انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فستیوال ریفکین؛ ادای دین وودی آلن به عصر طلایی سینما

وودی آلن در آخرین اثر سینمایی اش به نام «فستیوال ریفکین»، در سال ۲۰۲۰ نگرانی اش را از رواج ابتذال در هنر هفتم، درخلال روایت زندگی مردی به نام مورت ریفکین بیان می دارد. همسر مورت که شغلش در امور تبلیغاتی هنری است، برای کارش به فستیوال فیلمی در اسپانیا دعوت می شود و مورت که نگران از دست دادن محبت زنش است، علیرغم بی علاقگی اش به فضای معاصرِ فستیوالی، او را همراهی می کند. رقیب عشقی مورت، کارگردان جوان و خوش قیافه ای است به نام فیلیپ که همچون آثارش، صورتی خوب و سیرتی سطحی دارد. گویی این فیلمساز فرانسوی، نمادی است برای فیلم های پرمدعا و پر زرق و برقی که در عمل حرفی برای گفتن ندارند اما با ظاهر دل انگیزشان، عوام را مسحور می سازند.

روایت فیلم را، از زبان مورت در جلسه روانکاوی اش می شنویم. عنصر روانکاو که در بسیاری فیلم های وودی آلن حضور دارد شاید اینجا هم صرفا ابزاری است برای بیان راحت ترِ خواب های مورت، تفسیرها، شک ها و نگرانی هایی که همزمان با وقایع به بحث گذاشته می شوند. مرد روایت می کند همسرش سو زنی است که جذب روشنفکران درخشان می شود همان طوری که زمانی جذب مورت شده بود و در آن زمان هر دو تصور می کردند که مورت نویسندۀ درخشانی خواهد شد اما حالا گویی دیگر نمی شود به آینده درخشانِ موعود، امیدی داشت.

مورت نویسنده ای است که ادبیات کلاسیک را می ستوده ولی تا این سن نتوانسته شاهکاری که دلش می خواسته را خلق کند. در ادامه مخاطب متوجه می شود که مسئلۀ اصلی مورت، نه در از دست دادن همسرش، بلکه در بحران میانسالی است که طبق قضاوت خودش، مقاله ها و نوول هایش را در مقایسه با رمان های بی نظیر گوته و داستایوسکی، ناچیز می شمارد و به جایگاهی که می خواسته، نرسیده است. با این همه، مورت سینما و ادبیات را به خوبی می شناسد و شغلش تدریس سینماست. وودی آلن، درونمایۀ اصلی فیلم را از زبان مورت در صحنه آغازین می گوید «جشنواره ها دیگر آن چیزی نیستند که قبلا بودند، من سینما را به عنوان “هنر” تدریس می کردم.» دوران طلایی سینما که آلن در اینجا یاداور می گردد، عصری است که بعدها مورت بارها به آن اشاره می کند، سینمای فلینی، برگمن و گدار را می ستاید و افتخارش این است که در مورد پازولینی و برتولوچی سخنرانی داشته است. در واقع، وودی آلن که خود بارها به مراسم اسکار بی اعتنایی کرده است در سکانس ورود این زوج به فستیوال، با طنز ویژه خودش، روابط پشت پرده و حاشیه های فیلمسازی و فستیوال ها را به چالش می کشد. آقای ریفکین معتقد است شعارزدگی سیاسی، جایگزین سوالات اصلی بشری مانند معنای زندگی، مرگ و مرز خیال و واقعیت شده است. سوالاتی اساسی که وودی آلن همواره در فیلم هایش مطرح ساخته است و به تدریج در رویاهای سیاه و سفیدِ مورت در بستر فیلم های کلاسیک مجسم می شوند. به عبارتی فیلمساز، در این فیلم، سینمای کلاسیک را در برابر جریان های فیلمسازی پرهیاهوی امروزی قرار می دهد و بر پوچی هرچه بیشتر شیوه های اخیر صحه می گذارد.

