انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

عروسک ، به مثابه ابژه فرهنگی

(تصویر: تابلو پابلو پیکاسو)

تمدن انسانی دستاورد های فروانی را برای زندگی اجتماعی وی به همراه آورده است که در تمامی شئون زندگی او قابل بررسی و مشاهده است. این دستاوردها در بعضی از جهات به مسائل و حوزه های حساس می پردازند مانند:

(تصویر: تابلو پابلو پیکاسو)

تمدن انسانی دستاورد های فروانی را برای زندگی اجتماعی وی به همراه آورده است که در تمامی شئون زندگی او قابل بررسی و مشاهده است. این دستاوردها در بعضی از جهات به مسائل و حوزه های حساس می پردازند مانند:حوزه های صنعت و هنر و اندیشه و .. ؛ اما قسمتی از این دستاوردها نیز به مسائل حاشیه ای تمدنی اختصاص می یابند که با وجود حساسیت کمتر ولی از اهمیت والایی برخوردار هستند.

اسباب بازی در معنای عام و عروسک در معنای خاص نیز از این قاعده مستثنی نیستند و از دستاوردهای فرهنگی-هنری بشر محاسبه میشوند که از دوران باستان تا به حال به دست انسان ساخته می شود. مطلب حاضر با نگرشی انسان شناختی سعی دارد تا با بررسی مفهوم عروسک و فلسفه ایجاد آن، این ابژه فرهنگی را با نگاهی تاریخی سنجیده و به ابعاد فلسفه ی وجودی و روش نشانه شناسی آن نیز روی آورد.
عروسک از دیر باز کارکردی تمثیلی داشته که برای سرگرمی در اختیار کودک قرار می گرفته و با انتقال پیام خوبش در غالب برانگیختن احساس او باعث شکل گیری تصویری از جهان پیرامون برای کودک می شده است.

چندگانگی تصور از جهان برای انسان

بدیهی است که بصورت کلی، هر انسانی با توجه به جهان بینی و موقعیت فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی خویش تصوری خاص را از جهان پیرامونی خویش درک میکند. حال اگر به این ویژگی صفت های مردانگی و زنانگی ، بزرگسالی و کودکی و یا دختر و پسر را بیافزاییم تفاوت ها در بینشی که انسان در معرفت نسبت به تصور خویش از جهان دارد نیز تأثیر گذاشته و آن را هم وسیع تر کرده و هم خاص تر میکند.
در این میان تفاوتی که بین تصور بوجود آمده از جهان بزرگسالی و خردسالی ایجاد میشود حائز اهمیت بوده و درک آن گامی موثر در شناخت جایگاه این دو بینش در زندگی انسان خواهد داشت. دنیای کودک با شناختی منحصر به خویش جهان پیرامون را بصورت مقطعی می شناسد و تمام پدیده های جاری برای وی ناشناس بوده و از اینرو تمام توجه وی را به خود جلب می کنند . منطق دنیای کودکی بر روی احساس تجربی وی از محیط استوار است که در محدوده ای کوچک بنا بر نیازهای محدود و اولیه خویش بوده و وابستگی کمی نیز به آن دارد. دنیای کودک دنیای تفکر نیست بلکه دنیای تجربه است که تنها دلیل آن نیز در پی کسب لذت برای کودک خواهد بود در بیان کلی کودک نگاهی انعطاف پذیر را به محیط پیرامونی خویش داراست که اصالت هستی را بنا بر واقعیت بیرونی قرار داده و بنا بر روحیه ی بی آلایش کودکی که سرشت واحد تمام آنان است ؛ دنیایی حساس و لطیف را برای خود رقم میزند. اما در طرف مقابل دنیای بزرگسالی قرار دارد که با ایجاد تفاوت هایی اساسی خود را از دنیای کودک