هشتاد سال پیش، یک کودتای نظامی، یورش علیه جمهوری اسپانیا را شتاب بخشید. مطبوعات فرانسوی خیلی زود گزارشگران خود را راهی آن خطه کردند و شرح مشاهدات مبارزان کمونیست، سوسیالیست، آنارشیست را منتشر ساختند. (باز)خوانی متون آنها غوطه ور شدن در دوران سیاسی خارق العاده ای است که در آن امید و نگرانی در کشاکش بودند.
خانم ”آندره ویولیس“، فرستاده ویژه Petit Parisien، روزنامه خبری عامه پسند، یکی از «پنج روزنامه بزرگ» در فاصله میان دو جنگ (۱) در هواپیمائی که روز ۳۰ ژوئیه ۱۹۳۶ او را از ”مارسی“ به ”بارسلونا“ می برد می اندیشید، « کاشکی از این بالا، از آسمان، فقط می دانستیم که بر فراز فرانسه هستیم یا اسپانیا؟». او یکی از سرشناس ترین روزنامه نگاران آن عصر به شمار می رفت، و از کار کشته ترین گزارشگران فرانسوی حاضر در خاک شبه جزیره ”ایبری“ پس از کودتا[ی فرانکو] بود که در نخستین دور اقامتش تا پایان ماه اوت در آنجا ماند.
نوشتههای مرتبط
از ماه فوریه ۱۹۳۶، و پیروزی جبهه مردمی در انتخابات قانونگذاری، نسیم امید بخشی بر اسپانیا می وزید. اما پس از چندین ماه تشنج و کشاکش، ضربه ای که از پیش می توانستی دید فرود آمد: کودتای نظامی. روز ۱۷ ژوئیه شورشی در مراکش اسپانیایی رخ داد و روز ۱۸ ژوئیه به شبه جزیره ”ایبری“ هم کشید. شهرهایی به دست «شورشیان» افتاد؛ شهرهای دیگر از جمله ”مادرید“ و ”بارسلونا“ به مقاومت برخاستند. گزارشگران فرانسوی را از همه طیف های سیاسی به سرعت به آنسوی زنجیره کوه های ”پیرنه“ فرستادند: روزنامه نگاران سوسیالیست، کمونیست، رادیکال، لیبرال … برخی از آنها تا هنگام سقوط جمهوری در آوریل ۱۹۳۹ بارها به آنجا باز گشتند.
دنبال کردن رد پای این گزارشگران در ابتدای ستیزه، و رو در رو نهادن نوشته های آنها همانا درک چند و چون آغاز جنگ داخلی اسپانیا از دریچه چشم آنان است: دریافت این نکته است که درست به دلیل شیفتگی همانندی که آنها را به جنب و جوش وا می داشت، تا چه اندازه مواضع ایدئولوژیکی خود را به کناری می نهادند. و دست آخر سنجش این نکته است که در حالی که نشانه های شکاف در برداشت های آنان به زودی روی می نمود، روایات آنها در آنوقت تا چه میزان به هم نزدیک بود. آنها چه می دیدند؟ رویاروی این خلق به پا خاسته چه احساسی داشتند؟ چه پیامی را می خواستند به خوانندگان خود برسانند؟
”ویولیس“ در گزارش آغازین خود به بازی با شباهت چشم اندازهای این سو و آنسوی مرز دو کشور می پرداخت. این بازی توصیفی را نزد گزارشگر دیگری نیز باز می یابیم که در اوضاع متفاوتی سر رسیده بود، زیرا ارکان مبارز از همان امکانات «مطبوعات بزرگ» برخوردار نبودند. ”ژان ـ موریس هرمن“ مقاله نویس روزنامه سوسیالیست Le Populaire از نخستین گزارشگرانی بود که به شبه جزیره به پا خاسته رسیده و برای نخستین سری از گزارش هایش تا آغاز ماه سپتامبر در آنجا مانده بود. او روز ۲۳ ژوئیه همراه یا رفیقی از شهر مرزی ”ناربُن“ با گذار از گردنه ”پرتوس“ مشاهده کرده بود که : «همان جاده های زیبا که درختان بلوط چوب پنبه ای (Quercus suber) آنها را در بر گرفته اند، همان خانه های چهار گوش. اما در ورود به دهکده، گروهی از کارگران، همگی مسلح.»
