موسولینی با تکیه بر پیراهن سیاهها و با سرکوب گروههای چپگرا و ضرب و شتم افراد ضعیف، قدرت خود را نشان داد و بعد از به قدرت رسیدن با ممنوعیت تمام احزاب سیاسی و با اجرایی کردنِ تمام برنامههایی که به دنبالش بود، حکومتی مستبدانه و نظامی را پایه گذاری کرد. نکتهٔ قابل توجه دربارهٔ ایتالیا و موسولینی این است که با توجه به کیش شخصیت وی، بناهایی که در آن زمان ساخته و تصاویری که از او کشیده میشدند، همگی در ستایش او بود و تلاش میشد وی را در قالب یکی از قهرمانان روم باستان بازنمایی کنند. مضمون روم باستان البته عمومیت داشت و حتی در معماری هم گرایش صوری به معماریِ روم باستان بود.
اساساً تمایل به باستانگرایی و اسطورهگرایی در فاشیسم تلاشی بود برای نشان دادن قدرت دوبارهای که ادعا میشد ملت ایتالیا دوباره به دست آورده بود فاشیستها تمایل داشتند جهان آنها را به رسمیت بشناسد تا تحقیری که ایتالیا در جنگ جهانی اول، به رغم همکاری با کشورهای متفق، تحمل کرده بود را جبران کنند.
نوشتههای مرتبط
سالهای فاشیسم در ایتالیا قابل مقایسه با سلطهٔ فاشیسم هیتلری نیستند زیرا اساساً فاشیسم ایتالیایی را شاید بتوان مضحکهای در برابر فاشیسم آلمانی دانست که هرگز به قدرتی اساسی تبدیل نشد و مقاومتی گسترده نیز در مقابل خود داشت. به همین جهت زمانیکه سخن از فاشیسم در جنگ جهانی دوم میشود، منظور عمدتا فاشیسم آلمانی و هیتلریسم است. حتی دیکتاتوری و فاشیسم فرانکو[۱] که در ۱۹۳۶ با سکوت قدرتهای غربی مردم را سرکوب و جمهوری اسپانیا را تخریب کرد، هم بعدها به فراموشی سپرده شد. فرانکو را در چهارچوب جنگ سرد و مقابله با کمونیستها در قدرت نگه داشتند.
بنابراین موسولینی در مقایسه با هیتلر در کل اروپا و کل جهان چندان بهمثابۀ الگویی برای فاشیسم مطرح نیست، حتی با فاشیسم ژاپنی هم قابل مقایسه نیست. فاشیسم ژاپن یکی از بزرگترین نسلکشیها را در منچوری و در آسیای شرقی انجام داد. این در حالی بود که یهودستیزی که یکی از اصول اساسی و پایهای در فاشیسم آلمانی بود و میلیونها قربانی بر جای گذاشت، در ایتالیا آنقدرها کشتار نکرد، فقط زمانیکه موسولینی و هیتلر در سالهای ۱۹۳۶ و ۱۹۳۸ یکدیگر را ملاقات کردند، قوانینی علیه یهودیان وضع شد، این درحالی است که موسولینی معشوقهای یهودی داشت. بنابراین یهودستیزی مضمونی نبود که در ایتالیا چندان بر آن تاکید شود. رابطهٔ موسولینی و هیتلر را چارلی چاپلین در فیلم «دیکتاتور بزرگ» به شکل طنزآمیزی به تصویر کشیده و نشان میدهد که این دو چگونه تلاش میکردند تا خود را قدرتمندتر از دیگری نشان دهند، درحالیکه هردو انسانهایی ضعیف و بیمار بودند و این ویژگیِ افرادی است که در رأس سیستمهای دیکتاتوری و فاشیستی قرار میگیرند: معمولاً انسانهای بزدل و ترسو از لحاظ درونی که به دلیل همین وحشت رو به فشار و سرکوب و ضعیفکشی و کشتارهای بزرگ میزنند.
موضوع مهمی که دربارهٔ فاشیسم ایتالیا در مقایسه با فاشیسم کشورهای دیگر وجود دارد این است که در ایتالیا مقاومت مردمی وجود داشت، در سال ۱۹۴۳ زمانیکه متفقین وارد ایتالیا شدند، خیلی زود مردم شورش کرده و موسولینی را دستگیر و اعدام کردند، این نکته مهمی است که اختلاف بین فاشیسم ایتالیا و فاشیسم آلمان را نمایان میکند. در حالی که در آلمان، مردم تا آخرین روز طرفدار هیتلر باقی ماندند؛ حتی کودکان و نوجوانان هیتلری تا آخرین لحظه از برلین دفاع کردند، این کاملاً با ایتالیا متفاوت است که بسیاری از مردم مخالف موسولینی بودند.
