امبرتواکو برگردان عاطفه اولیایی
سال های ۱۹۷۹و ۸۰، همزمان با شکل گیری دیدگاه هایی در باره برخی نوآوری ها، پرسش هایی در باره ی در باره ی تغییری آشکار در مفهوم نمایش شکل گرفتند: پدیده ای که پیشینه در دهه ی داشت۷۰. توده ها (و نه تنها جوانان) به آهستگی از چهاردیواری تئاترها بیرون آمده بودند. ابتدا تئاترهای خیابانی با درونمایه ای “برشتی”، سپس جشنواره های خیابانی، رویداد ها و جشن های بزرگداشت: تئاتر به مثابه میهمانی، و میهمانی به مثابه تئاتر … تمام موضوعاتی که در باره شان نظریه بافی شده است (و بنا به ویژگی چنین نوشته هایی) رشد فی البداهگی را از بین برده و یا دست کم آن ها را «محترم» می کنند و در این صورت دیگر فی البداهه نخواهند بود.
نوشتههای مرتبط
امروزه جشن ها تحت مدیریت شهرداری ها در آمده و به حاشیه رانده شدگان را در این جشن ها راهی نیست و بدین ترتیب تولید برنامه های سرگرمی از دست کسانی که توانایی فی البداهه سازی دارند خارج شده است. منظور تفرعن نیست که بگوییم فاقد رنگ و بو شده اند ، بلکه به یک «ژانر» /«گونه» تبدیل شده اند، مانند رمان های پلیسی، تراژدی های کلاسیک، سمفونی و یا رقص های مردمی آمریکایی (سکوئر دنس[۲]). و به این ترتیب دیگر چیزی برا ی تحلیل زیباشناسانه، جامعه شناسانه، و نشانه شناسیِ این جشن و سرور ، باقی نمانده است.
از سوی دیگر، نوآوری نگران کننده، شکل گیری پدیده ایی است تحت عنوان مبهم «فرهنگ به مثابه تجارت نمایشی». گویی جشنواره و یا گروه موسیقی ای که در میدان ها می نوازد دیکر فرهنگ به حساب نمی آید! اما علیرغم دهه ها مطالعات انسان شناسیِ فرهنگی، که روش های پالایشی را بخشی از فرهنگ مادی جامعه می دانند، به نظرمان هنوز فقط فرهنگ «والا» ( high culture : ادبیات، فلسفه، موسیقی کلاسیک، نمایشگاه های نقاشی و تئاتر) را فرهنگ محسوب می کنند؛ بنا بر این اصطلاح «فرهنگ به مثابه تجارت نمایشی« به پدیده ای بسیار مشخص رجعت می دهد ـ و در پرتو ایدئولوژی ای ( هر چند نامشخص) برای اشاره به کلان ـ فرهنگ[۳] مورد استفاده قرار می گیرد. به زبان دیگر استدلال آن است که نمایشگری ( show business) سر گرمی و تفریح است و ناشایست در حالی که سخنرانی، سمفونی بتهوون و مباحثات فلسفی خسته کننده ( و در نتیجه «جدی») هستند. دانش آموزی که نمره ی بد می گیرد، اجازه ی رفتن به کنسرت راک را ندارد اما می تواند به یک برنامه ی فرهنگی برود (زیرا که قرار است برایش مفید باشد).
یکی دیگر از مشخصات برنامه های فرهنگی «جدی» عدم اشتراک مخاطبین است که فقط گوش می کنند و یا به تماشا می نشینند؛ بدین ترتیب نمایشی که در گذشته «بد» ارزیابی می شد، در صورتی که مخاطبان در آن شرکتی نداشته باشند و منفعلانه با آن برخورد کنند، « جدی» انگاشته می شود. احتمالا در کمدی های یونانی، مردم در حین تماشا میوه می خوردند و هسته ها را به این طرف آن طرف پرتاب می کردند و یا سر به سر بازیگران می گذاشتند، در حالی که امروزه، در آمفی تئاتری که کپی دقیق آمفی تئاترهای یونان باستان است همان کمدی بیشتر فرهنگ محسوب می شود تا سرگرمی و مردم آرام به تماشا می نشینند ( با امید آن که ـ به دلیل جدی بودن آن ـ حوصله شان سر برود).