«مردم مادرید بر اوضاع سوارند»
این کشور سلاح به دستی که زیر نگاه گزارشگران سر بر می داشت، در جوی انقلابی نفس می کشید که دو تن از همین گزارشگران شکفتنش را در ”کاتالونیا“ به چشم دیده بودند. ”شارل ولف“ روزنامه نگار و مترجمی که سپس به بریگاد بین الملل پیوست، روز ۱۹ ژوئیه در ”بارسلونا“ به سر می برد. او در La Lumière، هفته نامه رادیکال سوسیالیست «آموزش مدنی و اقدام جمهوری» گزارش داده بود که «ده دقیقه نگذشته سنگر ها برپا می شد (…). در نیم ساعت، همه شهر در دژهای کوچکی به پا بر می خاست، که سنگر بندان امیدوار بودند تا آخرین قطره خون خود از آنها دفاع کنند.»
پرشور ترین توصیف ”بارسلونا“ را نزد ”ژرژ سوریا“ گزارشگر کمونیست می یابیم که تمام دوران جنگ را دنبال می کرد. او مشخصا فرستاده ویژه هفته نامه مصور Regards نزدیک به حزب بود، که در شماره ۳۰ ژوئن، رویدادهای روز ۱۸ ژوئن، فردای شورش در پادگان های مراکش اسپانیا را نگاشته بود: «دلمان می خواست می توانستیم ساعت ها راوی دلاوری رزم آوران این روزهای غمبار باشیم. قهرمانی این زنان خدمه آتش بارها، این نوجوانان جنگاور که فقط فراخوان ساده سازمان ها، آنها را به خیابان کشانده بود، همه این بر و بچه هائی که مهمات را به دست بزرگترهایشان می رساندند. در اینجا قلم حق خود را به تصاویر بدیع وا می گذارد.» همان «تصاویر بدیع» تخیلی را از رزمندگان کمون به خواننده عرضه می داشت که فقط ثمره صحنه ای نبود که گزارشگر خود زیسته بود. روزنامه نگارانی که آنگاه به اسپانیا رخنه کردند همگی انقلاب ”آستوری“ اکتبر ۱۹۳۴ را دستمایه ای ساخته بودند (۲). از نشریه های ادواری کمونیست گرفته تا سوسیالیست و رادیکال ها و آزادی خواهان، این روز آنگاه برایشان «کمون استوری ها» شده بود که کسی از قلم نمی انداخت تا آنرا به صفت «دلاورانه» نیز بیاراید. تمجید از این نبرد تابستان ۱۹۳۶ را نزد تمام گزارشگران فرانسوی نیز باز می یابیم.
خوانندگان Populaire از طریق این جو انقلابی، ”هرمن“ را دنبال می کردند: «با گذار از خیابان های هنوز در خواب شهرک قدیمی ”گرون“، به تلی از اسباب و اثاث خرد شده بر روی جاده بر می خوریم که به دقت جلوی ساختمانی که پرچم سرخی بر فراز آن در اهتزاز است رویهم چیده شده اند.» ”پل نیزان”، نویسنده ستون دیپلماتیک روزنانه کمونیست L’Humanité روز ۲۸ ژوئیه برای اقامتی که تا نیمه ماه اوت به درازا کشید از طریق ”پوئیگسردا“ ــ یعنی ”لاتور دو کارول“ در سمت فرانسه ــ از کوه های ”پیرنه“ گذشته و روز ۳۰ ژوئیه به ”بارسلونا” رسیده بود. آنچه نخست احساس کرد: «در همه چارسو ها، شبه نظامیان سلاح به دست، راهبندان ها، خاکریز ها. خلق مراقب آزادی های خویش است.» در آغاز ماه اوت او به ”ولانس“ رسید: «شهر از سنگرها پوشیده بود.» (۳)
این خلق رزمجو کیست؟ ”روبرت لوزون“ مهندس آزادیخواه و یکی از فعالان اصلی نشریه سندیکایی انقلابی La Révolution prolétarienne، گستره و بُرد آنرا در «یادداشت ها»ی روز ۵ اوت خود «در باره ”بارسلونا“» که روز ۱۰ اوت انتشار یافت به دقت شرح می داد: «به محض اینکه پایتان را به درون شهر بگذارید، متوجه می شوید که کارگر، ارباب آنجاست ــ یگانه ارباب.» همین مضمون را در هفته نامه La Flèche de Paris، ارگان جبهه مشترک علیه فاشیسم به مدیریت ”گاستون برژُری“، نشریه ای نیز می توانستی دید که کاملا از قماش دیگری بود؛ ”مارگریت ژوو“، فرستاده آن که از یک سال پیش در اسپانیا به سر می برد، اخبار را از اول ماه اوت از پایتخت، که ده روزی در آن سپری کرده بود، گزارش می داد. می نوشت: «خوب، مردم مادرید مسلح اند ــ مردم و همه همپیمانان ضد فاشیست آنان از طیف روشنفکران