روزنامه همشهری به روالی که هر هفته در صفحه ویژه نامه خود دارد، یک میهمان انتخاب می کند و ضمن ارائه شرح حالی از او پرسش هایی را درباره زندگی و سلایق میهمانش در حوزه های مختلف زندگی از او می پرسد. در هفته گذشته، روز پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۳، این میهمان، مدیر انسان شناسی و فرهنگ بود. متن کاملی که به روزنامه ارائه شد در نمونه چاپی کوتاه شده و متن انتشار یافته در اینجا ، نمونه کاملی است که به این روزنامه داده شده است.
چرا انسان شناسی؟
نوشتههای مرتبط
دلیل علاقه من به انسان شناسی، جذابیتی است که در نگاه بین رشته ای و جامع این علم به موضوع های اجتماعی و فرهنگی وجود دارد. انسان شناسی در میان رشته های علوم اجتماعی و انسانی ، تنها رشته ای است که چنین نگاهی را دارد یعنی اگر بر انسان کار می کند، صرفا او را یک موجود فرهنگی و یا طبیعی نمی بیند، بلکه بر این دو بعد ، دو بعد تاریخ و زبان را نیز می افزاید. این جامعیت در رویکرد انسان شناسی، نوعی گرایش دائره المعارفی را نشان می دهد که همیشه برای من بسیار جذاب بوده است. کسانی که واقعا بخواهد چیزی یا انسانی یا رابطه ای را در کنند و از ان بیشتر کسانی که بخواهند پدیده ای به پیچیدگی فرهنگ را بفهمند چاره ای ندارند که از چنین رویکردی استفاده کنند. افزون بر این رویکرد انسان شناسی، تنها رویکردی در علوم انسانی و اجتماعی است که به انسان به چشم یک شیئی نگاه نمی کند و در آن روحیه انسان دوستی و احترام گذاشتن به پدیده حیات تفاوت فرهنگ و ارزش همه فرهنگ ها وجود دارد. از این رو از خلال این علم می توان امیدوار بود که فرهنگ ها بتوانند به نوعی همزبانی با یکدیگر برسند و خشونت و تنش و جدال میان یکدیگر را به همکانی و هماهنگی برای رشد و شکوفایی یکدیگر تبدیل کنند. انسان شناسی، به ما امکان می دهد دیدگاه های سطحی را کار بگذاریم و به عمیق فرهنگ ها برویم و این امر را به خصوص می توانیم در مقایسه رشته انسان شناسی و روش های آن با برخی از زرشته های دیگر علوم اجتماعی درک کنیم که صرفا در سطح کار می کنند و مثلا می خواهند با روش هایی مثل نظر سنجی، جامعه ای را بشناسند. انسان شناسی برعکس با استفاده از روش های کیفی یک موضوع کوچک را انتخاب می کند و به شدت در آن به اعماق می پردازد ، بدین ترتیب نوعی صمیمیت میان پژوهشگر و موضوع پژوهش ایجاد می شود که به نظرم در هیچچ یک از دیگر علوم انسانی و اجتماعی نمی توان آن را به دست آورد؛ نوعی همبستگی میان این دو بر قرار می شود که بسیار فراتر حتی از علم و شناخت می رود و می تواند پایداری زیادی را به همراه داشته باشد و منشا اثرات زیادی بر زندگی هر دو باشد.
