انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

عمیق ترین خوابها را روی فرش خانه مادربزرگ تجربه می کنم

گفتگو با زهرا

من دوست دارم جایی در خانه، فضای خاص باشد، یعنی در آن هر کاری انجام نشود، از روزمرگی در امان باشد، مثلا در آن جروبحث نشود، هر حرفی زده نشود، آرامش و نوعی معنویت در آن وجود داشته باشد. مثلا در آن اتاق شعر خوانده شود. عمومی وخصوصی بودن آن هم خیلی برایم تفاوتی ندارد، یعنی شاید گاهی دیگران هم بتوانند از آن استفاده کنند.

زهرا متولد سال ۷۱ در خانواده ای متوسط و ساکن خیابان ری تهران، درباره خانه اش با انسان شناسی و فرهنگ صحبت می کند.

لطفا خودتان را به طور مختصر معرفی کنید.

زهرا هستم. ۲۲ ساله و متاهل. فرزندی ندارم. یک سال از ازدواجم می گذرد.

تابحال در زندگیتان چند خانه را تجربه کرده اید؟

در خانه پدرم که یکبار جابجایی داشتیم. بعد از ازدواج هم هنوز جابجایی نداشته ایم.

خانه پدریتان چه شکلی داشت؟

خانه ای بازسازی شده بود. در واقع خانه ای قدیمی بود که دستی به سرورویش کشیده و به حالت مدرن تر درآورده بودند.

سنتی و مدرن از چه جهت؟

حیاط داشتیم و قبل از نوسازی باغچه هم بود، اما در جریان نوسازی تخریب شد. ابتدا بخشی از کارها یمان را در حیاط انجام می دادیم، اما بعد از نوسازی، خانه به صورت طبقات آپارتمانی مستقل درآمد و حیاط مشاع شد. ما هم که ساکن طبقه سوم شدیم، یک بهارخواب مجزا داشتیم که جلوی واحدمان قرار داشت و در واقع، نوعی تغییر کاربری پاگرد بزرگمان بود.

این بهارخواب دقیقا به چه دردی می خورد؟

در آن لباس پهن می کردیم. یک عدد اجاق گاز هم گذاشته بودیم و سرخ کردنیها را به جای آشپزخانه در آنجا انجام می دادیم. لوله کشی آب داشت و ماشین لباسشویی هم آنجا بود. گاهی اوقات هم که میهمانی یا مراسمی داشتیم، برای جای دادن بخشی از میهمانان از آن استفاده می کردیم.

بعد از مدرن سازی خانه تان چه شکلی شد؟

نمای آجری خانه را به سنگ تبدیل کردیم. پله ها را هم همینطور. شیرالات و کابینت ها عوض شد و کف خانه هم که به صورت سرامیک درامد…

آیا تعویض نمای آجری به سنگی، حس خاصی به شما داد؟

خانه مان خیلی تمیز و قشنگ تر شد. به علاوه، خانه در حالت قبل حشراتی موذی مثل سوسک داشت که با تغییر نما عملا جلوی آنها گرفته و خوشبختانه تعدادشان بسیار کم شد. با کابینت های آشپزخانه هم فضای زیادی به ما اضافه شد. کابینت های قبلی فلزی و تعدادشان کمتر بود، اما کابینت های چوبی علاوه بر زیبایی، فضای بیشتری در به منزل به وجود آورد. آشپزخانه مان قبلا هم اوپن بود و در زمان نوسازی، تغییری در این حالت ندادیم، اما شخصا آشپزخانه های مجزا را ترجیح می دهم.

چرا؟

چون به نظرم آشپزخانه مجزا به خصوص در زمان حضور میهمان در منزل، حریمی برای خانم خانه ایجاد می کند. اما متاسفانه هم در خانه پدریم و هم در خانه خودم آشپزخانه اوپن است. خانه خودم کاملا مدرن است و به همین جهت همه قسمتهای آن طبق اصول جدید ساخته شده. با اینهمه، من خانه سنتی را بیشتر دوست دارم.

چطور؟

چون هویت دارد.

