انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فاشیسم ابدی و ویژگی های پیراهن سیاهان (متن کامل )

امبرتو اکو برگردان: عاطفه اولیایی

در ۱۹۴۲، در ده سالگی، جایزه ی اول مسابقات وزرش جوانان[۱] را (برنامه ای اجباری برای جوانان فاشیست، ـ یعنی تمام جوانان ایتالیایی‌ـ) بردم. قطعه ای هنری در پاسخ به مقاله ای به عنوان « آیا باید برای سرافرازی موسولینی و ابدیت ایتالیا جان دهیم؟» نوشته بودم. بچه ی زرنگی بودم و پاسخم به این سؤال مثبت بود.

در ۱۹۴۳، مفهوم «آزادی» را دریافتم. داستانش را در آخراین سخنرانی نقل خواهم کرد. در آن زمان «آزادی» هنوز به معنای «رهایی» نبود.

دو سال از دوران نوجوانی ام را در محاصره ی اس اس ها، فاشیست ها و رزمندگان مقاومت گذراندم و یاد گرفتم چگونه از گلوله جاخالی بدهم. آموزش خوبی بود.

در آوریل ۱۹۴۵، ‌پارتیزان ها میلان را گرفتند و دو روز بعد به شهر کوچک ما رسیدند. لحظه ای شادی آور بود. میدان اصلی مملو از مردم پرچم به دست بود که آواز می خواندند و میمو، رهبر محلی مقاومت راصدا می زدند. میمو گروهان قدیمی ارتش، که در همراهی بادوگلیو (و درهمان اولین برخوردها) یک پایش را از دست داده بود، در بالکن شهرداری، با رنگی پریده سعی در آرام نمودن جمعیت می کرد. من که تمام دوران دبستان سخنرانی های موسولینی را بالاجبار از بر کرده بودم، منتظر سحنرانی میمو بودم. سکوت. صدای میمو گرفته بود و به زحمت شنیده می شد. او گفت: « شهروندان و دوستان! پس از این همه قربانی دردناک … اینک گرد هم آمدیم. یاد کسانی که برای آزادی جان دادند جاودان.» همین! و برگشت داخل ساختمان. غریو جمعیت بلند شد و پارتیزان ها هم برای بزرگداشت پیروزی تیر هوایی در می کردند. و ما بچه ها هم در پی جمع آوری بسک کلوله ها که آن روز ها کلکسیون می شد، به جستجو پرداختیم ولی آن روز آموختم که آزادی بیان، به معنای آزادی از خطابه و لفاظی است.

چند روز بعد، اولین سربازان گروه آمریکایی را دیدم. آفریقایی ـ آمریکایی بودند. اولین یانکی که دیدم سیاه پوستی بود به نام جوزف که مرا با دنیای دیک تریسی [۲]و ابنر کوچولو[۳] آشنا ساخت. کتاب داستان های مصورش رنگی بودند و خوشبو.

یکی از افسران ( سرگرد یا سروان مادی) در ویلای دوستانم مسکن داده شده بود. این ویلا، برایم مانند خانه ای در غربت بود؛ در باغش، خانم ها با سروان مادی به فرانسه ای دست و پا شکسته گپ می زدند. سروان آدمی تحصیل کرده بود و کمی هم فرانسه می دانست. بنا بر این اولین تصویری که ازنیروی آزادی بخش آمریکایی داشتم، آن هم بعد از تمام آن چهره های رنگ باخته ی پبراهن سیاهان، صورت مردی سیاه و با فرهنگ در یونیفرم سبز ـ زرد ی بود که به فرانسه می گفت: «بله خانم، بسیار ممنون، من هم شامپانی دوست دارم…» متآسفاه شامپانی در کار نبود ولی سروان مادی اولین آدامسم را که تمام روز جویدمش به من داد. شب، آدامس را در لیوان آبی گذاشتم تا برای فردا صبح تازه بماند.

در ماه مه خبر پایان جنگ را شنیدیم. صلح احساسی غریب به من داد. شنیده بودم که حالت جنگ دائم برای یک ایتالیایی جوان، شرایطی کاملا طبیعی است. طی ماه های بعدی فهمیدم که مقاومت نه پدیده ای محلی بلکه اروپایی بود. واژه های جدید و هیجان آوری آموختم همچون «شبکه، ماکی [۴]، ارتش سری، روت کاپلّه [۵] و گتوهای ورشو.» اولین عکس های هولوکاست را دیدم و معنای آن را قبل از فراگیری خود واژه فهمیدم. فهمیده بودم از چه چیزی رها شده بودیم.

امروزه برخی در ایتالیا تاثیر واقعی مقاومت را در جنگ به پرسش می کشند. این سؤال برای نسل من بی معنا بود زیرا که به سرعت، اهمیت اخلاقی و روانی مقاومت را درک کردیم. باعث افتخارمان بود که ما، اروپایی ها مفعولانه منتظر رها شدن ننشسته بودیم. به نظرم برای آمریکایی های جوانی که خونشان در راه آزادی ریخته می شد، خوب بود بدانند که اروپائیان هم در پشت جبهه مشغول پرداختن بدهی خود هستند. امروزه بعضی ایتالیایی ها می گویند که اسطوره ی مقاومت دروغی ساخته ی کمونیست ها بود. درست است که کمونیست ها با توجه به نقش عمده شان در مقاومت، از آن سوء استفاده نیز کردند،‌چنانکه گویی ملک طلقشان بود. اما پارتیزان هایی را نیز به یاد دارم که دستمال گردن هایی به رنگ هایی دیگر می بستند.

شب ها، در اتاق های تاریک با پنجره های بسته، ‌به رادیو می چسبیدم تا پیام های رادیو لندن به پارتیزان ها را گوش کنم. پیام هایی هم مرموز هم ادبی: « خورشید هم طلوع می کند»، « گل های سرخ می شکفند» و اغلب آن ها «خطاب به فرانشی» بودند. فرانشی، مردی با شجاعتی افسانه ای، رهبر یکی از پر قدرت ترین گروههای مخفی شمال ایتالیا بود. فرانشی قهرمان من بود. نام واقعی فرانشیِ سلطنت طلب، ادگاردو یونگو بود. وی چنان ضد کمونیست بود که بعد از جنگ به گروه راست افراطی پیوست و متهم به شرکت در یک کودتای ارتجاعی شد. ولی چه اهمیتی دارد؟ سونگو[۶]هنوز در رؤیاهای کودکیم جا دارد. رهایی، تعهدی بود که مردم از هر سلکی بر دوش گرفته بودند.

