مقدمه: جایگاه زیمل در میان بنیان گذاران کلاسیک جامعه شناسی چون (وبر- دورکیم و مارکس) کمرنگ تر است، و آثار وی کمتر نسبت به این تثلیث جامعه شناسی مورد بازخوانی و تفسیر قرار گرفته است. و بسیاری از منتقدان جامعه شناس معاصر حاضر به پذیریش ارزش نقد کارهای او در برابر با کارهای مارکس، وبر و دورکیم در جامعه شناسی نبوده اند. علاوه بر این، برخلاف این سه متفکر، مکتب فکری در جامعه شناسی، برای نسل های بعدی ظاهرا در سنت جامعه شناسی باقی نمانده است. براین اساس ما در دوره شکل گیری تاریخ جامعه شناسی آمریکا و اروپا جامعه شناسی زیملی همچون جامعه شناسی دورکیمی، وبری و مارکسی نداریم و یا بوجود نیامده است. حتی کیویستو در کتاب خود اذعان می نماید که پارسنز هنگامی که خواسته است کتاب ساختار کنش اجتماعی خود را در ۱۹۳۷ به رشته تحریر در آورد، در نسخه دست نویس خود درباره اهمیت زیمل دچار تردید شده و آن مبحث را حذف کرده است. با این روند دروکیم اندیشه و تفکر زیمل را در دوران خود مورد احترام قرار داده و به نظر وی آثار زیمل نقش مؤثری در پیشرفت شغلی و بالندگی فکری وی داشته است، هرچند که زیمل در آثار خود هیچگونه مبحثی را از اندیشه دورکیم بیان نمی کند. تونیس هم به هرماه دورکیم به نقد آثار زیمل پرداخته است. حتی زیمل مورد احترام بسیاری از جامعه شناسان پرنفوذ آمریکا از جمله البیون اسمال، رابرت پارک و سایر اندیشمندان مکتب جامعه شناسی شیکاگو بوده است.
فقدان سنت زیملی
نوشتههای مرتبط
با توجه به این مقدمه در سطور ذیل برخی از عدم پذیرش های سنت زیملی را مورد تشریح و توصیف قرار می دهیم.
بخشی از حاشیه نشین بودن و فقدان سنت زیملی را باید در شرایط زندگی زیمل مورد جستجو قرار داد. کوزر بیان می کند که « ضد یهودی گری که چهره زندگی دانشگاهی آلمان را پیش از جنگ جهانی نخست لکه دار کرده بود، یکی از دلایل رفتار نامنصفانه مراجع دانشگاهی نسبت به زیمل بود، اما دلایل دیگری نیز در این قضیه دخالت داشت. گستردگی دانش زیمل و تن در ندادن او به هیچیک از چهارچوب های درسی موجود، به مذاق بسیاری از مقام های جاافتاده دانشگاهی خوش نمی آمد. » ( کوزر،۱۳۷۳: ۲۷۱-۲۷۰)
از سوی دیگر با توجه به اینکه وی در حوزه فکری و اندیشه خود بیشتر توجه به مسائل زندگی روزمره و کنش های متقابل خرد میان افراد در قالب اشکال اجتماعی توجه نموده است، و کمتر بنیادهای انسانی و چارچوب های ساختاری را که آن زمان در جامعه اروپا و آمریکا درگیر بوده اند، مورد توجه و مطالعه قرار داده است، یا به عبارت دیگر وی کمتر به دیدگاه کلان نگر جامعه همانند تثلیث اندیشه جامعه شناسی توجه نموده است؛ می تواند عاملی در فقدان سنت زیملی در جامعه شناسی باشیم.
لوین بیان می کند که در دهه ۱۹۵۰ که رساله دکتری خود را روی زیمل کار می کرده، در آن زمان عمدتاً به زیمل یک غیرحرفه ای قدیمی یاد می کردند. زیرا « در آن زمان تمایل غالب جامعه شناسی این بود که تنها آن معرفت جامعه شناختی دارای ارزش است که با بکارگیری روش های تجربی دقیق بدست آمده، به زبان امروزی به تولید داده انجامیده باشد. از این منظر زیمل غیر تجربی تر از آن است که جدی گرفته شود. از طرف دیگر آن گروه اندکی که به دنبال مسائل نظری در جامعه شناسی بودند؛ نیز روش تفکر زیمل را سرسری و بازی گوشانه یافتند، و او را به عنوان نظریه پرداز جدی نپذیرفتند.
