انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فردریش فون هایک یا ادوارد برنشتاین؟

در نوشته‌ی زیر که به‌عنوان پیش‌درآمدی بر ترجمه‌ی فارسی پیش‌گفتار کتاب اقتصاددان و فیلسوف اتریشی فردریش فون هایک (۱)، راه‌ بندگی (۲) به قلم والتر ای.ویلیامز (۳) اقتصاددان آمریکایی ارایه شده است سعی داشته‌ام تا بر نقیصه‌های نقد هایک از سوسیالیسم چه به عنوان یک مکتب اقتصادی و چه یک زیربنای اخلاقی انگشت گذاشته و با اتکاء به آراء تجدیدنظرطلبانی همچون ادوارد برنشتاین (۴) برخی مواضع هایک را رد کنم. ادعای این نوشتار این است که آنچه هایک بدان تاخته گونه‌ای افراطی و امتداد مواضع خود او به‌عنوان یک لیبرالیست محافظه‌کار است و نه سوسیالیسم. نقد هایک از توتالیتاریسم گواینکه از ظرافت‌های نقد نظریه‌پردازانی همچون آرنت (۵) برخوردار نیست اما درهرحال قابل تامل و تصدیق است اما آنجاکه توتالیتاریسم را از مجرای اخلاقیات و سامان اجتماعی اقتصادی‌اش به سوسیالیسم ربط می‌دهد دچار نواقص و تناقضات جدی است.

فردریش فون هایک در ستایش بازار اغراق می‌کند. عزت‌الله فولادوند در مقدمه‌ای که بر کتابی با نام در سنگر آزادی که مجموعه‌ای از مقاله‌های هایک نوشته است تجلیل هایک از بازار آزاد را می‌ستاید؛ او هم اغراق می‌کند. مفاهیمی همچون نظم انتزاعی (۶) ، نظم خودانگیخته (۷) و نظم از نوع تاکسیس (۸) در برابر نظم از نوع کاسموس (۹) که هایک این دومی را به همراه نظم کلی و خودانگیخته، هرسه‌را یکجا در نهاد بازار آزاد جمع می‌بیند مبتنی بر استدلالهای چندان قوی و محکمی نیست. ستایش هایک و هم‌قطاران او در انجمن مون‌پله‌رنِ (۱۰) سوییس که خود را لیبرال‌های راستین می‌نامیدند، از بازار آزاد، درست مانند کمونیست‌های جزم‌گرای استالینیستی که آنها نیز اندیشه‌های خود را نعل‌به‌نعل مطابق با افکار مارکس می‌پنداشتند؛ راه را بر نقدی منصفانه از نهاد بازار و از نهاد دولت می‌بندد. فولادوند در صفحه‌ی ۳۸ از مقدمه‌ی مذکور می‌نویسد:

“نظم خودانگیخته در اقتصاد، بنیان دفاع هایک از بازار آزاد است. زیرا روشن می‌کند که نیروی میلیون‌ها انسانِ درگیر رقابت در پی منافع خویش، چگونه ممکن است به‌نحوی هماهنگ شود که نه تنها به خود آنان، بلکه به دیگران نیز نفع برساند. راز این هماهنگی شگفت‌انگیز در جریان آزاد اطلاعات نهفته است.”

این مفهوم‌پردازی و استدلال از اساس اشتباه و ویرانگر است. بازار آزاد در هیچ‌کجا نتوانسته است از مجرای مکانیسم قیمت یا هرچیز دیگری به یک “هماهنگی شگفت‌انگیز” برسد. آنچه ایجاد شده است فوج عظیمی از انحصار در بازار است که ماحصل تقسیم منافع میان سرمایه‌دارانی است که به دنبال کسب سود از طریق ایجاد مازاد اقتصادی، همه‌چیز از منابع انسانی گرفته تا طبیعت را به کالایی برای فروش در بازار تبدیل کرده‌اند. در نئولیبرالیسم امروزی، حتی دولت نیز در برابر مافیا و کارتل‌های اقتصادی به زانو درآمده و به برده‌ی آنها تبدیل شده است. مشکل اصلی به قدرت بی‌حسابی بازمی‌گردد که به دلیل نبود نظارت از سوی نهادهای مدنی، افسارگسیخته شده است. چنین قدرتی هم می‌تواند در نهاد دولت لانه کرده باشد و هم نهاد بازار. اطلاعات در بازار آنگونه که در اوایل قرن بیستم اندیشیده می‌شد یا آنگونه که آدام اسمیت می‌اندیشید؛ یک داستان و فرایند سرراست نیست. اطلاعات، متقارن و آزادانه پخش نمی‌شود. جریان آزاد اطلاعات افسانه‌ای بیش نیست. بازار می‌تواند سرشار از فریب‌کاری، نزاع طبقاتی، و دروغ باشد و اصولن تحلیل‌های اُلیور ویلیامسون (۱۱)، کارل پولانی (۱۲)، و مارگ گرانووتر (۱۳) ناظر بر همین کالبدشکافی و آسیب‌شناسی از نهاد بازار است نهادی که بر زمینه‌ای از فرهنگ و اجتماع رشد کرده و تنها تابع عرضه و تقاضا و مکانیسمهای قیمتی، پولی و مالی نیست. یک مافیای اقتصادی مبتنی بر انحصار هم می‌تواند در نتیجه‌ی دخالت دولت از طریق سیاستها و امتیازهای مالیاتی، تعرفه‌ای و گمرکی ویژه، پدید بیاید و هم در اثر غیاب نظارتی که باید هم از سوی نهادهای مدنی و هم از سوی دولت عملی گردد. چه کسی می‌تواند مطالبات سیستم بانکی از یک فرد حقیقی یا حقوقی را بدون پشتوانه‌ و توانی که بایستی در ساختار یک دولت دموکراتیک ریشه داشته باشد؛ وصول نموده و از حجم بالای معوقه‌های بانکی بکاهد. چرا نتوان بر یک رفتار اقتصادی در بازار صفت عادلانه یا ناعادلانه را اطلاق کرد؟ هایک چگونه میتواند یک اقدام عمدی در بازار مانند احتکار را که با نیات و مقاصد عامدانه و آگاهانه صورت می‌پذیرد در نظریه‌ی بی‌معنایی عدالت اجتماعیِ خویش توضیح دهد؟ در چنین شرایطی ایجابا باید وارد عمل شد؛ از طریق مداخله‌ی دموکراتیک دولتی که تحت نظارت مستمر نهادهای مدنی و مردمی است.

