اندی مرفیلد برگردان ملیحه درگاهی
بازنمایی فضا به فضای ادراکی اشاره دارد، به فضایی که توسط تکنوکراتها و حرفه ایهای رده بندی شده، ساخته شده است. لیستی که امکان دارد شامل ، نقشه کشها و مهندسین ، توسعه گران و معماران ، شهر سازان و جغرافی دانان ، و دیگر دانشمندان و بوروکراتها باشد. این فضا نشانه ها و گفتار های گوناگون محرمانه و نامفهوم، نقشه ها و پارادایمهای عینی شده ای که بوسیله ی این نمایندگی ها و نهادها به کار برده شده را شامل می شود. بازنمایی دلالت بر دنیای انتزاعی دارد، آنچه که در سر است و نه در کالبد. لوفبور میگوید یک چنین چیزی همواره فضای ادراکی شده است؛ به طور معمول ایدئولوژی ، قدرت و دانش درون تظاهرات آن ، به کمین نشسته اند. این فضای مسلط در هر جامعه است،” صمیمانه به روابط تولید و به نظمی که این روابط تحمیل می کنند و بنابر این به دانش ، به نشانه ها به کدها و به روابط پیش رو ، گره می خورد”. زیرا این فضا ، فضای سرمایه ، دولت ، و بورژوآزی است، بازنمایی های فضا با کشف “تجلی عینی” ( objective expression) فضا در مقبره ها و شهرها ، در کارخانه ها و بلوکهای اداره، در “قدرت گرایی سیاسی و بروکراتیک همه جا حاضر برای ایجاد فضایی سرکوبگر” نقشی اساسی و تأثیری خاص در تولید آن، ایفا می کنند.
فضاهای بازنمایی بی درنگ فضاهای زندگی اند، فضای تجربه ی هر روزه. آنها دنیای غیر متخصص عامیانه (argot )هستند و نه دنیای اصطلاحات نا مفهوم (jargon )، نمادها و تصورات “ساکنان” و “کاربران” و ” فضای فیزیکی پنهان شده ای که کابرد نمادین اشیاء خود را ایجاد میکند”. فضاهای بازنمایی؛ کافه ای در کنج، بلوک روبروی پارک، خیابان سوم سمت راست بعد از Cedar Tavern نزدیک اداره ی پست، هستند. امکان این وجود دارد که فضاهای بازنمایی به گونه ای برابر به سمت و سوهای مخفی و زیرزمینی زندگی مرتبط باشند و از قوانین سازگاری و پیوستگی پیروی نکرده و زیاد خود را درگیر سر نکنند: آنها بیشتر در پی احساس هستند تا فکر. فضای بازنمایی زنده است : ” این فضا صحبت میکند. هسته یا مرکزی موثر دارد: خود ، تخت خواب ، اتاق خواب ، محل سکونت ، خانه؛ یا، میدان، کلیسا، قبرستان. این فضا مکانهای عشق، عمل، و شرایط زنده را در برمی گیرد، و بنابر این بی درنگ دلالت بر زمان دارد. در نتیجه ممکن است به طرق مختلفی واجد شرایط باشد: ممکن است هدایتی، موقعیتی، یا رابطه ی باشد، زیرا اساسا کیفیتی، جاری و پویا است”. فضای زنده گریزان است، آنقدر گریزان که فکر و ادراک برای چیرگی بر آن نیاز به ضبط و تسلط بر آن را دارند.
