مقدمه
اسطورهها، آئینها را سرشار از حس و معنی میکنند. از این طریق، آنها فرصتی برای اجتماعی شدن و کسب معنا در آئینهای زندگی روزمره محسوب میشوند. هر عملی، تاریخی دارد که به تدریج در اسطورۀ آن آرمانی شده است. انسان اولیه و سنتی اعمال را در خلال مناسک و بازیهای شاعرانه یاد میگرفت و تنها از سوی شمنها بر رعایت مناسک اجبار داشت. امّا در دورۀ معاصر مشکل اصلی ما این بوده است که یادگیری اموری مانند ادبیات و تاریخ را به جای فهم از طریق اکتساب آئینی معنا، به آموزشهای اجباری محدود کردهایم. یعنی هم برای مدرسه رفتن تحت اجباریم هم در حین نشستن بر نیمکت آن.
نوشتههای مرتبط
آئین، فرایندی است که وظیفۀ مدرسه را از جهانی که بیرون از ما و در ذهن معلم بوده، بر دنیای درون ما بنشاند؛ به طوری که به مدد آن یادگیری از دریچۀ متن و گفتار گذشته و در ذهن و ضمیر ما محفوظ و ملموس میشود. در اکتساب آئینی معنا، افعال قراردادی جامعه با فرو رفتن در تمثیلهایی خاص یا اسطورهای، در طی مراحل رشد فرا گرفته میشود و برای اعمالی که در آن ضعف داریم، یا تمثیلهای خوبی نداشتهایم یا قصههای خوبی نشنیدهایم. بدون قصه و درک تمثیلی اعمالی که قرار است انجام دهیم، تنها یک سری گزارههای انتزاعی فاقد روح و حس در ذهن ما انباشته میشود.
اسطوره و ادراک
زبانی که به آن صحبت میکنیم وجه بیرونی احساسات بنیادین ما نسبت به هر واژه بوده، قصهها و تمثیلها در قالب آن برای ما محسوس، قابل تجسم و معنادار میشوند. پیوندی که زبان ما با تصورات و معناهای عملی ما و دیگران دارد، دنیای بیرون را برای ما محسوس و قابل درک میکند. آن چیزی که در این میان نقش واسطه و حیاتی دارد، زبان عامیانه یا محلیای است که با آن صحبت میکنیم؛ مجموعهای از مقولههای قابل فهمی که در جریان رشد و پرورش ما با درون ما پیوند برقرار کرده است. از اینرو، برای فهم هر چیز دیگری، نیازمند آن هستیم که آن را در این دنیای آشنا تصویر کنیم. به عبارت دیگر، ما دنیای دیگر را با دنیایی از اعمال که با اسطورهها و تمثیلهای آن ملموساند، در زبان خود داریم درک میکنیم. به این صورت میتوان سر از ضعف درونیسازی تمثیلها و اسطورهها در آورد که چگونه ممکن است با دنیای درونی ما برابرسازی نشده و وقتی به روش اجبار آموزش داده شد، با مقاومت درونی ما روبهرو میشود.
بنیادیترین اسطورهها را مادران به زبان صمیمیشان و در آغوش پرمهرشان به ما گفتهاند. آنها از داستانهایی میگویند که برای قوم، محله و دنیای محسوس آنها آشنا است. داستانهایی که احساس را با ایما و اشاره و در جریان بازیهای کودکانه درونی کردهاند. آنها را میتوان در لالاییها، تیتیها، شعرها و داستانهای عامیانه جستوجو کرد. ما با این احساسات و قدرتی که در اسطورههای ملموسش نهفته به دنیای بیرونی وارد میشویم و چه بسا قصههای سلحشورانهای را فرایابیم. اما چه بسا به خاطر تاریخی طولانی نوکرصفتی ناشی از دوران اختناق ارباب و رعیتی در بسیاری از اعمال جمعی، به جای دریافت خروش و سلحشوری، میراثدار ترس و نهی از دیگران و جهان بیرونی بوده و از عاملیت اجتماعی فردی و جمعی ناتوان باشیم.