ستایش بی‌منطق هایک از بازار آزاد آنگاه ضعف خود را نشان می‌دهد که با یورش بی‌محابا و ضعیف او به بنیان‌های اخلاقی سوسیالیسم و تبعات آن یکجا نگریسته و تحلیل شود. در صفحه‌ی ۴۲ از مقدمه‌ی سابق‌الذکر، فولادوند اشاره می‌کند که هایک سوسیالیسم را به علت آنکه فقر به بار می‌آورد، آزادیهای فردی را مخدوش می‌کند و به توتالیتاریسم می‌انجامد؛ رد می‌کند و از آن روی می‌گرداند. سوسیالیسم از دیدگاه هایک بر احساسات و غرایزی همچون دگرخواهی، احسان، جمع‌گرایی، وحدت، و همبستگی متکی است که تنها در دوران شکارگری و خوشه‌چینی (۱۴) در بیش از ۵۰۰ هزارسال پیش موثر و مفید بوده؛ حال انسان خلاف میل باطنی‌اش “متمدن” شده.

چگونه ممکن است که آدمی طی هزاران سال و در نتیجه‌ی تکامل به نهاد‌ها، ساختارها و ارزش‌هایی که علی‌رغم میل باطنی‌اش هستند رسیده باشد؟ این فرضیه که در تمدن و ناخرسندیهای زیگموند فروید نیز ارایه شده چندان منطقی نمی‌نماید از این حیث که چیزی به نام باطن یا ذات را پیش‌فرض می‌گیرد. نیز در باب نتایج سوسیالیسم به‌شدت جانبدارانه است. گرفتاری در این است که امثال هایک جزم‌اندیش‌ترین گونه‌ی مارکسیسم را برای نقدِ سوسیالیسم برمی گزینند و طرفه آنکه نتایجی که ارایه می دهند برای حکومتهایی با ساختار اقتصادی مبتنی بر بازار آزاد نیز جور در می آید. به عبارتی همبسته‌ی دموکراسی و سرمایه‌داریِ بازار آزاد شدیدا مورد مناقشه است. هایک چگونه می‌خواهد با آدام اسمیتِ نظریه‌ی احساسات اخلاقی (۱۵) که ارزش بسیاری برای همدردی در جامعه قایل است رودررو شود. تمامی ویرانی‌های که سرمایه‌داری متاخر در پوشش دموکراسی و در دنیای امروز به بار آورده ناشی از آن چیزی است که در ترجمه‌ای که خواهید خواند؛ تحت عنوان بردگیِ نوین مطرح شده اما با بی‌انصافی به سوسیالیست‌ها و ساختارهای اقتصادی پیشنهادی آنها نسبت داده شده حال آنکه عنوان نخستین فصل کتاب احساسات اخلاقیِ اسمیت «درباره‌ی همدردی است». همدردی پیوند اجتماعی را ایجاد یا تقویت می‌کند و اگر آنچنانکه مارکس پیامبرانه پیش‌بینی کرده بود (و حقیقتا این یکی از آن حدسیات درستِ مارکس است که لایق اطلاق پیش‌گوییِ معجزه‌وارِ پیامبرانه است)؛ روابط انسانی در دنیای مدرن کالایی می‌شود؛ که شده است؛ آنگاه از دل‌اش فردگراییِ افسارگسیخته و تنش‌زایی بیرون می‌زند که برخلاف آنچه فروید تحلیل نموده و هایک نیز بر آن مهر تایید زده ؛ تنها امکان پیش‌رو نیست و می‌توان از دل تمدن با اتخاذ نوعی اخلاقیات سوسیالیستی آن را مهار زد و به دوران شکارگری و خوشه‌چینی نیز بازنگشت.

تحلیل ادوارد برنشتاین بر مارکسیسم و لذا سوسیالیسم بسی عمیقتر و منصفانه‌تر از یورش‌های بی‌محابای هایک است و ما را به لیبرالیسمی معقول‌تر و اخلاقی‌تر نوید می‌دهد؛ در آمیزشی تحسین‌برانگیز با سوسیالیسم و نیز دموکراسی. آنجا که دموکراسی در تمامی مظاهر زندگی از جمله اقتصاد (به تعبیر ژان ژورس (۱۶)، دموکراسی اقتصادی) تجلی می‌یابد؛ اصلاحاتِ آرام و تدریجی حتی اگر ساختاری باشد شکلی انقلابی به خود نگرفته و جامعه را به‌سوی تکامل می‌برد؛ آنجاکه ذهنیت انتقادی و اراده‌گرایی(۱۷) پاس داشته می‌شود و به یکی از آرمان‌های بی‌بدیل مارکس که همانا کمالِ مطلوب رفع بردگی و نوکری است ادای دین می‌شود؛ آنجاکه اصلاحات اجتماعی بر پایه و مایه‌ی پراکسیس استوار گشته و موجبیت شبه‌علمی راه را برای انفعالی که می‌تواند به رژیم‌های دیکتاتوری برای بقای خویش میدان دهد؛ هموار نمی‌سازد؛ آنجا که حق با وظیفه هم‌آغوش می‌شود.

