انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

غریبه ای به نام رابطه

نگاهی روانکاوانه به نمایشنامه “مهمان ناخوانده”* اثر اریک امانوئل اشمیت

سید مجید جزایری-روانشناس بالینی و روان درمانگر

اشمیت از آنجایی که فلسفه خوانده است در نوشته‌های خود معمولا به مناظرات فلسفی و گاه اخلاقی ای می‌پردازد که انسان در روند زندگی خود با آن روبروست. اشمیت با ظرافتی ستودنی این دغدغه های فلسفی را در بستر مسائل ارتباطی به زبانی ساده برای ما می‌شکافد و معمولا نتیجۀ نهایی را به عهدۀ خودمان می‌گذارد. نمایشنامۀ مهمان ناخوانده، ترجمۀ تینوش نظم جو از آن نوشته هایی است که اشمیت در آن سعی دارد دو نوع نگاه کلی را با ریز بینی و سعۀ صدر مقابل هم قرار دهد. واضح است با روانکاوی آشناست و در نوشته هایش به روشنی به مفاهیم و تجربیات روانکاوی اشاره می‌کند. اما این اثر به نظر من با دیگری هایش متفاوت است. اشمیت خواسته و ناخواسته با خطاب قرار دادن فروید با زبانی ساده نشست روانکاوانه را به تصویر می‌کشد. اما اینبار گویی جای تحلیل شونده و تحلیل گر عوض می‌شود. اطمینان دارم که این نمایشنامه را از زوایای گونه‌گونی می‌توان نگریست و ذهن خلاق اشمیت راه را برای تصور لایه های بیشماری در نوشته‌هایش، باز گذاشته است. زاویه ای که من دیدم تنها یکی است و البته کوتاه.

 

شخصیت‌های این داستان شاید نماد بخش‌هایی از روان ما باشند. افسر گشتاپو می‌تواند نمایندۀ اید باشد. فقط درخواست دارد. زیادتر می‌خواهد و هرچه بیشتر ارضاء می‌شود(پول دریافت می کند)حریص تر می‌شود. آنا،دختر فروید، نمایندۀ بخشی از ماست که همه‌اش به دنبال فرار است. فرار از مشکلات و رسیدن به آرامش. اتفاقا آدم‌هایی که در زندگی بیشتر به دنبال راه فرار هستند بیشتر در چالۀ مشکلات می‌افتند. آنا توسط گشتاپو برای چند ساعتی بازداشت می‌گردد. فروید نمایندۀ ایگوست. منطقی، عقل‌گرا، واقع‌نگر. به دنبال شواهدی برای رد یا تأیید فرضیه‌هایش. برای منطق و استدلال ارزش بیشتری قائل است و با دفاع‌های گوناگون سعی دارد از کنترل شدن توسط اید جلوگیری کند. غافل از این‌که هرچه به افسرگشتاپو بیشتر پول می‌پردازد، افسرِ زیاده خواه، طالب ارضای بیشتر است.

 

آنا نمایندۀ بخشی از ماست که تحمل هیچ یک از مشکلات را ندارد. حاضر است همه چیز را فروبگذارد و برود. می‌خواهد اتریش را ترک کند و برای مدتی هم صحنه را ترک می‌کند. اما باز می‌گردد.در مرکز گشتاپو هم به دنبال راهی برای فرار است. دست خود را می‌برد تا توجه ها را جلب نموده و زودتر خلاصی یابد. گویا دارد تمارض می کند. از مشکلاتش فرار می کند و وقتی گیر می‌افتد فشارها را بدنی سازی می‌نماید. فروید یا همان بخش منطقی سعی در میانجیگری بین این دو را دارد. شرایط سختی است. هم باید از کنترل اید جلوگیری کند و هم فرار را بهترین راه نمی‌داند. حتی شاید نمی‌تواند فرار کند. بیشترین فشار بر روی او ست. هنگامی که آنا را می‌برند به فروید سخت می گذرد. تحت فشار است.