شیوههای فضایی فعالیتهایی هستن که فضای جامعه را “پنهان می کنند”؛ آنها فضا را در یک تعامل دیالکتیکی مطرح کرده و ارائه میدهند. شیوههای فضایی میتوانند بوسیله ی ” رمزگشایی ” فضا آشکار شوند و پیوستگی نزدیکی با فضای ادراکی، با درک مردم از دنیا، از دنیای خودشان و بخصوص تداول هر روزه ی آن، دارند. بنابراین شیوههای فضایی واقعیت زنده را که شامل جاده ها و شبکه ها، الگوها و تعاملاتی که مکانها و افراد را به یکدیگر متصل میکند، تصاویر به همراه واقعیت، کار به همراه فراغت، هستند، می سازند. “توان تصور ” (imageability) ادراکی مکانها – مقبره ها، علائم متمایز، راهها، مرزهای طبیعی و مصنوعی( همچون رودخانه ها یا بزرگراها)- به احساس فرد از موقعیت و شیوه ی که فرد بر آن اساس عمل میکند کمک کرده یا آن را برحذر میدارند. لوفبور میگوید: فعالیتهای فضایی، تولید و بازتولید، ادراک و اجرا، ادراکی و نیز زنده را در برمیگیرند؛ آنها به نوعی انسجام، تداوم و آنچه که لوفبور “قابلیت فضایی” (spatial competence ) مینامد را به گونه ای اجتماعی تضمین میکنند. با این حال به هم پیوستگی ضرورتا انسجام را ایجاب نمیکند، و موضع لوفبور در قبال اینکه چگونه افعال فضایی میان امر ادراک شده و زندگی وساطت ایجاد می کنند، اینکه افعال فضایی چگونه بازنمایی های فضایی و فضای باز نمایی شده را در عین جدایی ازهم با یکدیگر حفظ میکنند، مبهم است. تنها چیزی که او از آن مطمئن است، این است که اینجا” سه عنصر” موجود است نه دو تا . این یک سیستم دودویی ساده میان زندگی و امر ادراکی نیست بلکه “تعینی سه بعدی” ((triple determination است: هر نمونه درونی میشود و از طریق نمونه های دیگر معنا میگیرد.
ارتباط میان فضاهای ادراک شده – دریافت شده – زنده همواره ثابت نیست، نبایستی به شکلی مصنوعی یا خطی آنها را دریافت. اما لوفبور به اندازه ی کافی جستجو کرده تا دریابد تجربه ی زندگی دائما بوسیله ی ادراک، فضای انتزاعی ادراک شده، و بوسیله ی انتزاع عینی شده، درهم شکسته و خرد میشوند. بدین معنی، فضای انتزاعی تولید – مادی کردن- آنچیزی است که ادراک میشود، یک فضای بازنمایی تعمیم یافته. این ایده در مورد”انتزاع” دوباره مفاهیم فرعی پیروان کارل مارکس را در بر می گیرد: فضای انتزاعی همانندی غریبی با نظر مارکس در مورد کار انتزاعی دارد، اگرچه جسارت لوفبور از مارکس بیشتر است، در نظر وی ” انتزاع ” آشکارا به عنوان مقوله ای فانی عمل میکند. به خاطر آورید، مارکس دریافته بود که تفاوتهای کیفی فعالیتهای کاری مختلف به لحاظ کیفی به یک اندازه ای کمی یعنی پول فروکاسته شده اند. دوختن لباس، کار محسوس یک خیاط است، لباسی که ارزش آن را قیمت بازار تعیین می کند؛ آنچه که بواسطه ی ارزش مبادله ای آن تعیین شده. در یک چنین شرایطی آنچه مادی ،مفید و خاص بود، انتزاعی، محرک پول، و جهانی می شود. پول مخرج مشترک تمامی اشیاء مادی و هر فعالیت کاری که کالاها را خلق میکند، میشود؛ مارکس این نوع کار را کار انتزاعی( (abstract laborمی نامد، کار به صورت متداول، تولید کننده ی ارزشی کار پرزحمتی که به گونه ای صمیمانه با “قانون ارزش” ، با زمان کاری به لحاظ اجتماعی ضروری، گره خورده است.