امروزه در ایتالیا برخی می گویند که جنگ رهایی بخش، دوران غم انگیز اختلافات بود و اکنون محتاج آشتی ملی هستیم. خاطرات آن سال های وحشتناک باید سرکوب شوند. ولی حاصل سرکوب بیماری روانی است. در حالی که آشتی به معنای شفقت و احترام برای تمام مبارزان است، بخشودن به معنای فراموش کردن نیست. حتی می توانم تصور کنم که آیشمن[۷] نیز به مآموریتش ایمان داشت ولی حاضر نیستم به او بگویم: «خب، حالا برگرد سر کارت!». باید با تآکید اینکه «آن ها» هرگز نباید چنان اعمال را تکرار کنند، آنچه رفته است را صادقانه بازگو کنیم.

ولی « آن ها» کیستند؟

با تآملی در باره ی حکومت های دیکتاتوری اروپای پیش از جنگ جهانی دوم، به راحتی می توان دریافت که بازگشت آن ها در شرایط تاریخی دیگر، ممکن نیست. فاشیسم موسولینی بر پایه ی نظریات رهبر پرجذبه، نظام سیاسی متکی بر گروه‌های متشکل سیاسی و دارای شخصیت حقوقی[۸]، بر آرمان «سرنوشت ناگزیر روم»‌، توسعه طلبی امپریالیستی،‌ ملی گرایی آتشین، ایده‌آل ملتی متشکل از گروه های منظم پیراهن سیاهان،‌ رد دمکراسی پارلمانی و ضد یهودی گری سامان یافته بود. اتحاد ملی[۹] که از «حنبش اجتماعی ایتالیا» نشآت گرفت، مسلماحزبی دست راستی است؛ اما قرابتی با فاشیسم قدیمی ندارد. البته در باره ی نونازی های ایتالیا، اروپا و روسیه احساس نگرانی می کنم، اما فکر نمی کنم نازیسم به شکل اولیه ی خود که ملتی را در برگرفته بود، بازخواهد گشت.

با وجود این که رژیم های سیاسی می توانند سرنگون شوند و ‌ایدئولوژی ها به نقد کشیده شوند و از اعتبار بیفتند، فکر می کنم هر رژیم و ایدئولوژی از نوعی تفکر و احساسات، زنجیره ای از عادات فرهنگی ،‌انگیزه و غرایز مبهم و غیر قابل تصور تغذیه می کند. آیا می توان گفت شبح دیگری بر فراز اروپا ( و شاید سایر مناطق) در پرواز است؟[۱۰]

به قول یونسکو، فقط واژه ها به حساب می آیند و بقیه وراجی است. عادات زبانی اغلب بازگوی احساست بیان نشده اند. دلیل آن که نه تنها جنبش مقاومت بلکه تمام جنگ دوم جهانی را در قالب مبارزه علیه فاشیسم عرضه می کنند، چیست؟ با بازخوانی کتاب «زنگ ها برای که به صدا در می آیند» اثر همینگوی، متوجه می شویم که رابرت جردن، حتی فالانژ های اسپانیایی را با فاشیست ها یکسان می داند. در ۲۳ سپتامبر ۱۹۴۴، روزولت گفت: « پیروزی آمریکا و متحدانشان، پیروزی بر فاشیسم و بن بستی است که نمایندگی می کند.» در دوران مک کارتی، آمریکایی هایی را که در جنگ داخلی اسپانیا شرکت کرده بودند، «ضد فاشیست های نارس» می نامیدند، کنایه به آن که مبارزه علیه هیتلر در دهه ی چهل قرن بیستم وظیفه ی اخلاقی همه ی آمریکایی های با وجدان بود در حالی که مبارزه علیه فرانکو در دهه ی سی، حرکتی مشکوک بود. چرا آمریکایی های رادیکال، پلیسی را که از آن ها به دلیل استعمال دخانیات خرده می گرفت «خوک فاشیست» می خواندند؟ چرا آن ها را مثلا« خوک نازی، خوک های فالانژ، خوک های اوستاشی [۱۱]خوک های کوئیزلینک[۱۲] خوک های آنتی پاولیچ [۱۳]» نمی خواندند؟

«نبرد من»[۱۴] نمونه ی کامل مانیفست یک برنامه ی سیاسی است. نازیسم بر پایه ی نظریه ی مشخص نژاد و برتری آریایی ها، هنر منحط، فلسفه ی کسب قدرت و مفهوم ابرانسان [۱۵] شکل گرفت. فاشیسم ضد مسیحی و نوـ پاگانی[۱۶] بود همان طور که Diamat استالین ( نسخه ی روسی مارکسیسم) ماده گرا و بی خدا بود. اگر منظور از نظام های توتالیترین، آن هایی است که شهروندان را تحت کنترل دولت و ایدئولوژی اش قرار می دهند، نازیسم و استالینیسم،‌ توتالیترین هستند.

فاشیسم نظامی مستبد بود اما به دلیل ضعف فلسفی اش کاملا توتالیترین نبود. برخلاف تصور رایج، فاشیسم ایتالیایی فلسفه ی خاص خود را نداشت. مقاله ای که در باره ی فاشیسم با امضای موسولینی در دانشنامه ی ترکانی[۱۷] منتشر شد‌ ( نوشته و یا ملهم از جیوانی جنتیله[۱۸]) بازتاب مفهوم هگلی «دولت اخلاقی و مطلق[۱۹]» بود که موسولینی هرگز آن را کاملا ایجاد نکرد. موسولینی فلسفه نداشت بلکه فقط خطابه می گفت و لفاظی می کرد. در ابتدا کنشگری بی خدا بود، اما معاهده ای با کلیسا امضا کرد و با اسقف که با فاشیست ها کنار آمده بود، همصدا شد. می گویند که در اولین سال های فعالیتش، در سخنرانی ای از خدا خواست که برای اثبات وجودش در آن او را بکشد، اما به نظر می رسد در آن لحظه، خدا مشغولیات دیگری داشت. در سال های بعدی موسولینی همواره در سخنرانی هایش از خدا نام می برد.

می توان گفت که فاشیسم ایتالیایی اولین دیکتاتوری دست راستی حاکم بر کشوری اروپایی بود و جنبش های مشابه بعدی به نوعی از الگوی نظام موسولینی تبعیت می کردند. فاشیسم ایتالیایی برای اولین بار آیین های ارتشی، فولکلور و حتی مد لباس[۲۰] مخصوص به خود را ابداع کرد که از بسیار محبوت تر از آرمانی، بنتن و ورساچی بود. جنبش های فاشیستی بعد از دهه ی سی قرن بیستم فعال شدند: موزلی در انگلستان، و در لیتوانی، استونی، مجارستان و لهستان، رومانی و بلغارستان، یونان، یوگسلاوی ، اسپانیا و پرتغال،‌ و حتی آمریکای جنوبی و البته آلمان. این فاشیسم ایتالیایی بود که بسیاری از لیبرال های اروپایی را مجاب ساخت که قادر به پیاده کردن اصطلاحات اجتماعی ومبارزه با خطرکمونیسم است.