پیتریم سورکین گفته بود که: کارهای زیمل در جامعه شناسی از نظر هدف اشتباه و از نظر اجرا ناتوان و بی فایده بود؛ و اینکه از جامعه شناسان بخواهیم به زیمل باز گردند…… بدین معنی است که آن ها را به شهود محض، متافیزیک و رها ساختن روش علمی فرا خوانیم. تئودور آبل در یک بحث انتقادی داغ،گناه زیمل را طرح رویکردی می داند که با تحلیل های واقعی خود وی تفاوت دارد، عدم تجانسی که وی را از ایفای نقشی ارزشمند در جامعه شناسی بازداشته است. تالکوت پارسنز در مقاله ای که آن را تک نگاری مرجع تلقی می کند می گوید زیمل ( مانند اسپنسر که وی قبلاً او را نیز کنار گذاشته شده اعلام کرده بود) مفهومی از جامعه شناسی را عرضه می دارد که به دلایلی که نمی توان آن ها را در این جا مطرح کرد، غیر قابل پذیرش است.» ( لوین،۱۳۷۳: ۷۹)
به نظر پست مدرن ها به دلیل اینکه آرای زیمل که فاقد نوعی نظامندی یا سیستم فکری بود، وی را از خود دانسته اند، در واقع فقدان سنت زیملی در جامعه شناسی را باید در این دانست که وی همچون غریبه ای همیشه در چارچوب آستانه در جامعه شناسی ایستاده: نه در برون علوم اجتماعی قرار داشت و نه درون حوزه علوم اجتماعی قرار گرفته بود؛و در واقع به صورت میانجی خواسته بود پیوندی بین روانشناسی، هنر و جامعه شناسی در مباحث خود ایجاد نماید؛و به صورت پسارشته ای موضوعات را مورد بحث و مطالعه قرار داده بود؛ این چنین شیوه کاری در آثار وی باعث این شده بود که جامعه شناسان نسل دوم آمریکا کمتر به آثار وی به عنوان یک کلاسیک مرجع توجه نمایند، که در گسترش فقدان سنت زیملی در حوزه مطالعات علوم اجتماعی می تواند مؤثر باشد. « یک بار زیمل در تضاد فرهنگ مدرن نوشت که مدرنیته جنگ با اصل شکل است. اگر عرصه زندگی، عرصه جابه جایی شکلی به شکل دیگر است.مدرنیته اساساً با هر نوع شکل مخالف است؛از همین رو، زیمل در هیچ قواعد و شکلی که جامعه شناسی نام داشته باشد نبود. » ( کاظمی،۱۳۸۷: ۳۰)
هرچند که زیمل از نخستین متفکرانی بود که پایه گذار جامعه شناسی در آلمان نام گرفته، به این اعتبار وی را باید همانند دورکیم و وبر در بنیانگذاری علم جامعه شناسی سهیم دانست. « اما در فضای فکری علوم اجتماعی این تمایل وجود دارد که زیمل چهره ای کم و بیش حاشیه ای در استقرار جامعه شناسی تصور شود. چرا که به قول کاپلو(Caplow) زیمل در مقام پدر بنیانگذار، به طور عجیبی دور از جامعه شناسی سازمان یافته و سیستماتیک عمل می کرد. و این اختلاف میان سبک اندیشه زیمل و اسلوب جامعه شناختی متداول او را چهره ای مغفول کرد. از نظر اهل تجربه مدرن، زیمل پدرخوانده دیوانه کننده ای است. زیمل از اینکه خود را تنها به گفتار جامعه شناسی محدود کند، امتناع می کند، او در نوشتار در مقام نظریه پردازی ظاهر می شود که علایق و نفوذش حوزه های فلسفه، روان شناسی، جامعه شناسی، روان شناسی اجتماعی، تحلیل فرهنگی، ادبیات و هنر را در بر می گیرد، و این امر سبک غیر صحیحی و پراکنده بدل می کند که مورد نقد بیشتر منتقدان و صاحب نظر آن قرار می گیرد. حتی تحسین کنندگان او از کارش متحیر می شوند. مثلاً مارکس آدلر یکی از طرفداران زیمل درباره اش این گونه می نویسد: نقص فهمیدن تمام و کمال آثار زیمل نه تنها مسائل مربوط به سبک زندگی، بلکه به دلیل ارزیابی کار اوست، از آنجا که او یک زمان درباره فلسفه تاریخ می نویسد، زمانی دیگر درباره پول و پس از آن نه تنها درباره شوپنهاور و نیچه بلکه بدون نظم ظاهراً قابل تمیزی، در مورد رامبرانت می نویسد، ممکن است به نظر آید که گویی جهش های درهم و برهم اندیشه ای که نظام ذهنی او نمایش می دهد، به دلیل بی واسطه بودن انواع گوناگون موضوعاتی است که او آن ها را مطرح می کند. زیمل با شیوه های تخصصی مفهوم پردازی که در گفتمان خود به کار می گیرد، مخاطبان خود را محدود به متخصصان می کند. در واقع در جامعه شناسی زیمل ، ما با پارادوکس نظریه پردازی اجتماعی طرف هستیم که در حالی که در دهه ۸۰ در آلمان در صدد تاسیس رشته جامعه شناسی به مثابه رشته ای مستقل هستیم در همان حال اهداف بسیاری از جامعه شناسان را رد می کند. جامعه شناسانی که می خواهند محدوه انسانی کیهان را تا حد ممکن به طور دقیق توصیف کنند،نظم های پنهان را برای علم بازنمایانند، یا حوزه کنترل بشر بر محیط را گسترش دهند. در مقایسه با کار دورکیم یا وبر، برعکس نوشته های جامعه شناختی زیمل توجه آشکاری به نقش جامعه شناسی در جامعه نشان نمی دهد. » ( فخرایی،۱۳۸۶: ۱۰)
اگرچه اصحاب مکتب کنش متقابل همواره به دینی که زیمل بر گردن این مکتب داشته است معترف بودهاند، همگان بر این اعتقادند که امروزه چیزی به نام زیملیسم-همچون مارکسیسم-وجود ندارد. خود او در جایی نوشته است:«من میدانم بدون وارث فکری خواهم مُرد؛ باید هم همینطور باشد.میراث من در میان بسیاری از وراث، نقداً توزیع شده است و هرکسی در آن مطابق سلیقهاش دخل و تصرف خواهد کرد؛ چندانکه دین این افراد به میراث من دیگر آشکار نخواهد شد. شاید حق با او باشد.آمریکاییهای مکتب کنش متقابل را که نمیتوان وارث نامید.اگر حاصل آمریکاییزه کردن وبر کسی مانند پارسونز باشد، دیگر تکلیف زیمل روشن است. اما با تمام این تفاصیل،زیمل بر انبوهی از متفکران و مهمتر از آن بر حرکتهای آکادمیک -همچون مطالعات فرهنگی-تاثیر انکارناپذیر گذاشته است.این وارثان-همانطور که زیمل پیشبینی کرده بود-هرطور که خواستهاند در ثروتشان دخل و تصرف کردهاند.از تحریف گویا گریزی نیست.شاید همین مقام پدری جامعهشناسی خودش یک تحریف باشد.چونکه زیمل در جایی با دلخوری گفته است: روی هم رفته اندکی معذبم که در خارج از آلمان همه مرا به عنوان جامعهشناس میشناسند، حال آنکه من در واقع یک فیلسوفم و فلسفه را به عنوان وظیفه اصلی زندگیام برگزیدهام و در حاشیه آن به جامعهشناسی هم میپردازم.» ( وندانبرگ،۱۳۸۶: ۱۳۱)
فریزبی در مورد زیمل در برابر دیگران متفکران کلاسیک جامعه شناسی بیان می کند که این متفکر تنها اندیشمندی از بین کلاسیک های جامعه شناسی است که زندگی خود را فدای اقداماتش نموده است.« معروف است که وی سخنران برجسته ای است، به طور خودانگیخته و فی المجلس می اندیشید. یکی از شنوندگانش او را نه معلم بلکه محرکی توصیف می کند.