ــ بی ابهام بگوئیم: مردم بر اوضاع سوارند (۴).» چنانکه در روزنامه لیبرال چپ گرای L’Œuvre که ستون های خود را به روی شخصیت های بسیار گوناگونی گشوده بود می بینیم، همه گزارش ها از شگفتی شیفته واری در برابر این «ارتش خلقی» آکنده اند. ”ژرمن دوکاریس“ فرستاده ویژه این روزنامه، عضو کمیته مرکزی وحدت پرورلتاری (۵)، روز ۲۳ اوت برای اقامت چند روزه ای به ”خطه باسک“ رسیده بود. توصیف وی از شبه نظامیان مردمی در ”ایرون“، فقدان آشکار سلسله مراتب را خاطرنشان می ساخت: «ما لحظه ای پیش از یک ستوان حرف می زدیم. راستش، اگر او را به ما معرفی نکرده بودند، هرگز حدس نمی زدیم که در ارتش درجه ای هم داشته باشد. در واقع علائم خارجی ادای احترام در صفوف شبه نظامیان پیدا نیست. خدا را شکر، در اینجا کسی به کسی سلام نظامی نمی دهد. تنه زدنی دوستانه، زدن دستی به پشت جای تشریفات عادی را گرفته …»
نخستین فرستادگان ویژه به طرز پوشش این خلق رزمجو هم نگریسته بودند. ”هرمان“ در جبهه ”ساراگوس“ (”آراگون“)، نقشی از «این آموزگاران، کارگران، روستائیان» ترسیم کرده بود که «همگی یک شکل لباس ساده آبی رنگ کار پوشیده اند»: «لباس سرهم آبی رنگ کارگران»، یونیفرم نامعمول این سربازان، نماد سرشت مردمی شوریدن بر کودتا بود. برخی روزنامه نگاران، مانند ”روبر کاپا“، و ”گردا تارو“، گزارشگران عکاس، همین پوشش را به نشانه حمایت از قیام خلق بر تن می کردند. ”آندره ویولیس“ در نخستین مقاله خود در Le Petit Parisien «کارگران سلاح در دست، رخت های گونه گون و شگفت انگیزی بر تن، در پیراهن و شلوار یک سره کار، بالا پوش یقه باز، سری بی کلاه یا کلاه بره بر سر؛ چند تایی هم شبکلاه یا کلاه سرخ روی کله هایشان پائین کشیده اند» را به چشم می کشید.
در Le Libertaire، ارگان آنارشیست ها، توصیفی مشابه را باز می یابیم، با ته رنگی از کلیشه بر آن افزوده، به قلم ”شارل ریدل“ روزنامه نگار (تبعه بلژیک) و ”شارل کرپانتیه“، دو کارگری که روز ۲۹ ژوئیه از طریق ”پوییگسردا“ به اسپانیا رسیده بودند تا در نبرد در ستون جنگنده ”دوروتی“ (۶) درگیر شوند. Le Libertaire با تصریح اینکه « این نوشته کار روزنامه نگارانی نیست که یکی دو ساعت اینجا و آنجا سرک می کشند و بعد عقایدی همانقدر قطعی که تقریبی می پراکنند» بر «گواهی» آنها پافشاری می کرد. مقاله آنها به تاریخ ۲ اوت از ”بوخارالوز“ (”آراگون“) گزارش می داد که: «این شبه نظامبان همانند رزمندگان همره ”پانچو ویلا“ هستند که سینما سرگذشت آنها را به میان مردم برده. در بین آنها حتی یکی هم نیست که یونیفرمی همانند دیگری در بر داشته باشد: لیاس سرهم آبی رنگ کار، پوشش های غیرنظامی، یونیفرم های مندرس و ناقص، کلاهخود، بره، کلاه های لبه پهن، شبکلاه بافته قرمز و سیاه پلیس و غیره. گیوه های دم پایی تنها بخش پوشش مشترک آنهاست.» نمایش نقوش نمادین شورش مردمی سویه ای بدیع و تماشایی به خود گرفته بود: پیراهن و شلوار سرهم دوخته، دم پایی، کلاه مکزیکی، بره … اما ویژگی شورش ضد فاشیستی اسپانیا سرشت جهانشمول آنرا محو نمی کرد.
نزد گرارشگران، سیمای این خلق رنگارنگ، عجیب و غریب ترین تصویر انقلاب را پیش می کشید. ”جی. ای. پوترمن“، روزنامه نگار و مترجم ــ همچنین گزارشگر L’Œuvre ــ، که امضای او مکرر پای مقالاتی در مطبوعات کمونیست دیده می شد، روز اول اوت از طریق ”سربر/پورـ بو“ به ”بارسلونا“ رسیده بود و سه هفته در اسپانیا ماند. در آغاز ماه در جبهه ”ساراگوس“، اعجاب و حیرت خویش را از دیدن تیراندازان آتشبارها با خوانندگان Regards در میان می گذاشت: «از سوی دیگر، دیدن چندین زن در میان این رسته برای من مایه شگفتی بیکرانی است.»