سینما
سینما در زندگی من نقش بسیار مهمی داشته است. از نوجوانی به شدت به سینما علاقه داشتم و حتی در سن شانزده، هفده سالگی به شدت به سینمای ایتالیا عشق می ورزیدم به خصوص به پازولینی («ماما روما»، «تئوره ما») فلینی («ساتیریکون» و «رم») اسکولا («خانواده» و «رقص») ویسکونتی(«مرگ در ونیز» …) که توانسته بودم فیلم هایشان را در بخش فرهنگی سفارت ایتالیا ببینم، دلبسته بودم که اولین نقدم را در بخشی که مجله فردوسی برای نقد فیلم آماتورها باز کرده بود، در سن هفده سالگی درباره «مرگ در ونیز» ویسکونتی نوشتم. بعدها این علاقه را حفظ کردم، البته همیشه بسیار بیشتر به سینمای جهان تا به سینمای ایران که ارتباط با آن جز به عنوان موضوع تحقیق اجتماعی و درک جامعه ایرانی و نه اثر هنری، برایم همیشه سخت بود. امروز هم اگر خواسته باشم بزرگترین فیلمسازان تاریخ را نام ببرم، بدون تردید ابتدا از فیلمسازان آمریکایی و انگلیسی یاد می کنم: چاپلین بی همتا(به خصوص فیلم های «دیکتاتور بزرگ» و «عصر طلایی»)، استنلی کوبریک («پرتقال کوکی»، «چشمان تمام باز») دیوید لینچ («مخمل آبی»، « تپه های دوقلو»)، وودی آلن («رز ارغوانی قاهره»، «نیمه شب در پاریس»، «هانیبال»)… و سپس البته از سینمای ایتالیا و نام هایی که آوردم که باید دسیکا («باغ فینتزی کونتینی») و برتولوچی(هزار و نهصد) را اضافه کنم، و سرانجام سینمای فرانسه که نام هایش بسیار است. در سینمای ایران بیشترین تاثیر را از فیلم های محمد رضا اصلانی پذیرفته ام و کار او را در رده کارهای جهانی می دانم. فیلم مستند، بخش بزرگی از زمان من را به خود اختصاص می دهد، امروز بخش بزرگی از دانش از این طریق انتقال می یابد. فیلمساز محبوب من، مایکل مور و به خصوص فیلم آخرش «سرمایه داری، یک داستان عشقی» است که یک شاهکار واقعی در زمینه فیلم مستند گزارشی به حساب می آید. در میان فیلمسازان ایرانی مستند، به جز کارهای پیشکسوتان(تهامی نژاد، اصلانی، طیاب…) ، فیلمسازان جدید به ویژه فیلم های خانم بیزارگیتی و آقای رحمانی بیشترین تاثیر را بر من گذاشته اند و در باره آنها مطالب متعددی نوشته ام. و البته باز هم تاکید می کنم هیچ فیلمسازی تاثیر کارهای اصلانی را بر من نداشته است که کتابی را درباره زندگی و آثار او در دست تالیف دارم.
موسیقی
موسیقی برای من تمام زندگی ام بوده است و به خصوص از زمانی که وارد تحصیلات اجتماعی شدم و با فرهنگ های گوناگون آشنا شدم به همه انواع موسیقی علاقمند شدم. در دوره های جدید، با مطالعه بیشتر فهمیدم که موسیقی بخشی از وجود و ذات انسان و حاصل تکامل مغز وهمه اندیشه های انسان و مهارت های دیگرش است، یعنی چیزی که از انسانیت قابل تفکیک نیست و برخی هم معتقدند از همه موجودات زنده. در دوره نوجوانی و جوانی، مثل همه جوان ها به موسیقی پاپ بیشتر از هر نوع موسیقی علاقمند بودم، خوانندگانی مثل فرهاد، و در خارجی ها به خصوص به کت استیونس و سایمون و گارفینکل و پینک فلوید، علاقمندی های بعدی مرا به سمت موسیقی کلاسیک کشاند و دو قله رفیع آن یعنی موزارت (به خصوص «رکوئیم» و «فلوت سحرآمیز») و بتهوون(سمفونی های پنجم و نهم) و باخ («شش سوئیت برای ویلون سل»، «کنسرت های براندنبورگ» )، هر چند همواره موسیقی قرون وسطایی و رنسانس، برایم جذابیت خاصی داشتند. در موسیقی فکر می کنم هیچ قطعه کلاسیکی تاثیر قطعه ۷ یا ۸ دقیقه ای «آداجیو» ی اثر ساموئل باربر را برایم نداشته است. و البته باید از بهروز عریب پور عزیز و اپراهای عروسکی اش را نیز یاد کنم که چشم اندازهای عظیم و زیبایی را پیش روی من گشودند که برایم شگفت انگیز و لذت بخش بودند به خصوص در اپرای لیلی و مجنون او که یک شاهکار به تمام معنی است.
