انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فرهنگ، معنا، هویت، زندگی

احسان خواجه‌ای

درآمد: تعریف لباس و ما به ازای بیرونی آن را همه‌مان می‌دانیم؛ اما چه چیزی را فرهنگ می‌خوانیم و این مفهوم چه متعلقاتی دارد؟ زبان، هنر، موسیقی، ادبیات، سنن، آداب و الگوهای رفتاری را جزئی از فرهنگ می‌دانند و من هر آنچه را که بر ساحت اندیشگانی آدمی در جامعه موثر است فرهنگ می‌گویم؛ لباسی که می‌پوشیم، غذایی که می‌خوریم، سخنی که به زبان می‌آوریم، نظامی که مناسبات خانوادگی‌مان را بر اساس آن شکل می‌دهیم. آنچه معنای فرهنگ را به همه‌ی این‌ها می‌دهد نقش‌آفرینی آن‌ها در ساحت تفکر و عمل آدمی است. رابطه این مفاهیم و فرهنگ نیز رابطه‌ای دوسویه و رفت‌وآمدی است؛ بدین‌گونه که از سویی مردم فرهنگ را می‌سازند و از سوی دیگر، فرهنگ مردم، آنان را می‌سازد و شکل می‌دهد. نحوه‌ی پوشش آدمی، مثالی از این دست است که با توجه به فرهنگ هر مردمی ساخته و پرداخته می‌شود و خود این موضوع بر فرهنگ آنان اثر می‌گذارد؛ یعنی فرهنگ با تولید این آثار، خود را تولید و بازتولید می‌کند و به حیات خود در جامعه ادامه می‌دهد. اما غذایی که می‌خوریم و لباسی که می‌پوشیم چگونه به فرهنگ پیوند می‌خورد؟ به عبارت دیگر، نقطه‌ای که این‌ها از ابزارها و وسایلی عادی به پدیداری حامل معنا بدل می‌شوند، کجاست؟ و در نهایت، معنای یاد شده چگونه تغییر می‌یابد یا احیاناً از دست می‌رود؟

بخشنامه‌ای برای فرهنگ

در سفری به استان گلستان با فردی مواجه شدم که بخشنامه ممنوعیت استفاده از لباس‌های ترکمنی برای دختران را در مدارس صادر کرده بود و آن را افتخار دوران خدمتش برمی‌شمرد. این موضوع وادارم کرد بار دیگر بر این لباس نظر بیفکنم تا بدون پیش‌داوری ببینم چه‌چیز باعث می‌شود لباس‌های زشت و بی‌روح و کثیف مدارس تهران ـ که در خودِ تهران هم دختران به هزار حیله و ظرافت مانند نمایش گوش‌ها و سرو‌ته کردن مقنعه و… خود را از قید آن رها می‌کنند ـ بر لباس ترکمنی برتری یابد؟

لباس ترکمنی چیست؟

لباس ترکمنی ـ اعم از کوینک، چابیت، بالاق، بوریک، توپبی، باش‌آتار و… ـ لباسی است چندلایه، متشکل از قسمت‌های مختلف، با تزیینات متفاوت و رنگ‌رنگ. اسحاق، یک جوان ترکمن، می‌گفت: در گذشته دختران با حوصله بسیار آنها را با سوزن‌دوزی و آویختن سکه‌های خاص، پولک و غیره برای خود تزیین می‌کردند. در نگاه اول، تقریباً بیش از این، از لباس ترکمن نمی‌توان چیزی فهمید. با قدری جست‌و‌جو متوجه شدم پیوندهایی میان لباس ایشان و فرهنگ آنان، و نیز طبیعت منطقه برقرار است. این نقطه‌ای است که لباس را به معنای مورد بحث ما پیوند می‌دهد. لباس آنها با تار و پودی از نخ ابریشم بافته شده و به تأسی از رنگ‌آمیزی طبیعت آن منطقه بسیار پرنقش و نگار و رنگ‌رنگ است و به فراخور فرهنگ ـ که معنای هستی و آدمی را می‌نمایاند ـ سراسر پوشیده و همراه با نشانه‌هایی است که لازم است ظهور و بروز یابد. مثلاً لباس دختران و زنان متفاوت است؛ زنان به نشانه تأهل «آلادنگی» زیر روسری یا چارقد خود می‌نهند.

خرد جمعی این جماعت لباسشان را طوری سامان داده که «نمایشی» از رنگ‌ها و تزیینات در پوشش بروز یابد. نمایش ِخود ـ که گویی جزئی از نیازهای طبیعی آدمی است ـ این‌گونه در پیوند با معانی دیگری که همه در فضایی به نام فرهنگ گرد آمده‌اند)، به پدید آمدن چیزی به نام لباس منجر می‌شود و جزئی از آن‌گونه زندگی است. در این گونه زندگی، برای زیباتر شدن، جامه‌های رنگ‌رنگ و چینش پولک‌ها طراحی شده است و دیگر نیازی به برهنگی یا رسم خطوط راهنمای اندام‌های ویژه احساس نمی‌شود.