”آندره ویولیس“ ( روزنامه نگاز ضد فاشیست و فمینیست ) در جبهه ”گواداراما“ (”مادرید“)، سرشت غیر جنسیتی فرد اسپانیایی را در نبرد خاطرنشان می ساخت: «وقتی زنان به نبرد تن به تن با دشمن، در یک سو همانند سوی دیگر دست می برند، این دیگر برای مغازله نیست.» ” ژرژ سوریا“ هم به تأمل در باره پیکار جویان زن می پرداخت و میان دو خصلت مردد بود. نخست «صحنه زنانی را می نمایاند که، با اعلام مرگ یک شبه نظامی از جمع خود، همه چیز را از خانه و کاشانه و خانواده رها می کنند، تا با تفتگی آویخته بر دوش به کین خواهی کودک مرده برآیند». غریزه مادری زنان را به دست به عمل زدن، به در آویختن در نبرد پیش می راند … سپس، با روایت ماجرای یکی از آنها، نتیجه می گرفت که: «این زن در تحمل رنج و مصیبت مطلقا بی نظیر بود. او امروز به عدالتخواهی خویش سمت و سویی داده؛ او یک رزمنده زن است.» زن می تواند تعهدی عقلایی، عقیدتی داشته باشد: رزمجویی به وی رخصت می دهد تا خود را از اوضاع فرهنگی حاکم بر وی بیرون کشد …
”هانریت نیزان“ همسر ”پل نیزان“ که هنگام عزیمت به اسپانیا او را همراهی می کرد ستون نویس «هفته نامه ادبی و سیاسی و هجایی» Vendredi بود که سه گرایش ائتلاف حکومتی را نمایندگی می کرد (۷) و بقای آن با استمرار حکومت جبهه مردمی در فرانسه پیوند یافته بود. در ماه فوریه به مناسبت پیروزی جبهه مردمی در اسپانیای جمهوری دوم که در ۱۹۳۱ به زنان حق رأی داده بود، این مقاله نویس زن مدعی بود که «در مورد زنان تصور درست نخواهیم داشت مگر آنگاه که بیاندیشیم که آنها قادرند نه فقط در سیاست جنسیت، بلکه در سیاست طبقه خویش نیز درگیر شوند.» اسپانیای مسلح حق را به جانب وی داد.
چهره های گوناگون انقلاب به خصوص در اوضاع و احوالی دوگانه به ویژه به جنب و جوش در آمده بودند. یکی می بایستی تمام تخیل خوانندگان را و در نتیجه، همه استعداد صحنه آرایی سبک گزارشگری را در خود متمرکز سازد: سرود و نغمه. ”هرمن“ از جبهه ”ساراگوس“ نوشت «ناگهان، ترانه ها طنین انداختند». کوتاهی این فراز بر «ناگهانی بودنش» می افزود، فرایندی که نزد ”ویولیس“ در جبهه ”مادرید“ هم می توانستی دید: «اما این ترانه که از صد سینه به بیرون می تراود چیست، که در دل شب با عظمتی موقرانه و وحشی بر می خیزد؟ (…) اینها پیروزمندان اند، هزار تنی از سربازان عادی، که به خانه باز می گردند.» در Les Cahiers des Droits de l’Homme [دفترچه های حقوق بشر] که نامش را از بولتن لیگ وام گرفته بود، پژواک شگفت زدگی گزارشگران را نزد شاهدی باز می یابیم: «چه نمایش فراموش نشدنی، این کارگران، کارمندان، خرده بورژواهایی که، در آن موقعیت، هیچ رقم یونیفرمی، هیچ پیراهن رنگارنگی به تن نکرده بودند و پس از پیروزی بر ارتجاع فاشیست در ”بارسلونا“، سرود خوانان راهی ”ساراگوس“ بودند تا از جمهوری دفاع کنند.» و به قلم ”نیزان“ آمده بود: «اسپانیا چنین است: گام برداشتن به سوی نبرد از ترانه جدا کردنی نیست.» انگار اسپانیایی ها با رقصیدن با حرکات موزون paso doble دست کوبان یا با به هم کوبیدن طبله های سرانگشتی (Castagnettes)، به جنگ می رفتند. به رغم این کلیشه فرهنگی تأمین کننده تبلیغات، این صورتبندی بازتاب واقعیتی بود، که هم گزارشگران و هم شاهدان آنرا تائید می کردند.