سال های اخیر،شاهد پیشامدهایی گیج کننده بوده اند. مراکز فرهنگی که به مدت مدیدی از سازمان دهندگان مباحث، سخنرانی ها و میز گردها بودند، با مرحله ی سومی روبرو شده اند. مرحله ی اول تا سال ۶۸ روندی عادی بود: کسی سخنرانی می کرد و همه گوش می دادند، چند سوال مؤدبانه پرسیده می شد و بعد از دو ساعت همه به خانه هایشان برمی گشتند؛ مرحله ی دوم سال ۶۸ بود: کسی سعی می کرد سخنرانی کند، مخاطبینی ناآرام وسلطه جو به حق سخنرانی وی اعتراض می کردند، کس دیگری در بین مخاطبین ( به همان روش سلطه جویانه که کم کم نمایان می شد) به جای وی سخن می گفت، در پایان رآی گیری می شد و بعد همه به خانه می رفتند. روال مرحله ی سوم، از طرف دیگر، این گونه بود: تعداد بیشماری شنونده هجوم می آورند، روی زمین ـ اتاق های مجاور و روی پله ی ورودی می نشینند، کسی دو سه ساعت حرف می زند، مخاطبین دو سه ساعت دیگر در مباحثه شرکت می کنند و هیچ کس نمی خواهد به خانه برگردد. روشنفکر نماها مرحله ی سوم را ( به شیوه ی برخورد های دانشگاهی)، نادیده می گیرند. نسل تازه که از سیاست خسته شده است، حال به دنبال «حقیقت» است. فرهنگ والا با پیروزی باز گشته است. ولی حتی جزمی ترین دانشگاهیان باید دچار نوعی ناآرامی شده باشند. زیرا این توده های جدید ( و فکر می کنم بتوانم آن ها را «توده» بنامم، حتی اگر با توده های مسابقات ورزشی و یا کنسرت راک متفاوت باشند) به برنامه های فرهنگی می روند، با توجه به سخنرانی ها گوش فرا می دهند، نظرات خود را ارائه می کنند وبا دانش و تیزبینی توجه می کنند، اما چنان واکنش نشان می دهند که گویی دریک نمایش شرکت کرده اند. البته نه هسته ی میوه تف می کنند و نه لخت می شوند ولی به روشنی برای تجربه ای جمعی و«با هم بودن» آمده اند.
نمونه های بیشماری وجود دارد (از سمفونی در هوای آزاد گرفته تا مباحث شناخت شناسی که دیگر توده های قدیمی و آشنا را در آنها نمی بینیم)، ولی نمونه ای که به خوبی به یادم مانده است یک سری مباحثات با فیلسوفان، سازمان یافته توسط کتابخانه ی شهرداری کاتولیکا است که بسیاری در باره اش صحبت کرده اند. عجیب است که شهری کوچک با جمعیتی چند هزار نفره، شب هایی را به فلسفه (این روح کهن که در حال محو شدن از برنامه های درسی مدارس است) اختصاص بدهد. تعجب آور تر آن بود که در برخی از این گردهم آیی ها حدود هزار نفر شرکت می کردند؛ باز اعجاب آور تر آن که این جلسات تا چهار ساعت به طول می انجامید و شنوندگان (از هر قشر و گروهی) سؤال می کردند: چه آن هایی که با آشنایی به مطلب سعی در بالا بردن سطح مباحثات داشتند و چه کسانی که نظرفیلسوفان را در باره ی مرگ، مواد مخدر، عشق و خوشبختی می پرسیدند؛ تا جایی که سازمان دهندگان جلسه مجبور بودند به مخاطبین یاد آوری کنند که فیلسوف پیشگو نیست و نباید به کیش شخصیت پرداخت. ( آیا ده سال پیش کسی چنین می گفت؟) ولی این اعجاب پس از محاسبات کمّی و جغرافیایی بیشتر می شود. من از تجربه ی خود صحبت می کنم. به روشنی کاتولیکا به تنهایی قادر نبود به این تعداد «مشتری» جذب کند و در واقع بسیاری از خارج از شهر آمده بودند: از رومنیا، مارچز و حتی دورتر. متوجه شدم که برخی نیز از بولونیا آمده بودند یعنی شهری که در آن سه روز در هفته تدریس می کنم . چرا باید برای گوش کردن به سخنرانی من از بولونیا به این شهر بیایند، در صورتی که می توانند به راحتی و به طور رایگان به دانشگاه بولونیا بیایند (مسافرت از بولونیا به کاتولیکا، با محاسبه ی مالیاتِ راه، بنزین و خوراک، از بلیط تئاتر گران تر می شود)؟ پاسخ روشن است. آن ها برای شنیدن سخنرانی من نیامده بودند. برای تجربه ی این « رویداد»( event) آمده بودند، تا سخنرانی دیگران را نیز بشنوند و در رویدادی جمعی شرکت کنند.