و مهمتر از همه، در سوسیالیسم انتقادیِ برنشتاین درست بر خلاف آن وصله‌ی ناجوری که هایک بر تن سوسالیسم می‌چسباند که نهایتن از مجرای گفتمان وحدت و تک صدایی به توتالیتاریسم می‌انجامد؛ همه‌جا صحبت از آزادی و دموکراسی است. صد البته نقد هایک از دینامیسم رژیم‌های دیکتاتوری عمیق است اما چنین نقدی ربطی معنادار با سوسیالیسم ندارد. هایک در بخشی از کتاب راهی به‌ بندگی تحت عنوان چرا فرومایه‌ترین عناصر بر صدر می‌نشینند؟ (۱۸) می‌گوید که خواست اقدامات سریع و قاطع از سوی جامعه راه را برای پذیرش نوعی انضباط توتالیتری فراهم می‌آورد. تا جایی که به آسیب‌شناسی یک رژیم اصلاح‌طلب باز‌میگردد؛ فرض بگیرید مانند جمهوری متزلزل وایمار, استدلال هایک درست است؛ ضعف و فتور یک اکثریت پارلمانی همواره دست پوپولیست‌ها و بنیاد‌گراها بهانه داده؛ اما برخلاف نتیجه‌ای که هایک می‌گیرد؛ رژیم‌های توتالیترِ برآمده از این ضعف همواره از آن زمینه‌ها و فرصت‌هایی که سرمایه‌داری ارزانی‌شان داشته بهره برده و صراحتا یا در خفا با احزاب بورژوا متحد شده‌اند و لذا آنها را از پی‌خویش کشانده و به خویش تبدیل نموده‌اند. حتی در باب مقدمه‌ی استدلال هایک یعنی این گزاره که فترت اکثریت پارلمانی یا رژیم پارلمانی به توتالیتاریسم منجر می شود؛ پیش از این برنشتاین در کتاب سوسیالیسم تکاملی (۱۹) به خوبی به ما زنهار داده آنجا که می‌گوید:

” دموکراسی از اساس، سرکوب دولت طبقاتی است؛ گرچه هنوز سرکوب واقعی طبقات نیست. آنهاکه از خصلت محافظهکارِ دموکراسی سخن می‌گویند تا حدی راست می‌گویند. خودکامگی (۲۰)، یا نیمه خودکامگی، هواداران و مخالفین دموکراسی را تاجاییکه توان داشته باشند؛ می‌فریبند. بنابراین در کشورهایی که خودکامگی برقرار می‌شود؛ یا هنوز موجود است؛ شاهد برنامه های بلندپروازانه هستیم؛ زبانی غلوّ آمیز، سیاستهای نامنظم و نوسانی، ترس از انقلاب و تمنّای سرکوب. در یک دموکراسی، احزاب و طبقاتی که حامی آنها هستند؛ بزودی یاد میگ‌یرند که قدرتشان محدود است و هربار بایستی آنقدر مسئولیت تقبّل کنند که امیدوار باشند تحت شرایط موجود از پسش برمی‌آیند. حتی اگر احزاب، مطالباتشان را بالاتر از آنچه که در حقیقت قصدش را دارند؛ ارتقاء بخشند؛ باز هم باید میانه‌روی پیشه کنند تا به مصالحه راه دهند؛ و به‌راستی که دموکراسی مدرسه ی عالی مصالحه (۲۱) است”.

هایک در بخش ذکرشده از کتاب راه بندگی، می‌نویسد:

” …بزرگترین گروه افرادی که ارزشهایشان با هم مشابهت نزدیک داشته باشد مردمِ دارای معیارهای نازلند آنچه بیشترین عده افراد را با یکدیگر متحد می کند به اصطلاحِ ریاضی پایینترین مخرج مشترک است.”

این البته تذکار خوبی است از سوی هایک، اینکه تکیه بر اکثریت تام سبب‌ساز نزول در افکاری است که موجبات وفاق را فراهم آورده. برنشتاین هم البته در همان سوسیالیسم تکاملی به این موضوع اشاره داشته آنجاکه در پی پاسخ به این پرسش برمی‌آید که دموکراسی از اساس چیست؟ و می‌نویسد:
” اینروزها تقریبا تمامی افرادی که واژه ی دموکراسی را به کار می‌برند؛ می‌فهمند که چیزی بیش از صرف شکل دولت یا حکمرانی توسط مردم (۲۲) است…به تعریف دموکراسی نزدیکترخواهیم بود اگر آنرا سلبی تعریف کنیم؛ به معنای نبود دولت طبقاتی، حضور یک شرایط اجتماعی که درآن تفوّق سیاسی، نصیب هیچ طبقه ای که بر کل جامعه تحمیل شده؛ نیست. تعریف سلبی به نسبت تعریف دموکراسی چونان “حاکمیت مردم”، به ایده ی سرکوب افراد توسط اکثریتی که بطور کامل در برابر ذهنیت مدرن موضع دارند؛ فرصت جولان کمتری می‌دهد. امروزه ما سرکوب اکثریت توسط اکثریت را “غیردموکراتیک” تلقی میکنیم؛ درحالیکه در بدو امر با ایده‌ی حاکمیت مردم کاملا سازگار می‌نمود. ایده ی دموکراسی، به مفهوم امروزینش، نگره‌ی عدالت را دربر میگیرد-تساوی حقوق برای تمامی اعضای اجتماع، ..و بالاترین آزادی ممکن برای همگان”