با این حال این پیشینه ی تاریخی نمی تواند کاملا توضیح دهد چرا واژه ی «فاشیسم» خود تبدیل به یک بخش ـ گویی[۲۱] و یا واژه ای برای ابراز «طرفداری، نمایندگی کامل و یا بخشا» از جنبش های توتالیترین شده است.

این نظر که فاشیسم تمام عوامل رژیم های بعدی را در خود داشته و نوع کامل آن بود، نادرست است. برعکس، فاشیسم فاقد هرگونه جوهری است. نوعی مبهم از نظام توتالیتر بود. نه یک ایدئولوژی یک پارچه، بلکه چهل تکه ای بود ازافکار متفاوت سیاسی و فلسفی و درهمجوشی از تضاد ها. آیا می توان جنبشی توتالیتر را در نظر گرفت که در پی آشتی دادن نظام سلطنتی با انقلاب، ارتش شاهی با میلیشای موسولینی، ‌امتیازات خاص کلیسا با نظام آموزشی خشن دولتی ، کنترل تمام عیار و بازار آزاد باشد؟‌ حزب فاشیست که با وعده و وعید ایجاد نظامی انقلابی شکل گرفت، از طرف دست راستی ترین زمین داران که در پی قدرت گیری ضد انقلاب بودند، حمایت می شد. جمهوری خواهان فاشیست با اعلام وفاداری به خانواده ی شاه و قبول هم رزمی موسولینی با «شاه»، که امپراطورش می خواند، بیست سال دوام آوردند؛ همین حزب،‌ دو ماه بعد از سرکوبی موسولینی توسط شاه، با کمک آلمان و با نام جمهوری «سوسیال»، یعنی با استفاده از نام انقلابی پیشین اش و با رگه های شبه ‌ـ ‌ژاکوبنی[۲۲] دوباره سر بلند کرد.

فقط یک معماری و یک هنر نازی وجود داشت. معمارشان آلبرت شپیر بود و البته جایی برای امثال میس[۲۳] وندردو روهه نبود؛ همانند رژیم استالین که با ارج دادن به لامارک، جایی برای داروین نداشت. در عوض، در رژیم فاشیستی، در کنار شبه ـ کلسیوم[۲۴] ها ساختان های ملهم از خردگرایی مدرن گروپیوس[۲۵] نیز دیده می شد.

فاشیست ها ژادانوو[۲۶] نداشتند. در ایتالیا دو جایزه ی مهم وجود داشت: کرمه نوا [۲۷] که تحت مدیریت بی فرهنگی مشوق هنر تبلیغاتی و فاشیستی جزم گرا همچون فاریناچی[۲۸] بود ( تصویری به ذهنم رسید با این زیر نویس: «گوش دادن به سحنرانی رهبر از رادیو و حالات روحی زاییده ی فاشیسم») و دوم،‌جایزه ی برگامو که تحت نظارت فردی بود نسبتا فرهنگ آموخته و روادار مانند بوتای[۲۹]. وی در شرایطی که تنها اسطوره های باسمه ای آلمانی یعنی « کوتوله ها ـ Nibelungen« [۳۰] ـ مورد تأئید بود، حامی هنر پیشروی آلمان شد ( که تحت عنوان فاسد و به طور ضمنی کمونیستی، منع شده بود)‌ و ازهنر به خاطر هنر پشتیبانی می کرد.

شاعر ملی ایتالیا آنونزیو[۳۱] ‌ژیگولویی بود بدون که تردید که در آلمان یا روسیه تیرباران می شد. در ایتالیا، به دلیل ملی گرایی و کیش قهرمانی اش به مقام شاعر حماسه سرای ملی ارتقاء داده شد .

و اما فوتوریسم: می بایست نمونه ای از هنر فاسد [۳۲] شناخته می شد، مانند کوبیسم و سوررئالیسم. اما اولین فوتوریست های ایتالیایی ملی گرا بودند و به دلایل زیباشناختی از شرکت ایتالیا در جنگ اول جهانی حمایت کردند: به سرعت، خشونت و خطر کردن ارج بسیاری می گذاشتند ،عواملی که به نوعی برخی از وجوه کیش جوانی فاشیست ها را تداعی می کند. فاشیسم بازتاب خود را در روم باستان یافت و سنن روستایی را دوباره کشف کرد؛ مارینتی که گفته بود« یک ماشین زییا تر از مجسمه ی پیروزی سامتراس[۳۳] است»، با وجوی که از مهتاب متنفر[۳۴] بود، به عضویت در آکادمی ایتالیا[۳۵] (که تا این اندازه افراطی نبود) برگزیده شد.

بسیاری از پارتیزان های بعدی و روشنفکران حزب کمونیست توسط جی.یو.اف. یا سازمان دانشجویان فاشیست تربیت شده بودند. این سازمان در نظر داشت گهواره ی تمدن جدید فاشیستی شود. این کلوب ها به نوعی به مجمع روشنفکران تبدیل شد و افکار نوین، بدون کنترل ایدئولوژیکی، درآن راه می یافت که البته این امر نه به دلیل روامداری مأموران حزبی، بلکه از سر ناتوانی فکریشان در درک اوضاع و کنترل کلوب ها بود.

در طول آن دو دهه، مکتب هرمتیک[۳۶] واکنشی به سبک مطنطن رژیم بود. شعرای این مکتب اجازه داشتند در برج های عاجشان،‌ اعتراض ادبی خود را،‌ با دقت پردازش دهند. احساسات شاعر هرمتیک درست نقطه ی مقابل کیش خوشبینی و قهرمان پروری فاشیسم بود. رژیم این مخالفین آشکار را تحمل می کرد زیرا که زبانشان برای جامعه قابل درک نبود. این به معنای رواداری فاشیست ایتالیایی نبود. فراموش نکنیم که گرامشی تا زمان مرگ در زندان ماند، متئوتی و برادران روسلّی به قتل رسیدند،‌ مطبوعات آزاد سرکوب، اتحادیه های کارگری منحل و مخافان سیاسی به تبعید درجزایر دور دست فرستاده شدند. قوه ی مقننه جز دغلکاری نبود، قوه ی اجرائیه ( که قوه ی قضائیه و رسانه ها را در اختیار داشت) خودسرانه قوانین جدیدی تصوب می کرد منجمله قوانین نژادی یعنی حمایت رسمی از هولوکاست.

این تصویر متضاد نه ناشی از روامداری فاشیسم بلکه نمونه ای ازآشفتگی سیاسی و ایدئولوژیکش بود، اما آشفتگی و ابهامی سازمان یافته. فاشیسم از نظر فلسفی بی معنا اما از نظر احساسی بر بسیاری از کهن الگوها[۳۷] استواربود.