در موسیقی ایرانی در میان قدیمی ها هیچ کسی برایم هرگز با استاد بنان قابل مقایسه نبوده است و در موسیقی جدید شهرام ناظری به ویژه قطعات کردی و اشعار مولانایش. آشنایی من با موسیقی فرهنگ های ایرانی بسیار دیرتر و از سی سالگی به بعد اتفاق افتاد ولی به شدت بر من تاثیر گذاشت، موسیقی کردی و شمال خراسان و موسیقی بوشهر در مجموعه زیبای موسیقی ایرانی، برایم بیشترین جذابیت را داشته اند. ترانه های فرانسوی و ایتالیایی در زندگی من حضوری دائم دارند به خصوص ژرژ برسنس و فابریتزیو ده آندره، و سبک های موسیقی تلفیقی به ویژه فلامینکوی عرب و موسیقی یهودی- کولی، بوییکا و موسیقی یونانی به خصوص خارییس آلکسیو، بسیار برایم جذابیت داشته اند. پاپ جدید ایرانی را نیز بسیار دوست دارم به خصوص وقتی که خوانندگانی همچون محسن چاووشی به سوی بزرگان شعر فارسی چون مولوی رفته اند و فکر می کنم نقش مهمی برای شناساندن این شعر به جوانان بازی می کنند.
کتاب
کتاب زندگی حرفه ای من است چه خواندن کتاب و چه نوشتن کتاب، از نخستین کتابم که ترجمه ای بود از رومن رولان که در سال ۱۳۶۵ منتشر شده است نزدیک به سی سال می گذرد و شمار ترجمه ها و تالیف هایم از چهل کتاب گذشته اند و بیش از ده کتاب دیگر هم در دست آماده سازی دارم. اما برای نوشتن نیاز به خواندن دائم نیز هست. در نوجوانی و جوانی، به شدت به خواندن کتاب های هم داستانی و هم غیر داستانی علاقمند بودم. آثار هدایت بیشترین تاثیر را در زندگی من به خصوص نوجوانی گذاشته اند. اما در سنین بالاتر از ادبیات فاصله گرفتم، بدون آنکه آن را ترک کنم. البته هر چقدر می گذرد واقعا دیگر نمی توانم مطالعه حرفه ای برای کارهایم و مطالعه، صرفا برای لذت را، از یکدیگر جدا کنم. برای من همان اندازه خواندن فوکو جذاب است که کامو، همان اندازه به فیلسوفی چون میشل اونفره، وابسته ام که به نوشته های کلاسیک فیلسوفان یونان و ادبیات معاصر فرانسه به ویژه نویسندگانی چون مارگارت یورسنار و لوکلزیو که از آنها کتاب ترجمه کرده ام و البته بارت و فوکو که کتاب هایی از آنها نیز ترجمه کرده ام و در کارشان به اوج نثر فرانسوی می رسیم. همان اندازه به کارهای لوبروتون که دوستی صمیمانه ای هم بینمان برقرار شده و کتاب «جامعه شناسی بدن» او را منتشر کرده ام و در حال حاضر همراه یکی از همکارانم کتاب «انسان شناسی درد» او را ترجمه می کنم و برنامه نظارت بر ترجمه همه کارهایش به فارسی را دارم و البته به بوردیو که برای من الگوی اساسی در زندگی بوده است و کتاب «انسان دانشگاهی» او را باز به کمک یکی از همکارانم داریم ترجمه می کنیم. همان اندازه به ادبیات آمریکایی به خصوص پل آستر که به ادبیات آمریکای لاتین به خصوص بورخس، مارکز، فوئنتس و از همه بالاتر پاز. در این میان ، بازگشتی هر چه بیشترو بیشتر نیز به ادبیات و شعر کلاسیک ایرانی داشته ام، به بیهقی و حافظ و خیام وعطار و مولوی. به گمان من، هیچ شعری را نمی توان بالاتر و پر اندیشه تر و لذت بخش تر از مولانا یافت، در هیچ زبانی و هیچ مکان و زمانی که لااقل من می شناسم. در ادبیات داستانی و غیر داستانی ایران نیز بیش از هر چیز به آثار دوست و استاد ارجمندم جلال ستاری وابسته بوده ام و از ترجمه های استاد دیگرم دکتر نیک گهر به خصوص از امین معلوف بهره برده ام و البته استاد دیگرم دکتر علی بلوکباشی و نوشته های استادم، محمد تهامی نژاد در حوزه سینمای مستند.
