از دید هانا آرنت ظاهرا عمل سیاسی مگر خشونت نیست “آرنت به خوبی از چگونگی شکلیافتن تجربه سیاسی زمانه ما توسط جنگها و انقلابها آگاه بود، این واقعیت غمبار که هم جنگها و هم انقلابها از زور بیرحمانه برای دستیابی به مقاصدشان استفاده میکنند، مردم را به سوی این باور سوق داده است که سیاست همواره با توسعه طلبی و سلطه همراه است و عمل سیاسی چیزی بجز خشونت نیست “.
او در زمانه ای می زیست که نفرت پراکنی در اشکال مختلف آن را خود به عینه در شرق و غرب عالم به چشم دید و تجربه کرد و در آخربی چشم اندازی روشن ازافق آینده بشریت ، ادامه جامعه باز و دشمنانش را به کارل پوپر سپرد که می خواست از مسیر ابطال پذیری به اصلاح امور دنیا برسد و تا دوره ای کوتاه بعد که فوکویاما پایان تاریخ را بزعم خویش پشت دروازه های باز و آزاد کاخ رویایی سفید واشنگتن به رشته تحریر کشید آنگاه که دیوار برلین فرو ریخته و دیوار آهنین شوروی زنگ زده بود و عنقریب که از گردبادی به هوا رود اما در واقع اگر عمیق بنگریم هیچ چیز عوض نشد مثل همه سنوات گذشته بشر که مملواز جنگ ها و ستیزها و بگیر و ببندهای جباران است از هر قوم و نژاد که راه رستگاری را در تمرکز قدرت و تجمیع ثروت میدانند،بویژه حالا که ثمره تاریخ تمدن در قلب لیبرال دمکراسی ۳۰۰ ساله امریکایی و بر برج عاج اوهام تمکن ثروت و قدرت آن ترامپ بمثابه روالی بی جنبه از زیر پوست این نکته پایانی امکان بروز می یابد اما از نگاه من آنکه حق مطلب را ادا کرد باید بگویم به تعبیری ازشاعر معاصرفریدون مشیری در بندهای پایانی این شعر که سرود معروف است که سرود:
این آسیاب هی گشت و گشت
لیک آدمیت بر نگشت !
نوشتههای مرتبط
و قرن ما نیز چون قرون گذشته روزگار مرگ انسانیت است هرچند لازمه نظامندی اجتماعی هر جامعه ای قدرت است اما قدرت غیر پاسخگو در هر حال فساد میآورد اگرچه مزین به برچسب های زیبا بوده و تصمیم جدی داشته باشد به هر وسیله ممکن ملتش را به بهشت ببرد و امکان خوشبختی از زاویه دید خودی را برای تعداد کثیری از مردم فراهم نماید و غیر خودی ها را حواله به زباله دان تاریخ بدهد و این زباله دان نیز طنز تلخی ست در ادبیات سیاسی معاصر که معمولا طرف های پیروز منازعه دشمنان را به آن چاه ویل پرتاب می کنند.
بگذریم که مقدمه امید و آرزو برای رسیدن به جامعه آزاد و آباد تمامی ندارد اما فیلسوف سیاسی مورد اشاره ما آرنت که زاده سال ۱۹۰۵در آلمان بود و درگذشته ۱۹۷۵ در نیویورک دربحرانی ترین شرایط تاریخ اروپا زندگی سراسر رنج بارش را وقف آزادی و آبادی اندیشه کرد ،یعنی ازآغاز انقلاب منشویکی روسیه در سال ۱۹۰۵تا پیروزی انقلاب سوسیالیستی به رهبری لنین در سال ۱۹۱۷ و بعد دو جنگ جهانی اول و دوم وسپس واقعه نسل کشی اقوام و اندیشه ها و انقلابات وجنبش های اجتماعی در اروپا و چین و روسیه و حتی عمرش به دیدن حادثه واترگیت و استعفا و سقوط رئیس جمهور در امریکا نیز کفاف داد همان که باعث بدنامی نیکسون و حزب جمهوریخواه به علت نفوذ و جاسوسی از حزب دمکراتِ رقیب گردید و با فعل و انفعالات چندی بعد از استعفا و سقوط نیکسون در آخر با روی کار آمدن جیمی کارتر و انقلاب ایران ادامه یافت هر چند تا آن موقع یعنی سال ۱۹۷۹ بانوی فلسفه سیاسی صلح قرن بیست رخ در نقاب خاک کشیده بود و عمرش کفاف نداد تا تجربه ای دیگر از انقلابات اجتماعی که در نوع خود اتفاقی تازه و بی نظیر بود را به نقد و تفسیر کشد زیرا به تعبیر میشل فوکو که از آخرین شاگردان مکتب آرنت بود آن انقلاب قرار بود معنویت را به زندگانی سراسر مادی مسلک بشریت ارزانی دارد هرچند انقلابات اجتماعی نیز مثل هر پدیده بشری ویژگی های اختصاصی خود را دارند .
