۴) هیچ نوعی از معرفت نمیتواند در یک لوح سفید و یا در خلاء شکل بگیرد. “معرفت همواره در ظرف و زمینهی یک بستر پیشینی، خواه به صورت ظرفیّتها و امکانات بالقّوه و یا حدسها و انتظارات از قبل پدید آمده و یا دانستههای انتقال یافته از سوی پیشینیان ظهور میکند”[۱] و این نقطهی مقابل نظر فلاسفه تجربهگرایی مانند لاک[۲]، هیوم[۳] و میل[۴] است که معتقدند جهت دستیابی به واقعیّت باید ذهن را از هرگونه پیش فرض پاک کرد و سپس با ذهن تهی به سراغ واقعیّت رفت.
۵) معرفت به هیچ عنوان قرارداد انکارانه و همچنین اعتباری نیست که با حصول توافق بین جمع و عدّهای حاصل شود. “هم پوپر و هم شاگرد برجستهی او دیوید میلر، در این خصوص توضیح دادهاند که اساساً تصمیمگیری امری غیر معرفتی است زیرا از سنخ عمل است. فرآیندی را که منجر به اتخّاذ تصمیم میشود نباید با خود فعل تصمیمگیری خلط کرد. اولی میتواند عقلانی باشد و یا میتواند کاملاً بر ملاحظات پراگماتیستی مبتنی باشد. در مورد توقّف آزمودن یک نظریّه با استفاده از گزارههای پایه، چنانکه پوپر و میلر هر دو تأکید دارند، ملاحظات غیرمعرفتی نظیر زمان، هزینه و منافع بیچون و چرا در تصمیمگیریها تأثیرگذارند. این نکتهای است که هیچ عاقلی در آن تردید روا نمیدارد، اما آنچه که پوپر و عقلگرایان نقّاد هیچگاه به زبان نراندهاند این است که “ارزش صدق گزارههای پایه” نیز امری است تابع عوامل غیرمعرفتی و تصمیمگیری دلخواهانه جامعهی علمی. به دیگر سخن، در خصوص گزارههای پایه و نقش آن در پیشبرد معرفت، آنچه که اعتباری است، امری است که اساساً به دایرهی امور عقلانی و غیرمعرفتی تعلّق دارد. اما آنچه که متعّلق به امور معرفتی است، قطعاً هیچگاه اعتباری به شمار آورده نشده است.”[۵]
نوشتههای مرتبط
۶) معرفت از طریق حدسها[۶] و گمانههایی ساخته میشود که توسط فاعلان شناسا برای فراچنگ آوردن[۷] واقعیّت ساخته میشود. این حدسها در زمینههای مختلف و در پاسخ به تصوّرات ابطال شدهی اولّیه بیان میشوند و حد نهایتی ندارند. ما از مسئلهای شروع میکنیم، به یک راهحل احتمالی یا تئوری احتمالی میرسیم و سپس آن را برای ابطال و حذف خطاهایش مورد آزمون قرار میدهیم. هر حدس و راهحلّی که برای یک مسأله ارایه میشود، مسایل حل نشدهی جدیدی را به بار میآورد و هرچه مسئلهای عمیقتر باشد، راهحل آن نیز عمیقتر است. این فرآیند را میتوان توسط طرح زیر نشان داد:
P2 ® EE ® TT ® P1
“هرچه از جهان یاد میگیریم و یادگیری ما عمیقتر میشود، شناختِ ما از آنچه نمیدانیم و شناختِ ما از جهلمان آگاهانهتر و دقیقتر خواهد شد. نتیجه آنکه شناختِ ما محدود و جهان نامحدود است.”[۸]
۷) معرفت، برخلاف آنچه بیکن و کثیری از فلاسفه قبل و بعد از او مدعی بودند، از طریق کاربرد روش استقرا حاصل نمیشود. دیوید هیوم قبلاً معرفتبخش نبودن استقراء را متذکر شده بود ولی به نادرستی آن را به عادات آدمیان که مسئلهی روانی است، موقوف کرده بود. استدلال استقرایی به معنای تعمیم از جزئیّات به کلیّات در هیچ صورتی ( خواه منطقی، احتمالاتی و آماری و خواه در قالب عادات و اموری که آدمی بدانها خو کرده است) منتج نیست. پوپر در ردّ استقراء استدلال میکند که علم اساساً معطوف به تقویت حدسها و گزارههاست و نه تأیید[۹] آنها و بنابراین بر آن است که علم میتواند بدون استقراء به پیش برود. از نظر عقلگرایان نقّاد هنگامی