در این داستان، مشکل از جایی شروع می شود که مورت ریفکین درمی یابد سوظنش به همسرش ممکن است جدی باشد. همانند بسیاری آثار دیگرش، وودی آلن، شک و تردیدها و حاشیه های ازدواج را به صورت امری عادی به نمایش می گذارد. برخلاف اغلب فیلم های عامه پسند که جدایی، خیانت و عشق مسئله اصلی شان هستند، آلن گویی این همه را به سخره می گیرد و با طنزی متفاوت همچون مشکلاتی روزمره مطرحشان می سازد که به هر حال می گذرند. انگار در مقایسه با آنچه او سوالات اصلی می نامد، همچون مفهوم هستی و هدف از بودن، این اتفاقات، مسائلِ گذرایی بیش نیستند که خواه ناخواه ممکن است اتفاق بیفتند. علاوه بر آن، نقد آلن به سیاست های فستیوالی و فیلمسازانِ فستیوال زده ای است که این سوالات اصلی را کنار گذاشته اند و با طرح بحران های گذرای روز در فیلم هایشان، نظرها را به خود جلب می نمایند. به وضوح فیلمسازی همچون فیلیپ سوار بر موج سیاست شده و جلب توجه می کند. او شعار می دهد «جنگ جهنم است» و چنان در این کار غرق شده که تصور می کند قرار است با ساختن فیلم بعدی اش بین اعراب و اسرائیل در خاورمیانه صلح برقرار کند. مورت این ادعا را تخیلی می خواند اما همسرش، همچون سایر مخاطبان فستیوال، مجذوب این ادعاهای پوچ می شود و در همین راستا خیال دارد تقاضا کند تا فیلم را در سازمان ملل به نمایش بگذارند. از طرف دیگر، وقتی مورت، این گونه تولیدات و سلیقه اخیر سینمایی را مبتذل می نامد، لقب «ضدحال» به او داده می شود و از دور مکالمات، کنار گذاشته می شود. مورت از این که این جوان توخالی را با برگمان و فلینی مقایسه کرده اند عصبانی است و بر سر این موضوع با همسرش به بحث می پردازد. شاهکارهای این کارگردانان، از عصر طلایی سینما چنان ذهن مورت را فراگرفته اند که رویاهایش، سیاه و سفید و به سبک فیلم های کلاسیک هستند. شاید هم نمایشِ ذهنیات و خواب های مورت به این صورت، ادای دین وودی آلن باشند به خالقین  فیلم هایی که پیش تر در سال ۲۰۱۲ وودی آلن در لیست ده فیلم برگزیده اش از آن ها یاد کرده بود (۱)؛ همچون «همشهری کین» که مورت، خواب دوران کودکیِ خودش را در فضای بازسازی شدۀ این فیلم می بیند. و بعدتر «هشت و نیم» فلینی، بستری می شود تا مورت در رویایش، بستگان و آشنایان قدیمی اش را ببیند که به تلاش نافرجام او برای خلقِ شاهکار ادبی، پوزخند می زنند و حتی خاطره پدرش که فقط پول را اصل می شمرد و همچون گذشته نصیحتش می کند. در رویاهای مورت می بینیم که در میان اکثریتی گیر کرده است که همچون پدر و معشوق سابقش، برادرش را نقطه مقابل مورت و انسان موفقی می دانند. چنان که در فضایی مشابه «توت فرنگی های وحشی» از برگمن، مورت معشوق سابقش را می بیند که اکنون با برادرش ازدواج کرده و در خلوت، تمایلِ مورت به فیلم های روشنفکرانه و هنری را مورد استهزا قرار می دهد و معتقد است او درکی از خوشی های زندگی ندارد.

تاریخ سینما در عصر طلایی مورد اشاره در این فیلم، شامل آثاری است که هم از اقبال عامه برخوردار بودند و هم واجد ارزش هنری و معنایی، اما با گذشت زمان، گویی نظر عامه در راستای فروش بیشتر، در برخی نقاط اولویت یافت. جکسون (۲) بر این باور است که فیلم ها، محصول چندین سازنده و دارای ابعاد مختلف بوده و برای جذب توده مخاطبان طراحی شده اند. این باور مبنی بر عامه پسند بودن فیلم ها، مورد اجماعِ مخاطبان سبک های متفاوت سینمایی نیست اما شاید بتوان گفت منعکس کنندۀ دیدگاه غالب آمریکایی در سینمایی است که در دهه های اخیر هر چه بیشتر از هنر به تجارت متمایل می شود و عامل موفقیت این صنعت، نه خلق اثر ماندگار و پرمعنا بلکه اعداد و ارقام گیشه شناخته می شود. می توان دید که در ادامۀ عصر روشنگری اروپا و ورود به دنیای مدرن، سینما اگرچه هرگز جایگزین کاملی برای تئاتر و اپرا نشد اما سنتِ به چالش کشیدنِ اندیشه، به همراه نمایشِ شکوه و عظمتی ماورای روزمرگی را در بخشی از خود ادامه داد. در دهه های بعدی با رشد سینمای آمریکا در هالیوود، اصلِ جهان سرمایه داری، مبنی بر افزایش هرچه بیشتر سود، کیفیت فیلم های سینمایی را به شدت تحت تاثیر قرار داد تا حدی که رقابت را برای سینمای مستقل آمریکا و سایر تولیدات سینمایی جهان از اروپا گرفته تا خاور دور، مشکل ساخته است. به عبارتی می توان گفت امروزه سلیقۀ عامه و میزان فروش فیلم بر کیفیت و بعد هنری آن رجحان یافته است.