اکنون به بخش دوم بحثم می رسیم. فقط یک نازیسم وجود داشت و نمی توان فالانژیسم کاتولیک های افراطی فرانکو را نازیسم خواند. از طرف دیگر با وجودی که بازی فاشیسم انواع مختلف دارد، نام آن یکی است. چنانچه ویتگشتاین گفت، بر سر مفهموم «فاشیسم» همان آمد که بر سر مفهوم «بازی»: می توان در رقابت بازی کرد یا نه، یک نفر یا بیشتر می توانند در آن شرکت کنند، برای بازی ممکن است محتاج دانش خاصی بود یا نه، می توان بر سر پول بازی کرد یا نه. بازی ها زنجیره ای از کنش های متفاوتند با برخی «تشابهات خانوادکی.»

بیائید چند گروه سیاسی را در نظر بگیریم. ویژگی های گروه ۱ عبارتند از: الف، ب، پ و گروه دوم : ب، پ، ت… الی آخر. گروه های ۲ و ۱ در دو ویژگی مشترکند. همین منطق تشابه بین گروه ۳ با ۲ و گروه ۴ با ۳ وجود دارد. توجه کنید که گروه ۳ به ۱ نیز مشابه است ( در وجه پ شباهت دارند). غریب ترین مورد گروه ۴ است که با گروههای ۳ و۲ تشابهاتی دارد ولی هیچگونه قرابتی با گروه ۱ ندارد. با این حال، به علت آن که موارد تشابه متداوما از گروه های ۱ تا ۴ کاهش می یابند، به دلیل نوعی خاصیتِ توهمیِ انتقال، اگر چه گروه های ۱ و ۴ تشابهی ندارند، بین آن ها نوعی هم خانوادگی احساس می شود.

گروه ۱ = الف، ب، پ

گروه ۲= ب، پ، ت

گروه ۳ = پ،ت، ث

گروه ۴ = ت، ث، ج

واژه ی «فاشیسم» نیز بر همه چیز اطلاق می شود زیرا که حتی اگرفاقد برخی ویژگی ها باشد، باز آشکارا به عنوان فاشیسم قابل تشخیص است. مثلا ویژگی امپریالیستی آن را حذف کنید و فرانکو و یا سالازار را خواهید داشت. وجه استعمارگرانه ی آن را حذف کنید و فاشیست های بالکان را می یابید. به فاشیسم ایتالیایی کمی ضد سرمایه داری افراطی اضافه کنید ( این نوع فاشیسم هرگز برای موسولینی جذابیتی نداشت) و به عذرا پاند می رسید. با کیش اسطوره ی سلتی[۳۸] و عرفان گریل[۳۹] (که کاملا با فاشیسم رسمی بی ربط است)، به یکی از محترم ترین مرشدان فاشیسم یعنی جولیوس اولا می رسید.

علیرغم این ابهام، به نظرم می توان فهرستی از ویژگی های پدیده ای را که «فاشیسم ابدی»[۴۰] می خوانم، تهیه نمود. این ویژگی ها را نمی توان در یک سامانه گنجاند؛ برخی نافی یکدیگرند و از ویژگی های استبداد و یا جزم گرایی اند. ولی با وجودِ یکی از آن، ها افشانه ی فاشیسم شروع به شکل گیری می کند.

۱ـ نخستین جنبه ی فاشیسم ابدی ستایش سنت است

البته سنت گرایی که بسیار قدیمی تر از فاشیسم است نه تنها از ویژگی های افکار کاتولیک ضد انقلابی پس از انقلاب فرانسه بود بلکه در دروان یونان باستان (هلنی)، واکنشی به خردگرایی کهن یونان بوده است. مردمان گوناگون حوزه مدیترانه که به ادیان متفاوتی پایبند بودند (بیشتر این ادیان به راحتی مورد تایید معابد رومی ها بود) خواب الهام الهی را می دیدند که در سپیده دم تاریخ بشریت وحی شده بود واز نظرعرفای سنت گرا مدت مدیدی پس پرده ی زبان فراموش شده ـ در هیروگلیف مصری، در ویرانه های سلت[i] و در طومار های ادیان ناشناخته ی آسیا ـ مستور بود.

این فرهنگ نوین می بایست ترکیبی بوده باشد. براساس واژه نامه ها این آمیختگی نه تنها « ترکیب باورها و مراسم گوناگون بود»؛ بلکه چنین ترکیبی می بایست تضاد ها را نیز تحمل کند. رگه ای از خرد در هر کدام از پیام های اولیه بود واگر چه به ظاهر به نظر می رسید محتوایی متفاوت یا ناسازگار داشته باشند همه به طور تمثیلی به حقیقتی کهن اشاره داشتند.

حقیقت یک بار و برای همیشه روشن شده بود و آنچه مانده بود تفسیر پیام های رمزگونه اش بود. در نتیجه پبشرفت آموختن ناممکن بود.

اگر نظری به بخش کتاب هایی که زیر عنوان عصر نویی در کتابخانه های آمریکا به فروش می رسند بیفکنید حتی به نوشته های آگوستین مقدس نیز ـ که تا آن جا که من خبر دارم فاشیست نبوده ـ برخواهید خورد. ولی ترکیب اگوستین مقدس و استون هنج [۴۱] از نشانه های فاشیسم ابدی است.

۲ـ سنت گرایی، رد تلویحی نوگرایی است.

فاشیست ها و نازی ها هر دو فناوری را ستایش می کردند در حالیکه اندیشمندان سنت گرا عادتا آن را به مثابه نفی کننده ی ارزش های معنوی سنتی رد می کردند. لیکن با وجود این که نازیسم از پیشرفت فناوریش به خود می بالید ارج گذاری اش به نو آوری بسیار سطحی و بر پایه ی خون بر زمین بود[۴۲]. رد دنیای مدرن در پوشش رد شیوه ی سرمایه داری مطرح می شد. روشنگری و عصر خرد آغاز فساد و انحراف تلقی می شد . به این معنا فاشیسم ابدی را می توان خرد ستیز دانست.

۳ ـ خرد ستیزی ناشی از کیشِ کنش به خاطر کنش است.

عمل یا کنش که فی النفسه زیباست، باید بدون درنگ و اندیشه صورت گیرد. تفکر نوعی عقیم و سست سازی عمل است. بنابراین فرهنگ را از ورای نهش ها و روش های حیاتی اش می سنجند. بی اعتمادی به دنیای روشنفکران همواره از ویژگی های فاشیسم ابدی بوده است: و این از شیفتگی هرمان گورینگ[۴۳] برای جمله ای از نمایشنامه هنس ژوست ( «وقتی صحبت از فرهنگ می شود دست به اسلحه می برم» ) گرفته تا استفاده از اصطلاحات « روشنفکر منحط»، “ملا نقطی” («eggheads») «پر فیس و افاده های بی مصرف» و «دانشگاه لانه ی سرخ ها» صادق است. روشنفکرانِ رسما فاشیست، عمدتا در پی حمله به فرهنگ تجدد و روشنفکران لیبرال «خائن» به ارزش های سنتی بودند.