و چنین به نظر می رسد که او خود واکنشی مشابه را برانگیخت که موجب شهرتش در مقام متفکر گردید. به عقیده فریزبی،آمیزه ای از این نوع کنش، به علاوه این حقیقت که او دانشجویان را از اروپای شرقی جذب می کرد و با سوسیالیست ها در اوائل حرفه استادیش دمخور بود باعث شده بود که جلو پیشرفت دانشگاهی او را گرفته شود…… خلاصه کردن نظریه زیمل به همان شیوه ای که می توان نظریه مارکس و دورکیم را خلاصه کرد دشوار است. از یک لحاظ می توان گفت که او نظریه ای نداشت اگرچه مقدار بسیار زیادی مطالب نظری جالب برای گفتن داشت، او شیوه ای فردی برای بررسی جهان داشت، و در این مورد غالباً با گافمن مقایسه می شود. هر چند که گستره علایق او و دانش او بسیار سریع تر از علایق و دانش گافمن است. در اوائل فعالیت علمی اش کانون توجه او به نظر می آمد. که عمدتاً روانشناسی و روانشناسی اجتماعی باشد. و سپس به جامعه شناسی رو آورد ولی در ضمنِ آن کششی به فلسفه داشت. تز دکتری او در خصوص کانت بود، ولی بعد از آن علاقه زیادی به شوپنهاور و نیچه در او آشکار شد. در اواخر کارش، به هنر و زیبا شناسی رو آورد.» ( کرایب،۱۳۸۴: ۵۱-۵۰)
کرایب در مورد فقدان سنت زیملی در جامعه شناسی بر این امر اصرار دارد که زیمل در آثار خود بر دوگانگی فرد/ جامعه تأکید می نماید، که بیشتر به مباحث روانشناسی اجتماعی این تفکرات نزدیک است، این تفکرات باعث شده که یک زیملیسم واقعی به کل مبحث جامعه شناسی را رها نماید، زیرا کلیه آثار زیمل بیشتر فرهنگ عینیت یافته شده، و این آثار نتوانسته اند به صورت واقعی و نظامند روش یا نظریه ای خاص را در جامعه شناسی بوجود آورد؛ که بعدها توسط طرفدارنش ادامه یابد، و بیشتر این آثار محرک و تشویق مناسبی برای بسط مباحث جامعه شناسی بوده که می توان نمونه ای از این محرک مؤثر را در گسترش مکتب شیکاگو به خصوص مباحث کنش متقابل نمادین، آثار لوکاچ در حوزه ازخودبیگانگی و آگاهی طبقاتی در حوزه جامعه شناسی مشاهده کرد. در مجموع کرایب بیان می کند که « جامعه شناسی زیملی ممکن است به جای آن علاقمند به نقد روانکاوی اجتماعی در راستای مباحثه کریستوفرلش (۱۹۸۰) درباره شیوه ای باشد که در آن جامعه مدرن امکان انسجام را در شخصیت فردی تضعیف کرده و مانع ایجاد بلوغ فردی می گردد.» ( همان: ۳۰۰)
مؤخره
با توجه به آنچه که در سطور قبل در مورد فقدان سنت زیملی در جامعه شناسی با توجه به منابع و ماخذ جامعه شناسی بیان نموده ایم، در این بخش برخی از ویژگی هایی که در آثار زیمل به صورت ضمنی و یا آشکار از سوی اندیشمندان جامعه شناسی در ارتباط با نقد آثار وی می تواند مرتبط باشد و بیانگر فقدان یک سنت زیملی در جامعه شناسی برابر با نئو دورکیمی، نئو وبری و نئو مارکسی است، به طور خلاصه اشاره می کنیم.
الف) حاشیه شدن دانشگاهی زیمل، ناشی از مسئله یهودی بودن وی در زندگی، و رویکرد منفی که در زمان وی در مورد اندیشه ضد یهودی گری به خصوص در آلمان وجود داشت، بر توسعه فکری و گسترش آثار وی اثر گذاشته بود.
ب) معطوف بودن رویکرد فکری اش به مسائل روز مرگی و مباحث بسیار پیش پا افتاده در زندگی اجتماعی، و عدم توجه به ساختارهای اجتماعی و کلان جامعه و یا برخودرا بودن از یک رویکرد بسیار خردنگر و جزئی نگر (روانشناختی) در مسائل جامعه شناسی.
پ) در دهه پنجاه بر ساختار دانش جامعه شناسی این امر حاکم بود که معرفت جامعه شناختی از طریق داده های تجربی بدست می آید، در برابر سایر کلاسیک ها، این معرفت در آثار و رویکرد زیمل یافت نمی شد.
ت) فقدان بنیان ها و چارچوب های لازم نظری و قوی در اندیشه زیمل برای دست یافتن به یک نظریه منسجم پخته در دانش نظری جامعه شناسی.
ث) بی بهره بودن از یک رویکرد واقعی در تحلیل و تبیین مسائل جامعه شناختی و معطوف بودن به رویکرد محض متافیزیکی در تفسیر پدیده های اجتماعی.