مورت ریفکین که جوانی را پشت سر گذاشته، در میانۀ زندگی، به سنی رسیده که نگرانی برای سلامتی اش، بیش از پیش، سایر ابعاد زندگی اش را تحت الشعاع قرار می دهد. او حال، نگران درد تازه ای است که به نظر همسرش سوهاضمه ای بیش نیست. اما دوستی او را تشویق به دیدنِ هر چه سریع ترِ متخصص قلب می کند. در مطب دکتر، مورت که با شگفتی درمی یابد پزشک متخصص، زن جوان و زیبایی است، پس از این که از سلامت قلبش اطمینان یافت با دکتر گفتگوی کوتاهی در خصوص اوضاع خودش دارد و در کمال تعجب می بیند که پزشک درخصوص فیلم فیلیپ با او هم عقیده است. او فیلم را در واقع، نه کاری هنری بلکه اثر تجاری می نامد. بدین ترتیب در میان تمامی ناامیدی های اخیر، خانم دکتر برای مورت جذابتر به نظر می رسد و ذهنش را به خود مشغول می سازد.

درددل خانم دکتر در خصوص زندگی خصوصی اش و شباهت هایشان باعث می شود، مورت که حال از علاقۀ همسرش ناامید شده به گردشی کوتاه با این زن جوان برود. اما مورت، با بازی والاس شان، که بهره ای از جذابیت ظاهری نبرده، نه شانسی در مقابل رقیب عشقی اش فیلیپ،  با بازی لوئیس گرل، دارد که مرد خوش قیافه و پرمدعایی است و نه در فرصت کوتاهی که دارد می تواند خانم دکتر را متقاعد کند تا زندگی پرتنشش را ترک کند و با او به نیویورک بیاید. این کشمکش های عاطفی نیز در رویاهای شبانۀ مورت، در صحنه هایی از فیلم های «جول و جیم» فرانسوا تروفو، «از نفس افتاده» گدار و «پرسونا» از برگمن به چشم می خورند. در جایی از فیلم آقای ریفکین می گوید:

«بدون شک استادان فیلمسازی آمریکایی، عالی بودند اما نسل هایی در آمریکا فریب این را خوردند که پایان [فیلم] های هالیوودی، واقعیت زندگی است و بعد، فیلم های اروپایی آمدند و بلوغ فکری به سینما آوردند».

وودی آلن با گفتن این جمله از زبان مورت، ذهن بیننده را برای پایان واقعگرایانۀ این فیلم آماده می سازد؛ همسر مورت از او جدا می شود و مورت به تنهایی به نیویورک برمی گردد تا در مطب روانکاوش شرح ماوقع را بگوید.

 

وودی آلن، متعلق به نسلی از فیلمسازان است که هستی و هویتش در رابطه با سینما تعریف می شود. این با دنیای جدیدی از سلبریتی هایی که سینما را ابزاری برای شهرت و ثروت ساخته اند بسیار متفاوت است. بر همین اساس است که نویسنده و کارگردانی همچون وودی آلن، در ۸۴ سالگی ابراز داشته که هرگز به بازنشستگی فکر نمی کند. او که فیلم آخرش را در زمان پاندمی کرونا ساخته، می گوید: «فلسفه من ، از سالها پیش که کار تصویری را آغاز نمودم این بوده که هر اتفاقی هم بیفتد، تمرکزِ من، بر کارم باشد … مهم نیست که در زندگیم با همسر، فرزندانم ، وقایع روزمره، سیاست یا بیماری چه اتفاقاتی می افتد، من بر کارم تمرکز می کنم. و این تنها چیزی است که واقعاً وقت و انرژی ام را در هفت روز هفته جذب می کند.» و صادقانه اضافه می کند «من احتمالاً روزی در صحنه فیلمبرداری و در حال ساختن فیلم می میرم» (۳). هرچند، وودی آلن با شوخی های همیشگی اش با مذهب و تقدیر، حضور تکراری عناصری چون کشمکش های زناشویی، مطب روانکاو و طنزی نه چندان عامه پسند، در کنار کارگردانی بی حوصله اش، به منتقدانش فرصت می دهد که این فیلم را شاهکار او نخوانند اما به گونه ای، جریان سازی در تبلیغات سینمایی و عوام زدگی را هدف تیر انتقاد طنزآمیزش قرار می دهد، که همین فیلم «فستیوال ریفکین»، همچنان از سوی بسیاری از طرفدارانش ستایش شود و به عنوان فیلم افتتاحیه فستیوال سن سباستین نمایش داده می شود (۴).

 

منابع:

  1. جکسون کتی مرلاک، تصویر کودکان در فیلم های هالیوودی، تحلیل جامعه شناسی فرهنگی»، ۱۹۸۶، ترجمه بابک تبرایی ۱۳۸۵، انتشارات بنیاد سینمایی فارابی
  2. http://www.woodyallenpages.com/2012/08/woody-allens-top-10-revealed-in-sight-sound-greatest-film-poll/

 

  1. https://www.theguardian.com/film/2019/jul/09/woody-allen-i-never-think-of-retiring-spanish-press-conference
  2. https://www.sansebastianfestival.com/2020/news/1/9563/in