تصویر پر جنب و جوش دیگری با ساز و پیرایه ای مشابه چنان بود که آدمی را تکان می داد: مشت های گره کرده رو به آسمان. ”هرمن“ می نوشت، «در هر پنج یا شش کیلومتر، جوانان خندان با مشت های برافراشته ما را نگه می داشتند، به ما درود می فرستادند»، ”نیزان“ هم نوشت که «هنگام عبور رزمندگان، آنهایی که در جبهه گندم (نان) مشت گره می کردند.» و سرانجام ”سوریا“ در Vendredi تصریح می کرد که در مناطق روستایی میان ”بارسلونا“ و ”سیرا دو گواداراما“، حتی «بچه ها هم مشت های خود را بلند می کردند.» آیا نمایشی به انگیزش حضور روزنامه نگاران بود یا حرکتی خود جوش؟ هرچه بود، نشانه ای که بر شوری انقلابی و تب و تابی ضد فاشیستی گواهی می داد. در گزارش ها، به واسطه آنها، گمنامان، در شخصیت های تام و تمامی روی می نمودند. چهره اسپانیای بر شوریده، به انقلاب روی آورده، سایه مشت های گره کرده چندی رو به آسمان بود که می بایستی با کارزار تخطئه و تحقیر و بدگویی، تهمت و افترا های مطبوعات مخالف، راستگرایان و دست راستی های تندرو افراطی به مقابله برخیزد.
افراطیان پیش از هر چیز آتش زدن کلیساها، و آشوب های منسوب به آنارشیست ها را کانون توجه خود ساخته بودند. هیچ گزارشگری این پیش آمدها را نفی نمی کرد و همگی به تشریح آن هم می پرداختند. ”پوترمند“ در L’Œuvre اعلام داشت که: «درست است که تقریبا تمام کلیساهای ”بارسلونا“ را به آتش کشیده اند، اما این هم درست است که روحانیون اسپانیایی آشکارا در کنار کودتا چیان شورشی صف آرایی کرده اند». دلیلی که ”ویولیس“ در Le Petit Parisien پیش می کشید، تصریح این نکته بود که اینهمه «نه از نفرت به مذهب، بلکه از ضدیت با روحانیون بر می خیزد». این تحلیل ها صاعقه خشم ”لئون دُده“ روزنامه نگار راستگرای افراطی را بر سر ”ویولیس“ فرود آورد، که در نشریه L’Action française، «تعبیر ”ویولیس“ به پسند خاطر، ”جبهه مردمی“ ابلیس، نکبت هایی که دولتی ها اخیرا در ”بارسلونا“ مرتکب گشته اند» را می نکوهید. «می دانستم که خانم ”آندره ویولیس“ ”سرخ“ی پر شور است، اما هرگز تصور نمی کردم که تا چشیدن خون تازه پدران روحانی و خواهران نیکوکار کلیسا هم پیش برود».
بزرگداشت وحدت
شماری ار گزارشگران چپگرا اختلاف میان این ارتجاع ریشه دار را در برابر کلیسا و عزم نگهداری میراث فرهنگی برجسته می ساختند. دو نویسنده عهده دار مأموریتی از سوی کمیته گردهمایی مردمی، همراه با ”ویولیس“ سوار هواپیما شده بودند. ”ژان کاسو“، بازرس ابنیه تاریخی، عضو کابینه ”ژان زه“ (وزیر آموزش ملی و هنرهای زیبا)، که سردبیر نشریه مشهور Europe هم بود؛ و ”ژان ـ ریشارد بلوخ“ وقایع نگار همان نشریه، که بعدها ثمره اقامتش را در اثری با عنوان اسپانیا! اسپانیا! منتشر ساخت. هر دو از همنشینان حزب کمونیست فرانسه بودند. ”کاسو“ در Vendredi اشاره کرده بود که «در کنار کلیساهای سوخته» در ”بارسلونا“ «گنجینه هایی را هم» دیده «که دسته های هنرمندان و باستان شناسان جوان آنها را از میان شعله ها بیرون کشیده، نجات داده بودند، یا غالبا پیش از آنکه خرت و پرت و اشیاء بنجل را به ابراز خشم مردم بسپارند با موافقت همان ها اجناس ارزشمند را بر می گزیدند». ”گابریل پِری“، مسئول سیاست خارجی روزنامه ”اومانیته“، که عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست فرانسه نیز بود تنها صدای ناهمخوانی به چشم می آمد. او حول و حوش ۵ اوت به ”بارسلونا“ رسیده و دو هفته در اسپانیا مانده بود: «سوزاندن کلیساها هرگز ماده ای از برنامه کمونیست ها نبوده. هرگز یک کمونیست فرانسوی پیشنهاد نکرده بود که کلیسایی را بسوزانند.» مردم نیش و کنایه تلویحی نهفته در این گفته را در می یافتند.
