیرا(۱۳۸۸). از جنبش تا نظریه اجتماعی؛ تاریخ دو قرن فمینیسم. چ چهارم. تهران: نشر شیرازه.
نظری، اعظم(۱۳۸۹). بررسی فقهی نسب کودک پدید آمده از تلقیح مصنوعی. فصلنامه فقه و تاریخ تمدن. ش ۲۳. صص ۱۷۸-۱۴۹.
هابرماس، یورگن(۱۳۹۵). مهندسی ژنتیک و آینده سرشت انسان. ترجمه یحیی امامی. چ دوم. تهران: نشر نقش و نگار.
راپاپورت، الیزابت(۱۳۹۲). درباره آینده عشق: روسو و فمینیست های رادیکال. از کتاب درباره عشق؛ مجموعه مقالات. ترجمه آرش نراقی. چ چهارم. تهران: نشر نی.
همدانیان، فاطمه(۱۳۹۲). مادری در نظریات فمینیستی. پایگاه تحلیلی خبری خانواده و زنان. انتشار یافته به تاریخ ۳/۲/۹۲. به آدرس: http://mehrkhane.com/fa/news/6419
Cook, Rashel(1999). Donating Parenthood: Perspectives on Parenthood from Surogacy and Gamete Donation. In What is a Parent? A Scoio-Legal Analysis. Ed: Andrew Bainha,, Sherelley Day Sclater and Martin Richards. London: Oxford and Portlan, Oregan. Pp: 142-121.
Franklin, Sarah(2013 a). From Blood to Genes? Rethinking Consanguinity in the Context of Geneticization. In Blood & Kinship Matter for Metaphor from Ancient Rome to the Present. Edited by Christopher H. Johnson, Bernhard Jussen, David Warren Sabean, Simon Teusche. London: Berghban Books. Pp:285-306.
_____________(۲۰۱۳ b). In Vitro Anthropos: New Conception Models for a Recursive Anthropology?. In Cambridge Anthropology 31(1), Spring 2013: 3–۳۲.
_____________(۲۰۱۳ c). Embryo Watching: How IVF Has Remade Biology?. In Tecnosienza. Italian Journal of Science & Technology Studies. Vol 4(1). Pp: 23-43.
[۱] Assisted Reproductive Technologies
[۲] Surrogacy
[۳] In Vitro Fertilization
[۴] Intrauterine Insemination
[۵] Gamte Intra-Fallopian Transfer
[۶] Zygote Intra-Fallopian Transfer or Tubal Embryo Transfer
[۷] Transfer Embryo in Fallopian
[۸] Microinjection
[۹] Laparascopie
[۱۰] Pre-implantation genetic diagnosis