آیا فضای خاصی در خانه سنتی، مد نظر شماست؟

ببینید من دوست دارم جایی در خانه، فضای خاص باشد، یعنی در آن هر کاری انجام نشود، از روزمرگی در امان باشد، مثلا در آن جروبحث نشود، هر حرفی زده نشود، آرامش و نوعی معنویت در آن وجود داشته باشد. مثلا در آن اتاق شعر خوانده شود. عمومی وخصوصی بودن آن هم خیلی برایم تفاوتی ندارد، یعنی شاید گاهی دیگران هم بتوانند از آن استفاده کنند. بزرگی و کوچکی آن هم مد نظرم نیست، می تواند فضایی ۱*۱ متر باشد. اما یک گوشه خلوت و خاص باشد. ما در حال حاضر در خانه مان چنین فضایی مهیا کرده ایم و مثلا برای کارهای علمی، تفکر و امور معنوی به آنجا می رویم. این فضا حد فاصل یک ستون و دیوار است که چون پنجره دیوار به جای بازشدن به خیابان، به پاسیوی ساختمان باز می شود، در آنجا از سروصدا خبری نیست و نورگیر خوبی هم از سمت بالا دارد که تا طبقات پایین را روشن می کند. من هم پرده هایی آبی جلوی آن آویزان کرده ام که بازتاب شان، فضا را آرامش بخش تر کرده و اصولا وقتی به آن اتاق قدم می گذارم، دلم هوای تکیه دادن به یک بالش و نوشیدن یک دمنوش می کند.

این فضایی خیلی خصوصی و خیلی آرام است؟ یعنی این خصوصیاتِ فضای مد نظر شماست؟

لزوما خیلی خصوصی نیست، اما بسیار آرامش بخش است، یعنی ذهن آدم را آرام می کند.

یعنی مثلا میهمانهای شما هم اجازه استفاده از آن فضا را دارند؟

البته. اما برای من و همسرم جنبه آرامش بخش آن مهم تر است. در واقع اتاق خوابمان هم به اندازه آنجا به ما آرامش نمی دهد.

آچرا؟ مگر پنجره رو به خیابان دارد؟

بله. هم پنجره رو به بیرون دارد و هم بالکن مان کاملا داخل خیابان است که فکر می کنم این بزرگترین نقطه ضعف خانه مان است. متاسفانه یکی از خروجی های خیابان اصلی هم بسته شده و بار مسیر تردد دقیقا به خیابان ما منتقل شده. صدای موتور و ماشین حتی نیمه شب هم قطع نمی شود.

اما اینطور که می گویید باید نورگیر خوبی داشته باشد…

من پشت پنجره های رو به بیرون، به جای پرده تور، پرده های پارچه ای نصب کرده ام تا مشرفیت آن را بگیرد. به خصوص که اتاق خواب هم هست. از تخت هم که عملا استفاده نمی کنیم، چون هر دویمان روی زمین راحت تر می خوابیم. به همین خاطر در پذیرایی می خوابیم، هم به خاطر آرامش بیشتر و هم اینکه روی زمین، احساس می کنم بهتر خستگی درمی کنم.

نمی توانید این اثاثیه را از اتاق خواب جمع کنید و استفاده بهتری از این اتاق داشته باشید؟

چون در اینجا مستاجر هستیم با خودم فکر کردم بعد از ورود به خانه بعدی، هم تخت را جمع کنم و هم مبلها را.

مبلها را چرا؟

دلم فاز سنتی می خواهد. آرامش بیشتری با خود دارد.