این‌گونه است که از این جزءجزء زندگی ـ که لباس مثالی از آن بود ـ نظامی فراهم می‌آید که آدمیان درون آن متولد می‌شوند، رشد می‌کنند، جهان را به نظاره می‌نشینند، آن را از منظر فرهنگ خود فهم می‌کنند و در برابر آن کنش‌هایشان را شکل می‌دهند. این‌جاست که معنای آن مدعای پیشین ما، که فرهنگ در جایی خارج از این ظرایف زندگی وجود ندارد، رخ ‌می‌نماید. بنابراین، اگر ما طرز پوشش، غذا خوردن، آداب سوگ و شادی، اسطوره‌ها، لالایی‌ها، ادبیات و زبان قومی را در محاق ببریم، آدمیت آدمی را نادیده انگاشته‌ایم و آفرینشی را که به مدد هزاران سال تلاش جمعی بشر ظهور یافته است، به هیچ گرفته ایم. اما آیا تغییرات فرهنگی و تغییر شیوه پوشش و خوراک و سوگ و خوشی آنها را از معنا تهی می‌کند؟ اگر آدمی به تغییر و تطبیق با روزگار خویش زنده است، پس چگونه این تغییرات می‌تواند آنها از معنای خویش تهی کرده و نظام فرهنگی جامعه را به‌هم بریزد؟ به نظر می‌رسد پاسخ این سؤال را باید در مناسبات دنیای جدید و نسبت ما با امر مدرن جست.

چرا و چگونه معنا از دست می‌رود؟

از نیچه تا هیدگر، از فوکو تا بودریار، از لکان تا بارت، از داستایوفسکی تا هاکسلی و بسیاری کسان دیگر از بی‌معنایی مدرن سخن گفته‌اند. بسیاری آن را حاصل طرح مهندسی عالم توسط آدمی می‌دانند (مانند همان کاری که آن مدیر فرهنگی با لباس ترکمنی در مدارس می‌کند)؛ و برخی نیز آن را ناشی از افتادن پرده افسون از هستی تلقی می‌کنند. اما – خاصه در این نوشتار کوتاه – این شرح را نهایت، صورت کجا توان بست؟! مراد من در اینجا، نه پاسخ به چرایی این ماجرا، بلکه تنها توجه به حاصل کار است؛ تهی شدن زندگی از معنا! اتفاقی که موجب شده است زندگی‌مان دچار بی‌سامانی شود. در حقیقت عاجز از سامان دادن ملغمه‌ای شده‌ایم که ساخته‌ایم. ملغمه‌ای که از سویی با رد و طرد سنت‌های گذشته ـ که حاصل خرد جمعی و فهم ما از مذهب، تاریخ، طبیعت، انسان و… است ـ ساخته شده و از سوی دیگر با قبول تکنولوژی و اقتضائات دنیای جدید، بدون توجه به بسترها و نتایج آن، همراه شده و درآمیخته است. اما ربط این‌همه، به لباس ترکمن‌ها و مخالفت با آن چیست؟

قدمی به عقب برگردیم: اگر این لباس معنایی دارد، چرا باید کسی در کرسی مدیریت فرهنگ این کشور تلاش کند تا آن را به ذائقه خود تغییر دهد؟ در حقیقت پاسخ این سؤال را باید در معانی ذهنی‌مان بجوییم؛ این‌که چه معنایی به این لباس می‌دهیم که موجب می‌شود در برابر آن از در دشمنی درآییم؟ حال با یادآوری بی‌معنایی روزگار ما، و نسبتی که با فرهنگ و روزگار مدرن برقرار کرده‌ایم، می‌توان به این سؤال پاسخ گفت. در روزگاری که فرهنگ ما رنگ کهنگی به خود گرفته است و این خانه، که روزگاری جلایی داشته و امروز زنگار نخوت بر آن نشسته، و می‌کوشیم تا با به عاریه گرفتن زیبایی‌ها و اجزای مفید دنیاهای گونه‌گون خانه‌ای جدید برای زیستن بنا کنیم، دیگر معنای پدیده‌ها برای ما قابل درک نیست یا شاید هم آن را تعمداً نادیده انگاشته‌ایم. یعنی ما غافلیم که هر رفتاری سببی دارد، از ریشه‌ای برخاسته است و لاجرم به تناسب آن میوه‌ای می‌دهد؛ گویی فرهنگ را ماشینی در نظر گرفته‌ایم که هرگاه بخواهیم می‌توانیم پیچ و مهره‌اش را تعویض کنیم و کارایی آن را به فراخور هدف مورد نظر تغییر دهیم. امروز فرهنگ ما فرهنگی چندپاره و چندتکه که در آن هر چیزی از جایی آمده است. در حقیقت ما بی‌معنایی پدیده‌ها و بی‌هویتی خودمان را باور کرده‌ایم و در پی میوه‌ها به دنبال ریشه‌ای نیستیم و در پدیده‌ها بستر فرهنگی آن را نمی‌بینیم. قبایی را که به قامت هرزگان!!(اجانب/ بیگانگان/ یا…) آن سوی دنیا دوخته شده است، به راحتی می‌توان در مزون‌های تهران تهیه کرد و از سویی حجاب شرعی صدر اسلام را نیز می‌توان بر سر زنان این جامعه دید؛ بدون این‌که این هر دو برایمان ناساز باشد و لااقل در یکی احساس بیگانگی کنیم. با وجود چنین پس‌زمینه ذهنی‌ای، در پوشش دختر ترکمن تنها چیزی که می‌شود دید، آن لباس‌های رنگارنگ است که با محیط آموزشی ناسازگار است و هنگام تدریس ذهن کودکان را آشفته می‌کند.