فروپاشی: نگاهی به درون رژیم شاه (بحرانها، تضادها و ناکامیهایش). هدی صابر. چ۴. تهران: کتاب پارسه، ۱۳۹۸. ۲۶۴ ص. ۴۰۰۰۰۰ ریال.
نوشتههای مرتبط
۱. کتاب از تصویر روی جلد آغاز میشود. تصویر، انبوه جمعیتی با صورتها و سرهای درهمفشرده است که رو به عقب کوچکتر و کوچکتر و فشردهتر و فشردهتر میشوند. شاید نمادی باشد از یک فروافتادن و شکسته شدن به بینهایت قطعههای ریز. نام کتاب اما فروافتادن نیست. «فروپاشی» است. فروپاشی میتواند در موقعیت ایستادن نیز رخ بدهد. فروپاشی امری درونی است. واقعهای است که دور از چشم بیرونی، در درون رخ میدهد. فروافتادن اما واقعهای بیرونی است. مثل پایین کشیدن مجسمهها و پاره کردن عکسها و تمثالها. فروپاشی وجه درونی و ریشههای خودی یک اضمحلال و نیستی تدریجی را بازمینمایاند. این همان وجهی است که معمولاً حاکمان آن را درنمییابند و به سرپایی ظاهری خویش دلخوشاند و خوشباور. عنوان فروپاشی بر بالای سرها و صورتها خوش نشسته است. انبوه جمعیت جوان، پسران و دختران با پوشش روسری یا بدون پوشش روسری قدمبهقدم و شانهبهشانه هماند. با چهرههای بیشتر ناشاد و کمابیش خشمگین و حتی چهرههایی اندیشناک و مردد. عموماً به جلو خیرهاند نه به لنز دوربین. آن جلو کجاست؟ آن جلو، روبهروی این جمعیت انبوه چیست؟ قاب عکس پاسخی نمیدهد. این قاب عکس پرسش دیگری را هم در ذهن خواننده ایجاد میکند: این فروپاشی آیا از درون این انبوه معترضِ ناشادِ مردد سر برآورده یا بر سر آنان آوار شده است؟
تقدیمنامه نویسنده درست مثل مرگ نویسنده دل خواننده را خون میکند و یاد آنهمه اندوه را باز بر جان میریزد.
پیشامقدمه آیه ۲۳ سوره فتح است و خواننده همنسل نویسنده را میبرد به آن سالهای دور. سالهای ایمان به حتمیتِ شکستِ باطل و تغییرناپذیری سنّتهای الهی. سالهای خوانش مؤمنانه کتاب مقدس. خوانشی که هدی صابر تا آخرین لحظه عمرش، آنگونه که روایت کردهاند و شاهد بودهایم، به آن وفادار مانده بود و ایمانش با هیچ بادی نلرزیده بود و گرفتار هیچ تندباد ایدئولوژیک جوانیسوزی (به تعبیر دکتر سروش) نگشته بود و نیروی جوانیاش در حلقههای تنگ تباه نشده بود.
مقدمه به قلم سعید مدنی (و به تعبیر نویسنده آقاسعید) است. همان پژوهشگر حوزه کودکان کار و کارگران و زنان. پژوهشگری که قلمرو فعالیت فرهنگی و مدنیاش طبقات و اقشار محروم جامعه است. این مقدمه شرح و توصیفی است بر مفهوم فروپاشی با تکیه بر تعریفهایی که نظریهپردازان معاصر در ابعاد مختلف ارائه دادهاند.