که حدس و یا گزارهای در اثر آزمونهای تجربی و استدلالها، تقویت میشود نسبت به گذشته تقرّب بیشتری به حقیقت پیدا میکند و تقویت یک حدس یا نظریّه با «تأیید» که مورد وثوق معرفتشناسان قایل به موجّهسازی است تفاوتی اساسی دارد که میباید بدان توجه کرد. عقلگرایان نقّاد تأکید میکنند که «تأیید» یک نظریّه، ارزش معرفتبخشی ندارد و تنها کارکرد آن ایجاد اطمینان قلبی و روانی برای فرد باورمند به نظریّهی مطلوب است. این موضوع دو نکته را در پی دارد. اول آنکه تأیید موجب آموختن نکتهی تازهای نمیشود و دیگر آنکه «تأیید» از جنس امور روانی است و ربطی به مباحث معرفتشناسانه ندارد.[۱۰]
۸) مطابق با نظر عقلگرایان نقّاد، آنچه اهمیّت مرکزی در آزمون هر تئوری عملی و رشد معرفت دارد آن است که آیا آن تئوری صادق است یا نه. اینکه آن تئوری صادق است یا نه چیزی نیست که ما بتوانیم تشخیص دهیم، ولی ما میتوانیم آن را حدس بزنیم و اگر آن حدس در برابر آزمونها تاب و تحمل بیاورد، قطعاً نیازی به رها کردن آن نیست. اما در عین حال این نکته به این معنی نیست که تلاش برای آشکار کردن نقایص و گمانه را متوقف سازیم. گمانههای ما، چون بر ساخته ما، یعنی موجوداتی خطاپذیر با توانایی ادراکی محدود هستند، بالضروره از احاطه بر واقعیّتی که بر فرض به نحوی نامتعیّن دارای ابعاد فراوان و پیچیده است، برنمیآیند و در بهترین حالت مدلی ناقص از آن را ارایه میدهند. همین نقصهای مدل است که در بررسیهای نقّادانه باید آشکارشان کرد و از رهگذر آشکار ساختنشان شناختی بهتر از چیستی واقعیّت به دست آورد و گامی تازه برای برساختن فرضی دقیقتر با نقص کمتر برداشت.
۹) عقلگرایان نقّاد، منطق قیاسی[۱۱] را از آن جهت به کار نمیبرند که مسلّم است و بلکه از آن جهت مورد استفاده قرار میدهند که از انتقاد و بازنگری حمایت میکند: اگر نتیجهی یک
استدلال قیاسی معتبر، کاذب است، بنابراین حداّقل یکی از مقدّمات نیز کاذب است.
۱۰) معرفت موقوف به اصول بدیهی نیست و چیزی به نام اصول بدیهی وجود ندارد. هریک از فاعلان شناسایی از منظری خاص با واقعیّت برخورد میکنند و آنچه که برای عدّهای بدیهی و آکسیوماتیک[۱۲] است برای عدهای دیگر چنین نیست. این موضوع را کانت پیشتر مشخص کرده بود که از آنجا که کسب شناخت و معرفت از رهگذر تجربه آغاز میشود و در عین حال بدان محدود مقیّد نمیماند، فهم افراد نیز از آنچه بدیهی و روشن میپندارند با گذر زمان دستخوش تغییر میگردد.[۱۳]
۶- علی پایا، عقلانیّت نقّاد و منطق موقعیّت؛ رهیافتی کارآمد برای روششناسی دانش آموزش و پرورش، فصلنامهی نوآوریهای آموزشی، شمارهی ۲۱، سال ششم، پایین ۱۳۸۶، ص ۳۷.
[۲]- Locke
[۳]- Hume
[۴]- Mill
۱- علی پایا، چرا واقعیّت داور نهایی دعاوی معرفتی ماست، آذرماه ۱۳۹۳. www.dinonline.com
[۶]- Conjectures
۳- grasp: فراچنگ آورد. اصطلاح اختصاصی گوتلب فرگه (۱۹۲۵-۱۸۴۸) منطقدان آلمانی قرن نوزدهم که آن را برای فهم اندیشه (thought) به کار میبرد.
[۸]- Ibid, P. 4
[۹]- Confirmation
۱- علی پایا، تکنولوژی دینی: چیستی و امکان تحقّق، خرداد ۱۳۹۲. http://neeloofar.ir
[۱۱]- Deductive logic
[۱۲]- Axiomatic
۳- علی پایا، عقلانیّت نقّاد و منطق موقعیّت: رهیافتی کارآمد برای روشن شناسی دانش آموزش و پرورش، فصلنامهی نوآوریهای آموزشی، شمارهی ۲۱، سال ششم، پاییز ۱۳۸۶.
دوست و همکار گرامی