۴-ـ تفکر منقد تمایز گذار است و این خود نشانه ی تجدد است.

در فرهنگ مدرن، متفکران عدم توافق را راهی برای پیشبرد دانش میدانند و آنرا ستایش می کنند در حالیکه فاشیسم ابدی آن را ناشی از خیانت می داند.

۵-ـ عدم توافق نشانه ای از تنوع است.

فاشیسم ابدی از طریق استثمار و تشدید ترسی طبیعی از تفاوت ها در پی ایجاد اجماع و همرایی است. اولین جذبه برای یک فاشیست و یا جنبش نارس فاشیسم حرکتی علیه بیگانه است. بنابراین فاشیست ابدی در معنا نژاد پرست است.

۶ـ فاشیسم ابدی ناشی از استیصال فردی و یا جمعی است.

یکی از مشخص ترین ویژگی های تاریخی فاشیسم توسل به طبقه ی متوسط مستأصلی ی بود که از بحران اقتصادی رنج می برد و دچار خفت اقصادی و ترس ازفشار گروه های پایین تر جامعه شده بود. در زمان ما اکثریت «پرولتاریای» قدیمیِ خرده بورژوا شده و لومپن ها که به مقیاس وسیعی از صحنه ی سیاسی کنار زده شده اند، مخاطبین فاشیست های فردا خواهند بود.

۷ ـ فاشیسم ابدی به کسانی که از احساس محرومیت از هویت اجتماعی در رنج اند، تلقین می کند که تنها امتیاز مشترکشان زاده شدن در یک سرزمین است.

این سرچشمه ی ملی گرایی است. به علاوه تنها دشمنان یک ملت می توانند به آن هویت بخشند. در نتیجه ریشه ی روانی فاشیست ابدی از وسواس توطئه ای بین المللی سیراب می شود و پیروان این فاشیسم باید احساس در محاصره بودن کنند. آسان ترین طریق خنثی کردن آن توطئه ی استفاده از بیگانه هراسی[۴۴] است. اما باید توطئه ای نیز در داخل در جریان باشد: یهودیان معمولا از بهترین اهدافند زیرا که در عین حال هم در درون و هم در برون اند. در امریکا وسواس توطئه نهفته در نظریه ی پت رابینسون است به نام « نظم نوین دنیا[۴۵]» و البته همانطور که شاهدش بودیم بسیاری دیگر نیز وجود دارد.

۸ ـ دنباله روان باید از ثروت با کبکبه و دبدبه دشمنان احساس خفت و خواری کنند.

در کودکی به ما می آموختند که انگلیسی ها پنج وعده غذا می خورند: بسیار بیشتراز ایتالیایی های فقیر و هوشیار و یهودیان ثروتمندند و از طریق شبکه ای مخفی به یکدیگر یاری می رسانند. دنباله روان فاشیست های ابدی نیز باید بدانند که به راحتی قادر به در هم کوبیدن دشمن اند. بنابراین با لفاظی های متضاد، دشمن را در عین حال بسیار ضعیف و بسیار قوی می نمایانند. حکومت های فاشیستی محکوم به شکست اند زیرا که دایما عاجز از برآورد دقیق نیروی دشمن اند.

۹ ـ برای فاشیست های ابدی مبارزه برای زندگی کردن نیست بلکه منظور زندگی کردن، مبارزه است.

از ان جا که « زندگی جنگ دایم است[۴۶]»، « صلح طلبی معامله با دشمن » و بنابراین نکوهیده است. اما این تفکر، خود، جنگی دایم[۴۷] و پیچیده به دنبال می آورد. برای شکست دشمن باید جنگی قطعی[۴۸] رخ دهد که در پی آن جنبش بر دنیا حکم خواهد راند. چنین «راهکرد قطعی و نهایی » متضمن دوره ای از صلح یعنی دورانی طلایی خواهد بود که خود اصول جنگ دایم را نفی می کند. این معضل را هیچ رهبر فاشیستی نتوانسته است حل کند.

۱۰ ـ نخبه گرایی از ویژگی های تمام ایدیولوژی های واپسگراست زیرا که اساسا اشرافی است؛ نخبه گرایی اشرافی و نظامی تنفری خشن و شدید نسبت به ضعفا ابراز می کند.

فاشیسم ابدی فقط قادر به جانبداری از نخبه گرایی عامه پسند است. هر کدام از شهروندان از بهترین های دنیایند ـ اعضای حزب بهترین های شهروندان اند ـ هر شهروند می تواند (و یا باید) عضو حزب شود. ولی اشرافیت بدون مردم عام نمی تواند وجود داشته باشد. در واقع رهبران با اطلاع از این که قدرتشان را نه بطور دمکراتیک بلکه به زور کسب کرده اند، به خوبی اگاهند که آن زور نیز بر ضعف مردم استوار است؛ در واقع آنان به قدری ضعیف اند که احتیاج به حکمران دارند.

۱۱ـ با چنین دیدگاهی همه برای قهرمان شدن تربیت می شوند.

قهرمانان در اسطوره ها موجودات استثنایی هستند ولی در جهان بینی فاشیسم ابدی، قهرمانی هنجاری است اجتماعی. این کیش قهرمان پروری مشخصا با کیش مرگ مرتبط است. تصادفی نیست که شعار فالانژیست های اسپانیایی «زنده باد مرگ»[۴۹] بود. در جوامع غیر فاشیستی به شهروندان می آموزند که مرگ ناخوش آیند است لیکن باید با متانت پذیرفته شود؛ مؤمنین، مرگ را راهی دردناک برای دستیابی به خوشبختی می دانند. اما فاشیست ابدی گرسنه ی مرگ قهرمانانه است،‌ یعنی والاترین پاداش یک زندگی قهرمانانه که به خورد او داده اند. وی بی صبرانه در انتظار مرگ است و در این بی صبری دیگران را مداوما به استقبال مرگ می فرستد.

۱۲ ـ از آنجا که هم جنگ دایم و هم قهرمانی، بازی هایی بسیار دشوارند، فاشیست ابدی این امر را متوجه امور جنسی می کند.

این خود سرچشمه ی نرینه رفتاری[۵۰] است ( که تنفر از زن و عدم تحمل و محکومیت رفتار جنسی غیر استاندارد ـ ازپرهیز از آمیزش گرفته تا همجنس گرایی ـ است). آز آن جا که حتی آمیزش، بازی سختی می شود، قهرمان فاشیست ابدی، بازی با اسلحه را جایگزین آن می کند ـ و این عمل قضیبی[۵۱] مصنوعی است.