البته آرنت در خصوص جنجال واترگیت فقط فرصت داشت بنویسد که واقعه واترگیت تهدیدی برای دمکراسی امریکایی ست که ریشه در انقلاب سیاسی اجتماعی قرن ۱۹ آن کشور داشت که بر خلاف انقلاب فرانسه که انقلاب گرسنگان بود انقلاب امریکا زمینه انتخابگری و احترام به قانون را بستر سازی کرد . به همین علت ارنت ماجرای واترگیت را ضربه ای به مبانی دمکراسی امریکایی می دانست هرچند از پیشتر در ذات آن دمکراسی صدها واقعه متضاد چون فعالیت های ضد کمونیستی سناتور جوزف مککارتی معروف به جریان سرکوب مک کارتیسم و سپس ترور مشکوک جوزف کندی رئیس جمهور دمکرات و واقعه خلیج خوکها در کوبا و اعمال قدرت با ترور و تضیع حقوق سیاهپوستان همه و همه آن وقایع گویای یک تعریف خاص است که بشریت برای رسیدن یا رفتن بسمت مسیر توسعه اخلاقی به تعبیر کانتی آن راه درازی در پیش دارد و این قافله کماکان در حال کجروی ست.
ازطرف دیگر هانا آرنت به عنوان یک فیلسوف سیاسی و صلح دوست به دنبال پاسخی بود در خصوص خشونت و جنگ طلبی نوع بشر و اینکه آیا امکانی وجود دارد که بتوان با اصلاح قوانین و اموزش های اجتماعی جلوی خشونت و جنگ را گرفت که شاهد ماجرا تلاش های بی وقفه ایشان در طی زندگی به جهت تلطیف روابط در جهان سیاست و قدرت بود به امیدی که بتوان از دل آن به جهانی عاری از جنگ و خشونت رسید.
آرنت در اثر فلسفى ـ سیاسى با عنوان «قدرت و قهر» با دقتى موشکافانه و به نیت ساختن دنیایی بهتر به بررسى نقش قدرت و خشونت سازمان یافته نهادهای رسمی و غیر رسمی در فرایند تحولات اجتماعى پرداخته و نشان داده است که آنها مفاهیمى کاملا متفاوت و حتی متضادند و در ادامه در دیگر آثارش همچون حقیقت و دروغ در سیاست با اشاره به دولت مردانی خودشیفته در تصور خودی و غیر خودی توده ها و نیز دربارهى انقلاب و وضع بشر با امید فرمول بندی راه نجاتی از مخمصه جنگ و ستیز در عرصه های مختلف بدنبال همین مفاهیم یعنی اخلاقی کردن امر سیاست بوده است وظیفه ای که اهالی فلسفه از آغاز عصر روشنگری تا آرنت و آیزایا برلین ،با همه توان در جهت تحقق این امر والا کوشیده اند هر چند ره به جایی نبردند .
بدلیل زندگی در خشونتبارترین و ویرانگرترین قرن تاریخِ انسان، آرنت به خوبی از چگونگی شکلیافتن تجربه سیاسی زمانه ما توسط جنگها و انقلابها آگاه بود. این واقعیت غمبار که هم جنگها و هم انقلابها از زور بیرحمانه برای دستیابی به مقاصدشان استفاده میکنند، مردم را به سوی این باور سوق داده است که سیاست همواره با توسعه طلبی و سلطه همراه است و عمل سیاسی چیزی بجز خشونت سازمان یافته به جهت بسط قدرت دولتهای مستقر نیست که گاهی مسبب جنبش یا انقلاب اجتماعی متضاد با وضع موجود می گردند همانکه لنین نیز عامل اصلی آن را فروپاشی هیئت حاکمه از درون می داند .