نقاشی و مجسمه سازی
پیش از آنکه در ۱۸ سالگی از ایران بروم چندان با نقاشی و مجسمه سازی آشنایی نداشتم ولی از همان جوانی یادم می آید اولین باری که به شهر فلورانس وارد شدم که به واقع یک شهر موزه است، با هنر مجسمه سازی بسیار نزدیک شدم و سال ها اقامت در پاریس مرا با نقاشی در همه ابعاد و سبک هایش نزدیک کرد. از میان نقاشان کلاسیک هیچ نقاش و مجسمه سازی به اندازه میکل آنژ و کوربه بر من تاثیر گذار نبوده اند و از میان نقاشان و مجسمه سازان جدیدتر مونه، مانه، پیکاسو، شاگال و باز هم جدیدتر لوسین فروید و بوترو که می توانم بگویم کارهایشان دیدگاهی تازه به من داده اند، همچون انقلابی که با دیدن آثار معمار نابغه اسپانیایی ، گائودی، در من به وجود آمد. در میان نقاشان، مجسمه سازان و طراحان ایرانی بیشترین تاثیر را از آثار ژازه طباطبایی و محصص ها (هم بهمن و هم اردشیر) پذیرفته ام و همچنین دوست عزیزم بهروز دارش که کارش به نظر من ارزشی جهانی دارد و تفکری خاص در آن نهفته است و شاید بتوانم بگویم از معدود مجسمه سازانی است که توانسته اند هنری واقعا درخور جهان پسا مدرن را بیافرینند.
اوقات فراغت
من تقریبا سی سال است اوقات فراغتی که بتوان به آن واقعا «فراغت» گفت جز شاید یکی دو ساعتی در شبانه روز و چند روزی در سال ندارم. کار برای من فراغت است و بیکار ماندن نوعی شکنجه. مدتها ورزش نمی کردم چون نمی توانستم کاری در هنگام ورزش بکنم و از زمانی که می توان با موبایل هنگام ورزش، فیلم های مورد علاقه و سخنرانی ها و سایر برنامه های مورد نیازم از لخاظ فکری را ببینم، دوباره به ورزش بازگشته ام. نبود اوقات فراغت در فکر و ذهن من البته برای نزدیکانم سخت بوده است. اما آنها هم دیگر عادت کرده اند. فکر می کنم زندگی من همیشه کار بوده است و کار فکری و نوشتن که معجزه بزرگی است، بزگترین تفریح و فراغت.
دغدغه
مهم ترین دغدغه زندگی من، به مشارکت گذاشتن تجربه و دانشی، ولو اندک که کسب کرده ام، با جوان ها و انتقال آن به آنها است. بیشتر زمانم هم با دانشجویان کنونی یا گذشته ام می گذرانم و سعی می کنم که این اتفاق بیافتد چون به نظر من ما ایرانیان از گسستی که در نبود دغدغه نسبت به پرورش نیروهای جوان حاصل شده، بسیار رنج برده ایم و هنوز هم می بریم. تمایل بیمارگونه ای که به تقدیر از بزرگان وجود دارد مانع از آن بوده و هست که قدر جوانان خود را بدانیم و به آنها پرو بالی بدهیم که برای ساختن آینده فرهنگ به آن نیازمندیم. بنابراین مهم ترین دغدغه من آن است که با جوانی جوانان از حیات و انرژی آنها، قدرت و طعم لذت بخش کار کردن را به دست آورم، و در عوض در حد توانم تجربه و درس هایی را که از زندگی گرفته ام به آنها منتقل کنم.
خرید
من معمولا هیج خریدی جز وسایل مورد نیاز برای کارم، یعنی اغلب، وسایل الکترونیک، عکاسی و رایانه ای نمی کنم. همه خرید ها برعهده همسرم است و البته در آنچه به من مربوط می شود مثل لباس، گاهی هم با هم خرید می کنیم. اما چون عمر ازدواج ما به نزدیک سی و پنج سال می رسد، دیگر تقریبا همه سلیقه ها و رفتارهای یکدیگر را می دانیم و حتی برای خریدهای مربوط به لباس هم همسرم تصمیم نهایی را می گیرد. اگر بخواهم واقعیتش را بگویم جز خرید هایی که مستقیما به من مربوط می شود، از این کار اصلا خوشم نمی آید و حوصله آن را ندارم. همیشه فروشگاه ها برای من جهنم هایی واقعی بوده اند که اگر ارزش مطالعه مردم نگاری نداشتند، حاضر نبودم پا به درون هیچ کدامشان بگذارم، جایی درست مثل سالن انتظار پزشکان یا ایستگاه های قطار و فرودگاه ها.