۱۳ـ فاشیسم ابدی بر اساس پوپولیسمی گزینشی یا به زبان دیگر پوپولیسمی کیفیتی است.

در دمکراسی شهروندان از حقوق فردی برخوردارند ولی در مجموع از نظر کمیتی تاثیری سیاسی دارند: فرد از تصمیم جمع پیروی می کند. لیکن از نظر فاشیست های ابدی فرد به عنوان فرد از حقی برخوردار نیست و مردم به مثابه یک کیفیت و یک تمامیت یکپارچه با اراده ای مشترک، تعریف می شوند. از آن جا که جمعیت کثیر مردم نمی تواند اراده ی مشترک داشته باشد، رهبر تظاهر به مفسر بودن اراده ی آن ها می کند. مردم که قدرت نمایندگی خود را از دست داده اند، برای ایفای نقش مردم به صحنه ی سیاسی دعوت می شوند. در نتیجه مردم بیش از تخیلی نمایشی[۵۲] نیستند. در آینده تلویزیون و یا اینترتی عامه پسند( پوپولیستی) پاسخ های احساسی گروهی منتخب از مردم را به عنوان صدای مردم ارائه خواهد کرد و چنین نیز پذیرفته خواهد شد.

فاشیسم ابدی به دلیل کیفیت عامه پسند بودنش باید در مقابل حکومت پارلمانی « پوسیده» بیاستد. هر زمان ساستمداری در باره ی مشروعیت پارلمان و نمایندگی صدای مردم ابراز شک می کند بوی فاشیسم ابدی شنیده می شود.

۱۴-ـ فاشیسم ابدی دروغ پراکنی[۵۳] می کند

در رمان ۱۹۸۴[۵۴] ، ارول نیوزپیک را به عنوان زبان رسمی ای به نام اینگساگ ( سوسیالیسم انگلیسی) ابداع کرد. اما عناصری از فاشیسم ابدی در اشکال مختلف حکومت های استبدادی نمایان است. کتب مدارس نازی ها به منظور تضعیف قدرت استدلال و تفکر پیچیده به زبانی ضعیف ونحوی ابتدایی نوشته شده بودند. ولی به غیر از نیوزپیک نازی ها،‌ باید توانایی شناسایی انواع دیگر آن ها را نیز، حتی اگر ظاهر معصوم یک برنامه ی تلویزیونی را داشته باشند، داشته باشیم.

حال که ویژگی های فاشیسم ابدی را برشمردم، نوبت به نتیجه گیری می رسد. در بامداد ۲۷ ژوئیه ی ۱۹۴۳، خبر سرنگونی فاشیسم و دستگیری موسولینی را از رادیو شنیدم. مادرم مرا به خرید روزنامه فرستاد. وقتی به نزدیک ترین باجه رسیدم روزنامه های بسیاری با نام های متفاوت دیدم. به علاوه با نگاهی سریع به سر خط اخبار متوجه شدم که هر کدام با دیگری متفاوت است. یکی از آن ها را خریدم . پیامی را در صفحه ی اول آن با پنج، شش امضای حزب های متفاوت مانند دموکرات مسیحی ها، حزب کمونیست، حزب سوسیالیست، حزب عمل، و حزب لیبرال خواندم. تا آن زمان فکر می کردم در هر کشور فقط بک حزب وجود دارد و در ایتالیا هم تنها حزب ملی فاشیست وجود داشته است. یک باره کشف کرده بودم که درعین حال چند حزب می توانند در کشورم وجود داشته باشد. به علاوه از آن جا که کودک تیزهوشی بودم نتیجه گرفتم که تمام این احزاب یک شبه تشکیل نشده اند و از قبل به شکل سازمان های مخفی وجود داشته اند.

مقاله به پایان رسیدن استبداد و شروع آزادی را نوید می داد: آزادی بیان، رسانه ها، سازمان های سیاسی. در تمام عمرم واژه های «آزادی» و یا «استبداد» را نخوانده بودم. به یمن این واژه ها دوباره زاده شده بودم . این بار، مردی غربی و آزاد.

باید کوشش کنیم تا این مفاهیم دوباره فراموش نشوند. فاشیسم ابدی هنوز وجود دارد و برخی مواقع در لباس شخصی. البته تشخیصشان بسیار آسان تر می بود اگر کسی رک و راست می گفت « می خواهم دوباره آشویتس راه بیندازم و پیراهن سیاه ها دوباره در میادین ایتالیا رژه بروند». زندگی به این سادگی نیست. فاشیسم ابدی می تواند در پس معصوم ترین نقاب ها باز گردد. وظیفه ی ما بر ملا کردن آن و رو کردن هراثر جدیدی از آن هر روز و در هر جای دنیا ست. سخن فرانکلین روزولت در نوامبر ۱۹۳۸ شایسته ی یاد آوری است: « اگر دمکراسی آمریکایی به مثابه نیرویی زنده از پیشروی باز ماند و از راه های صلح آمیز روز و شب در بهبود سرنوشت شهروندان مان نکوشد ـ قدرت فاشیسم در سرزمینمان گسترش می یابد.» آزادی و رها سازی وظایفی بی پایان اند. شعار ما چنین است: «فراموش نکن».

و برای اختتام این هم شعری از فرانکو فورتینی:

آواز آخرین پارتیزان

بر دیواره ی پل

سرهای مردان برآویخته

در آب چشمه ها

بزاق مردان به دار آویخته

بر سنگفرش بازار

ناخن مردان تیرباران شده

برخشکیده علف ها

دندان مردان تیرباران شده

دندان در هوا و سنگ فروبر

تن، نه دیگر تن انسان است

دندان در هوا و سنگ فروبر

دل، نه دیگر دل مردان است

ما اما در چشم مردگان خوانده ایم

و آزادی جهان، ارمغان ماست

ودر دستان گره خورده ی مردگان

داد، نزدیک.

امبرتو اکو ۱۹۹۵

[۱] Ludi Juveniles

[۲] دیک تریسی (بیتی) با تلاشی مداوم، نقشه های شیطانی بیگ بوی کاپریس (پاچینو)، رهبر جنایتکاران را بر هم می زند. از طرف دیگر تریسی در زندگی خصوصی با نامزدش، تس تروهارت (هدلی) که اصرار دارد او شغل کم دردسرتری برای خود دست و پا کند، درگیر است و …

http://en.wikipedia.org/wiki/Dick_Tracy

[۳] Lil Abner: http://en.wikipedia.org/wiki/Li%27l_Abner

داستان مصور فکاهی که در آمریکا، کانادا و اروپا در زورنامه ها منتشر می شد و داستان پشت کوهی های فقر ساکن در دهاتی در کنتاکی بود.