۲. این کتاب در اوایل دهه شصت تألیف و تدوین شده است. سالهایی که هنوز حال و هوای دهه هفتاد میلادی و دهه پنجاه خورشیدی بر جامعه و بهخصوص نسل انقلابی حاکم بود. هنوز خیلی مانده بود تا رسیدن به دوره بازاندیشی و بازنگریهای تاریخی و اجتماعی. صرفنظر از تأیید یا رد دیدگاه و دریافتهای هدی صابر از نقش امپریالیسم و سرمایهداری آمریکایی در جهتدهی سیاستهای داخلی و خارجی نظام پهلوی، او نکاتی را بهعنوان عوامل فروپاشی آن نظام مطرح میکند که شاید چندان تازه نباشد اما به لحاظ مطالعات روانشناختی شخصیتی و تاریخی نظامهای سیاسی بسیار مهماند و روشنگر و عبرتآموز. انسان تا آخرین نفس میتواند همچنان گرفتار خودبزرگبینیها، ترسها و توهماتی باشد که به جای مصونیت از فروپاشی، او را قدمبهقدم به آن نزدیک میسازد. خواه در ابعاد بسیار کوچک شخصی و خانوادگی و جمع دوستانه باشد یا ابعاد بزرگتر در وسعت یک جامعه و ملّت.
این کتاب به دلیل نگاهی که به جهان در دهه هفتاد میلادی دارد و به انقلابها و جنبشهای آزادیخواهانه و ضد دیکتاتوری که در کشورهای آمریکای لاتین، افریقا، شرق و غرب آسیا در حال وقوع بود و نیز توجه خاصش به بحرانهای جهان سرمایهداری بهخصوص آمریکا ـ تا حدودی حافظه همنسلان نویسنده را احیا میکند و مستندی گویاست برای آن دسته از نسلهای بعدی که پرسش از چرایی انقلاب و یا پشیمانی را در میان آوردهاند. این پرسش فقط پاسخ داخلی ندارد. فضای سیاسی جهان در آن سالها در معرض تغییرات اجتنابناپذیری بود. برژینسکی در همان سالهای دهه هفتاد میگوید: «به سبب ارتباطات نوین و افزایش سواد ملل در حال ظهور، آگاهیهای سیاسی جوانهزده که با تلاش مردم برای کسب حقوق خود، اوضاعی انفجاری پدید آورده است… در این دوره جهان در انقلابیترین و رزمندهترین وضعیت خود به سر میبرد.» (ص۵۴). در این موقعیت انفجاری، سرمایهداری دیگر نمیتواند بهتنهایی بر دوش آمریکا به اهدافش دست یابد. مجبور به تقسیم قدرت با اروپا و ژاپن میشود. این تقسیم اقتصادی قدرت، تحولاتی در سیاست خارجی آمریکا پدید میآورد ازجمله در روابطش با کشورهای اقماری ازجمله ایران. رابطه آمریکا در نیمه دهه هفتاد با نظام پادشاهی تیرهوتار میشود و برای مدتی محدود پشت پهلوی دوم را خالی میکند، از طریق انتقادات پیدرپیاش به شیوه حکومتداری محمدرضا پهلوی و دیکتاتورمنشی او و میل وافر شاه به خرید تسلیحات و افزایش قدرت نظامی. منشی دوم سفارت آمریکا در تهران در گزارشی به واشنگتن مینویسد: «در حال حاضر خشم عظیمی جامعه را فراگرفته است. چون درست در زمانی که بالاترین حدّ خریدهای اسلحه دولت ایران در معرض عموم قرار گرفت، وزیر بهداری شروع به استخدام پزشکان پاکستانی جهت کار در استانها کرد تا از دادن حقوق و تهیه مسکن و امتیازات حرفهای که پزشکان ایرانی در صورت ترک تهران یا به خاطر عزیمت از خارج طالب آنها هستند، اجتناب کند. ممکن است فرصتی به دست آورید و درباره این مسئله با شاه صحبت کنید؟ من میدانم سفیر مک آرتور درباره حقوق معلمان با شاه صحبت کرد.»