 

اما غریبه. غریبه کیست؟ مطمئن هستم خدا نیست. حتی نمایندۀ خدا باوران هم نیست. غریبه بازهم نمایندۀ بخشی از ماست. بخشی که اید برای زندانی کردن و به کنترل درآوردنش به دنبالش می‌گردد. بخشی که وقتی می‌خواهیم از مشکلات فرار کنیم نادیده می‌انگاریمش و بخشی که با استدلالات منطقی ما جور در نمی‌آید. غریبه دقیقا همان کودکی است که با پاهای باز کف اتاق نشسته است و بلند کسی را صدا می‌زند اما پاسخی دریافت نمی‌کند. این شخصیت اما، با همۀ شخصیت‌ها در تماس است. همه را به نوعی می‌شناسد و همه را به گونه‌ای تحت تأثیر خود قرار داده است. شخصیتی که با هر کدام از شخصیت های داستان ارتباط خاص خودشان را برقرار نموده است. غریبه، رابطه است!. غریبه اگرچه درمانگر نیست ولی ویژگی فضایی شفابخش را دارد. فضایی امن. هرگز به تو حمله نمی‌کند. هرگز تو را تحقیر نمی‌کند و حتی وقتی فروید بر سرش داد می‌کشد با دستانی محبت‌آمیز او را به آرامش وا می‌دارد. خوب گوش می کند و خوب فروید را با خودش مواجهه می‌دهد. با فروید در یک سطح می‌نشیند و خلاصه به او امنیت نثار می‌کند. امنیتی که مبنای شکل گیری رابطه است. رابطه‌ای که در نهایت شخصیت‌های مختلف را گردهم می آورد. آنا وقتی فرار می‌کند در پی‌اش می‌رود. می‌خواهد بداند کجا می رود. گاهی با چشمکی کوچک که شما بخوانید تعبیری ظریف او را متوجه حرکت خود می کند. اگرچه فردی که همیشه فرار می‌کند وقتی با او روبرو گردد با خشم او را می‌راند. آنا می‌دانست غریبه به دنبالش است ولی هنوز می‌خواهد فرار کند و البته فضای امن، فضای پذیرش است. غریبه به فرار او لبخند می‌زند. چون می داند بازمی‌گردد. اگرچه اجازه می‌دهد خواست ها و تمایلات ناآگاهانه، آزادانه با دستکش‌های چرمی و پوتین‌های سیاه به دنبال ارضای بیشتر باشد. اما ارضایش نمی‌کند.

 

فضای درمانی امن، رابطه است. رابطه‌ای که در آن آزادانه از همه چیز می‌گوییم. فریاد می‌زنیم، گریه می‌کنیم، تهدید می‌کنیم و حتی انتظار معجزه داریم. اما بزرگ‌ترین معجزه همین آگاهی است. آگاهی‌ای که به مدد رابطه‌ای امن در حال رشد است. آگاهی‌ای که تجربه محور است. فروید در حال تجربۀ غریبه است. غریبه بخشی از روان ماست. بخشی که با منطق جور نیست، تن به مهار اید نمی‌دهد و با پیگردی این که کجا فرار می‌کنیم سعی در بازگرداندن ما دارد. اتاق فروید نیز ساحت روان ماست. جایی که تمامی شخصیت ها در آن رفت و آمد می‌کنند. با هم حرف می‌زنند و حتی از هم فرار می‌کنند. اما محل یکسان است. یعنی ساحت روان ما دست نخورده باقی می‌ماند. تنها اجزای آن را به کمک غریبه‌ای که اکنون رابطه است بیشتر می‌شناسیم. این شاید رهنمود دیگری باشد که تمام شخصیت‌های داستان را نمایندۀ یک نفر بدانیم. همۀ این شخصیت‌ها به واسطۀ این غریبه به هم متصل می‌شوند و حتی شاید به خودشان. هرچند آنا و افسر گشتاپو کمتر و کوتاهتر به خودشان متصل می‌گردند. غریبه آن بخشی از ماست که اصالت را به رابطه می دهد و مشکل را در رابطه می‌بیند. غریبه‌ای که فرار نمی‌کند. رابطه‌ای که بلند صدا کرده و تشنۀ پاسخ مانده است.