رادیو
رادیو در نوجوانی ما تاثیر زیادی داشت به خصوص برنامه هایی که ما را برای نخستین بار با ادبیات و قصه و موسیقی آشنا می کرد در نسل ما همه بچه ها با «قصه های خانم عاطفی» آشنا بودندو وقتی کمی بزرگتر شدیم با قصه های شب رادیو. اما خیلی زود، تلویزیون تقریبا از سن چهارده- پانزده سالگی، جای رادیو را گرفت و در آن بیشترین علاقه را به سریال ها داشتیم که ما را با فرهنگ های دیگر و جهانی کاملا جدید آشنا می کرد. بعدها در جوانی بسیار از تلویزیون دور شدم و هنوز هم چنین است و به جز سریال های ایرانی تقریبا چیزی در تلویزیون نمی بینم. سریال ها را هم بیشتر به دلیل به دلیل شناخت زیادی که از جامعه به ما می دهند و امکان کار اجتماعی بر آنها. برنامه های جدی را البته به صورت تصویری مشاهده می کنم ، به خصوص فیلم های مستند فارسی و به زبان های دیگر (فرانسه و انگلیسی) اما نه در تلویزیون بلکه در موبایل و تبلت و غیره. رابطه ام با رادیو بسیار بهتر است، اگر سرعت اینترنت خوب باشد معمولا به رادیو های تخصصی گوش می دهم مثل رادیو موزارت و رادیو بتهوون و رادیو کلاسیک. اما اخبار را ترجیح می دهم همیشه به زبان های دیگر و از منابع مکتوب معتبر همراه با تفسیرهایشان بخوانم. معمولا به جز اصل خبرها که در سیتسم های خبررسانی اینترنتی می خوانم ترجیح می دهم اخبار را در مطبوعاتی مثل لوموند، لوموند دیپلماتیک، لیبراسیون و گاردین بخوانم و در فارسی از اخبار و روزنامه هایی که با بسیاری از آنها کار و مصاحبه می کنم می خوانم.
ورزش
هرگز به ورزش حرفه ای و تماشای ورزش، علاقه نداشته ام، نه در جوانی و نه امروز . هر چند برای کارهای مطالعاتی بسیاری از این نمایش ها را دیده ام. اما به هیچ کدام علاقه ندارم. به خصوص فوتبال برایم یکی از ملال آورترین ورزش ها است که به سختی می توانم تماشایش کنم. در خانه ما همسرم، برخلاف من، بسیار به تماشای ورزش و به خصوص فوتبال علاقه دارد. اما من اصلا. برعکس، ورزش را برای انجام دادن، بسیار دوست دارم، به خصوص راه رفتن های طولانی، پینگ پونگ و شنا را. اما همیشه باید بتوانم کاری مثل مطالعه یا تماشای فیلم و غیره را همراه ورزش انجام دهم وگرنه بسیار برایم ملال آور می شود.
شهر
شهر برای من جذابیت بسیار بالایی داشته و دارد. و بسیار خوشحالم که زندگی من را به سوی مطالعه شهری کشاند و امروز بیشترین مطالعه را بر شهر می کنم. طبیعت را دوست دارم اما نه برای مدتی طولانی، بعد از چند روز ماندن در یک محیط صرفا طبیعی، تحملش برایم ممکن نیست. اما گمان می کنم کلان شهر ها زیبا ترین و پر بارترین و معنا بخش ترین ابداع های بشری هستند. هیچ شهری در جهان به نظرم نمی تواند با پاریس رقابت کند و بیهوده نیست که نقطه اول تمام جهانگردان، پاریس است. هر محله این شهر، هر کوچه و خیابانش برای من آکنده از خاطره است . البته شاید به این دلیل آنقدر به پاریس علاقه دارم که تمام جوانی ام از ۱۸ تا ۳۸ سالگی را در این شهر گذرانده ام. بعد از پاریس فکر می کنم زیباترین شهرهای که دیده ام ، لندن است و بسیار متاسفم که سیاست های نولیبرالی تاچر و سیاستمداران بعدی این شهر زیبا را چنان گران کردند که دسترسی به آن برای اکثریت مردم جهان ناممکن است. اما هیچ موزه ای به زیبایی بریتیش میوزیم هرگز ندیده ام و هیچ میدانی به زیبایی ترافالگار البته در هر دو مورد پس از شهرهای ایتالیا که موزه شهر هستند مثل رم و فلورانس، ونیز به گمانم یک معچزه فرهنگی است. اگر خواسته باشم فقط چند شهر دیگر را در جهان انتخاب کنم بی شک از بوداپست، آمستردام و استانبول صحبت می کنم. آرزویم دیدن و پرسه زدن در نیویورک است و فکر می کنم همان اندازه که از زندگی و سبک زندگی آمریکایی متنفرم، از نیویورک و سبک زندگی نیویورکی خوشم بیاید. برای من نیویورک، معادل وودی آلن است و آلن جهانی از تفکر انسانی در طنزی بی مانند. تهران به نظرم شهری از دست رفته است که باید دوباره ساختش و این توان در تهران است که به مرکز بزرگ خاطره جمعی ایران تبدیل شود اما کاری که ما در طول صد سال با این شهر کرده ایم از آن یک کابوس ساخته است.