(ص ۹۲). محور دوم انتقادات که بهاندازه اولی مهم است، «ساخت قائم به فرد» نظام است: «ساخت قائم به فرد رژیم و اختیارات انحصاری و بیحدومرز شاه در نظام» سبب نارضایتی و ناشکیبایی ایرانیان تحصیلکرده خارج و داخل شده است. سفیر وقت آمریکا در تهران در سال ۱۳۵۴ مینویسد: «دولت در اینجا بسیار ترکیب یافته و استبدادی است. تمام تصمیمات اصلی در بالا گرفته میشود. پادشاه علاوه بر سلطنت، حکومت هم میکند.» (ص ۹۳) و این خصوصیت فردمحوری نهفقط ساختار سیاسی نظام بلکه ساختار اجتماعی را هم فراگرفته است: «دولت ایران و جامعه ایران با تمرکز قدرت ساخته شده است و تمام تصمیمات مهم در بالا گرفته میشود. حتی اغلب مقامات نسبتاً ارشد بهدرستی از سیاستهای برنامهها مطلع نیستند و تأثیر کمی روی آ ن دارند.» (ص ۹۴) و بالاخره بنا به گفته یکی از مقامات کنسولگری آمریکا در تهران: «یک عامل عمده در توسعه یک استراتژی درست اقتصادی، متقاعد کردن شاه برای کم کردن انتظاراتش است. ایران میتواند از بحرین بهتر باشد اما باید توهّم آلمان غربی شدن را هم ترک کند.»(ص ۱۰۲) بهاینترتیب مسئله اصلیِ قدرتِ پشتیبان و حامی نظامِ شاهی کاهش دامنه قدرت مقام اول مملکت است. این توصیه و توقع آمریکا متأثر از تحولات سیاسی ناشی از انتخابات آمریکا و به قدرت رسیدن دموکراتهاست از یکسو و از سوی دیگر ناشی از تحولاتی است که در جهان سوم در حال وقوع است و نظام جهانی سرمایهداری برای حفظ و بقای خود باید تا حدودی با آن تغییرات هماهنگ و همراه شود.
قدرت جهانی حامی نظام، انتقادهای دیگری هم به دستگاه سیاسی ایران دارد ازجمله تقویت نظامیگری، تقویت دستگاه امنیت و اطلاعات، کنترل دانشجویان داخل و خارج، بیتوجهی به رفاه عمومی و… . شخص اول مملکت اما در برابر این انتقادها که کاملاً واقعی است نه متوهمانه و دشمنکامانه (چون از سوی نظام حامی مطرح میشود) واکنشی تدافعی دارد و در مصاحبههای خبری خارجی همهچیز را بسیار خوبوخوش و امنوامان و آزاد به تصویر میکشد. مثلاً در مصاحبه با آسوشیتدپرس میگوید (سال ۱۳۵۵): «هر یک شاهی از پول این کشور صرف برنامههای عمرانی آن میشود.» و در گفتوگویی دیگر مدعی میشود: «تمام پستهای اداری و سیاسی ایران در اختیار همه ملت ایران است.» (ص ۱۰۹). این واکنشهای دفاعی به تعبیر نویسنده، به بحران در روابط او با غرب میانجامد. این بحران را میتوان در نحوه پاسخگویی شاه به انتقادهای غرب مشاهده کرد. آنجا که شاه قصد رفتن زیر بار دموکراسی و حقوق بشر را ندارد و آن را مسخره میپندارد: «میخواهند از ما درباره دموکراسی و حقوق بشر سؤال کنند. واقعاً مسخره است. مگر دموکراسی فقط فحش دادن است؟ مگر دموکراسی فقط هوچی بازی است؟ مگر دموکراسی فقط کشتن است؟ پس حقوق کسانی که در خیابان، در خانه یا در اتاق هتل مفت کشته میشوند چه میشود؟ آنها بشر نیستند؟ آنها حقوق ندارند؟… حالا ما چه کنیم؟ جلو کسی را میگیریم که علاوه بر اینکه خائن و وطنفروش است، تروریست هم هست. ما مردم را از شرّ او حفظ میکنیم تا مملکت را دودستی تقدیم دشمن نکند. آیا این حفظ حقوق بشر نیست؟» (ص ۱۱۶). چهقدر دیکتاتورها زبان و ادبیات مشترکی دارند. ادبیاتی که یکسره برپایه دشمنانگاری و دشمنپنداری است. علاوه بر زبان، ذهنیت و فهم سیاسی آنها از مفاهیم حقوق بشری نیز بسیار مشابه است: «شاه در مرداد ۵۶ در پیام خود به مناسبت سالروز مشروطیت اعلام میکند: دموکراسی فقط با مفهومی که در ایران دارد میتواند ثمربخش باشد. برای ما دموکراسی یک کالای وارداتی نمیتواند باشد.» (ص ۱۱۶) و در پاسخ به خبرنگار رادیو فرانسه اظهار میدارد: «اگر قرار باشد دفاع از حقوق بشر ما را به سوی شکستن و تبعیت سوق دهد، دیگر نام آن حقوق بشر نیست.» (ص ۱۱۷) شاه در گریز از دموکراسی و اعاده حقوق مردم، حقبهجانبتر و با زبانی تند و تیزتر، سازمانهای حقوق بشری را به دکانهای استعماری شبیه میکند و میگوید: «یکی از این دکانهای استعماری که هم استعمارگران باختری و هم کمونیسم بینالمللی از آن بهره میگیرند، سازمانی است معروف به سازمان عفو بینالملل. این سازمان و لنگه توأمان آنکه بهاصطلاح اتحادیه جهانی وکلای مدافع حقوق انسانی است، هر زمان که منافع ارباب در خطر قرار گیرد، سر برمیدارند و اعلامیه میدهند و تعزیهگردانی میکنند.» (ص ۱۱۷) علاوه بر مسئله دموکراسی و حقوق بشر، معضل دیگری که گریبان حکومت خودکامه را رها نمیسازد و موج انتقادات را به سوی او روانه میکند، دو چیز است: یکی افزایش تجهیزات نظامی و خرید تسلیحات غیرضروری و یکی هم نفت. غرب خواهان کاهش قیمت نفت از سوی اوپک است و ایران پیشنهاددهنده افزایش بهای نفت در اوپک. شاه در پاسخ به پرسش یک خبرنگار آمریکایی درباره احتمال قطع فروش تسلیحات از سوی آمریکا میگوید: «آنها آزادند که اسلحه خود را به هرکه مایلاند بفروشند، همانطور که من نیز در مورد فروش نفت خودم آزادم.» (ص ۱۲۱) غلظت ادبیات خودکامانه در این عبارت شاهانه بهخوبی نمایان است. نفتی که مالِ «منِ» اوست و او در فروش آن آزاد است. این «من» در زبان نخستوزیر «ما»یی میشود که تهدیدگر هم هست: «شما باید بهترین امکانات خود را برای ما فراهم کنید و اگر این کار را نکنید، رقبای شما این کار را خواهند کرد و شما فرصت گرانبهایی را از دست میدهید.» (ص ۱۲۲). این نوع نگاه خودکامانه و خودبزرگبینی مطلق سبب میشود که خودکامگان هیچگاه به اندازه و حدود قدرت خود در مناسبات جهانی پینبرند و نتوانند بهخوبی وارد بازی شوند و درست آنجایی که فکر میکنند برندهاند، ببازند.
این انتقادها و اختلافها بهرغم عمق و جدیّتی که داشت نمیتوانست تداوم یابد. به عقیده هدی صابر «تمایل ذاتی شاه به حفظ قدرت با مکانیسم همیشگی اتکا به آمریکا» و «اهمیت تردیدناپذیر نقش ایران برای ایالاتمتحده، عملاً سرانجامی جز رفع تنشها نداشت» (ص ۱۲۹). درواقع اختلاف شاه و آمریکا به عقیده نویسنده همچون اختلاف آمریکا و مصدق یا آمریکا و آلنده نبود که به حذف و سرکوب این یا آن منتهی شود. برعکس، این قول رعایت حقوق بشر داد و آنهم مدعی شد که «هیچ کشوری مثل ایران اصول حقوق بشر را رعایت نکرده است.» (ص ۱۳۶).