چرا؟ آیا چیزی در فضای مدرن هست که آرامش شما را بر هم زده و می خواهید از آن به فضای سنتی پناه ببرید؟
فضای سنتی آرامشی در خود دارد که در فضای مدرن نیست. دلم تخت سنتی و ترمه و… می خواهد. البته مقداری وسایل قدیمی مثل سماور برنجی و مس و دوربین های قدیمی و… دارم، اما به خاطر اینکه آنها را همین طوری کنار هم چیده ام، کمی لوث شده. بعضی هایشان را خریده ام و بعضی هم یادگاری است و من همه آنها را بدون دکوراسیون خاصی کنار هم چیده ام. دلم فضایی می خواهد که بتوانم با تناسب بیشتری آنها را در آن بچینم. یا اینکه در فضایی باشم که کف آن سرامیک نباشد.
چرا؟ دلتان می خواهد به جای سرامیک چه چیزی باشد؟
موکت. دوست دارم وقتی پایم را روی زمین می گذارم، موکت را حس کنم. اینکه موکت و فرش را زیر پایم حس کنم به من آرامش می دهد. همسرم هم همین طور است. یکبار که با هم صحبت می کردیم، به این نتیجه رسیدیم بد نیست سادگی را به برند تبدیل کنیم. مدتی پیش به خانه یکی از دوستانم رفته بودیم که تا اندازه ای با ما رودربایستی داشت. بااینهمه فقط یک نوع میوه آورد. ناهار هم لوبیاپلو پخته بود. در حالت عام ممکنست فکر کنیم «عجب کار ضایعی! این وضعیت لااقل سه نوع میوه و یک غذای سنگین را می طلبد!» اما آن روز واقعا به ما خوش گذشت.
شما که اینقدر دوستدار چیزها و فضای سنتی هستید، چرا جهیزیه تان را به صورت مدرن و در یک آپارتمان مدرن چیدید؟
آخر اصلا در همین مدت بعد از ازدواجم بود که نگاهم تغییر کرد. قبل از آن، طور دیگری فکر می کردم، رویایی و رمانتیک به زندگی نگاه می کردم. اما بعد از ازدواج، نگاهم به زندگی، خانه، اطرافیان و… تغییر کرد. چون زمان زیادی در منزل بودم و دایم با لوازم اطرافم تماس داشتم، به نوعی بررسی رسیدم. یعنی مدتی خانه داری و کار با وسایل مختلف به من نشان داد با چه وسایلی بیشتر سروکار دارم. در صورتی که قبل از ازدواج به خاطر اینکه درس می خواندم، صبح از خانه بیرون می رفتم و بعدازظهر برمی گشتم. بعد هم استراحت می کردم. به امور منزل کاری نداشتم و نمی دانستم به چه چیزهایی نیاز دارم و به چه چیزهایی نه. بیشتر در فضای شخصی خودم بودم.
به هر حال شما تازه عروس هستید. آیا دیدن و حضور در یک فضای مدرن با اثاثیه نو و کامل برایتان لذت بخش نیست؟
اوایل اینطور بود. اما بعد برایم عادی شد. به علاوه به خاطر شباهت فکری با همسرم، به تدریج و با هم به چنین نتیجه ای رسیدیم. بعد از مدتی هم احساس کردم با وجود این خانه و زندگی مدرن، آنقدرها احساس راحتی و آرامش نمی کنیم. به خصوص وقتی منطقی فکر می کنم، می بینم گاهی اوقات ما عرفی می سازیم که با دست خود، خود را در تنگنا قرار می دهیم. مثلا هرچقدر فکر می کنم می بینم لزومی ندارد وقتی انسان ساکن یک آپارتمان زیر ۱۰۰ متر است، با اثاثیه و مبلمان آنچنانی و پرهزینه خانه را طوری پر کند که موقع راه رفتن دایم به چیزی برخورد کند. به بیان جدید، انرژی هم ردوبدل نمی شود. فضا خفه است، آدم نمی تواند نفس بکشد. یا مثلا چند ردیف پرده که به خاطر “زیبایی” بیشتر جلوی پنجره های کوچک آپارتمان های امروزی نصب می شود. همه اینها مانع گردش هوا می شود. من در اتاق خوابم یک تختخواب عظیم فانتزی و گرانقیمت گذاشتم، اما حالا که فکر می کنم می بینم واقعا نیازی به چنین چیزی نداشتم و اگر نبود، چه فضای بزرگی در اتاق، آزاد بود و در اختیارم قرار داشت. لااقل آن ۲۰ کارتن کتاب شوهرم را در آن قرار می دادیم. اما حالا چه استفاده ای می توانم از آن بکنم؟ حتی نمی توانم روی آن بخوابم، چون وقتی از همیشه خسته ترم، دقیقا روی فرش خوابم می برد نه روی تخت. به همین خاطر می روم و در سالن پذیرایی می خوابم! سرویس ناهارخوری هم همین طور. وقتی میهمان زیادی داریم ترجیح می دهیم وسط پذیرایی سفره بیندازیم و ناهارخوری عملا بی استفاده می ماند. ویترین پذیرایی هم نمونه دیگری از این دست است. ویترینی که با ظروف داخل آن ۱۰ میلیون هزینه برداشته، حالا در گوشه ای از پذیرایی و تنها جهت “زیبایی”، خاک می خورد و اصلا کاربردی نیست. اول به خاطر تفکر رویاییم آن را خریدم، اما حالا به شدت از این کار پشیمانم. به نظرم شخص باید پیش از تهیه همه اینها اول نیازسنجی کند و بعد هم ببیند آرامش خود را در کجا پیدا می کند. اینکه از دیگران عقب نیفتیم یا از این و آن کم نیاوریم، ملاک های منطقی و مستقلی نیست. بلکه ما را در دور باطلی می اندازد که انتها ندارد، اما متاسفانه بیشتر افراد به فراخور حال خود سعی می کنند در آن بیفتند. در صورتی که این طرز تفکر نه توجیه منطقی دارد و نه توجیه دینی. ساده زیستی همه جا به عنوان یک فضیلت مطرح شده در حالیکه ما به عکس آن عمل می کنیم.
فکر می کنم شاید گاهی اوقات نتوان قدرت “عرف” را دست کم گرفت. بعضی معتقدند اگر یک سری اثاثیه در جهیزیه نباشد مایه سرکوفت و کنایه است.
درست است که گاهی عرف خیلی قدرتمند به نظر می رسد، اما اصولا جلوی حرف را نمی توان گرفت. کسی که اهل کنایه باشد، چه در صورت کمبود جهیزیه و چه در صورت زیادبودن آن، موردی برای کنایه زدن پیدا می کند. مثلا درباره من گفتند: “مگر خود دختر ایرادی داشته که این همه جهیزیه آورده!؟” و براحتی تمام زحمات پدرومادرم را به حساب وجود مشکلی در من گذاشتند.
با این اوصاف از اتاق خوابتان چه استفاده ای می کنید؟
یک کتابخانه در آن است که البته به خاطر سروصدای زیاد، کار علمی هم نمی توانیم در اتاق انجام بدهیم. یک فضای فرورفته دارد که اگر سازنده سلیقه بیشتری نشان می داد، می توانست به فضای کتابخانه اضافه شود. یک فرورفتگی دیگر هم هست که اگر من سازنده بودم، حتما آنرا به حمام تبدیل می کردم. کمد دیواری هم دارد که البته برای یک آپارتمان ۸۰ متری، بیش از اندازه کوچک است. طوری که نه تنها نتوانسته ام در آن رختخواب بگذارم و رختخواب ها را کنار اتاق چیده ام، بلکه لباس ها را هم به شدت به هم فشرده در آن آویزان کرده ام. قفسه آن هم خیلی کوچک است. البته تا حدی تقصیر از من هم بود که موقع گرفتن آپارتمان و تهیه جهیزیه، رمانتیک فکر می کردم نه کاربردی. اثاثیه فانتزی و گرانقیمت را در چنین آپارتمانی آوردم و حالا علاوه بر بی استفاده ماندن بعضی از وسایل، دایم با مشکل کمبود جا هم روبرو هستیم.
از بالکن تان هم استفاده می کنید؟
اصلا. چون ما طبقه اول هستیم و بالکن مان گویی در خیابان است! فقط ترشی در آن می گذارم. چون از نظر هوا که الوده است، کاملا هم مشرفیت دارد. طوری که اگر کسی از جلوی خانه بگذرد به راحتی می توان از داخل بالکن با او صحبت کرد. درحالیکه فکر نمی کنم بالکن طبقه بالایی های اینقدر نامناسب باشد. این شرایط مرا معذب می کند و باعث می شود عملا نتوانم از بالکن استفاده کنم. درحالیکه بعضی ها که بالکن شان موقعیت بهتری دارد، می توانند برای سرخ کردن مواد غذایی از آن استفاده کنند. من برای این کار مواد غذایی را بعد از خریداری به خانه پدرم می برم و در بالکن آنجا سرخ می کنم. چون به علت فضای بزرگتر و مناسب تر، وسایل پخت و پز در آنجا مهیاست و احساس راحتی بیشتری می کنم.
چرا با فضای سنتی راحت تر هستید؟ آیا فضای داخلی خانه پدریتان اینطور بود؟
نه. خانه مادربزرگم فضایی سنتی دارد و من در آنجا از همه جا راحت تر و آرام ترم. روی فرش خانه مادربزرگم از همه جا راحت تر و آرام تر می خوابم.
کدام بخش خانه برایتان مهم تر است؟