لحن وی از گزازش های دیگری متمایز بود که در روزها و هفته های نخست، مفهوم «وحدت» را آشکارا می نمایاندند. ”پی یر مارس“ گزارشگر ”اومانیته“، جزو نخستین کسانی بود که حدود ۲۵ ژوئیه از طریق ”پوییگسردا“ به خاک اسپانیا گام نهاد. موقعیت ویژه او این بود که هم به شمال شرقی و هم شمال غربی اسپانیا رفته و به خطه هایی نیز سر زده بود که «شورشیان» کودتاچی تصاحب کرده بودند. در ”سرزمین باسک“ در ابتدای ماه اوت، او از مبارزانی سخن می گفت که روزنامه Frente popular را، که در محل منتشر می شد، می خواندند: «رزم آوری که جلوی Oyarzun کشیک می دهد، کسانی که در Villa- franca نبرد می کنند آنرا می خوانند، نظیر شبه نظامیان لباس کار پوشیده ای که صبح زود از سنگرها باز می گردند و هنوز در کامیون نشسته اند». مبارزان با بازوبند سبز، سفید، سرخ حزب ناسیونالیست ”باسک“ آنرا با همان توجهی از نظر می گذرانند که پیکار گران سلطنت طلب با بازو بندهای سیاه و سرخ، و کمونیست ها و سوسیالیست هایی که روبان قرمز به سرشانه های خود دوخته اند.»
این گفتار یکدلانه غالبا با پیش کشیدن انقلاب ”آستوری“ ها همراه می شد، که برخلاف آنچه در ”بارسلونا“ گذشته بود، اتحاد ملی کارگران، سوسیالیست های انقلابی و کنفدراسیون ملی سندیکالیست آنارشیست کار، همپیمان شده بودند. ”نیزان“ یا ”هرمان“ از یادآوری این مطلب چشم نمی پوشیدند که در این تابستان ۱۹۳۶ شعار ”آستوری“ ها «به پا خیزید!» را دیده یا شنیده بودند («برادران پرولتر متحد شوید»). با اینحال، از ۲۷ ژوئیه، ”هرمان“ نگران شده بود که: «مثلا در ”بارسلونا“ سندیکالیست های آنارشیست که ورود آنها به نبرد رویداد سرنوشت سازی بود، اکنون مسلح گشته اند و پرچم سرخ و سیاه آنها کمابیش بر فراز همه سنگرها در اهتزاز است. آیا ذهنیت وحدت برجای خواهد ماند؟» ”نیزان“ در همان جا و همان دوران نوشت که: «حتی یکی از این خودروها نیست که نشانه وحدتی را که از کوره نبرد به در آمده بر خود نداشته باشد. حتی یکی نیست که نمادها را بر خود نداشته باشد، کنفدراسیون ملی کار و اتحادیه عمومی کارگران که دیری دشمنان هم بوده اند، امروز همگی هم پیمان اند». و افزوده بود که: «من از دیروز با بسیاری از آنارشیست ها گپ زده ام: هیچ کس در میان آنها نمی خواهد از وحدتی بگسلد که به ناچار، و به بهای خون های بر زمین ریخته فراهم آمده است.»
همین آنارشیست ها، در کاری که هرگز در گذشته نمی کردند، نشریه های ادواری فرانسوی را بر هم می انباشتند که اهمیت آنها هم مایه دغدغه و هم موجب سراسیمگی شان بود. نشریه مصور معروف Vu از پایان ماه ژوئیه به لطف هواپیمایی که مدیر آن، ”لوسین وگل“، اجاره کرده بود، در خاک اسپانیا دست به دست می گشت. ”گئورگ رایسنر“ عکاس، صفحه اول شماره ویژه روز ۲۹ اوت آنرا با کلیشه هایی از ”کاپا“، ”تارو“، ”چیم“ … پر کرده بود. این نشریه گزارش ها و مقالات دیگری را هم به قلم چندین تن از نویسندگان آن روزگار به خوانندگان خود عرضه می داشت. و به نشانه وحدتی که خواستارش بودند، مقاله ای را درباره هریک از گرایش های عقیدتی حاضر در میدان نبرد اختصاص داده بود: (نیزان درباره) کمونیست ها، (لویی پارو درباره) سوسیالیست ها ، (پارو در باره) چپگرایان جمهوریخواه ، (الکساندر کروآ درباره) آنارشیست ها.