۳. در بخش دوم با بررسی برنامههای اقتصادی پنجم و ششم تا پایان سال ۱۳۵۶ معلوم میشود که وقتی اقتصاد بنا به دلایل بیشتر سیاسی (سیاست داخلی و سیاست خارجی وابسته به نفت) دچار بحران میشود، به موجبات درونی فروپاشی بیشتر دامن میزند و ترَکها را عمیقتر میسازد. بحرانی که زاده وابستگی به نفت بود. ایرانیان در تاریخ معاصر شاهد بوده و هستند که با افزایش بهای نفت چگونه حاکمان سر از پا نشناختهاند و رؤیاپردازی کردهاند و با کاهش بهای نفت چه فشارها که بر ملّت نیامده و شکستها و عقبگردها و عقبماندنها که شدّت نگرفته است. یک جمله بسیار ساده و صریح از زبان زاهدی این واقعیت تلخ را عیان میکند: «نفت برای ایران هم آب است و نان.» (ص ۱۴۵).
معلوم است که با بالا و پایین شدن بهای نفت، بنا به دلایل جهانی و منطقهای، بهسادگی هم نان مردم آجر میشود و هم آبشان میخشکد. البته بازار همچنان به کام تاجرپیشگان و معاملهگران میچرخد و میچرخد. ایران همه نوع بحرانهای نفتی ناشی از کاهش یا افزایش قیمت، کاهش بهای دلار آمریکا (در دهه هفتاد) و یا کاهش ارزش ریال در حال حاضر را تجربه کرده است. تجربههای تکراری نشان میدهد که حتی در هنگامه افزایش درآمد نفتی بحرانها پابرجا میماند و چرخ اقتصاد را به جلو نمیراند. چون هیچگاه حاکمان دغدغه گذر از روحیه سوداگری و دلالپیشگی را ندارند. آنها هیچ تمایلی به تقویت روحیه تولیدگرا و کارآفرینیهای خلاقانه به عنوان یک خصلت ملّی ندارند و در حدّ چهرهای کاملاً منفرد و شخصی نیز مدام سنگاندازی صورت میگیرد. برای همین است که همواره معاملات املاک بیشترین سود را نصیب تجارتپیشگان میکند: «سرمایهگذاری در این رشته [بخش مسکن] متضمن بالاترین نرخ بازده بود و این امر موجب شد تا بسیاری از سرمایهها به جای آنکه در فعالیتهای تولیدی به کار گرفته شوند به منظور بورسبازی در بخش ساختمان جریان یابند.» (ص ۱۵۱). واضح است که سرمایهگذاری در بخش صنعت برق سودآور نیست. پس کمبود آب و برق را نمیتوان به طور بنیادین و ساختاری حل کرد. راه حل آن را باید در تحمیل خاموشیهای موقت برق، قطع آب و جیرهبندی آن در مناطق مختلف، بهخصوص در نواحی دور از پایتخت، جست. اگرچه پایتختنشینان هم کمابیش گرفتار همین معضل میشدند و میشوند. البته پایتخت و بهویژه مناطق شمالی آن ویترین یک نظام سیاسی در تمام وجوه ازجمله وجهه رفاهی و اقتصادی آن است. پس باید فریبندهتر و بینقصتر از همه جاهای دور از دید جهانیان به نظر برسد. درواقع آنهمه ثروت بادآورده نفتی در نیمه دوم دهه پنجاه به آباد کردن زیرساختهای اقتصادی کشور نینجامید بلکه بیشتر به باد رفت. به تصریح شاه، به عنوان مقام اول مملکت: «درآمد مملکت بهقدری زیاد شده بود که قدرت جذب و هضم آن را نداشتیم.» (ص ۱۶۴). معمولاً در کشورهای توسعهنیافته و غیر دموکراتیک وضع بر همین منوال است. ثروتهای خدادادی در دست خانوادهها و خاندانهای و اصناف وابسته به قدرت حیفومیل میشود و به باد میرود. حتی اگر شخص اول به خود آمده باشد و در گفتوگو با خبرنگار کیهان اظهار کند که «اگر پولی اضافه بیاید دیگر آن را آتش نخواهیم زد.»