بعد از مدرنیسم و تغییرات بیشمار صنعتی و عبور از ماشین به تعبیر آرنت دنیای نرم و پیچیده پست مدرن دنیای تضادها و تزاحم های اجتماعی است و هممعناییِ کلاسیک سیاست و آزادی جای خود را به هممعناییِ مُدرن سیاست و خشونت داده است و لذا هنگامی که وضعیت به نقطه بازگشتناپذیر برسد، امکان نجات معنای امر سیاسی وجود نخواهد داشت و ما کماکان با شکل های متنوعی از خودکامگی رودروییم که در طول تاریخ مدون بشر همین خود کامه گی و سلطه یک جانبه و چند جانبه راه رفتن در قهقرای جنون قدرت و خشونت بوده است باید خیلی هوشیار بود در هر سطحی از زندگی به این بلای خود بزرگ بینی دچار نشد زیرا خودکامگی از عوارض وجود بی وجود آدمی ست که هیچ بنات و نباتی دچار این عارضه نمی شوند زیرا بنای جهان هستی منهای آدمی بر تکوین و غریزه است لذا در هر اتفاقی پیرامون جهان برای شئ غیر از انسان علتی متصور نیستیم هر چه هست اتفاق بی تعارف سنگ و شیشه است! که درهر صورت نتیجه یکی است .
آرنت معتقد است هیچ نوع تفکر یگانهانگارانه یا آموزه یکدستسازانهای مناسب زندگی بشر نیست و ما انسانهای معمولی وظیفه داریم از اهل سیاست و فلسفه بخواهیم که به گونه گونگی ابناء بشر احترام بگذارند و برای سعادت حد و مرزهای یدئولوژیک قائل نشوند او غنای جهانی را طلب می کرد که با توسل به خرد ورزی توام با تکثر، جهانی آرامتر و مهربانتر بیافریند .
گاهی با جملاتی احساساتی تذکر می دهد که اگر مردم یک کشور نابود شوند، تنها یک مردم یا یک کشور یا شمار مفروضی از افراد نابود نمیشوند بلکه بخشی از جهان مشترک ما، جنبهای از جهان که خود را تاکنون برای ما آشکار ساخته است نابود میشود و باید متوجه باشیم سیاست های خشونت آمیز و ویرانگر به هر میزان که نابودگر و موجب پایانیافتن جهان شود، خود را و تمدن بشری را به سمت نابودی می کشاند .
ما در جهانی زندگی می کنیم که خشونت و جنگ یک قدم پا پیش گذاشته و از توحش قبیله های ابتدایی به سمت تمدن و پیشرفت نهایی گام برداشته است و لذا چون با نقشه ها و موازین از پیش طراحی شده دقیق جلو آمده است با خسارات جبران ناپذیری نیز همراه است پیچیده گی های نرم افزاری در عرصه جنگ نیز کمک کرده است تا این جغد شوم سایه اش را به هرجای ممکن که فکرش را بکنید بسط دهد مفاهیم جنگی مثل هر امکان بشری از شال و کلاه و شمشیر به آسمان و از آنجا به شرایط سایبرنتیک رسیده است تصور کن ماشینی را می خری قسمت اتوماسیون آن را نرم افزاری پشتیبانی کند که همه کدهایی را که عملیاتی دستگاه است اشتباه باشد و هروسیله الکترونیکی با ساده ترین روش ممکن به عاملی انفجاری تبدیل شود راستی اگر تقدیر این گونه رقم بخورد از تمدن و اینده بشر چه می ماند جز نقطه سیاهی که شاید خاکستری باشد از جنگلی که سوخت.