نمایش؟ بدون تردید، شرم و یا تلخی به راحتی پاسخ می دهم: بله. در دوران های تاریخی بیشمار مباحث تاریخی و یا فلسفی، نمایش بوده اند: در سده های میانه، مردم در پاریس به مناظرات دانشگاهی در باره ی مباحث الهیات می رفتند تا نه تنها به سخن های فلاسفه گوش کنند بلکه شاهد رقابت، مباحثه، تجمع لاادری ها[۴] و برخورد هایی خصمانه نیز باشند؛ و فکر نکنید که آتنی ها آمفی تئاترهایشان را پر می کردند تا به آرامی به تراژدی سه گانه، سپس به طنز گوش فرا دهند. آن ها برای تجربه ی رویدادی می رفتند که در آن حضور دیگری نیز به حساب می آید، برای تجربه ی دکه های غذا و نوشابه و آیین هایی که بخشی از خصوصیات جشنواره های «فرهنگی» است؛ همان طور که مردم برای دیدن « انشتین در ساحل»[۵] به مرکز لینکلن رفتند. این اپرا پنج ساعت طول کشید و به شکلی درست شده بود که تماشاگران می توانستند بلند شوند، بیرون بروند، چیزی بخورند و بیاشامند، کمی بحث کنند و دوباره برگردند سر جایشان و دوباره بروند بیرون و…. ورود و خروج اجباری نبود. به نظرم کسانی که برای گوش دادن به سمفونی بتهوون به استادیوم می روند، از اول تا آخر آن را دنبال می کنند، ولی آنچه مهم است آیین جمعی است ـ گویی آنچه فرهنگ والا محسوب می شود نیز می تواند در روابطی متقابل وپویا بگنجد که طی آن برخورد و تجربه های جمعی مجاز است. پاسخ مخاطبینِ مؤدب (که البته همیشه آنقدرها هم مؤدب نیستند) به محافظه کاری که اعتراض کند که کلان فرهنگ به دلیل عدم تمرکز لازم، چیزی ارائه نمی کند، آن است که معلوم نیست مخاطبین عادی که به صدای کف زدن های حضار در آخرین دقایق از خواب می پرند، تا چه اندازه از موضوع یک سمفونی و یا سخنرانی، سر در آورده باشند. این محافظه کار به مطالعه ی افلاطون در ساحل پر سر و صدا هیچ اعتراضی نداشته و بر چنین شناگر خوش نیتی هزاران آفرین هم می فرستد اما قبول نمی کند که همین کس به جای رفتن به دیسکو، با دوستش به مباحثه ای در باره ی افلاطون برود. شاید نتوان این محافظه کار را قانع کرد که نمایش لزوما به معنای سبکسری، سطحی گری و تفریح نبوده بلکه به سادگی شکلی دیگر از تجربه ی بده بستان فرهنگی است.
طی ماه های گذشته تقریبا در همه جای ایتالیا شاهد نشانه های اولیه ی این پدیده بوده ایم. شاید پدیده ای گذرا باشد اما در صورت ادامه، باید آن را به طور عینی مورد پژوهش قرار داد تا دریابیم در صورتی که تجارت فرهنگیِ نمایشی نمادینه شود، یعنی مانند آنچه در آمریکا گذشت، چه اتفاقی خواهد افتاد.
در آمریکا، کنفرانس ها تنها برای متخصصین سازماندهی نمی شوند، جلسات، سمپوزیم ها، و بسیاری از ماراتن های فرهنگی در باره ی هر موضوعی از مذهبی و ادبیات گرفته تا میکروبیولوژی، سازماندهی می شوند. آگهی کنفرانس ها در روزنامه ها چاپ شده و از شرکت کنندگان مبلغ زیادی نیز دریافت می شود. سازمان ها برای جلب شخصیت های مورد توجه هر چه لازم است خرج می کنند، سپس برنامه به شکل یک نمایش ارائه می شود. فکر این مسئله ممکن است ما را به وحشت بیندازد و برخی اوقات «باید» موجب وحشت شود . «رویداد»[۶] سال ۱۹۷۸ را به یاد آوردم که توسط جری رابین، قهرمان قبلی ۶۸ (که بعد رهبرهیپی ها شد) سازماندهی شده بود.