اکثریت تمامیت‌خواهِ برنشتاین، همان اتحاد حول محور پایین‌ترین مخرج مشترک یا معیار نازلِ هایک است. معیار یا افکار نازل، و اتحاد بر مبنای ایجاد تنفر از یک دشمنِ مشترک فرضی، بعدها در ادبیات سرمایه اجتماعی و از سوی الخاندرو پورتس (۲۳) تحت عنوان هم‌سطح‌سازی نزولی هنجارها(دقیقن همان معنای نزول هنجارها درون گروههای بزرگ که هایک مراد میکند) و تعصب نسبت به کسانی که خارج از گروهی منسجم هستند؛ مفهوم‌پردازی شده است. اما در نهایت، نزول افکار، تعصب، تنفر نسبت به دگراندیشان، خشم ضدسرمایه‌داری، و چیزهایی از این دست همگی از مجرای تکیه و تاکید برنشتاینِ “سوسیالیست” بر اهمیت و نقش مصالحه‌ و آزادیِ برخاسته از دموکراسیِ همه‌گیر بر باد رفته و مضمحل می‌شود. هایک جایی دیگر بیان می‌دارد که:

“برای فهم آنچه در آلمان روی داد این واقعیت که ناظران خارجی به‌ندرت موفق به درک آن می شوند بسیار حایز اهمیت است که یهودستیزی و سرمایه‌داری ستیزی در آن کشور هردو یک ریشه داشتند”.

در نگاهی خوشبینانه به این ادعا تنها می‌توان گفت که هایک – همان‌طور که خود استدلالش را بر این گزاره پایه‌ریزی می‌کند- شاید چون در آن دیار (آلمان و اتریش) زیسته درک عمیقتری درخصوص قرابت میان سرمایه‌داری‌ستیزی و یهود‌ستیزی دارد. اما درهرحال چنین ادعایی ما را به فضای رمانتیزه‌ی‌ نمایش‌نامه‌ی تاجر ونیزی (۲۴) شکسپیر پرت می‌کند آنجاکه شکسپیر شایلوک Shylock تاجر و نزول‌خوار یهودی ونیزی را حتی چونان مانعی بر سرراه عشق دخترش به تصویر می‌کشد؛ یک یهودیِ نزول‌خوارِ آدم‌خوار. شکسپیرِ عصر الیزابت به‌طور حتم یک سوسیالیست نبوده اما در نمایشنامه‌اش به‌خوبی فضای ضدیهودستیزی عصر الیزابت را به تصویر کشیده است. برچسب نژادپرستی هرگز به سوسیالیسم نمی‌چسبد.

سوسیالیست‌ها آنقدر انصاف در اخلاق و عمق در تحلیل دارند که خدمات سرمایه‌داری و انباشتِ به‌جای سرمایه را هم درنظر بگیرند و حساب آن نوع از سرمایه‌داری دموکرات و معقول و مهارشده را از سرمایه‌داریِ وحشیِ مالیِ متاخر کنونی که سفیدبرتری و نژادپرستی را به قول سارا احمد (۲۵) فمینیست و انسان‌شناس انگلیسی نه در خفا و حیاط‌پشتی بلکه علنا درون کاخ سفید برده؛ جدا کنند.

هایک می‌نویسد:

“در سیاست‌های جمع‌گرایانه عموما گرایشی به تبدیل شدن به سیاست‌های ناسیونالیستی وجود دارد”.

به شهادت تاریخ بسیاری از احزاب دست چپی به مخالف با گرایشات میلیتاریستیِ رژیم‌های توتالیتری پرداختند که هم در جنگ نخست و هم در جنگ دوم جهانی تحت تاثیر نیرویی که از موتور سرمایه‌داری تشنه‌ی پیشرفت دریافت می‌داشتند بر طبل احساسات ناسیونالیستیِ مسبب جنگ می‌کوفتند؛ هرچند که در این تخالف و تقابل ناکام ماندند. هایک که احسان و نیکی را میان شهروندان متمدن، این رهاورد بی‌همتای سرمایه‌داری و بازار آزاد! برنمی‌تابد چگونه از کمک‌های امریکا برای بازسازیِ اروپای ویران شده از جنگ تمجید می‌کند؟ “بشردوستیِ پهناور لیبرالیسم” ادعاییِ هایک، امروز کجاست؟ معتقدان بازار آزاد تحت لوای راست افراطی با فنس و سیم‌های خاردار از موج پناهندگان استقبال کرده یا چنین نیتی در قلب خویش پنهان دارند؛ این سوسیالیست‌های سوسیال‌دموکراسی‌هایی همچون اتریش و آلمان هستند که با آغوش باز پذیرای مهاجرین شده‌اند.

هایک به نقل از راینهولد نیوبر (۲۶) می‌نویسد که:

” در انسان مدرن تمایلی روزافزون دیده می‌شود که رذایل خود را به حساب گروههای هرچه بزرگتر بگذارد و خود را پیرو اخلاق بپندارد.”

اگر فرض بگیریم که در مارکسیسم گرایشی به نام اگزیستانسیالیسم نیز هست با چهره‌هایی همچون سارتر و مرلوپونتی، آنها هیچ‌گاه قایل به فطرت و غرایز ثابت و ازپیش موجود نبوده‌اند حال چه درگروه چه در خارج از آن. واژه‌ی تکامل در سوسیالیسم تکاملی برنشتاین نیز ناظر بر همین مفهوم است؛ مفهومِ شدن و سوسیالیسم همچون یک فرایندِ مداوم. تازه مفهوم “گروه خبیث” در تناقضی آشکار با دیگر ادعای هایک است که افراد در گروه به مخرج مشترکی نازل و نااصیل و پرورش‌نایافته از ارزش‌ها و افکار رضایت می‌دهند. دگراندیشی و پلورالیسم مورد نظر هایک که آشکارا و به اذعان بسیاری از متفکرین در تقابل با توتالیتاریسم قرار می‌گیرد در دموکراسیِ فراگیر و مصالحه‌ی برنشتاین مستتر است. حتی کائوتسکی (۲۷) نیز که او را سرآمد و سردمدار مارکسیسم ارتودوکس نامیده‌اند به گونه‌ای دموکراسی را هم به‌عنوان هدف و هم به‌عنوان وسیله پذیرفته است. کائوتسکی از “انحصار در تولید” شکوه کرده و آن را رد می‌کند. انحصاری که گویا هایک ناخوداگاه در قدرقدرتی بازار آزاد در پی‌اش است. کائوتسکی می‌نویسد:

“خصومت میان کار و سرمایه ازآنجا ناشی می‌شود که سرمایه از طریق انحصار در ابزارهای تولید، قیمِ کار می‌شود. …سرمایه‌دار بدل به کاپیتان صنعت می‌شود ازآن جهت که مالک وسایل تولید است نه به علت آنکه کارگران و مصرف‌کنندگان اعتمادی به دانش و توانایی مدیران داشته باشند. در کسب‌وکار سرمایه‌دارانه، آقابالاسر، خودکامه‌ای بود که نه تنها کسب‌وکار را مدیریت می‌کرد؛ بلکه شخصا بر آن تسلط داشت و قوانین‌اش را تحمیل می‌کرد. کارگر تنها اُبژه‌ی این قوانین بود و نه سوژه‌ی آن.”

سوسیالیسم هم در نظام اندیشه‌گیِ پوزیتیویستی کائوتسکی و هم در اندیشه‌ی نوکانتی برنشتاین، برای تقویت مبانی اخلاقی‌ای که در پاره‌ای شقوق رژیم‌های سرمایه‌داری رو به زوال رفته است ضروری است.

در دیدگاه ویلیماز که متن ترجمه شده‌ی ذیل از اوست؛ کارفرما در نتیجه‌ی افزایش دستمزدِ درخواستیِ کارگران به‌راحتی می‌تواند شرکتش را به کشوری دیگر برده یا کارگر را اخراج کند. برنشتاین توضیح می‌دهد که این اتفاق در دو صورت نمی‌افتد: نخست، اگر آن شرکت یک مونوپولی بوده و از امتیاز انحصار بهره ببرد. در این‌صورت به راحتی افزایش دستمزد را از طریق افزایش در قیمت تمام‌شده‌ی کالا در فضایی انحصاری و غیررقابتی جبران می‌کند؛ و دوم، در شرایطی که با فضای رقابتی روبروست لذا اگر با مقاومت سازمان‌یافته‌ی کارگران در قالب اتحادیه‌های تجاری روبرو شود از نرخ سود خویش خواهد کاست والا آن حالتی رخ می‌دهد که ویلیماز می‌گوید یعنی اخراج کارگران یا کوچ به کشوری توسعه‌نیافته که نیروی کار ارزان است. پس در واقع تلاش کارگران برای افزایش دستمزد تلاشی است علیه نرخ سود سرمایه‌دار. اما در هرحال برنشتاین به “اعتصاب یا اعتراض عاقلانه و معتدل” باور دارد وقتی می‌گوید که کارگران می‌دانند که تا کجا مطالبات خویش را گسترش دهند. او از تجهیز ماشین‌الات و سازماندهی بهتر صنعت سخن می‌راند و از آموزرش. فرایندی که هم کارفرما را از آسیب‌های تقاضاهای اتحادیه‌ها کارگری برای افزایش دستمزد و کاهش ساعات کاری مصون می‌دارد و هم کارگران را به آمال خودشان می‌رساند. اتحادیه‌های کارگری درهرحال عنصری دموکراتیک در صنعت هستند. چیزی که فقدان آن در نظام سرمایه‌داری خودکامه در آمریکای کنونی سبب شده است تا کوچ شرکت‌های ملی به شرکتهای فراملی سبب شود تا زمینه برای شیوع ترامپیسم مهیا شود. اتحادیه‌ عنصری است که جلوی خودکامگی سرمایه را می‌گیرد نفوذ کارگران در مدیریت صنعت را افزایش می‌دهد رفاه عمومی را بالا می‌برد و دولت الیگارشیک را به دموکراتیک بدل می‌سازد. عنصری که انکارش با هیچ توجیهی به صلاح نیست. وقتی نقد هایک بر اخلاق و فلسفه ی سوسیالیستی را می‌خوانیم ناخوداآگاه به این می‌اندیشیم که بهتر بود او هیچ‌وقت افکار فابینیستی خویش را ترک نمی‌گفت. الکساندر فن دربلمت رییس‌جمهور اتریش در سخنرانی اخیر خود در پارلمان اروپا هم بر لزوم جوان‌گرایی در سیاست تاکید کرد و هم علیه پوپولیسم سخن راند؛ در اندیشه‌ی عقلانیت تکاملی هایک گونه‌ای بنیادگراییِ پوپولیستی موج می‌زند که هرگونه اقدام بدیع و نوپسندانه‌ای را به‌منظور احیای سنن مسدود می‌کند.

آنچه پی خواهد آمد ترجمه‌ی پیشگفتار ویلیامز، اقتصادان آمریکایی است بر کتاب راه بندگی از تالیفات هایک.

*****************************************************************
فریدریش فون هایک یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم است. گرچه او برای آثارش در اقتصاد شهره است اما در زمینه قانون و فلسفه سیاسی نیز صاحب آثاری است. اثری که پروفسور هایک را بیش از همه معروف کرد کتاب راه بندگی است.