ج) برخوردار نبودن از یک سیستم منسجم فکری و نظامند در مورد مسائل و مباحث جامعه شناسی، و ارائه تحلیل های چند وجهی برای بیان واقعیت اجتماعی، و بهره مندی از یک رویکرد پسارشته ای در تبیین و تحلیل واقعیت اجتماعی. به عبارت دیگر بهره مند بودن از پارادوکس اجتماعی در تحلیل ها و تبیین های پدیده اجتماعی می تواند از عوامل فقدان سنت زیملی در جامعه شناسی باشد.
چ) همانطور که وی بیان کرده به لیل اینکه هرکس مطابق سلیقه و نظر خودش از هسته ها و مفاهیم اصلی وی ابرداشت می نماید، به این دلیل وی فاقد یک سنت ثابت در جامعه شناسی نسبت به سایر کلاسیک ها می باشد.
ح) از سوی دیگر خودش بیشتر نظر به این دارد که رویکردش معطوف به فلسفه و مباحث فلسفی است، و برخوردار بودن از رویکرد جامعه شناسی به عنوان یک حاشیه فکری و به نوعی در درجات بعدی از تفکرات و بینش اش قرار دارد، بر این اساس رویکرد فکری وی کمتر مورد توجه نسل های بعدی جامعه شناس به عنوان یک سنت قرار گرفته است.
خ) کرایب در کتاب خود بیان کرده که آثار زیمل و رویکردش در گسترش مکتب کنش متقابل بیشتر جنبه محرک داشته، و کمتر رویکرد وی به عنوان یک معلم بر مکاتب جامعه شناسی بالاخص مکاتب جامعه شناسی خردنگر اثر گذاشته است.
د) بهره مند بودن از یک رویکرد فردی در مباحث و مسائل جهان اجتماعی،برعکس سه نظریه پرداز جامعه شناس( وبر- دورکیم- مارکس) برخوردار بودن از رویکرد جمعی در تحلیل و تبیین جهان اجتماعی بر استمرار فقدان سنت زیملی در جامعه شناسی کمک نموده است.
ذ) به نظر کرایب بهره مند بودن رویکرد فکری زیمل به مباحث روانشناسی و روانشناسی اجتماعی تا جامعه شناسی با چاشنی اصلی فلسفه می تواند به فقدان سنت زیملی در این دانش کمک نماید.
ر) علاوه بر این توجه نظریه پردازان مطالعات فرهنگی بالاخص والتر بنیامین در حوزه مباحث و مسائل زندگی روزمره از رویکرد زیمل باعث این شده که کمتر تفکرات وی مورد توجه جامعه شناسی محض قرار گیرد.
منابع
فخرایی، لیدا،(۱۳۸۶). شکستن تثلیث مقدس جامعه شناسی ( تاملی بر کتاب گئورگ زیمل اثر دیوید فریزبی)، روزنامه ایران، سال سیزدهم، شماره ۳۷۳۵، تاریخ ۲۲/۶/۱۳۸۶، ص۱۰
کاظمی، عباس،(۱۳۸۷) بدون جامعه شناسی ( زیمل و مطالعات فرهنگی)، ماه نامه خردنامه همشهری، دوره مرداد و شهریور، ش ۲۸، صص ۳۱-۳۰ قابل دسترس در www.ensani.ir
کرایب، یان،(۱۳۸۴). نظریه اجتماعی کلاسیک ( مقدمه ای بر اندیشه مارکس، وبر، دورکهیم، زیمل). ترجمه شهناز مسمّی پرست، چاپ دوم، تهران: نشر آگه.
کوزر، جرج،(۱۳۷۳) زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، ترجمه محسن ثلاثی، چاپ اول، تهران: انتشارات علمی.
کیویستو، پیتر،( ۱۳۸۷) اندیشه های بنیادی در جامعه شناسی. ترجمه منوچهر صبوری. چاپ اول، تهران: نشر نی.
لوین، دونالد. ان،(۱۳۷۳) . جامعه شناسی در جستجوی کلاسیک ها: مورد زیمل. ترجمه غلام عباس توسلی، در آینده بنیانگذاران جامعه شناسی، چاپ اول، تهران: نشر قومس.
واندنبرگ، فردریک،(۱۳۸۶) جامعه شناسی جورج زیمل. ترجمه عبدالحسین نیک گهر، چاپ اول، تهران: نشر توتیا.
محمد حسن شربتیان: عضو هیت علمی دانشگاه پیام نور.sharbatiyan@pnu.ac.ir