از نیمه دوم ماه اوت در گزارش کمونیست ها، گفتار در باره وحدت با تکانه هایی به لرزه در افتاده بود. حول و حوش ۲۰ اوت گیر و دار مناقشات ضمنی با رویکرد دو مقاله که یکی از آنها را ”پری“ نوشته بود آغاز گشت. ”پری“در میانه ماه اوت در مادرید در نشستی حضور یافته بود که روز ۱۹ ژوئیه ”دولورس ایباروری“ نماینده کمونیست از فراز بالکن وزارت کشور در آن شهر اعلام می داشت « نخواهیم گذاشت که آنها از اینجا بگذرند!». فقط امروز نیست که ”ایباروری“ ملقب به گل شور و شیدایی، خلقی ترین کارگر مبارز اسپانیایی است. اقتدار وی بر کشور جمهوریخواه حاکم گشته است. گل شور و شیدایی یعنی تمامی اسپانیا.» اصرار فزاینده گزارشگران کمونیست، به برجسته ساختن حزب در اسپانیا اعلام توفان در راه بود. روز ۶ اوت، به لطف ”چیم“، چهره ”ایباروری“ تمام صفحه اول Regards را پر کرده، و جنگ تصاویر برای جمهوری اسپانیا به راه افتاده بود.
اما این نبرد در آن لحظه از ذهنیت اغلب گزارشگران دور ماند. حضور آنها بر خاک شبه جزیره ”ایبری“ کمتر تحت تأثیر مناقشه بود تا هیجانی درآمیخته با نگرانی. ”هرمان“ و ”نیزان“ موقع ورود خود در ماه ژوئیه به فاصله چند روز یکی در ”پرتوس“ و دیگری در ”پوئیگسردا“ می گفتند که «همه چیز آرام است». این صورتنبدی ادبی گزارش جنگ و در این مورد جنگ داخلی، در منطقه ای که شورشیان کودتاچی را مات کرده بودند، هم به خدمت پر رنگ کردن چگونگی استقرار گزارشگر رویاروی این «آرامش» در می آمد و هم گواه آن بود که وضعیت به خوبی در دستان مطمئن اردوگاه جمهوریخواهان قرار دارد. بهت و حیرت زدگی انگار در برابر حال و هوای آرام جاهایی اصیل تر می نمود، که «شورش» به شکست انجامیده بود: «خُلق خوش» در ”بارسلونا“ (هرمان): «ناب ترین سرخوشی فرمانروا به دور میز» در جبهه ”ساراگوس“ (پوترمان): ”پل ویان ـ کوتوریه“ سردبیر ”اومانیته“، و نیز شهردار و نماینده مجلس کمونیست که از پایان ماه ژوئیه چند روزی را در ”خطه باسک“ سپری کرده بود، به توصیف«خیابان های (…) آکنده از مردم» در ”سن سباستین“ می پرداخت.
”هرمان“ به محض عبور از مرز نوشت «اما به این آرامش اعتماد نشاید». سه روز بعد در ”بارسلونا“ او تصریح می کرد که: «زیرا یک جنگ واقعی در جریان است». ”ویولیس“ هم فراز کوتاهی را به کار گرفت که تجانس آوایی آن خود گواه موقعیت بود: «وقتی دیشب به ”ولانس“ رسیدم، شهر حال و هوای جشن و شادمانی داشت. اشتباه می کردم. شهر در جشن نبود، بلکه تب داشت.» آیا اسپانیا از بیماری فاشیسم شفا خواهد یافت؟
این واقعیت جنگ با خون های بر زمین ریخته همراه بود. ”ویان ـ کوتوریه“ در پایان ماه ژوئیه ناظر نبردهای پادگان ”لویولا“ (سن سباستین) بود، در معرض تیرهایی که بر شبه نظامیان می بارید، در حالی که پرچم سفید تسلیم را بلند کرده بودند، شاهد مرگ صدها تن در میان آنها بود: فریاد می کشید: «قاتلان!» ”سوریا“ در Regards شرح می داد که: روز ۱۸ ژوئیه «میدان درندشت ”کاتالونیا“ از اجساد پوشیده بود». در Vendredi نوشت، در پایان ماه در این میدان «بوی تعفن ماندگار اجسادی» به مشام می رسید، «ابری از گاز در هوا شناور بود». ”ژان ـ پل بوگنک“ گزارشگری از Regards در ماه اوت نزدیک ”هوئسکا“ (آراگون) نزد «شورشیان» رفته بود: «در اینجا، اعدام ها، رویدادهای جزئی زندگی روزمره اند. تیرباران می کنند که تیرباران کرده باشند.»
آیا این روزنامه نگاران سخنی از اعدام هایی را نیز به میان می آوردند که جمهوریخواهان مرتکب می شدند؟ در ”ولانس“، ”ویولیس“ که در نبرد علیه گردان سواره نظام «شورشی» محبوس در پادگان حضور داشته بود در این مطلب درنگی کرده: «سپس چه پیش آمد؟ بهتر آنکه در پی آگاهی از جزئیات این تراژدی نشتافت. (…) آیا افسرانی که به جوخه آتش سپردند، صد یا صد و پنجاه تن بودند؟ (…) دیگر موضوع تیره روزان در میان نیود.» اشارات در جبهه ضد فاشیست ها نادر بود. تبلیغات در میان بود تا آنان را به سکوت و نیز پشتیبانی از نبرد وا دارد. گذشته از آن، گستردگی دامنه سرکوب فاشیستی مسئله قربانیان نگون بخت از صفوف آنان را می روفت و از پیش چشم بر می داشت. دیری نمی گذشت که موضوع نخستین جنازه ها در گزارش ها روی می نمود. پس از بمباران ماه آوریل مادرید، گزارشگران دیگر از مشی برگزیده [خودداری از اشاره به قربانیان فاشیست] دست بر نمی داشتند.