نقطه‌ی عطف راه بندگی تلاش برای تصحیح این دیدگاه خطا و همگانیست که آنچه سبب خیزش نازیسم شد؛ ایراد یا عیبی در منش مردم آلمان بود. هایک مخالف است او می‌گوید که وحشت نازیسم به‌طور اعجاب‌آوری درست پانزده سال قبل از رسیدن آدولف هیتلر بر مسند قدرت و در میان مردم آلمان ریشه دواند. درحقیقت، آلمان در بخش اعظم تاریخ‌اش یک کشور اروپایی شکیبا در قبال یهودیان بود. یک مدعای دیگر علیه ایده‌ی نقص شخصیتی مردم آلمان، نوشته‌های فیلسوفانی از آن کشور همچون گوته (۲۸)، ویلهلم فن هامبولت (۲۹) و فریدریش شیلر (۳۰) است؛ آثاری که الهام‌بخش نظم لیبرالی بودند که بعدها در آثار فیلسوفان انگلیسی همچون استوارت میل و دیوید هیوم بازتاب یافت.

پس در آلمان چه رخ داد؟ هایک بیان می‌دارد که تراژدی دردناکِ آلمان این بود که انبوهی از مردمانی با نیت خیر و خط‌مشی‌های سوسیالیستی، راه را برای نیروهایی هموار کردند که مظهر هرآنچه شدند که مردم از آن بیزاری جسته بودند. تبیین هایک از ظهور نازیسم در سال ۱۹۴۴ به‌درستی فهم و قدرش دانسته نشد؛ هنوز هم چنین است. جمع‌گرایی(۳۱) چه در آلمان چه در اتحاد جماهیر شوروی یا بریتانیا و آمریکا، آزادی شخصی را قربانی می‌کند.
چگونه باید با جمع‌گرایی جنگید؟ هایک پاسخ‌هایی در روشنفکران و سوسیالیسم (۳۲) پیش می‌نهد. خلاصه‌اش این است که مدافعین نظم لیبرال باید به بنیادهایی فکری جمع‌گرایی حمله برند. از دید هایک، فهم آنچه که روشنفکران را به‌‌سوی سوسیالیسم سوق می‌دهد حیاتی است. هایک معتقد است که نه منافع خودخواهانه و نه نیات شیطانی هیچ‌کدام انگیزه‌ی کشش به‌سمت سوسیالیسم نیستند. درست به‌عکس، غالبا این “اعتقادات صادقانه و نیات خوب” است که چنین می‌کنند. هایک اضافه می‌کند که تشخیص این امر مهم است که نمونه‌ی نوعیِ روشنفکر امروزی هرچه بیشتر با نیت و شعوری خوب هدایت شود؛ احتمال آنکه به سوسیالیسم بگرود بیشتر است. شومپیتر اما از در مخالف برآمده و اعتقاد دارد که هایک در برابر یک قصور شرط ادب به‌جا می‌آورد.

از نظر هایک، ریشه‌های جمع‌گرایی هیچ‌کجا در میان مردم طبقه‌ی کارگر رشد نکرده است. جمع‌گرایی در میان روشنفکرانی ریشه داشته که سخت تقلا می‌کردند تا مردم طیقه‌ی کارگر ایده‌های پیشنهادی آنها را بپذیرند؛ هایک چنین افرادی را “کاسب‌کاران دسته‌دوم ایده‌ها” (۳۳) نام می‌نهد؛ افرادی همچون روزنامه‌نگاران، معلمان، وزرا، مفسرین رادیو، هنرمندان و کارتونیست‌ها، همه‌ی اینها برای هایک استاد حمل ایده‌ها هستند اما تاجایی‌که به محتوای ایده باز می‌گردد عده‌ای آماتور بیش نیستند.

در ۱۹۴۹، هنگامی که هایک روشنفکران و سوسیالیسم را نوشت؛ دلالان دسته‌دومِ ایده‌های جمع‌گرایی در موضع مسلط بودند. او درباره‌ی آینده‌ی آزادی بدبین بود چراکه جانب محافظه‌کاری/بازار آزادِ طیف سیاسی ضعیف و مشتت بوده و صدایشان به‌جایی نمی‌رسید. در ۱۹۴۷، دوشادوش تنی چند از متفکرین برجسته‌ی بازار، تاحدودی از پسِ این تشتت برآمده و انجمن مون‌پله‌رَن را بنیاد نهاد. انجمنی برای تشکیل جلسات، تبادل آراء، و ارایه‌ی مقالاتی از افراد هم‌فکر به‌منظور تحکیم اصول جامعه‌ی آزاد. انجمنی که اکنون بیش از ۵۰۰ عضو در سرتاسر جهان دارد و مفتخر است که هشت‌تای آنها برنده‌‌ی نوبل اقتصاد شده‌اند.

از زمانی که هایک روشنفکران و سوسیالیسم را نوشت تا کنون تغییرات به‌واقع عظیمی در بازار ایده‌ها رخ داده است. در ۱۹۴۹، تنها یک سازمان مربوط یه بازار آزاد وجود داشت؛ سازمانی با نام بنیاد آموزش اقتصادی(۳۴) که توسط لئونارد رید (۳۵) پایه‌ریزی شده بود. امروزه بیش از ۳۵۰ سازمان در ۵۰ کشور مشتمل بر کشورهای کمونیستی سابق وجود دارند که در حیطه‌ی بازار آزاد پژوهش می‌کنند. رسانه‌های عمده، دیگر آن انحصار سابق را بر اخبار و نشر اطلاعات ندارند. شبکه‌های تلویزیونی با رقابتی شدید از سوی شبکه‌های ماهواره‌ای و تلویزیون‌های کابلی مواجه هستند. پخش زنده‌ی فزونی یافته است. شوی تلویزیونی زنده‌ی (۳۶) که سیزده سال افتخار مجری‌گری‌اش را داشتم؛ در ۶۲۵ ایستگاه رادیوییِ مختلف پخش می‌شود، هم روی اینترنت و هم ماهواره و بدین ترتیب میلیونها نفر را در سرتاسر جهان به‌هم‌دیگر متصل می‌کند. بسیاری از شوهای زنده‌ی رادیویی توسط محافظه‌کاری طرفدار بازار آزاد ترتیب داده شده و بر نومیدیِ سوسیالیستی فایق آمده‌اند. به همین قیاس، در برابر ژورنال‌های محافظه‌کار و طرفدار بازار، بلاگرهایی نیز که به موازات ژورنالها سعی دارند روایت‌های خبری را به گوش مردم برسانند.