[۴] Maquis: نام اعضای نیروی مقاومت علیه آلمان ها

[۵] اصطلاح Rotte Kapelle «رکستر سرخ» توسط Reichssicherheitshauptamt) RSHA)، بازوی ضد جاسوسی اس اس، استفاده می شد، اپراتورهای رادیوی مقاومت را «پیانیست» ، فرستنده های آنها را «پیانو»، و مدیر گروهشان را «رهبر ارکستر» می خواندند. به نظر می رسد گشتاپو نام Schwarze Kapelle (ارکستر سیاه) را برای گروه دیگری ابداع کرده بود.

[۶] بازی با لغات: سونگو به ایتالیایی به معنای خواب است

[۷] آدولف اتو آیشمان (به آلمانی: Adolf Otto Eichmann) مسئول «اداره امور مربوط به یهودیان» در «دفتر مرکزی امنیت رایش» بود. وی که از افسران بلندپایه حزب نازی بود، در جریان جنگ جهانی دوم، دستور فرستادن بسیاری از یهودیان را به «کوره‌های آدم‌سوزی» صادر کرده‌بود. وی پس از شکست آلمان نازی در جنگ جهانی دوم، موفق شد تا به هم‌راه خانواده‌اش به آرژانتین فرار کند، اما توسط موساد شناسایی شد و توسط یک گروه کماندویی متشکل از افسران موساد و شاباک، ربوده و به اسرائیل آورده شد. وی در دادگاهی در اورشلیم به ۱۵ جرم مختلف که مهم‌ترین آن‌ها «جنایت علیه قوم یهود»، «جنایت علیه بشریت» و «جنایت جنگی در دوره‌ی آلمان نازی» بود، متهم و محکوم شد. وی در سال ۱۹۶۲ میلادی دراسرائیل «اعدام» شد.

[۸] corporativism

[۹] Allenza Nationale/ Movimento Sociale Italiano

[۱۰] اشاره به جملهٔ آغازین مانیفست کمونیسم از مارکس: «شبحی بر فراز اروپا در گشت و گذار است … شبح کمونیسم»

[۱۱] Les oustachis, درزبان سربی به معنای «شورشیان» است و به جنبش جدایی طلبی کروآت که ضد سامی، فاشیست و ضد یوگسلاوبود اطلاق می شد..

A quisling (/ˈkwɪzlɪŋ/; Norwegian pronunciation: فردی است که با نیروهای اشغالگر دشمن همکاری می کند.منشا این واژه اسم ویدکون کوئیزلینگ (Vidkun Quisling) است که رهبر نازی های نروژ در زمان جنگ جهانی دوم بود که با آلمانی ها همکاری می کردند.

[۱۳] آنتی پاولیچ (انگلیسی: Ante Pavelić؛ زاده ۱۴ ژوئیهٔ ۱۸۸۹ درگذشته ۲۸ دسامبر ۱۹۵۹) یک سیاست‌مدار ناسیونالیست افراطی اهلکرواسی بود. در حمله آلمان نازی به یوگوسلاوی همدست آنها بوده و شخصا به استقبال هیتلر رفت. پس از شکست آلمان نازی در ۱۹۴۵ به اتریش گریخت. همان سال غیابی در دادگاهی در یوگوسلاوی به اعدام محکوم شد. در کشورهای ایتالیا، آرژانتین و اسپانیا مخفی شد. ۱۰ آوریل ۱۹۵۷ در لوماس دل پالومار به او سو قصد شد. پاولیچ جان سالم بدر برد اما به دلیل زخمهای شدیدی که برداشته بود دو سال بعد در ۲۸ دسامبر ۱۹۵۹ در مادرید درگذشت.

[۱۴] http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF_%D9%85%D9%86

نبرد من (به آلمانی: Mein Kampf) کتابی، که توسط آدولف هیتلر نوشته شده است، و بیانگر اندیشه‌های سیاسی هیتلر و نازیسم می‌باشد.

[۱۵] Ubermensch: اَبَراِنسان یا فوق بشر یا ابرمرد (آلمانی Ubermensch) مفهومی در فاسفه ی نیچه است که به نظر وی به مثابه هدف انسان در کتاب «چنین گفت زرتشت» عنوان شده است.

[۱۶] نئو پاگانیستها ازرومانتیسیسم قرن هجدهم و نوزدهم تاثیر پذیرفته و به خدایان طبیعت معتقدند. به همین سبب با آیینهای ویکا یا جادوگری نوین و نئو درویدیسم در یک خانواده قرار می‌گیرند.

[۱۷] Enciclopedia Treccani

[۱۸] Giovanni Gentile

[۱۹] ethical and absolute state : https://www.marxists.org/reference/archive/hegel/works/pr/prstate.htm

[۲۰] مراجعه کنید به:‌ http://books.google.com/books?id=1p8rEjbZAD4C&pg=PA167&lpg=PA167&dq=moonligt+%2B+Italy%2B+fascism&source=bl&ots=GWqV7trn-P&sig=0xfQ46o85_epKs1u9D3BDs_yTYA&hl=en&sa=X&ei=j9l-VJzaIMmuoQSr5oHQBA&ved=0CCwQ6AEwAjgK#v=onepage&q=moonligt%20%2B%20Italy%2B%20fascism&f=false

[۲۱] synecdoche

[۲۲] ژاکوبن در واژه نامه انقلاب کبیر فرانسه به اعضای باشگاه ژاکوبن می گفتند .

[۲۳] Mies: لودویگ میس فن در روهه (به آلمانی: Ludwig Mies van der Rohe)‏ (۲۷ مارس ۱۸۸۶ – ۱۷ اوت ۱۹۶۹) معمار آلمانی-آمریکایی، و سومین مدیر باوهاوس از ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۳ بود. همکاران، دانشجویان، نویسندگان و دیگران معمولاً او را توسط نام خانوادگی او یعنی میس مورد خطاب قرار می‌دادند.

لودویگ میس ون در روهه، در کنار والتر گروپیوس و لو کوربوزیه به عنوان استادان پیشرو در معماری مدرن شناخته می‌شوند.

[۲۴] ورزشگاه بزرگ شهر روم که در سال‌های ۸۰-۷۵ میلادی ساخته شده

[۲۵] Gropius: والتر گروپیوس (به آلمانی: Walter Gropius) معمار برجستهٔ آلمانی و بنیان‌گذار مدرسهٔ مشهور باوهاوس بود.

[۲۶] Zhadanov:

[۲۷] Premio Cremenova

[۲۸] Farinacci : روبرتو Farinacci (ایتالیایی تلفظ: [robɛrto farinattʃi]؛ ۱۸۹۲ -اکتبر ۱۶ تا ۱۹۴۵ – آوریل ۲۸) سیاستمدارفاشیست ایتالیایی ، و عضو مهم حزب فاشیست ملی (PNF) قبل و در طول جنگ جهانی دوم، و یکی از طرفداران سرسخت ضد سامیان بود.