به همین دلیل نیز، در ایتالیا بعد از جنگ جهانی دوم، کمونیستها در موضع قدرت قرار داشتند و کلیسا تلاش زیادی میکرد آنها را بار دیگر شیطانی کند و بهمثابۀ نیرویی خطرناک و دشمنی داخلی مطرحشان کند که باید به شدت علیهشان مبارزه کرد. کلیسا نیرویی بود بسیارموثر در این تبلیغات که ریشهاش باز هم در جنگ سرد و آمریکا متفقین بود و برای این کار آنها را کسانی ضد خدا و ضد مسیحیت معرفی میکرد.
مجموعهٔ آثار کمدی ِفرناندل[۲]، کارگردان فرانسوی و تعدادی فیلم دیگرکه در سالهای ۶۰ ساخته شده است به خوبی فضای رابطهٔ قدرت دینی و جریانات کمونیستی را در ایتالیا که عملاً تا دههٔ ۷۰ ادامه پیدا کرد، به تصویر کشیدهاند، بعدها این جریان به رقابت بین کمونیستها و چپها در دههٔ ۷۰ تبدیل میشود و سپس چپهای افراطی در قالب بریگادهای سرخ[۳] با راست افراطی و فاشیستی شروع به مبارزهٔ مسلحانه کردند. البته فراموش نکنیم که این جریان چپ افراطی بسیار خشن بود. در آن زمان غالباً این پروه دست به آدم ربایی و بمبگذاری میکردند. بگذریم که راستهای افراطی نیز دستکم بمبگذاری میکردند برای نمونه در ایستگاه راه آهن و اتوبوس. اما چپیها بیشتر برای تامین بودجه خود آدم ربایی میکردند و شخصیتهای سیاسی را میدزدیدند و اخاذی میکردند، بانک میزدند و دورههای چریکی برگزار میکردند؛ این دورهها در آلمان و ژاپن و کشورهای دیگر حتی در ایران هم وجود داشتند.
گرایش فاشیست در ایتالیا به نوعی از درون تو خالی بود؛ موسولینی مانند هیتلر شخصیتی روانی و خودشیفته بود؛ اما هیتلر قدرت نظامی از جمله ارتش و نیروهای اساس و استراتژیِ بزرگی داشت که در مدت زمان قابل توجهی کل اروپا را اشغال کرد؛ اما در ایتالیا فرم مضحکی از فاشیسم را میبینم که چنین قدرتی نداشت ، فیلمهای ساخته شده در آن دوره هم گویای چنین وضعیتی است، بهگونهای که پیراهن سیاهها را دست میانداختند (برای مثال نگاه کنید به بخی فیلم های فلینی و اتوره دسکولا).
و هر جند در ایتالیا فاشیسم قربانیان زیادی به جای گذاشت، ولی قدرت آلمان را نداشت و شخصیت موسولینی پوشالی بود چنانکه میبینیم به محض ورود متفقین، مردم فاشیستها و موسولینی را دستگیر کردند و او را به همراه معشوقهاش از پا آویزان و سپس اعدام میکنند ، در فیلم ۱۹۰۰ برتولوچی به خوبی این وقایع را نشان داده شده است. البته خود متفقین و رسواییهایی که به بار میآورند و جنایاتی که میکنند را هم نباید در ایتالیا فراموش کرد فیلمی با نام «پوست» ساختهٔ لیلیانا کاویانی[۴] هم دربارهٔ ورود آمریکاییها به ایتالیا و سقوط فاشیسم ساخته شده است که این وقایع را بهخوبی نشان میدهد.
اما نکتهٔ قابل توجه در ایتالیا آن است که فاشیسم از بین نمیرود؛ به دلیل اینکه ریشههای عمیقی دارد و جریانات بیشماری در حفظ آن دخیل بوده و هستند؛ از جمله کلیسای کاتولیک و مافیا که همچنان قدرت و فساد خود را تا امروز حفظ کردهاند. به نوعی در فاشیسم هیتلری هم کلیسای کاتولیک با سکوت یا عدم دخالتش همکاری کرد و این همدستی مابین کلیسا و فاشیسم هر چه بیشتر باعث بیآبروییِ کلیسای کاتولیک شد که بعدها پاپهای جدید تلاش کردند این بیآبروییها را از بین ببرند.