(ص ۱۶۶). اما جالب اینجاست که به ادعای این مقامِ به خود آمده، مردماند که باید سرزنش شوند: «این ریختوپاشهایی که شده کار را به جایی رسانده که حالا باید مردم را هم باد بزنیم.» (ص ۱۶۷). این لحن طلبکارانه نسبت به مردم نشان میدهد که هنوز حاکمان نمیدانند مردم کیاناند؟ مردم چهکارهاند؟ و چه نقشی دارند برای حفظ آنها در جایگاهشان و یا فروافتادن از جایگاهشان و درنمییابند که بالاخره مردم تاج سر حاکماناند یا لرزهای که بر تخت قدرتشان میافکنند؟ آنها آنقدر که لازم است به خود نیامدهاند تا دریابند که منشأ بحرانها خودشان هستند و نباید کاسهکوزه را بر سر مردم بشکنند و ادای منتقدان را دربیاورند: «شاه اینک بزرگترین منتقد درون نظام محسوب میشود.»(ص ۱۶۹)
۴. بنا به فرمایش شاه برای بهسازی جامعه و مبارزه با فسادها و بیماریهای اجتماعی مثل اعتیاد و بیمسئولیتی و حیفومیل کردن منافع ملّی، قرار میشود مردم، بهخصوص طبقه متوسط تحصیلکرده، نقش فعال سیاسی ایفا کنند. چگونه؟ با عضویت در بزرگترین حزب (نگارنده به یاد دارد که برگه عضویت دستهجمعی را در سرِ کلاسهای درس در دبیرستانها میآوردند و دانشآموزان باید آنها را امضا میکردند و به همین سادگی عضو حزب میشدند و دیگر هیچ!). البته همه حاکمان برای تحت نظر نگهداشتن شهروندان نیازی به ساختن حزب و عضویت اجباری در آن ندارند. بی بهانه و بی شناسنامه هم میتوانند همه را بهطور محسوس و نامحسوس زیر نظر داشته باشند. اصلاً در عصر جدید این وسعت نظر و میدان دید آنقدر افزون گشته که دیگر هیچ نقطهای از آن قلمرو تحت پوشش بیرون نمیماند. در کنار این حضور (بهظاهر) سیاسی حسابشده و کنترلشده طبقه تحصیلکرده، تغییر در سیاستهای اقتصادی هم رُخ میدهد. هدی صابر با مطالعه و بررسی برنامهها و عملکردهای اقتصادی برنامه پنجم به این نتیجه میرسد که«بحرانها در دو سال آخر برنامه، سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶، نظام را بر آن داشت تا ضعفها را در چارچوب تلقیهای خود دریابد و وضعیت موجود را مورد انتقاد قرار دهد.» (ص ۱۸۹)، و به «تصحیح سیاستهای اقتصادی و بازنگری ضعفها» روی آورد. کابینه آموزگار و برنامه ششم با چنین رویکردی شکل میگیرد با «کنار زدن عناصر سنّتی و روی کار آوردن عناصر نو و به کار گرفتن عناصر بخش خصوصی.» (صص ۱۸۸ و ۱۸۷). اما مسئله اینجاست که بخش خصوصی نهتنها وابسته به قدرت است بلکه بنا به خصلت تاریخی، به