سفر
سفر را بسیار دوست داشتم و بسیار زود هم سفر کردن را آغاز کردم. بین ۱۸ تا ۲۵ سالگی تقریبا تمام اروپا و بخشی از آفریقا را زیر پا گذاشتم. در ایران پیش از ۱۸ سالگی و ترک کشور بسیار کم سفر کرده بودم، اما از زمان بازگشتم به همه جای ایران سفر کرده ام و هر بار از این همه زیبایی، این همه تمدن و پتانسیل های فرهنگی و طبیعی که در این سرزمین وجود دارد، شگفت زده شده ام. فکر می کنم ایران یکی از زیباترین کشورهای جهان است و اگر ما بتوانیم از همه پتانسیل های کشورمان استفاده کنیم، خواهیم توانست با کشور هایی مثل فرانسه پهلو بزنیم. اما هر بار در سفرهای ایرانم از اینکه ما به دلیل درآمدهای نفتی، این پهنه های زیبا را رها کرده ایم و کاری جدی برای بهره برداری از آنها نمی کنیم، تاسف می خورم. پس از بازگشت به ایران یعنی در سال ۱۳۷۴ بسیار به سفرهای خارجی هم در جهت آسیا رفتم و کشورهای مثل کره وویتنام و مالزی و هندوستان و… را کشف کردم. در میان این کشورها، هیچ کجا مثل هندوستان بر من تاثیرنگذاشت، به نظرم هند مثل یک سیاره دیگر است و می توان چندین عمر را در آن گذراند و هرگز خسته نشد و این کشور به واقع یک معجزه فرهنگی است.
درباره ناصر فکوهی
ناصر فکوهی در سال ۱۳۳۵ در تهران در یک خانواده متوسط متولد و از ۱۸ سالگی برای تحصیل پزشکی به کشور انگلستان رفت و یک سال را در کالج سنت جیمز گذراند اما سپس به فرانسه عزیمت کرد و با تغییر رشته ابتدا معماری و شهرسازی خواند تا سرانجام رشته مورد علاقه خود یعنی علوم اجتماعی را یافت و در دانشگاه پاریس به تحصیل در آن مشغول شد و در همین رشته تا کارشناسی ارشد تحصیل کرد . در دوره دکترا که پس از لغو دکترای سیکل سوم، فکوهی تز خود را در دکترای جدید که از سال ۱۹۹۰ به تصویب رسیده بود، با «پیر فیلیپ ری»، انسان شناس افریقا شناس معروف فرانسوی و کلاریس هرن اشمیت، ایران شناس مشهور فرانسوی، گذراند . موضوع پایان نامه او تحلیل مفهومی متون مقدس باستانی دوره ساسانی در حوزه انسان شناسی سیاسی و دکترایش در جامعه شناسی و انسان شناسی سیاسی بود. در سال ۱۳۷۳ او به ایران بازگشت. تز دکترای او که ارزیابی و تاییدش در ایران برعهده مرحوم دکتر تقصلی، استاد برجسته دانشگاه تهران و ایران شناس بزرگ بود، دو سال بعد به عنوان بهترین پؤوهش بین المللی در زمینه ایران شناسی برنده جایزه نخستین دوره پژوهش برتر سال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد. مرحوم تفضلی نخستین معرف او به دانشگاه تهران (مرحوم دکتر روح الامینی) برای شروع همکاری فکوهی بود. با وجود این، همکاری او ابتدا با چندین سال به عنوان مدیر و مشاور اجتماعی در وزارت نیرو آغاز شد و در عین در دانشگاههای شهید بهشتی، آزاد اسلامی، علامه طباطبایی و تهران، تدریس می کرد. سرانجام در سال ۱۳۷۶ در گروه انسان شناسی دانشکده علوم اجتاعی دانشگاه تهران جذب شد و تا امروز در این دانشگاه مشغول به کار است. زمینه های تخصصی دکتر فکوهی، که بیش از ۱۵ تالیف و ۳۰ کتاب ترجمه و صدها مقاله و یادداشت علمی – پژوهشی و رسانه ای دارد، در حوزه آسیب شناسی، مسائل جهان معاصر، مطالعات شهری و هویت های