به هر حال فاشیسم ایتالیا در قالب جریانات راستگرایانه و نه لزوماً به افراط آلمانیها، اما آلوده به مافیا هر چه بیشتر قدرت گرفتند. برخی از نیروهای مافیا درجنگ جهانی دوم به آمریکا مهاجرت و تشکیلات قدرتمندی را پایهگذاری میکنند. در سینما مجموعهٔ سهگانهٔ فرانسیس کاپولا[۵] این جریان را بسیار به خوبی نمایش داده است و تا قبل از این که شوروی سقوط کند و مافیای روس تشکیل شود مافیای ایتالیا از قدرتمندترین مافیاهای جهان بود، بعدها مافیای روس و چینی و مافیای ژاپنی هم اضافه شدند. ولی به هر حال قدرت مافیای ایتالیایی تا به امروز بسیار باقی مانده است و راست و راست افراطی (نوفاشیسم) ایتالیا بسیار آلوده به این جریان است.
بنابراین همان گونه که پیشتر اشاره شد،آن چیزی که محور بسیج در ایتالیا قرار میگیرد، عمدتاً مبارزه با کمونیسم و ساخت یک شبح و هیولا از آن است. اما سرانجام از دههٔ ۸۰ به بعد حزب کمونیست ایتالیا قدرتش را از دست میدهد و بعد از سکوت کمونیستها، ایتالیا به سوی ماجرای مهاجرت کشیده میشود؛ زیرا ایتالیا خیلی نزدیکتر از فرانسه و آلمان به مناطقی است که مهاجرت صورت میگیرد، مانند آلبانی که مردم از آنجا به ایتالیا مهاجرت میکنند و از ابتدای دههٔ۹۰ به بعد خصوصاً از سالهای ۲۰۰۰ ما شاهد ورود مهاجران از خاورمیانه وشمال آفریقا بهخصوص از لیبی هستیم که به سواحل جنوب ایتالیا نزدیک است.
اما این جریان باعث رشد نوفاشیسمِ ایتالیا و یونان و بالکان شده است و مهاجران تبدیل شدهاند به «دیگریِ» شیطانی؛ ضمن اینکه جبهه گیری علیه اسلام هم شکل گرفته است؛زیرا بسیاری از مهاجران از کشورهای اسلامی میآیند و اسلام هراسی و عرب هراسی و مهاجر هراسی مضامین اصلی در فاشیسم جدید شدهاند، همینطور مسئله ضدیت با اروپا و ضد جهانی شدن؛ یعنی تقریباً در تمام این جنبشهای فاشیستیِ جدید ضدیت با جهانی شدن و دفاع شدید از ملی گرایی ودفاع از انفراد بینالمللی را ما شاهدیم.
نوفاشیستهای ایتالیا مایلند برای خود مرزهای جداگانه داشته باشند وایتالیا به عظمت دوران خاص خود بازگردد، همان اسطورهگرایی دوران روم باستان. به همین جهت وجود مافیا، کلیسای کاتولیک و سرمایه داری آلوده و فاسد تصادفی نیست، وجود این شکافهای عمیق که بین شمال و جنوب ایتالیا و بین شهرنشینی و روستانشینی وجود دارد به تدریج باعث رشد نوفاشیسم شده است.
به طور نمونه حزبMovimento Sociale Italiano«جنبش اجتماعی ایتالیا» با نام اختصاریِ MSI ملی گرایی راست افراطی را تبلیغ میکرد؛ این حزبی بود که عموما ً نوفاشیستها در آن متحد و از لحاظ سیاسی کاملاً محافظه کار و طرفدار سرمایه داری بودند، از همین حزب و احزاب دیگر شاخهٔ جوانان جریان MSI به وجود میآید و جورجا ملونی[۶] متولد ۱۹۷۷ که از سال ۲۰۲۲ نخست وزیر ایتالیا است به قدرت میرسد، او از دورهٔ جوانی جزو جنبش اجتماعی جوانان بود که وابسته به راست ملی و مستقیم به احزاب فاشیستی مرتبط هستند، البته زمانیکه ملونی به قدرت رسید همزمان بود با دورهای که ویکتور اوربان [۷]و بسیاری از احزاب راست به قدرت رسیده بودند ،در فرانسه هم حزب راست افراطی و نوفاشیست فرانسه که ماریلوپن[۸] در رأس آن بود،بیش از گذشته طرفدار داشت و این موضوع بسیاری را به وحشت انداخته بود.