اما در آن لحظه، شور حیات چیرگی داشت، و مقالات از هیجان نبرد سرشار بود. با اینحال در همین گزارش ها نوعی نگرانی هم از میان خطوط آنها به بیرون درز می کرد، گیریم تفسیرها و سرمقاله هایی که همه گرایش های چپ در فرانسه می نوشتند آنرا با «یقین به پیروزی» نادیده می گرفتند ــ گرچه البته همین نگرانی را در گزارش ها باز می تاباندند. این آمیزه بیم و امید، این تردید میان شور و اشتیاق و روایت آزمون واقعیت از قلم درخشان نویسندگانی جاری می شد که هنور امروز هم احساس می کنیم.
بدینسان مقاله ای به قلم ”مادلن ژاکوب“ از گزارشگران مشهور آن دوران را که در آغاز جنگ با شماره ویژه نشریه Vu همکاری داشت، و چند روز پس از قیام به اسپانیا رسیده بود از آن جمله باید به شمار آورد. با او در گوشه ای از میدان ”کاتالونیا“ در ”بارسلونا“ بنشینیم و کشاکش آغاز این تابستان ۱۹۳۶ را در افسانه پسین جنگی باز سنجیم که این چنین اندک ما را به خود می خواند: «مردانی از همه سنین عمر پیاده پرسه می زنند، تسمه تفنگ به شانه آویخته. یکشنبه سرایداران بی خیال، چنانکه میان ما مرسوم است بر پیاده روها با همسایگانی گپ و گفتگو دارند که در آرامش روی صندلی های خود لمیده اند. اما تفنگ هایشان به آنها تکیه داده است. جوانکی آنجا با دست چپ گونه دختر بچه ای را نوازش می کند و با دست راست با نوک لوله تفنگش حروف اول در هم پیچیده نامش را بر خاک میدان ”کاتالونیا“ نقش می کند. اینجا در ”بارسلونا“ دیگر کسی نبرد نمی کند. فقط مراقب اند.»
پی نوشت:
۱ـ ”L’Intransigeant“، ”Le Petit Journal“، ”Le Petit Parisien“، ”Le Matin“، ”Le Journal“.”Le Petit Journal“ از این ویژگی برخوردار بود که هم مقالاتی را منتشر می کرد که در گرایش چپ و هم در گرایش راست دسته بندی می شدند. در کنار گزارش های ”آندره ویولیس“، مقالات ”آندره سلمون“ نیز به چشم می خورد که از اردوی فرانسویان می نوشت.
۲ ـ در ماه اکتبر ۱۹۳۴، چندین جنبش اعتصابی، از جمله انقلاب ”Asturie“ها، به راه افتاد،. شورشی مهم به رهبری معدنکاران، که وحدت تمام نیروهای چپ را به خود دید و چونان یکی از مهمترین جنبش های نبرد اجتماعی تاریخ اسپانیا طی آن سال ها در خاطرها ماند. ژنرال ”فرانسیسکو فرانکو“، که آنگاه فرمانده نظامی جزایر ” Baléares “ بود به کمک لژیون خارجی و افواج مراکشی به سرکوبی آن پرداخت.
۳ ـ انتشارات ” Cherche-Midi“، همه این گزارش ها را در سومین جلد انتشارات انتقادی مقالات ”پل نیزان“ در ۲۰۱۷ به چاپ خواهد رساند.
۴ ـ وی آنرا در ” Vu ۱۹۳۷“، در اسپانیا نزد انتشاراتی ” فلاماریون “ به چاپ رساند.
۵ ـ حزب ” اتحاد پرولتری “ ، از ادغام “ حزب کارگر و کشاورز “ و ” حزب سوسیالیست کمونیست “ پدید آمد.
۶ ـ ستونی که آنارشیست اسپانیایی ” Buenaventura Durruti “ (۱۹۳۶ ــ ۱۸۹۶) هدایت می کرد.
۷ـ کمونیست، سوسیالیست و رادیکال.
یادداشت نوشته آن ماتیو * مدرس ادبیات و روزنامه نویسی در دانشگاه ” لورن “، مدیر نشریه Aden. Paul Nizan et les années 30 (نانت) و برگردان منوچهر مرزبانیان است.