معاصر مدرن است. دکتر فکوهی از سال ۱۳۸۵، وبگاه انسان شناسی و فرهنگ را تاسیس کرد که در حال حاضر بدل به مجموعه ای بزرگ با نه سال پیشینه و صدها محقق شده است و پربازدید شونده ترین سایت علوم اجتماعی و انسانی کشور است. انسان شناسی و فرهنگ در عین حال برنامه های پژوهشی و آموزشی و همکاری های رسانه ای زیادی را هدایت می کند. دکتر فکوهی از اعضای موسس انجمن انسان شناسی ایران و یک دوره رئیس این انجمن بوده است و مجله نامه انسان شناسی را نیز تاسیس و چهار شماره نخست آن را سردبیری کرد. او همچنین یک دوره رئیس انجمن انسان شناسی ایران و سه دوره ( از جمله در حال حاضر) عضو هیئت مدیره انجمن جامعه شناسی ایران بوده است. و عضویت چندین مجله علمی پژوهشی دیگر و سردبیری افتخاری چندین شماره از مجلات علمی مختلف از جمله پل فیروز, ، فرهنگ مردم، خیال (فرهنگستان هنر)، مجله مطالعات اجتماعی ایران را برعهده داشتنه است. از سال ۱۳۸۹ ، او نخستین و سردبیر کنونی مجله علمی – پژوهشی «پژوهش های انسان شناسی ایران» است که برای دانشگاه تهران طراحی و منتشر کرد. دکتر فکوهی همچنین از حدود شش سال پیش پروژه بزرگی را در زمینه تاریخ فرهنگی و انسان شناسی تاریخی ایران مدرن را در حوزه فرهنگ با مجموعه ای مصاحبه های شفاهی آغاز کرده است که نخستین نتایج آن بزودی به انتشار می رسند. آخرین کتاب های او «انسان شناسی از نطریه تا میدان» ، «از فرهنگ تا توسعه» (چاپ جدید و تغییر یافته) هستند. وی دبیری ترجمه مجموعه دروس کلژ دوفرانس را نیز بر عهده دارد که تاکنون سه عنوان از آنها منتشر شده است. ترجمه کاب «انسان شناسان بزرگ» زیر نظر وی به وسیله گروه مترجمان انسان شناسی و فرهنگ اخیرا منتشر شده است و کتاب های «انسان شناسی شهری تهران» و «صد و یک پرسش از فرهنگ» که وی همراه با همکارانش تدوین کرده اند بزودی منتشر می شوند. در عرصه بین المللی آخرین نوشته ها و کتاب های او شامل سردبیری مشترک شماره ویژه مجله بین المللی «فضاها و مکانها» (فرانسه، شماره ۱۵۲) درباره اقلیت ها و جهانی شدن، انتشار فصلی از کتاب چشم اندازهای انسان شناسی ایران ( برگن، آکسفورد، انگلستان)، فصلی از کتاب «یک رفتار روزمره: پیک نیک»(انتشارات برئال، فرانسه)، و در زبان آلمانی انشتارمقالاتی در لوموند دیپلماتیک چاپ آلمان در باره مسائل شهری تهران و مجله انستیتوی موسسه روابط بین المللی درباره روابط اجتماعی در ایران و دانشکده شهر سازی باوهاوس دانشگاه وایمار است. مقالات او به صورت گسترده ای به زبان کردی در عراق نیز منتشر شده اند. آخرین سمت ها وفعالیت های دکتر فکوهی عضویت در شورای عالی راهبردی و مدیریت چندین بخش از دائره المعارف بزرگ فرهنگ معاصر ایران در کتابخانه ملی جمهوری اسلامی و عضویت در شورای عالی معاونت امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران است. اطلاعات کلی تر درباره او را می توانید در رجوع به صفحه وی در ویکیپدیا و لینکدن یا به پرونده او در وبگاه انسان شناسی و فرهنگ، پرتال جامع علوم انسانی و سایت راسخون به دست بیاورید.
لینک در همشهری آنلاین
http://hamshahrionline.ir/details/275083/Society/sociology