انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

علی اشرف درویشیان: دوست دارم ادامه‌ی رُمانِ سال‌های ابری را بنویسم

همیشه از دیدنِ سپیدیِ موی آنان که دوستشان دارم، ناراحت می‌شوم. گمان می‌کنم همه این‌طور باشند. انگار دلت بخواهد یک سِری از آدم‌ها هیچ‌وقت سن‌شان بالا نرود. حالا فکر کن این آدم‌های دوست‌داشتنی، از نویسنده‌های محبوب و برجسته‌ای باشند که هزاران نفر با داستان‌هایشان، با نوشته‌هایشان گریسته‌اند، خندیده‌اند، با دیدگاه‌شان و نگاه‌شان به جهان آشنا شده‌اند، به فکر فرو رفته‌اند و اندیشه‌شان را نفس کشیده‌اند.

هشتم آبان ۹۴، همراه با تعدادی از چهره‌های ادبی و روزنامه‌نگاری و مُشتاقانِ ادبیاتِ داستانی؛ راهیِ خانه‌ی علی اشرف درویشیان شدیم. روی صندلیِ چرخ‌دار به استقبالمان می‌آید. بسیار خوش‌پوش است. چشمانِ نافذش علی‌رغمِ سپیدیِ موهایش، از روحی جوان و هوشیار خبر می‌دهد. همسرش کنارش ایستاده و خوش‌آمد می‌گوید. باورمان نمی‌شود که در منزلِ او هستیم؛ خالقِ رُمانِ محبوبِ سال‌های ابری. دیدار در این روزِ بارانی، و در میانِ جمعی حرفه‌ای در حوزه‌های فرهنگ و ادب چون ورق زدنِ تاریخ، دل‌نشین و زیباست.

*****

همسرش اولین شخصی است که درویشیان هنگامِ شروعِ گفت و گویی گرم و دوستانه، از او سخن می‌گوید. درویشیان بسیار قدردان محبت و پرستاری اوست. در چشمانش اشک حلقه‌ می‌زند و می‌گوید: “مدتی که در زندان بودم، تنها ملاقات‌کننده‌ام او بود”. او سه بار زندانی شده که دفعه‌ی سوم به یازده سال محکوم شد اما با انقلابِ مردم در سال ۵۷ آزاد شد.

بسیاری از نویسندگانِ بزرگِ ایران در مقاطعِ زمانی گوناگون، از قومیت‌های مختلفی سر برآوردند و با بهره‌گیری از شرایطِ محیطی خودشان و شرایطِ زندگی‌شان شروع به
نویسندگی کرده‌اند. احمد محمود، صمد بهرنگی، محمود دولت آبادی نیز چنین بوده‌اند. درویشیان هم از این امر مستثنی نیست. او در خِلالِ داستان‌های جذابی که می‌آفریند، دردِ مشترکی را بیان می‌کند که از زادگاه و محیطی که در آن پرورش یافته است، فراتر می‌رود و چون موجی تمامِ ایران را در بر می‌گیرد. نویسندگانی که خاستگاهِ ادبی‌شان زادبوم‌های متفاوتی بوده، اکنون که از آن محیط خارج می‌شوند و احساسِ تنهایی می‌کنند، دیدگاه‌شان را در قالبِ داستانی به تصویر می‌کشند تا بتوانند هم‌زبانانِ خود را بیابند. به عبارتِ بهتر، نوشته‌های نویسندگانِ بومی و صاحب‌قلم، مهم‌ترین اسنادِ تاریخیِ هر ملتی‌ست، چرا که هر کس بخواهد تاریخِ منطقه‌ای را به درستی بشناسد، باید ادبیاتِ آن منطقه را به درستی درک کند.