متمایز میکند؛ دنیای بزرگسال بر اساس بینش کل نگری و جز نگری او در یک رابطه ی دیالکتیکی معنا می یابد که وی را ملزم میکند تا قدرت شناخت خویش را از محیط پیرامون فراتر برده و حتی محیط هایی را که بنا بر محدودیت زمانی و مکانی قادر به تجربه نیست با حس تعقل درک نماید. منطق دنیای بزرگسال بر روی خرد گرایی واقع شده و برای تمامی هستی خویش قاعده ای مسلم تصور میکند که اگر افراد از آن تخطی کنند یا آنرا نادیده گیرند با مجازات های اجتماعی روبرو می گردند. احساس به دانستن همه چیز، از انسان بزرگسال یک چهره ی پر نیاز می سازد که در مرحله اول سعی دارد همه چیز را بشناسد و در مرحله دوم می خواهد آنرا به دست آورد. جهان بینی بزرگسال اصالت هستی را بر چند پایه تصور میکند که با توجه به بحث این مطلب تنها به ذکر چند نمونه از آن بسنده میشود.اصالت هستی بر پایه منطق دیالکتیکی، اصالت بر پایه علوم مدرن ، اصالت بر پایه بینش دینی و معنوی و اصالت بر پایه ی درک اومانیستی از هستی تنها نمونه ای از این تفکرات است. در کل دنیای بزرگسالان دنیایی متکی بر منطق غیر قابل انعطاف و مطلق نگر است که تمامی امور در آن با جدیت کامل در جریان است.
تفاوت ها و تناقض های میان این دو نگرش این سئوال را برای ما معین میکند که مگر این کودک با افزایش سن فیزیکی به همان بزرگسال تبدیل نمی شود ؟! پس این ویژگی های دوران خردسالی چه می شوند؟!
در پاسخ به این سئوال با رد نظر تطوری که معتقد است خصوصیات دوران کودکی با پیوستن کودک به بزرگسالان تغییر ماهیت داده و با تحول در سیر بینشی او به همان خصوصیات دنیای بزرگسالان تبدیل میشود باید گفت ، که اعتقاد به این گزاره مانند این است که ما بگوییم در درک ما از زیبایی ، یک پدیده زشت با تغییر زاویه دید ما به یک پدیده زیبا مبدل میشود.
اعتقاد گذار از دنیای کودکان به دنیای بزرگسالان آن هنگام معنا می یابد که تشابهات این دو تصور بسیار بیشتر از وضعیت موجودشان باشد. نگارنده معتقد است تصور ما از دنیای کودک و بزرگسال منوط به نوع بینش ایشان است .کودک با نگاه خویش به محیط بنا بر روحیه ی و شخصیت فرهنگی خود که هنوز توسط عقاید و اندیشه بزرگسالان شکل نگرفته تنها به جلوه بیرونی واقعیت دست یافته و به رفع نیازهای اساسی خویش اقدام می نماید، در حالیکه بزرگسال که در واقع همان کودک است و تنها کودکی خویش را از یاد برده تحت تأثیر فرهنگی که در آن زندگی می کرده و با توجه به پایگاه خانواده ، مدرسه و جامعه شخصیت اجتماعی اش شکل گرفته و با آموزش هایی که هر روزه در جامعه بصورت آگاهانه و ناآگاهانه می بیند در جریان جامعه پذیری اجتماع واقع شده که به بازتولید اجتماعی تصور بزرگسالی منجر میشود.
با توجه به این نکته که این دو دنیا تا حدودی برای یکدیگر غیر قابل فهم هستند و اهمیت این مطلب که این دو دنیا بصورت موازی در کنار یکدیگر وجود و جریان دارند می بایست برای ارتباط متقابل میان بزرگسالان و کودکان یک جریان ایجاد شود که این دو دنیا را هم برای یکدیگر ملموس جلوه داده و هم پل ارتباطی ایشان با یکدیگر و با جهان بیرونی باشد.