دنبال کسب سود بیشتر با زحمت کمتر است. به همین دلیل هم بهجای رونق تولید ملّی، واسطهگری و بورسبازی و زمینخواری رونق میگیرد. هنوز که هنوز است اقتصاد ایران از این خصلت تنبلی و طمع و دلال صفتی رنجور است و بیماریاش کهنهتر و مزمنتر هم شده است و دارد جان جنگلها و رودخانهها و دریاها و خاکها و آبها را هم میگیرد. یکی از صاحبان صنعت در سال ۵۶ خطاب به جمشید آموزگار و تلاش او برای اصلاح سیاستهای اقتصادی و سنگاندازیهای نمایندگان مجلس میگوید: «درحالیکه با مختصر سرمایهای میتوان بسازوبفروش شد و سود هنگفتی در مدت کوتاه بدون زحمت به دست آورد، انتظار دارید سرمایهداران کشور سرمایه خود را در راه صنعتی شدن مملکت بهکارانداخته و تا پس از سالها مشقت و مهارت و گذشتن از هفتخوان ادارات، شب و روز گرفتار مشکلات کارگری و بیمه اجتماعی و بیبرقی و کمکاری و افزایش ضایعات شوند؟» (ص ۲۰۵) این اظهارات صریح که امروز بیش از آن سالها وصف حال اقتصاد و صنعت ماست، نشان میدهد که صنعت از دیرباز تا چه حد گرفتاری و مانع بر سر راهش بوده است و تا چه حد به عنوان یک راهحل اساسی و بنیادین برای استقلال و ارتقای اقتصاد و تولید ملّی غریب و بیگانه مانده است. البته نباید از یاد برد که خود این گویندگان و معترضان از درون نظام سر برآورده بودند و صورت ظاهر تلاش آنها، اصلاح از درون در ابعاد اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و جنسیتی بوده، اما هدف نهایی اصلاح از درون، نه اصلاح معطوف به منافع ملّی و همگانی بلکه اصلاح به منظور «استمرار بقا» و «دوام نظام» بود. به همین دلیل هم برنامه ششم عمرانی دربردارنده تناقضاتی حل نشدنی بود. هدی صابر یکبهیک این تناقضات را از درون بحثها و اظهارنظر کارشناسان و برنامهریزان و مسئولان سیاسی بیرون میکشد و بحران خفته در آخرین برنامه عمرانی اصلاحی را که بالاخره فروپاشی را کامل میکند، آشکار میسازد: «رژیم پس از آنهمه انتقاد و آنهمه ادعا مبنی بر تصحیح خود، هنوز نتوانسته هوای گذشته را از سر خارج کند. اکنون رژیم میخواهد هم عدم تعادلهای مشهود را رفع کند و هم بلندپروازیهای قبلی را داشته باشد. هم میخواهد کمربندها را محکم کند و به ریختوپاشها پایان دهد و هم طرحهای قبلی را ادامه دهد. هم در پی تقویت و تحکیم بخش خصوصی بوده و میدان را برای حضور مؤثر آن باز میکند و هم به دنبال کاهش اختلاف درآمدها در صحنه اقتصادی و اجتماعی است و… هم بر ادامه سیاستهای اعطای وام و کمک به خارج تأکید میورزد و … هم هوای پاک و صرفهجویی در مصرف فرآوردهها را میخواهد و هم در پی حفظ و حراست از آن است.» (ص ۲۳۸). این مجموعه خواستهای ناسازگار با هم آیندهای پر از بحران را در خود و با خود میآورد. بحرانی که درنهایت به فروپاشی میانجامد.