این «رویداد» از ۹ صبح تا یک صبح روز بعد ادامه داشت و قرار بود «نمایش چشمگیری ازخودآگاهی»، شامل نمایشگاه ها، مباحثات، سخنرانی هایی در باره ی ذن، دراززیستی، مراقبه، فنون آمیزش جنسی، دوندگی، کشف نابغه ی نهفته ی درون، هنر، مذاهب گوناگون، سیاست و فلسفه ی همه فهم باشد. دِک گرگوری، مَستر و جانسون متخصصین آمیزش جنسی، باک مینستر فولر پیامبرِ معمار از واعظین ،بازیگران و ستارگان این رویداد بودند. قیمت بلیط ها سر به فلک می کشید و تمام روزنامه های معتبر امید یافتن خوشبختی و مکاشفه ی راه های رشد فردی، بوفه های گیاه خواری، کتب در باره ی نظریات شرقی، و اندام های مصنوعی برای کمک به اوج لذت را می دادند. نتیجه افتضاح بود زیرا که به مانند برنامه ای مسحور کننده در یک تالار موسیقی سازماندهی شده بود و البته به معنای شرکت مردم نبود، و علاوه بر این مردم یکدیگر را نمی شناختند. این نمایش فرهنگی به میخانه ی مجردین می مانست (به علاوه در آمریکا آگهی کنسرت هایی که قرار است با همه ی جدی بودنشان، در وقفه های برنامه، مردم یار جانی خود را بیابند، کم نیست).
اگر قرار باشد برنامه های فرهنگی این راه را طی کنند، موردی برای مسرت باقی نمی ماند. نه به دلیل آن که نمایش «فرهنگی » است بلکه چون به بد ترین معنای کلمه، « نمایش» است: بروی صحنه آوردن یک زندگی دروغین، تا تماشاگران در سکوت، خیال زندگی کردن را از ورای این واسطه بپرورانند.
چنین است فرو افتادگی یک جامعه ی « نمایشی». فرهنگ به مثابه نمایشی تجاری، همان طور که صحبتش رفت، به تنهایی کالای یک جامعه ی نمایشی نیست بلکه می تواند جایگزین جامعه نیز بشود. راهی برای فراموشی، سرگرمی های سازمان یافته، به منظور تولید سرگرمی هایی دیگر. این نکته را به خاطر بسپاریم و آرامش خود را حفظ کنیم. تا چه شود!
۱۹۸۰
یادداشت ها از مترجم:
[۱] Culture as show buisness
[۲] http://en.wikipedia.org/wiki/Square_dance
[۳] Culture with capital c : Culture
[۴] ندانم گرا بر این باور است که وجود یا عدم وجود خدا را نمی توان دانست Agnostic
[۵] انیشتین در ساحل اپرایی در چهار پرده (شامل پنج میان پرده)، ساخته ی فیلیپ گلاسن و به کارگردانی رابرت ویلسون است
[۶] آیا با ترکید بر وآژه ی رویداد event اکو به فوکو می اندیشد؟ ( مترجم )
ـ http://inputs.wordpress.com/2012/06/11/foucault-the-event/
مترجم:
در این مقاله اکو دگرگونی آشکار در مفهوم نمایش را تحلیل کرده و در ارتباط با این موضوع مفاهیم «فی البداهگی،حضور توده ها، مجاز بودن برخورد و تجربه های جمعی، نمایش نه لزوما به معنای سبکسری، سطحی گری و تفریح ، بلکه شکلی دیگر از تجربه ی بده بستان فرهنگی و … » را مطرح می سازد. امروز، یکشنبه ۲۱ سپتامبر ، ۲۰۱۴ در نیویورک، همراه با سایر نقاط دنیا، تظاهراتی بین المللی و با حضورنیم میلیون نفر ( در آمریکا) از نسل ها ـ اقوام ـ حرفه ها ـ–گروه ها ی سیاسی و صنفی مختلف جریان دارد. نمایشی است از قدرت و اشتراک همگی به منظور بیان خواست های سیاسی- اجتماعی: نمایشی که قاعدتا اکو باید معتبر بداند. برای این شرکت کنندگان، «مباحثه» به پایان رسیده و زمان عمل فرا رسیده است.
این اعتراض، به صحنه کشیدن فرهنگی است که در عین نمایشی بودن تجارتی نیست. در آدرس زیر می توانید اطلاعات بیشتری در باره ی این اعتراض بی سابقه بیابید.