به موازات تغییرات عظیم در تبادل و تضارب آراء، آخرین دژِ نفودناپذیر و صلب سوسیالیسم در دانشکده‌ها و مجموعه‌های دانشگاهی سنگر گرفته است. هایک به زیبایی گفته است که “شاید بارزترین وجه مشخصه‌ی یک روشنفکر این باشد که او ایده‌ها را نه بر اساس شایستگیِ خاص‌شان بلکه بر مبنای تواناییشان جهت جور شدن با استنباط کلیِ روشنفکر، و تصویری که او از جهانِ مدرن و پیشرفته دارد؛ قضاوت می‌کند”.

پروفسور، توماس سوول (۳۷) بحث را طور دیگری مطرح می‌کند که مشتمل بر نظر هایک نیز هست. سوول می‌گوید که ضرورتا دو نظرگاه کلی در رابطه با چگونگی عمل کردن جهان وجود دارد. نظرگاه محدود(۳۸) و نظرگاه نامحدود. در نظرگاه محدود، نوع بشر همواره و بالذات، نواقصی اخلاقی، خودپرستی و حرص‌وآز دارد. بدین‌ترتیب، بنیادیترین چالشی که بشر با آن روبروست این است که نظامی برپا کند از آداب و رسوم، و قوانین تا اینکه بخواهد منابع را درتلاش برای تغییر ذات بشر هدر دهد. زیربنای نوشته‌ها و افکار آدام اسمیت؛ ادموند برک و الکساندر همیلتون (۳۹) همین نظرگاه است.

درست به‌عکس، نظرگاه نامحدود، ابناء بشر را مستعد تکامل و در اولویت قراردادن منافع دیگران می‌بیند. سوول می‌گوید که در قرن هیجدهم هیچ نویسنده‌ی دیگری به اندازه‌ی ویلیام گودوین (۴۰) ، و در اثری با نام پژوهشی در باب عدالت سیاسی (۴۱) با آدام اسمیت مخالفت نکرد. از دیدگاه گودوین فایده‌رساندن به دیگران، فضیلتی است که راهبرِ شادی بشر است. فایده‌رسانی به دیگری اگر از روی نیت و خواست قلبی نباشد؛ هیچ ارزشی ندارد. سوول می‌گوید که برخلاف اسمیت که خودخواهی بشر را مفروض می‌گیرد؛ گودوین آن را یک هستیِ برانگیخته شده توسط ذات نظامی از پاداش‌هایی می‌داند که برای سازگاری با خودخواهی مورد استفاده قرار می‌گیرند.

در آخرین پاراگراف کتاب روشنفکران و سوسیالیسم، هایک می‌نویسد: ” اگرچه ما [لیبرال‌های راستین] می‌توانیم دگربار یک جامعه‌ی آزاد را بر پایه‌ی یک مورد روشن‌فکریِ زنده بنا نهیم…اما کامیا‌بی‌های آزادی به‌راستی روبه‌زوال‌اند”. اگر حق به جانب هایک باشد که نه نیات شیطانی و نه منافع خودخواهانه روشن‌فکران را به‌ سوسیالیسم متمایل می سازد پس مجالی برای خوش‌بینی هست. آموزش امیدبخش است. می توانیم به روشن‌فکران آموزش دهیم یا حداقل دیگران را در برابر خطاهای فکری آنان ایمن سازیم.

به گمان من، راهبردی این‌چنین واجد دو مولفه‌ی اساسی است. نخست، چیز چندانی از به‌چالش کشیدن منطق درونی بسیاری از مدعیات سوسیالیستی حاصل نمی‌شود. درعوض، اصول نخستین منازعات آنها بایستی به چالش کشیده شود. یک مثال را درنظر یگیرید.

گروهی دغدغه‌ی افزایش حقوق حداقلی برای کارگرانِ کم‌مهارت را با نیت کمک به آنها پیش می‌کشد. گروهی دیگر درست به‌عکس ادعا می‌کند که چنین افزایشی در حداقل حقوق، باعث می‌شود تا کارگران صدمه ببینند. چگونه انسان‌هایی که غایات یکسانی را خواهانند؛ قاطعانه ار سیاست‌هایی متضاد دفاع می‌کنند؟ پاسخ من این است که مقدمات آنها از نحوه‌ی کار جهان با همدیگر متفاوت است. اگر فرض نخستین کسی این باشد که کارفرما به کارگران زیادی نیاز دارد تا بتواند از پس شغلی برآید؛ آنگاه برقراری سطح بالاتری از حداقل حقوق بدان معناست که شغل کارگران مصون و محفوظ خواهد ماند. نتیجه آنکه کارگران حقوق بیشتر و کارفرما سود کمتری نصیب خواهند برد. اگر چنین شود کارگرانِ کم‌مهارت آشکارا از افزایش حقوقی خود بهره خواهند برد. برعکس، اگر فرض نخستین این است که راههای دیگری نیز برای تولید محصول [غیر از حفظ کارگران. م] هست و کارفرماها همواره در پی کم‌هزینه‌ترین راه هستند؛ آنگاه افزایش حقوق کمینه سبب خواهد شد تا کارفرما به جایگزین‌هایی همچون اتوماسیون یا نقل مکان به کشوری دیگر (۴۲) اندیشیده و مالا از میزان کارگرانِ تحت استخدام خویش بکاهد. در این حالت اخیر ممکن است کسی که قلبن خواهان منافع کارگران است با افزایش حقوقیِ آنها مخالفت کند چرا که منجر به کاهش فرصت‌های شغلی برای آنان خواهد شد.