پذیرایی. دوست دارم سالن پذیرایی مربع باشد. سالن مستطیل شکل را دوست ندارم. سالن مربع حتی با نورگیر محدود، دلبازتر به نظر می رسد. حمام هم به نظرم باید در اتاق خواب باشد، چون فضایی کاملا خصوصی است. در مورد سرویس بهداشتی هم ترجیح می دهم داخل یک راهروی خصوصی منتهی به اتاق ها باشد، نه جلوی در یا مشرف به پذیرایی. مشکل دیگری که دارم اینست که وقتی در ورودی آپارتمانمان باز می شود تا انتهای اتاق خوابمان پیداست. به نظرم اصولا نقشه خانه نباید این طور باشد. باید یک فضای کفش کن وجود داشته باشد تا به محض بازشدن در ورودی، همه زندگی در معرض دید قرار نگیرد.
فکر می کنم به زعم برخی معماران، اگر این فضای کفش کن مثلا ۲*۱ برداشته شود، همین مقدار فضا به پذیرایی اضافه می شود.
بله. اضافه می شود اما فضا در فضا می شود! ما داخل کفش کن، جالباسی و جاکفشی می گذاریم. اینها نباید داخل پذیرایی دید داشته باشد. یک فضای جداگانه برای انجام کاری مخصوص است. مثل آنست که بگوییم سرویس بهداشتی و دوش حمام را یکی کنیم تا باز هم فضایی به پذیرایی اضافه شود. این به تداخل فضاها و کاربردها و بر هم خوردن حریم ها می انجامد.
در مورد آشپزخانه تان چه احساسی دارید؟
آشپزخانه جدا را دوست دارم، اما ترجیح می دهم یک تلویزیون هم در آن بگذارم. چون مدت زیادی در خانه تنها هستم دوست دارم تلویزیون حین آشپزی روشن باشد. اما حالا با آنکه آشپزخانه اوپن است به تلویزیون اشراف ندارم. از لحاظ مهمانداری هم اینطور برایم راحت است که کارهایم را قبل از رسیدن میهمان انجام بدهم، چون پذیراییم کاملا به آشپزخانه مشرف است و این باعث می شود وقتی میهمانِ کمی غریبه تر داریم و مثلا برای پیداکردن چیزی دچار مشکل می شوم، با اضطراب در کابینت ها را باز کنم، چون احساس می کنم به محض بازکردن در یک کابینت یا یخچال، فضایی خصوصی در زندگیم در تیررس نگاه آنها قرار می گیرد.
کتابخانه؟
در زندگی امروز اصولا فکر نمی کنم جایی برای کتابخانه در نظر گرفته شده باشد. در حالیکه ما که با کتاب سروکار زیادی داریم، حتما باید فضایی مناسب برای آن داشته باشیم، نه اینکه مجبور شویم با تبدیل کاربری فضایی دیگر و به قیمت از دست دادن زیبایی و دلبازی خانه مان، کتابخانه ای برای خود دست و پا کنیم.
درباره اتاق جداگانه برای بچه ها چه نظری دارید؟
به نظرم بچه های نسل قبل که چندتایی در فضایی مشترک بزرگ شدند، از لحاظ روانی، همزیستی و درک متقابل وضعیت بهتری داشتند. امروز طوری همه جا پر از تبلیغات است که انگار داشتن فضایی جداگانه برای هر یک از بچه ها یک قانون است. حالا که این طور است، لااقل اتاق بچه ها باید در تیررس نگاه پدرو مادر باشد تا آنها بدانند فرزندان در میان اینهمه تنهایی و استقلال چه می کنند.
خانه رویاهایتان چه شکلی است؟
قطعا در تهران نیست! من شمال را ترجیح می دهم. وقتی به آنجا می روم هم آرامش دارم و هم از نظر تغذیه وضعیت خیلی بهتری پیدا می کنم. رویهمرفته یک فضای سنتی البته با وجود امکانات پیشرفته را ترجیح می دهم. در مورد اتاق بچه هم دوست دارم به صورت یک نیم طبقه جداگانه به نشیمن مشرف باشد تا بتوان حین انجام کار، بچه ها را زیر نظر داشت.
در آخر اگر صحبتی ناگفته دارید، بفرمایید.
به نظرم مشکل اغلب ما در پایه است: مسیری هست که به صورت روتین درامده و ما اغلب بدون فکر کردن تنها سعی می کنیم به هر قیمت، آن را دنبال کنیم، اینکه درسی بخوانیم، ازدواجی بکنیم، بچه دار شویم و… و می گوییم همه همین طورند! نباید اینقدر اجازه بدهیم تفکر همگانی بر زندگیمان حاکم باشد و کاری را تنها به این خاطر انجام دهیم که همه انجام می دهند. پیش از تک تک مراحل زندگی باید تفکر را پرورش داد و فلسفه آن کار را تعریف کرد. حتی برای انجام کاری ساده هم باید فکر کرد و فلسفه آن را پیدا کرد. در این صورت هم سبک زندگی مان عوض می شود و هم مسیر زندگی خودمان را راحت تر و مستقل تر پیدا می کنیم.
با تشکر فراوان از شما برای پذیرش دعوت به این مصاحبه.
من هم از شما متشکرم.