درویشیان در سال ۱۳۳۷ و پس از گذراندنِ دوره‌ی دانشسرای مقدماتی در کرمانشاه، هشت سال در روستاهای “گیلان غرب” و “شاه آباد” به آموزگاری مشغول بود. درویشیان در این باره می‌گوید: ” تمامِ نویسندگانی که در محیطِ خودشان، محله‌ی خودشان، روستا یا شهرِ خودشان زندگی کرده‌اند، پس از آمدن به تهران و درس خواندن، شروع به خواندنِ کتاب‌های مختلف و کسبِ تجربه می‌کنند، سپس می‌نویسند؛ گویی می‌خواهند خودشان را محک بزنند و امثالِ من که این‌گونه نوشته‌ایم، تجربه‌‌های فراوان در این مورد داشته‌ایم؛ خودمان را این‌گونه امتحان کرده‌ایم.”

شخصیت‌های داستان‌های او را بیش‌تر افرادِ کم سن و سال تشکیل می‌دهند. نظرِ او را در این مورد جویا می‌شویم. درویشیان می‌گوید: ” مدت‌زمانِ بسیاری آموزگار بودم و با بچه‌ها ارتباطِ زیادی داشتم. حرکاتشان را می‌شناختم و شخصیت‌شان برایم آشناتر بود. برادرهای کوچک‌تری هم دارم و بزرگ‌ترین فرزند هستم. حسی که به برادرانم دارم به علاوه‌ی حسِ دلسوزیِ خاصی که نسبت به شاگردهایم داشتم سبب شد این احساس در رُمان‌هایم هم نمود پیدا کند و به همین دلیل است که شخصیت‌های داستانی‌ام بیش‌تر اشخاصِ کم سن و سال و خُردسال هستند”.

پس از آموزگاری، در سالِ ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل در رشته‌ی ادبیاتِ فارسی به دانشگاه تهران آمد و در دورانِ دانشگاه بیش‌تر و بیش‌تر کتاب خواند. سپس تحصیلات خود را در رشته‌ی روان‌شناسی تربیتی در مقطعِ کارشناسی ارشد ادامه داد و هم‌زمان در دانشسرای عالی تهران در رشته‌ی مشاوره و راهنمای تحصیلی به کسبِ علم پرداخت. حضور در محیطِ دانشگاه سبب شد به شکلی جدی به داستان‌نویسی روی آورد.

درویشیان و صمد بهرنگی، تأثیر و تأثری بر هم داشتند که پس از مرگِ صمد سبب شد، او راهش را به طریقی ادامه دهد. درویشیان لحظه‌ای به فکر فرو می‌رود، انگار که بخواهد خاطراتی قدیمی را بازخوانی کند. می‌گوید: ” من خودم را لایقِ این نمی‌دانم که بگویند جای صمد زندگی می‌کنم. زمانی که خبرِ فوتِ صمد را شنیدم، در منزل بودم و تا ساعتِ دو نیمه شب در راهرو قدم می‌زدم. خوابم نمی‌بُرد. تنها می‌خواستم ذهنم را آرام کنم و تا زمانی که شروع به نوشتن کردم، این آرامش را نیافتم. “صمد جاودانه شد”را آن زمان نوشتم.

جلال آل احمد و سیمین دانشور، اساتیدم بودند و من را مانندِ بچه‌ی خودشان دوست داشتند. پیش از فوتِ جلال، گاهی داستان‌هایم را به او نشان می‌دادم و نظرش را جویا می‌شدم. یادم است روزی به سیمین گفت: “این است داستان ایرانی! داستانِ ایرانی باید این‌طور باشد! ” او خیلی تشویقم کرده بود.

داستان‌نویسان هرقدر هم که بزرگ و برجسته باشند، در دوره‌ی حرفه‌ای‌شان اصولا نویسنده‌ یا شاعری وجود دارد که از لحاظِ فکری و نوعِ نگاه به جهان، با او احساسِ نزدیکی بیش‌تر دارند. درویشیان، از جلال نام می‌بَرَد و می‌گوید: ” فارغ از نثرِ شتابزده‌ای که آل احمد داشت، به آثار او علاقه‎ی بسیار داشتم و با نوشته‌هایش احساس نزدیکی می‌کردم.”

به صادق هدایت می‌رسیم. ادامه می‌دهد: ” کارهای او را بسیار دوست داشتم. یادم است دورانِ دبیرستان، مدیر به جُرمِ خواندنِ آثارِ او من را کتک زد و گفت از این چیزها نخوانید! با این حال جوانانِ آن زمان نثرِ او و شیوه‌ی روایتش را بسیار می‌پسندیدند.”