[۲۹] Bottai : جوزپه Bottai (1895 سپتامبر ۳ – ۱۹۵۹ ژانویه ۹) یک وکیل ایتالیایی، اقتصاددان، روزنامه نگار، و عضو حزب ملی فاشیست بنیتو موسولینی بود.

[۳۰] Nibelungen، به معنی “مردمام مه یا غبار” و یا “مردم جهان زیرین” کوتوله های افسانه های آلمانی است. سرچشمه ی صاحب ثروت بسیارشان،‌ معادن آهن زیر کوه، محل سکونتشان بود

[۳۱] Annunzio : گابریله دانونزیو (به ایتالیایی: Gabriele D’Annunzio) از شاعران و نویسندگان مشهور ایتالیائی قرن بیستم است که در زمینه نمایشنامه نویسی و شاعری مرتبه‌ای بلند دارد. وی به شاعر و پیامبر معروف است و به سبک «هنر منحط» شناخته شد. این شاعر نویسنده در ۲۰ سپتامبر ۱۹۳۸ درگذشت.

[۳۲] هنر فاسد (به آلمانی: entartete Kunst) اصطلاحی است که در دوره آلمان نازی متداول بود. هدف نفی آثار هنرمندان یهودی و مخالف دولت نازی نظیر بکمان، شاگال، کاندینسکی، کله، کوکوشا، نلده، گرس و کسان دیگر بود. دولت نازی آثار برخی هنرمندان را در مونیخ گرد آورد و نمایش آنها را در نگارخانه‌ها و موزه ممنوع کرد.

[۳۳] http://musee.louvre.fr/oal/victoiredesamothrace/img/loupe.jpg

[۳۴] http://books.google.com/books?id=1p8rEjbZAD4C&pg=PA167&lpg=PA167&dq=moonligt+%2B+Italy%2B+fascism&source=bl&ots=GWqV7trn-P&sig=0xfQ46o85_epKs1u9D3BDs_yTYA&hl=en&sa=X&ei=j9l-VJzaIMmuoQSr5oHQBA&ved=0CCwQ6AEwAjgK#v=onepage&q=moonligt%20%2B%20Italy%2B%20fascism&f=false

فاشیست ها توجه به مهتاب را اتلاف وقت می دانستند و به زنان و دختران دستور می دادند از مهتاب و آرایشگاه ها احتراز کنند.

[۳۵] آکادمی سلطنتی ایتالیا (ایتالیایی: Reale Accademia d’Italia به) سازمانی متشکل ازروشنفکران، و چهره های فرهنگی بود که در ژانویه سال ۱۹۲۶ توسط دولت فاشیست و به دست پادشاه ایتالیا توسط یک حکم سلطنتی ایجاد شد و در سال ۱۹۴۳ کاملا منحل شد.هدف اعلام شده آکادمی عبارت بود از « ترویج و هماهنگی فعالیت فکری در رشته های مختلف علوم، علوم انسانی و هنر، به منظور حفظ یکپارچگی روح ملی، و برای تشویق نفوذ آنها به کشور های خارجی» بود.

[۳۶] Hermetic school of poetry : همانند سمبولیسم شعر هرمتیک مبهم و دشوار است، زیرا که زبان و تصاویر ذهنی هستند، و صدای واژه ها از معنای آن ها مهم تر است. پیروان این مکتب، با رد هر گونه شرکت مستقیم در امور سیاسی و اجتماعی، خود را از فرهنگ فاشیستی جدا می کردند و به سبکی دشوار و غیر قابل نفوذ، به تمثیل و با درون گرایی شعر می سرودند.

[۳۷] archetype

[۳۸] celtic

[۳۹] Grail

[۴۰] Ur –Fascism = eternal Fascism

[۴۱] نام آثار باستانی دوران نوسنگی در سالیسبوری انگلیس

[۴۲] Blut und Boden

[۴۳] Hermann Goering و Hanns Johst

[۴۴] xenophobia

[۴۵] تئوری توطئه، اصطلاح نظم نوین جهانی (به انگلیسی: New World Order یا NWO) به پیدایش حکومتی تمامیت‌خواه برای سلطه بر تمام دنیا اطلاق می‌گردد]

در تئوری‌های توطئه درون‌مایهٔ معمول نظم نوین جهانی پایگاه سری قدرتی از نخبگان در نظر گرفته می‌شوند که لیست بلندبالایی از اقداماتی که باید در سطح جهان انجام دهند در دست دارند و در حال دسیسه‌چینی برای حاکمیت بر جهان از طریق یک حکومت جهانی اقتدارگرا و قدرت‌طلب هستند؛ حکومتی که جایگزین حاکمیت تمامی کشورهای مستقل جهان شود. نظم نوین جهانی به پروپاگاندایی که در راستای القای برقراری حکومت جهانی به عنوان نقطهٔ عطف پیشرفت تاریخ و حد اعلای آن انجام می‌گیرد نیز اطلاق می‌شود. طرح‌ریزی رخدادهای مهمی در سیاست و اقتصاد جهان به گروه‌های تأثیرگذار کوچکی نسبت داده می‌شوند که از طریق سازمان‌های صوری متعددی انجام می‌گیرند. تلاش برای تسلط بر جهان از جانب گروه‌های سیاسی و سری کوچک طی حوادث تاریخی و کنونی متعدد، جزئی از نقشهٔ دست‌یابی به سلطهٔ جهانی در نظر گرفته شده‌اند.

[۴۶] ملک الشعرا بهار: زندگی جنگ است جانا بهر جنگ آماده شو نیست هنگام تامل بی درنگ آماده شو!

[۴۷] Armageddon

» [۴۸] قطعی جدال» یاد آور سرود انترناسیونالیسم است ـ

[۴۹] Viva la Muerte

[۵۰] machismo –

[۵۱] phallic exercise

[۵۲] theatrical fiction

[۵۳] Newspeak

[۵۴]

اریک آرتور بلر (به انگلیسی: Eric Arthur Blair) با نام مستعار جرج اورول (به انگلیسی: George Orwell) (زادهٔ ۱۹۰۳ – درگذشتهٔ ۱۹۵۰) داستان نویس، روزنامه‌نگار، منتقد ادبی و شاعر انگلیسی بود. او را بیشتر برای دو رمان سرشناش و پرفروشش مزرعه حیوانات و هزار و نهصد و هشتاد و چهار می‌شناسند. این دو کتاب بر روی هم بیشتر از هر دو کتاب دیگری از یک نویسنده قرن بیستمی، فروش داشته‌اند.

[i] Celtic