اینها همه برگرفته از اندیشه های مخربی ست که دارد مثل موش تمدن را از درون می جود و از بیرون بیماری طاعون را تا کورترین زوایای زندگی ساری می کند،عوامل و متغیرهای بی شماری در ایجاد این سردرگمی دخیلند اما یکی از واضح ترین دلایل وضعیت تعلق خاطر به مالکیت خصوصی وعدم پذیرش تکثر گرایی و بی احترامی به آزادی ست که نوع بشر را بشدت آزار می دهد هر چند مالکیت بر منافع فردی ابزار آزادی ست اما تدوین قوانین مالیاتی می تواند سدی در برابر سلطه ناشی از مالکیت بی حد و حصر باشد.
نگاه خود محورانه و جهت دهی خودخواهانه هرچند بر اساس تصوری از خیرخواهی خودی و غیر خودی باشد که این دایره چه در ابعاد ملی ویا جهانی هر آن که تنگتر گردد بدنبال آن به آشفته گی در مناسبات اجتماعی می انجامد و هیچ کس از مضار آن ایمن نیست ،لذا در جهانی که میلیاردها گلوله از تفنگ صفرها و یکها آماده شلیک می باشند و ماجرا هم زیاد پیچیده نیست وفرمان نیزدر کنترل نرم افزاری قرار دارد که از اندیشه و اخلاق بی نیاز است و آتش عشقی جانسوز نیز در سینه ندارد لذا اگر هانا آرنت در کتاب وضع بشرمی گوید توتالیتاریسم فردیت انسانها را خرد می کند و شخصیت انسانها را به هیچ تقلیل می دهد تا جایی که دیگر هیچ کس مگر دیکتاتور دیده و شنیده نشود بر اساس داده های امروزی تاکیدی منطقی ست که باید در پی راه علاجی برای آن بود.
با وجود اینکه توده های میلیونی نمایش داده می شوند و در همه جا نیز دیده می شوند اما در واقع هیچ کس در هیچ جا حضور ندارد و در نهایت همه در بدبختی و فلاکت با هم شریک و برابرند اما در عمق ماجرا هیچ جهان مشترکی در جامعه دیکتاتور زده وجود ندارد زیرا فردیت انسانها به کناری زده شده است .
“ما میخواهیم جناح راست مسوولیت تغییر زندگی و حیات ایتالیا را بر عهده گیرد و در این راه اگر لازم بود از روشهای انقلابی هم استفاده کند” هنگامی که بنیتوموسولینی در مارس ۱۹۱۹ در میدان سنسپونکرو این سخنان را بر زبان راند، هنوز جنبش فاشیسم در ایتالیا به قدرت نرسیده بود. در آن زمان، ایتالیا به عرصه رقابت سیاسی لیبرالها، سوسیالیستها، کمونیستها و فاشیستها بدل شده بود. اما در نهایت، چنانکه موسولینی آرزو کرده بود، جناح راست یعنی فاشیستها قدرت را به چنگ آوردند و مسوولیت تفسیر زندگی مردم ایتالیا را بر عهده گرفتند به همین سبب آنتونیو گرامشی از مبارزین راه آزادی در همان روزها می گوید “این مستاجر طبقه ششم نیست که با فاشیسم مخالف است بلکه فاشیسم است که با مستاجر طبقه ششم مخالف است” یعنی برای بینش مبتنی بر توتالیتر مفهوم آدمیت منتقد باید به کناری زده شود تا سیستم آزادی عمل گسترده ای برای منویات دولت ویشی داشته باشد.
باری در این جهان تیره و تار که استبداد می سازد فضایی برای نقد و گفتگو نمی ماند و پایان گفتگو نیز به منزله پایان تفکر است.
در آخر اضافه کنم از دید من یکی از مشکلات جهان ما این است که حاکمان برای حکومت کردن بسیار حریصند و همه چیز را فقط برای خود می خواهند و تعارفی هم اگر می کنند از سر خیر خواهی نیست بلکه القاء این باور است که ما منت گذاشتیم تا بر شما حاکم شویم و شما باید خوشحال و مزین باشید که حاکمانی چون ما سایه شان بر سرتان مستدام است.
آزادی و انتخاب هم یعنی آزادی و انتخاب اکثریت که ماییم و اطاعت محض یعنی اقلیت که شمایید و متاسفانه در این خصوص شرق و غرب هم نداریم و به تعبیر حافظ چون نیک بنگری همه تزویر می کنند!
ماهشهر علی ربیعی(ع-بهار)