از او می‌پرسیم که تا به حال احساسِ تنهایی کرده است؟ پاسخ می‌دهد: ” نه. راستش همیشه هم اطرافم و هم در ذهنم چنان شلوغ بوده که هیچ‌گاه احساسِ تنهایی نکرده‌ام. خیلی وقت‌ها یادِ بچه‌های گیلان غرب می‌افتم و کارهایشان، و از یادآوری خاطراتشان شاد می‌شوم و می‌خندم.”

درویشیان از دوره‌ی بعد از کودتای ۲۸ مُرداد می‌گوید که تجربه‌ای تازه برای نویسندگی رقم خورد؛ ” اتفاقِ تازه‌ای به وقوع پیوسته بود. وحشت‌ها و ترس‌ها به تدریج پس از کودتا در حالِ از بین رفتن بود و ساواک دیگر به نظمِ قبل، فعالیت نمی‌کرد. مردم انگار دیگر خسته شده بودند. بعد از آن بود که ادبیات، حال و هوای دیگری یافت.”

گفت و گوی دلنشین با علی اشرف درویشیان به مرگِ ادبی شاعر و نویسنده می‌رسد. مرورِ تاریخِ ادبیاتِ معاصرِ ایران، به این موضوع ختم می‌شود که چه اتفاقی می‌افتد که یک شاعر دیگر نمی‌سُراید و یک نویسنده دیگر نمی‌نویسد. در میانِ دلایلِ بی‌شماری که برای این موضوع وجود دارد مانندِ شرایطِ محیطی و اوضاعی که ممکن است با روحیاتِ شاعر و نویسنده هم‌خوان نباشد، درویشیان می‌گوید: ” نویسنده و شاعر هم به پول نیاز دارند. زمانی که نمی‌توانند خود و خانواده‌شان را تأمین کنند، ناچار نوشتن را کنار می‌گذارند. بسیار بوده‌اند از این دست افراد که متأسفانه مسائلِ معیشتی، مجالی برای نوشتنِ دوباره به آنان نداده است.”

نظرِ او را درباره‌ی احمد شاملو و نقدهایی که به او شده است، می‌پرسیم. بدونِ لحظه‌ای درنگ می‌گوید: ” هرکس هرطور بخواهد می‌تواند احساسش را بیان کند و نظرش را بگوید اما شاملو از این انتقادات و حرف‌ها جداست. شاملو احتیاجی به نقد ندارد و کسی هم‌پای او نبوده است که بخواهد نقدش کند”.

سال‌های ابری، معروف‌ترین کتابِ او، داستانِ پسربچه‌ای خُردسال به نامِ شریف است که با روایتِ او تا سنِ چهل سالگی شریف ادامه می‌یابد. این کتاب طرفدارانِ بسیار دارد. در پایان از او می‌پرسیم :”اگر بخواهید ادامه‌ی یکی از داستان‌های خود را بنویسید، کدام را انتخاب می‌کنید؟”

علی اشرف درویشیان می‌گوید: “سال‌های ابری… به نظرم طوری پایان یافته است که انگار آغازی دیگر خواهد داشت”.

از بزرگانی که در این محفل حضور داشتند، می‌توان استاد علی باباچاهی شاعرِ پُست مدرن، از بزرگ‌ترین شاعران معاصر را نام بُرد که دوستی دیرینه‌ای با استاد درویشیان دارد و به هنگام مصافحه با او، برقِ شادی خاصی حاکی از سال‌ها مودت و نزدیکی در چشمانِ علی اشرف درویشیان درخشید. هم‌چنین محمدرضا فرجاد روزنامه‌نگار با سابقه، پیشکسوت و نام‌آشنای مطبوعات، مرتضی فضلی، آفاق دادو، علی صارمیان حسینی شاهترابی، مرجان بخت مینو، الهام باباخانی، فرزانه گرجی، ثنا فلاح سخنگو و فرناز قره داغی نیز از دیگر ادیبان و ادب دوستانِ حاضر در جمع بودند.