“انتزاعی” به هیچ وجه انتزاع ذهنی را به ذهن متبادر نمی کند: کار انتزاعی موجودیت اجتماعی بسیار واقعی دارد و مانند ارزش مبادله ای و نرخ بهره و قیمت سهام، عمل میکند. به همین نحو، فضای انتزاعی پایگاه هستی شناسانه ی واقعی دارد و در ساختمانهای خاص، مکانها، فعالیتها و شیوه های معامله ی بازاری، برفراز و در سر تاسر فضا تظاهر عینی می یابد. با این حال پویایی مبنایی آن مشروط بر منطقی است که دغدغه ی واقعی برای تفاوت کیفی نشان نمی دهد. داور نهایی آن خود ارزش است که میزان جهانی آن (پول) فضای انتزاعی را برمی انگیزد. اینجا ضرورت وجود بانکها و مراکزتجاری، انبارهای تولیدی و بزرگراههای اطلاعاتی، قانون و نظم همگی در حد اعلی حکمفرما میشود- یا سعی بر این است. و زمانیکه بورژوآزی نوسان در تولید و سازمان خود را حفظ کرده، فضای انتزاعی میل به زدودن هر کسی در امتداد خود، قالبگیری مردم و مکانها در تصویر خود، متحد کردن حومه ها به عنوان مراکز پیرامونی شده ی خود، به یکباره بی رحم و چالاک بودن و جعلی سازی یگانگی بواسطه ی چند پارگی را دارد. لوفبور از ما میخواهد که چشمانمان را باز کنیم، تا دنیا را به گونه ای دیالکتیکی تجسم کنیم، تا ببنیم که چگونه فضای انتزاعی همگن، خود را در یک نمای آشفته و تجزیه شده از سرمایه داری ، آشکار میکند، فضای جهانی گردان به دور “توسعه ای ناهموار” (uneven development) و تفکیکی در هم و برهم. “فضایی که همگن شده، “لوفبور اظهار میکند، ” بنابراین هیچ چیز همگنی در اطراف خود ندارد”.
نوشتههای مرتبط
* * *
هیچ چیز واضح یا شفافی در مورد فضای انتزاعی وجود ندارد؛ این فضا نمیتواند به راهبردی مجرد کاسته شود. اگرچه طبیعت آن تبانی از گونه هاست، ولی این فضا تنها توطئه و تبانی نیست. درون فضای مجازی ساز و کارهای سیاسی و ایدئولوژیکی دقیقی است ، که دیالوگ دائمی میان فضا و کاربران حفظ کرده و میثاقهای مطلوب و “غیر پرخاشگرانه” را تلقین میکنند. اقتدار شبه قانونی فضای مجازی ” عمل متقابل ” و ” همانندی ” در استفاده را تحمیل میکند، درست مثل اینکه فرد ” در خیابان است “، لوفبور شوخی متقابلی می کند، ” هر فردی به گونه ای فرض شده که به سمت آنچه می بیند حمله ور نشود؛ هر کسی از این قانون تخطی کند به عنوان گناهکاری که دست به عمل جنایی زده تصور میشود”. شما به گونه ای غریزی مکان خود را میشناسید، به صورتی خودبه خودی میدانید چیزها به کجا تعلق دارند؛ همین خرده کارکرد پیچیده به درون اراده ی کلان فضای مجازی، راه میابد. فضای مجازی افراد را اشباع میکند، همه را به عنوان کالبدهایی فضایی و موضوعاتی طبقه ای، اجتماعی میکند؛ اصل توافقی درون فضای مجازی این اجازه را به آن میدهد که درون فضای زندگی عمل کند و به عنوان هر آنچه که برای ادراک موجود است ،رشد یابد. درست همانگونه که کار مجازی کار مادی واقعی را انکار می کند و کار را بدون مازاد بازاری تحویل میدهد، فضای مجازی نهایتا فضای کیفی محسوس را انکار میکند: این فضا عمومیت آنچه را لوفبور فضای افتراقی (differential space) مینامد،انکار میکند، فضای آنچه که سوسیالیسم میبایستی باشد، فضایی که به گونه ای سطحی متفاوت به نظر نمی رسد ولی متفاوت است، متفاوت با هسته ی غنی خود. متفاوت است به دلیل اینکه ویژگی های خاص کالبدی و تجربی و همچنین “حق تفاوت” ( right to difference ) غیر قابل معامله را تقدیس میکند.