نوبت بعدی اکتساب معنا در مدرسه است. معانی مدرسهای، وقتی برای ما مفهوم میشوند که آن را به دنیای احساسی خود برگردانیم. پیوند میان زبان عامیانه و زبان عالمانه یا زبان محلی و زبان معلم، با اشباع شدن حس ما نسبت به پذیرش مفاهیم ادبی و قراردادهای علمی برقرار میشود و لازم است که بین زبان مدرسه و درون ما، که با اسطورههای مادری تزریق شدهاند، آمد و شد معنایی برقرار گردد. تا زمانی که اطلاعات دریافتی از پیرامون را در جهان حسی خود برنگردانیم و احساساتمان را خو ندهیم، دچار ابهام، بیمعنایی و انتزاعزدگی از مفاهیم و قراردادهای وارد شده خواهیم بود. جملۀ «ماشین ترمز دارد» باید بتواند حس امنیت را در ما بینگیزد وگرنه یا ترمز به عنوان قرارداد برای ما ناآشنا است یا احساس امنیت به عنوان اسطوره! اگر چنین ارتباطی میان ما و دنیای بیرون برقرار نباشد، با پدیدهها همواره به صورت انباری از اطلاعات فاقد حس و تصوّر برخورد میکنیم. اعمالی که بالاجبار فرار میگیریم، برای ما شبیه دستورات کامپیوتری یا رُباتیک میباشند و باید بدون چون و چرا و درک شخصیمان آنها را اجرا کنیم. در این دنیای پر از دادهها و استنباطات غیرملموس و غیرمفهوم جهان بیرونی مانند دنیای غریبۀ اشیاء پلاستیکی غیرقابل هضم و جذبشده، احساسی سرسخت و نامأنوس به ما خواه داد.
هجوم قراردادی احساسات اشباع شدۀ ناملموس یا پلاستیکی در جهان امروز، از طریق مدرسه و سایر نهادهای یاددهنده، موجب میشود کمتر چیزی برای ما قابل معنا باشد. لذا غالباً در دنیایی پر از اطلاعات اما بیمعنا زندگی میکنیم. این باعث میشود اطلاعات، علم و حتی محصولاتی قابل تصور مانند ساختمانها، خیابانها و حتی مهارتهای اجتماعی برای ما مسدود شده و غیرقابل تصور و نامحسوس باشند. امروزه با انباشتن اطلاعات بیارتباط با درونمان، دنیایی ساختهایم که برای ما هیچ گونه پیوند انضمامی و ارتباط درونی ندارد. باری ما بهطور روزمرّه با اشیای مفهومی و قراردادی زندگی کرده و از آنها برای دریافت مسیر زندگی بهره میجوئیم. اما زندگی یک کلیت درونی و معنادار بوده و با این دنیای بیمعنا سر ناسازگاری میگذارد. از آنجایی که رابطۀ درونی ما با جهان بیرون، همواره رابطهای مبهم، نامشخص و فاقد احساس است، برای محسوس نمودن آن نیاز به صرف حجم زیادی از انرژی و هیجان داریم تا خود را با آن پیوند دهیم. لذا دنیای پلاستیکی و هضم ناشوندۀ وارد شونده در درون ما موجب انباشته شدن ضایعات حسّی میشود.
تاریخ و ادراک
در فرایند ادراک جوامع فولک و محدود، آئین و شعر جایگاه ویژهای داشتند. همیّت و قومیّت به عنوان اسطورههایی جمعی با حماسه و شعر در نزد اعضای خانوادۀ قومی درونی میشده است. اهمیت و فایدۀ دین و آئین از همینجا است و همین دلیل کافی است که بتوان ماندگاری دین و آئین را فهمید. انسان اولیه با اعمال مناسکی وارد بزرگسالی و پیوندهای جمعی میشد. اگرچه او نیازمند تمثیل و اسطوره بود، امروزه انسان مدرن پا را از آن فراتر نهاده و نیازمند فراگیری علم و مقررات پیچیده نیز هست. انسان امروزی بر خلاف انسان کهن، حتی امور اسطورهای مانند تاریخ و ملیت را نیز از راه انتزاعی کردن و درونی کردن میآموزد. به طوری که مفاهیم پیچیدۀ علمی را بر اساس مثالها و نقشها و فهم خردمندانۀ جهان تجسم کرده و درونی میکند.
اسطورههای جمعی خود محصول تاریخاند و تاریخ مدرن از محصولات نوشتاری مدارسش در ما درونی میشود. اگر ما در ایران اسطورههای کلاسیک و نوشته شده در کتابها را داریم و در کتابخانههای ملی انباشته کردهایم، نیازمندیم آنها را هم در دنیای محلیمان بازنماییم. اما زبان محلی، نه در کتابخانه که در فرایند آئینیشدن، فاقد جهانی است که بتواند آنرا در ذیل احساسات مردم بگنجاند. به این صورت رستم میماند و حوضش یا انیشتین میماند و دانشجویانی که به فکر حفظ کردن درس نسبیت در شب امتحاناند و …. اسطورههای محلی، نیاز به بازآئین شدن و گذراندن مراحلی که آنها را به صورت صور منطقی و خرد محلی تبدیل کرده و شروع به تعامل با فرهنگهای فرامحلی و جهانی کنند. اما زمینههای فراگیری آنها به دلیل عدم اهتمام کافی به بالندگی اشعار و تاریخ محلی وجود ندارد. محلّها سرشار از انسانهای فاقد روح و بیتاریخ هستند که قرار است با فرهنگ ملی پیوند بخورند.