دومین بخش راهبرد این است که پیرامون آزادی فردی، بحثی صریح و متقن پیش بکشیم. هربخشی از دستور کار سوسیالیستی می‌تواند تحت لوای این فرض که افراد مالک خویشند؛ چونان یک امر غیراخلاقی جلوه کند. ایده‌ی مالکیت بر‌خویش، برخی اشکال رفتاری را فارغ از هرگونه ابهامی غیراخلاقی می‌سازد. جنایت، تجاوز، و دزدی به‌سادگی غیراخلاقی‌اند چرا که از حقوق مالکیت شخصی فرد بر خویش تخطی می‌کنند. برنامه‌های دولتی از قبیل اعطاء یارانه به کشاورزان، کمک‌های مالی به کسب‌وکارها، و رفاه و مراقبت‌های بهداشتی برای مستمندان، به همین دلیل غیراخلاقی هستند. دولت که منابعی ازآن خویش ندارد. تنها راهی که می‌تواند به کسی پول بدهد این است که همان میزان پول را از دیگری بستاند. به‌عبارتی نمی‌توان از یک شخص با استفاده از رمز مالیات به‌منظور خدمت به اهداف شخص دیگر، استفاده‌ی قهرآمیز کرد. چنین کاری شکلی غیراخلاقی شبیه به بردگی دارد. درکل، می‌توان برده‌داری را به صورتی کارا و دقیق این‌طور تعریف کرد: استفاده‌ی قهرآمیز از شخصی برای خدمت به اهداف شخص دیگر.

اگر هایک برحق باشد و سوسیالیست‌های خیراندیش آدم‌های صادقی نیز باشند؛ باید اذعان داشته باشند که حمایت از یک هم‌وطن با دست‌درازی به جیبهای خودش اقدامی قابل ستایش و ستودنی است اما با دست‌درازی به جیب‌های دیگری دزدی محسوب شده و به‌لحاظ اخلاقی محکوم است.
جمع‌گراها، نمی‌توانند این گواه غیرقابل انکار را که بازارهای آزاد ثروتی عظیم فراهم می‌آورند؛ وانهاده یا مورد غفلت قرار دهند. سوسیالیست‌ها بازار آزاد را با معیاری اخلاقی متهم می‌کنند و آن را نظامی می‌دانند که طمع، خودخواهی و توزیع نابرابر درآمدی به بار می‌آورد. لذا ما باید از بازار آزاد بر زمینه‌های اخلاقی دفاع کنیم. باید ‌هم‌مسلکان خویش را متقاعد سازیم که آنها نمی‌توانند از آزادی شخصی با احترام به حقوق ناظر بر مالکیت خصوصی، و نیز از حاکمیت قانون در غیاب بازارهای آزاد دفاع کنند. حتی اگر بازارهای آزاد عالی‌ترین مولدین ثروت نیز نبودند؛ اخلاقِ خاصِّ بازار از آنها یک جایگزین عالی می‌سازد.

پاورقی‌ها:

(۱)Friedrich von Hayek
(۲) The road to serfdom
(۳) Walter E. Williams
(۴) Eduard Bernstein
(۵) Hannah Arendt
(۶) Abstract order
(۷) Spontaneous order
(۸) Taxis
(۹) Cosmos
(۱۰) Mont Pèlerin
(۱۱) Oliver Williamson
(۱۲) Karl Polanyi
(۱۳) Mark Granovetter
(۱۴) Hunting and gathering
(۱۵) The theory of moral sentiments
(۱۶) Jean Jaures
(۱۷) Voluntarism
(۱۸) Why the worst get on top?
(۱۹) The revolutionary socialism
(۲۰) Absolutism
(۲۱) Compromise
(۲۲) Government by people
(۲۳) Alejandro Portes
(۲۴) The merchant of Venice
(۲۵) Sara Ahmed
(۲۶) R. Niebuhr
(۲۷) Karl Kautsky
(۲۸) Goethe
(۲۹) Wilhelm von Humboldt
(۳۰) Friedrich Schiller
(۳۱) Collectivism
(۳۲) The Intellectuals and Socialism
(۳۳) Second-hand dealers in ideas
(۳۴) The Foundation for Economic Education
(۳۵) Leonard Read
(۳۶) The Rush Limbaugh Show
(۳۷) Thomas Sowell
(۳۸) Constrained vision
(۳۹) Alexander Hamilton
(۴۰) William Godwin
(۴۱) Enquiry Concerning Political Justice
(۴۲) Overseas

منابع:

Bernstein, E (-) the preconditions of socialism, Cambridge Texts in The History of Political Thoughts
Goode, P (1983) Karl Kautsky: Selected Political Writings. The MacMillan Press Ltd, London, p 128
Hayek, FA (2005) The Road to Serfdom: With The Intellectuals and Socialism, The Institute of Economic Affairs (IEA), London.
فون هایک، فردریش، (۱۳۹۴) در سنگر آزادی، ترجمه عزت‌الله فولادوند، نشر ماهی، تهران.
رافائل، د.د. (۱۳۸۷) آدم اسمیت، ترجمه عبدالله کوثری، طرح نو، تهران.
بشیریه، حسین، (۱۳۸۹) تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم: اندیشه‌های مارکسیستی، نشر نی، تهران.
طاهری، محمد، (۱۳۹۰) آزادی‌خواه اتریشی، نشریه مهرنامه.
الحسینی، محمدصادق، و دومان بهرامی راد، بررسی مفهوم عدالت در آراء و اندیشه‌های فردریش‌فون‌هایک، برگرفته از www.kiankiani.com، دی ماه ۱۳۹۵.
مالجو، محمد، نظم خودجوش بازار در بوته‌ نقد، برگرفته از www.precritique.com ، دی‌ماه ۱۳۹۵.