۵. برای فهم آنچه امروز بر ما میرود، فهم آنچه دیروز بر ما رفته ضروری است. در غیر این صورت، امروز بازهم از ساخت فردایی متفاوت عاجز خواهد ماند و همه فرداها تبدیل خواهند شد به دیروزهایی که مدام در آینده بازتولید میشوند با نقابهایی متفاوت. در این اثر مستند تا حدود زیادی میتوان به همان سه عامل اصلی مصیبتهایی که ایرانی را در دوران معاصر گرفتار کرده و از چرخه حرکت جهانی بیرون نگهداشته، برخورد. از آن سه عامل، یکی خودکامگی محض است و «منِ مستبد» را به جای «ما»ی «ملّت» نشاندن. به کار بردن مداوم ضمیر «ما» به جای «منِ» خودکامه، صرفاً یک جابهجایی لفظی است. یک جابهجایی نابجاست. در این جابهجاییِ صوری و لفظی «مایِ ایرانی» کمتر امکان سخن گفتن داشته و هر جا هم که سخن گفته چهبسا که دچار همان اغتشاش مفهومی و ذهنی و تاریخی من حاکم با «مای ملّت» شده است و تکرار تاریخ. دومین عامل «نفت» است. که به گفته اردشیر زاهدی هم نان و هم آب ایرانی است. و هنوز هم نانوآب ایرانی وابسته به آن است. سومین عامل خود بزرگپنداری در مواجهه با جهان و درافتادن نابجا با جهان است. سرشاری ثروت بادآورده نفتی شاه را دچار توهم قدرت و بلکه ابرقدرتی کرد و سرپیچی از اصول اصلاحات سیاسی و حقوق بشری، آنگونه که از سوی سازمانهای جهانی درخواست میشد. او با تکیه بر ثروت نفتی و نقش سیاسی نفت در توازن قدرت در منطقه، فرصت این فهم را از خود گرفت که میان استقلال سیاسی و حفظ عزّتنفس ملّی با درافتادن با جهان و خود را همسطح ابرقدرتها پنداشتن، فاصله و تفاوت است. خودبزرگپنداری چنان روح مستبد را در خود میگیرد که در عین احساس بینیازی از قدرتِ ملّت و قدرت جهانی به طور ناخودآگاه و بهتدریج زمینه فروریزی و شکست و اضمحلال خود را میچیند.
۶. در یک نگاه کلی به این اثر باید گفت بررسی دووجهی علل درونی و بیرونی فروپاشی نظام پهلوی با تکیه بر دو برنامه عمرانی پنجم و ششم نه به زبان پیچیده اقتصادی و دانشگاهی و تخصصی است و نه به زبان سرزنشگرانه ایدئولوژیک وهمآلود. واقعبینی ناشی از توجه به رفتار عینی و ذهنیت سیاسی و اقتصادی نظام پهلوی از ویژگیهای این اثر پژوهشگرانه انتقادی است که برای خوانندگان غیرمتخصص نیز بهطور کامل قابلدرک و روشنگرانه است. نمونهای است از یک کار روشنفکرانه و متعهدانه. این اثر از آن دست پژوهشهایی است که به نزاع میان تخصص و تعهد مهر باطل میزند و اهمیت تأملات و کندوکاوهای متنی و واقعیتهای موجود در تاریخ مکتوب را همانطور که ضبطوربط شده، نه مطابق پسند فکری و ایدئولوژیک، نشان میدهد. چنین تأملاتی است که میتواند راهگشای دیروز به امروز و از امروز به فردا باشد. آثاری ازایندست میتواند ذهنیت اجتماعی و تاریخی نسلهای جوان را با تکیه بر مشاهده انتقادی واقعیات موجود، تربیت کند و از مواجهه متوهمانه و انکاری مطلق یا تأییدی مطلق پرهیز دهد. تا شاید تجربههای انباشتهشده در ایوان تاریخ به دل و دیده او روشنایی و دانایی ببخشد و نگاه عبرتبین به او بدهد. هدی صابر به چنین دانایی و نگاهی رسید و رفت. آیا دوامجویان و استمرارطلبان و معارضان و منتقدان آنها هم میتوانند به این دانایی دست یابند یا به جای گذار از ایوان مدائن بر انبوهیِ عبرتها میافزایند؟
این یادداشت توسط معصومه علی اکبری در نشریه جهان کتاب منتشر و برای بازنشر از طریق دفتر نشریه بر اساس یک همکاری رسمی و مشترک در اختیار انسان شناسی و فرهنگ قرار گرفته است.