 

شاید غریبه از زاویۀ دیگری نمایندۀ تحلیلگر باشد. تحلیلگری که تشنۀ رابطه است. تحلیلگری که بر خلاف تصور، به همۀ مراجعانش شبیه است. دردش می‌گیرد. زیبایی را دوست دارد. از افسر گشتاپو بیزار است و جوشاندۀ خوش بو را مشتاقانه سر می‌کشد. درمانگری که نیاز پیدا می‌کند تا کثافت‌های خود را در توالت بریزد و خلاصه درمانگری که رابطه محور است. غریبه گاهی از صحنه خارج می‌شود. فروید می‌ماند و تنهایی‌اش. مثل وقت‌هایی که رابطه در دسترس نیست. مثل وقت‌هایی که درمانگر حضور ندارد. ولی به فروید گفته است که دماغ افسر گشتاپو شبیه دماغ دایی اوست. تحلیلگری که همه‌جا با مراجعش نیست ولی مراجع می‌تواند گفتگوی درونی با او داشته باشد. به چه سبب؟ به سبب امنیت. امنیتی که در بستر رابطه فراهم گردیده است. اشتباه نکنید! تحلیلگر شخص نیست. درمانگر فردی نیست که روی صندلی بنشیند و تعبیر بدهد. تحلیلگر دستی به نشانۀ ادامه بده و یا سری به نشانۀ می‌شنوم و یا آهی برای ابراز همدلی نیست. تحلیلگر، رابطه است. در جایگاه رابطه می‌نشیند که می‌تواند زانوان فرویدِ در اوج را سست کند و دلِ آنای همیشه در حال فرار را بلرزاند و با کمک پیگردی‌ها و تعابیر ظریف – شما بخوانید چشمک های داخل پارک- او را به خود جلب کند. غریبه جوشانده را مشتاقانه سر می‌کشد تا طعم وی را درک کند. طعم روان آنا را. غریبه اکنون بازتاب خود آناست.

 

اما افسر گشتاپو. مذبوحانه به دنبال غریبه است. حتی به خیال خودش دستگیرش می‌کند. اما در بستر رابطه‌ای امن، رانه ها تحت کنترلند ولی نابود نمی‌شوند. با رابطۀ امنی که برقرار شده است فروید می‌تواند دفاع کارآمدتری برای کنترل افسر باجگیر بیابد و این باعث تقویت رابطه می‌گردد. سرنخ را رابطه به او داده بود.

 

در نهایت همان‌طور که در این نمایشنامه به خوبی به آن پرداخته است نقش و اهمیت رابطه در تعاملات انسانی است. اشمیت اساسا آثار خود را به تاکید و توجه زیادی به عنصر رابطه در فرایند داستان روایت می‌کند. او به خوبی به ما می‌آموزد که رابطه همه چیز است. وی همسو با لیختنبرگ (Lichtenberg & Bronstine & Silver, 1984) روانکاو معاصر مشهور به نقش اصلی رابطه بینافردی در ایجاد و برآورد نیازهای روانی توجه ویژه‌ای دارد. این دو روانکاو در کتاب ارزشمند خود با عنوان “همدلی” بیان داشته‌اند که رابطه یکی از نیازهای اساسی ماست. ما در رابطه مشکلات خود را می‌یابیم؛ در رابطه رانه‌هایمان را تحت کنترل در می‌آوریم و نهایتا رابطه ما را به فراسوی آگاهی و تجربه‌ای متفاوت با حضور تمامی شخصیت‌های زندگی‌مان خواهد برد.

غریبه همیشه از ناودان خانۀ ما آویزان است. کافی است صدایش را بشنویم!

* این نمایشنامه با نام ملاقات و به کارگردانی احمد ساعتچیان و شهاب حسینی در فرهنگسرای نیاوران اجرا شده است.

نویسنده انترن پیشرفته روان درمانی تحلیلی در انستیتو روان کاوی تهران است و مطلب در چارچوب همکاری مشترک با مرکز سیاووشان منتشر می شود.