برای آئینی شدن در یک هویت ملی نیازمندیم به زبانی که برای مان ملموس است قهرمان، آئینها و اسطورۀ کسب معنا داشته باشیم. در غیر این صورت، دورهای را که میتوان از آن به زبان رسمی وارد شد، به سختی و با افت بسیار میگذرانیم. بسیاری از ما ممکن است دچار «فقر اسطوره»، فقدان عاملیت و ضعف در مسیر تکامل اجتماعی باشیم. انسانهایی که اسطوره ندارند، احساس ندارند و به تبع آن قدرت هم ندارند. اسطورهها برای ما مخزنی از اعمال و کارهای انجام شده و آزموده میدهند که میتوان به راحتی پا در جاپای آنها گذاشت. ما با همین اسطورههای محلی است که زبانها و جهانهای دیگر را از مدرسه، شهر و جهان درک میکنیم.
هر کسی اسطوره نداشته باشد، زبان محسوسات و دنیای او که میتواند بیرون را به آن منعکس کند، بسیار کوچک خواهد بود. به این صورت او نخواهد توانست تاریخی که در کتابهای رسمی نوشته شده و قوانینی برای خود شکل داده را درونی کرده، بفهمد. در نتیجه هر تاریخی که با آن مواجه میشود، برای او احساسی مالیخولیایی از یک محیط پلاستیکی یا غیرقابل هضم خواهد داشت. لذا یک شهروند محلی آن ارتباط را عاطفی با تاریخ رسمی برقرار نکرده، چه بسا دلزده هم میشود. بدین صورت نداشتن فرصت آئینیشدن با شعر، قصه و تاریخ حکمت و فلسفه در هر زبانی، میتواند آن را به یک زبان بسته برای فهم زبانهای دیگر تبدیل کرده و صاحبان آن را سرشار از احساس خستگی، دلزدگی و سرکوب عاطفی کند.
خاتــمه
هر زبانی با مادران و شاعرانش زنده است. هر تمدنی هم با این سرمایهها زنده است و شعرزدودگی یک جامعه آن را پلاستیکی و فاقد روح میکند. مدرسه، خیابان و قانون چگونه میتوانند از راه شاعرانگی به درون آدمیزاد نفوذ کنند؟ به همین ضرورت است که در دنیای مدرن بازار شعر و رمان، فیلم، ترانه و موسیقی که انبار بزرگی از تمثیل هستند گل میکند. انسان پلاستیکی، برای داشتن حس مثبتی از زندگی، راه مفرّ خود را از دنیای منضبط بیروح شرکت و آپارتمان در پارکها، کنار دریا و سالن سینما در مییابد. انسانی که از اسطوره و آرامش کنار پنجرۀ رو به طبیعت آپارتمانش محروم شده، اضطرار خود را با تسخیر گل و حیوان در خانهاش تسکین میدهد. نیل به سادگی تمثیل و هیجان اسطوره او را به سمت هنر، آموزش و سخنرانیهای عامیانه، مبتذل و و زودهضم میبرد و چه بسا از هول حلیم توی دیگ هم بیفتد.
او به تاریخ و عاملیت برای پیوستن به صحنۀ عام اجتماعی احتیاج دارد، اما ممکن است جای آن، سریالهای امروزیای نصیب شود که امپراطوری را برای او زیبا کند. ممکن است جای عشق و مرهم قلبش اسیر مناسبات سطحی و سرخوشی بخش روزمره از جشن، سکس و سرمستی شود. انسانی که برای احیای حس و لمس خود نیاز به کمک گرفتن از اسطورههای تاریخی دارد، ممکن است همچون حزب نازی در دام اسطوره شدن خود تاریخ افتاده و دست به خشونت بزند. هدف این است که او برای فهم امور انتزاعی دست به استفاده از احساس پس تمثیل و اسطوره بزند اما ممکن است احساس پس تمثیل و اسطوره برای او به امری انتزاعی تبدیل شوند. آنچه میتواند اسطوره را غنا بخشد شعر است و شاعرانگی هنرها و زبان و اندیشه. چرا که شعر در هر شهری و هر زبانی موجب انباشته شدن زبان و احساس شده و امر انتزاعی متصل بدان را برابرسازی کند یا از رنج آن بکاهد.