نظرات اجمالی جالب توجهی در آرمانهای فضایی لوفبور در مورد پیکره و نفسانیت جسمانیِ شاعر، مقاله نویس، و ملک الشعرای مکزیکی، اکتاویو پاز (Octavio Paz) (1914-98) وجود دارد. در تولید فضا، لوفبور مکررا به تفاسیر دیالکتیکی سورئالیست پاز درمورد بدن و” نشانه های بدن “( بوسیله ی آیینه ها) نزدیک می شود. لوفبور همچنین ابهام شعر پاز را به عنوان سرلوحه ای برای تولید فضا به کار میبرد. در این بین، او با تز پاز در مورد” انفصال ” (disjunction) پیکره در تفکر دکارتی غرب و “اتصال” آن در تفکر شرق، سنتی غیر مسیحی، همراه می شود. کالبدی که در چهار دیواری فضای انتزاعی محبوس شده، کالبد ما از آن ما نیست، لوفبور و پاز هر دو این را متذکر میشوند؛ جنسیت ما بوسیله ی آیینه های بی خردی منکسر و متعادل می شوند، بواسطه ی اینکه ما چگونه خود را در جامعه ببینیم. پاز مینویسد، ” در جامعه ی صنعتی جدای از فقدان تخیل و شهوترانی پستی بدن هم وجود دارد. علم، بدن را به یک سری ترکیبات مولکولی و شیمیایی و سرمایه داری را به موضوعی فایده گرا تقلیل داده است – مانند هر چیز دیگری که صنایع آن تولید می کنند. جامعه ی بورژوآزی تمایلات جنسی را در سه بخش تقسیم کرده است : مورد خطرناک آن که توسط کدهای جزایی کنترل میشود؛ مورد دیگر در ارتباط حوزه ی سلامت و رفاه اجتماعی و سومی در جهت صنعت سرگرمی است.”
تفاوت رسایی حق خود را به رسایی حق شهر فریاد می زند. برا ی لوفبور، این دو به گونه ای متناسب وحدت یافته اند، به طور زائدی در تار و پود هر فضای آزادشده و هر فضای تفکیک شده ای، بافته شده اند، جغرافیای ” حقوق متفاوت” را بیان می کنند، و در فراسوی “حقوق کلی” ساده حرکت می کنند- چنان که لوفبور در افتراق آشکار (Le manifeste differentialiste) (1970)در مورد آن نوشته است. لوفبور هشدار میدهد، حق تفاوت، ” به سختی موجودیتی رسمی و شرعی کسب می کند.” به راستی، به جای قید کردن حق مجازیِ دیگر در بین بسیاری از حقوق، “حق تفاوت را تصریح کنیم که منبعی برای تمامی حقوق است.” “اگر امروز این برنامه از قلمرو تخطی می کند به عنوان” پسا مدرن”دیده می شود، لوفبور آن را به عنوان ایده آلی انسانی به قبضه ی خود آورده است، برای وضوح بیشتر جمله ای از عارف آلمانی آنجلو سلیسیوس ((Angelus Silesius (1624-77) نقل می کند: یک گل خود را به شکل خاصی از طبیعت تقلیل نمیدهد؛ طبیعت خود ویژگی های بارز را به گل هدیه میکند. یک گل شکل، بو، رنگ، و سرزندگی خاص خود را دارد و با این همه تمامیت طبیعت ، جامعیت کیهانی آن، و قدرت ذاتی آن را نیز شامل می شود. ” گل سرخ بدون هیچ چرایی هست،” این را سیلسیوس به گونه ای بسیار عالی بیان داشته. ” آنها گل هستند به این دلیل که گل هستند”. بنابر این، به گونه ای جهانی ویژگیهای شاخص خود را تضمین می کند، از هویت گسسته ی خود حمایت می کند، لوفبور اظهار میدارد که به همین صورت مارکس در کتاب سؤال یهود (The Jewish Question) (1844) عنوان می کند آزاد سازی انسان، به نسبت روشهای پیرامونی دیگر، ضمانتی بر آزادسازی سیاسی است. اجرای حق تفاوت مستلزم ” مبارزه ای عظیم میان قدرتهای همگن کننده و ظرفیتهای متفاوت است. این قدرتهای همگن کننده ابزارهای شگرفی دارند: مدلها، احزاب، مرکزیتها، ایدئولوژیها ( تولیدگرایی، رشد نامحدود). این چنین قدرتهایی، هم ویژگی های خاص و هم امکان افتراقی را از بین میبرند، خودشان را از طریق علمی و فنی شدن و نیز بوسیله ی اشکال خاص عقلانیت ، تقویت میکنند.”
منبع:
Merrifield, Andy. (2006) Henri Lefebvre: A critical Introduction, Published by routledge, page: 103-114
email:malihedargahi@yahoo.com