در حال حاضر یک نوع عدم اطمینان از آینده وجود دارد و این پرسش مطرح است که آیا اینها می توانند در آینده قویتر باشند و تا جایی پیشروند که در یکی ازکشورهای مهم اروپا یعنی فرانسه و آلمان رشد کنند و قدرت را به دست آورند یا نه پیشبینی این است که چنین اتفاقی تا حد زیادی ناممکن است. در پاسخ به این پرسش میتوان گفت، ما در گذشته شاهد بازگشت ترامپیسم در آمریکا بودیم بازگشتی که به تدریج اتفاق افتاده بود، ترامپ نمایندهٔ فاشیسم راست افراطی آمریکا یا ملیگرایی مسیحی است که توانست براساس اتفاقاتی به قدرت برسد و کیش شخصیتی در حزب جمهوریخواه به دست آورد ،گرچه بعد از مدتی تخریب شد و حزب جمهوری خواه به نظر می رسد که میخواهد از این وضعیت خارج شود، البته چارهای هم ندارد، مگر اینکه اقتصاد آمریکا بخواهد کارآییِ سابق را نداشته باشد، اگر اقتصاد آمریکا بخواهد ادامه یابد و سلطهٔ بینالمللی خودش را حفط کند ،موضوعی که امروز شاهدش هستیم و اگرجنبش های اجتماعیِ موجود علیه فاشیست ها هم ادامه یابد میتوانیم بگوییم که آینده به فاشیست ها تعلق ندارد.
فاشیسم تجربه دردناکی بود، کسانی که در اروپا زندگی نکردند این را کمتر میتوانند درک کنند دورهای که مابین شروع جنگ جهانی اول تا پایان جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد، هرگز از یادها نخواهد رفت. اروپا نمیتواند وقایعی را که اتفاق افتاد از جمله نسل کشیها را به آسانی از یاد ببرد، به همین جهت فاشیست به راحتی نمیتواند رشد یابد.
و سرانجام تعیین کننده خواهد بود ،اگر در آینده جنبشهای اجتماعی بتوانند با فاشیسم مبارزه کنند، و نشان دهند که تا چه حد میتوان جلوی رشد احزاب فاشیستی را گرفت. همینطور آیندهٔ جهان سوم ،که اگر دموکراتیک نشود و مهاجرتها ادامه یابند، میتوانیم شاهد رشد فاشیسم باشیم، باید بدانیم که مهاجرت سالهاست که بهعنوان موتور محرک برای جریانات فاشیستی عمل کرده و به آنها کمک میکند که نیروهای جدید بگیرند.
حداقل به دلیل اختلاف فرهنگی که واقعا هم مشاهده میشود،در این میان ظاهراً آمریکاییها بیش از اروپاییها میتوانند تکثر فرهنگی را مدیریت کنند، تفاوت فرهنگها خیلی زیاد است و با همان سرعتی که جنگها رخ میدهد دیکتاتورها روی کار میآیند و جنبشهای اجتماعی شکل میگیرند و بیثباتی آغاز میشود. موج مهاجرتها که از راه میرسند ،کشورهای مهاجر پذیر تواناییِ کنترل مهاجران را ندارند و تکثر فرهنگی ایجاد شده شکافهای بزرگی ایجاد میکند که در نهایت باعث رشد فاشیسم می شود. امروز نه فقط در ایتالیا بلکه در اکثر اروپای غربی و شرقی مهاجرت محور اصلی خوراک فاشیسم است و بیگانه هراسی و اسلام هراسی و عرب هراسی و غیره به نوعی به مهاجرت ربط پیدا میکند.
*فاشیسم و گوناگونی فرهنگی/ بخش هشتم/ فاشیسم ایتالیا/ ۲۰ بهمن ۱۴۰۱ /درسگفتار ناصر فکوهی /آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: مریم رجبی ـ مهر ماه ۱۴۰۲
[۱] Francisco Franco y Bahamonde
[۲] Fernandel
[۳] Brigate Rosse
[۴] Liliana Cavani
[۵] Francis Ford Coppola؛ آوریل ۱
[۶] Giorgia Meloni
[۷] Orbán Viktor Mihály
[۸] Marine Le Pen