اسباب بازی و سه تعریف باستانی ، کلاسیک و مدرن

با توجه به لزوم ایجاد یک پل ارتباطی بین بزرگسال و کودک که توسط آن بزرگسال بتواند هم کودک را بشناسد و هم دنیای خویش را به او معرفی کند ، ساخت و ارائه اسباب بازی به کودک یکی از موثرترین راه کارهایی است که با درگیر کردن احساسی کودک می تواند وی را به واکاوی و جستجو در مفاهیم دنیای بزرگسالان وادار کند. از سوی دیگر ( کودکان در بازهای خود استعداد خارق العاده شان را در زمینه ی تجرید و قدرت تخیل نیرومندشان را به نمایش می گذارند.)(مقالات/شارل بودلر)با کمک از قوه تخیل کودک می تواند پر و بال بیشتری را به تصور خویش از دنیای کودکی بدهد.
با توجه به این که همواره ساخت اسباب بازی بر عهده ی بزرگسالان بوده است این مطلب مشهود است که شاکله ی ساخت آن از طرف بزرگسالان تعریف شده و بر اساس تعقل ایشان است که ملاک زیبایی شناسی خاصی به کودک ارائه میگردد.
علاوه بر این تعاریف یکی دیگر از دلایل و البته فوایدی که ساخت اسباب بازی از طرف بزرگسالان برای کودکان دارد انتقال احساس محبت و توجهی است که بصورت معنوی با اهدا آن، بصورت متقابل در ذهن هر دو طرف شکل میگیرد.
نوع ، نحوه و زیبایی شناسی ساخت اسباب بازی که با تأکید بیشتر بر عروسک است ، همواره یکسان نبوده و با گذشت زمان تغییرات جزیی و کلی بسیاری را منجر شده است. در دوران باستان عروسک از وسایل طبیعی چون چوب ، سنگ و منسوجات ساخته می شده که با توجه به موقعیت فرهنگی دوران باستان و در جهت جامعه پذیری برای کودکان دختر ، بیشتر به ایشان اختصاص داشته است. اما اگر با تسامح بیشتر مجسمه های حیوانات را هم به عروسک های چوبی و سنگی سربازان و نظامیان اضافه کنیم براحتی می توان نوع انتقال مفاهیم را از خلال ساخت این عروسک ها به کودکان دختر و پسر درک نماییم. درواقع دو گونه ی عروسک سازی که برای کودک دختر یا پسر تدارک دیده شده بوده است نوع خاصی از آموزش بصری را به وی منتقل می کرده است. با ساخت عروسک هایی که به شکل نوزاد ساخته شده و با ساخت ملزومات یک زندگی کوچک مانند: اجاق ، تنور ، خانه ، سفره ، ظرف غذا و… الگویی فرهنگی به کودک دختر منتقل میشود که از او همچون نماد زنانگی رایج انتظار رفت و روب ، خانه داری ، تولید مثل و نگهداری از شوهر و فرزندان را انتظار می رود و در سوی مقابل با ساخت عروسک هایی به شکل جنگجو و فرمانروا کودک پسر در معرض الگوی مرد سالاری قرار می گیرد که تنها او را بعنوان نماد و صاحب قدرت راهی میدان جنگ می کند و در جامعه به عنوان مشخصه اصلی و نان آور شناخته می شود. عروسک های ساخته شده در این دوران با شکلی بسیار ساده و غیر پیچیده ذهن کودک را نشانه گرفته و با درگیر کردن تخیل وی به نحوه و کارکرد این عروسک، شخصیت اجتماعی و فردی را برای وی شکل می دهد . اگر به ناگاه کودک دختر و پسر متقابلاً به سوی عروسک جنس دیگر پیش برود ، اجتماع(خانواده، مدرسه، گروه همسالان) بنا بر سرسختی وی در سماجت استفاده از عروسک جنس مخالف، با انگ زدن(“اوا خواهر” برای پسر و “خیره سر یا قلدر” برای دختر) و یا تنبیه اجتماعی سعی بر مجازات و برگرداندن وی به الگوی تربیتی خویش دارد.
اما عروسک های کلاسیک را می توان با در نظر گرفتن اندک تفاوتی که با عروسک های باستانی دارند تنها در اضافه شدن سیاق تجملی به آن ها معرفی کرد، بدین صورت که با افزایش مهارت انسان در ساخت وسایل وابزار ، ساخت عروسک ها نیز با ظرافت بیشتری پیگیری شد و علاوه بر این گونه ای از تجمل گرایی با تأکید بر خصوصیات مردانه و یا زنانه بنا بر فرهنگی که عروسک ها در آن ساخته میشد وارد تصویر عروسک گردیده و به چشم کودکان نیز با ذرق و برق بیشتری خود نمایی نمودند.
اما با ورود به قرن ۲۰ و با توجه به تغییر همه جانبه ای که در وجوهات سبک زندگی و شغلی انسان حادث شد بصورت اتوماتیک وار عرصه ساخت عروسک بصورت حرفه ای تر پیگیری شد وبیشتر از پیش در اختیار انتقال اندیشه بزرگسال به کودک در آمد.
با ورود صنعت به عرصه ساخت اسباب بازی سنتی و صنعتی شدن آن از طرفی به یکباره میزان تولیدات اسباب بازی ها به شدت اوج گرفت و از سوی دیگر به دلیل این خصوصیت صنعت که با هم شکل سازی عروسک ها در مقیاس تولید بالا، در واقع کودکان بسیاری را در جریان یک الگوی فرهنگی و زیبایی شناسی واحد قرار میداد ؛ برای مثال : شاید معروفترین شکل عروسک صنعتی که در مقیاس جهانی عرضه گردید، عروسک های باربی باشد. عروسک باربی با توجه به حوزه وسیع توزیعی که در جهان داشت به تمامی کودکانی که در فرهنگ های مختلف مخاطب آن قرار می گرفتند شکل خاص و معینی از شکل زیبایی و درک زیبایی شناسانه را به همراه می آورد. تصور اینکه یک کودک چینی با پوستی زرد و چشمانی کشیده یا کودکی سیاه پوست با لبانی برآمده، کودکی چاق و یا کودکی که تحت آموزش سرسختانه دینی قرار دارد چه واکنشی را به یک عروسک باربی که با مویی بلوند ، دامنی کوتاه و قدی کشیده و تناسب اندامی که خاصه فرهنگ اروپا-آمریکایی است نشان میدهد، را میتوان از روی عملکرد او در بزرگسالی جستجو کرد. کودکی که در دوران خردسالی خویش تحت الگوی دیکته شده اخلاقی و زیبایی شناختی عروسک های صنعتی اندیشه اش شکل گرفته است در بزرگسالی نیز این الگو بصورت نا آگاهانه و بدون توجه وی به خصوصیات فرهنگ خودی، درک تصویری و معنوی وی را از دنیای بیرون شکل میدهد که یا زیبایی را بصورت ذومراتبی در اشکالی میبیند که به آن نماد عروسکی نزدیک باشد و یا سعی می کند خود را تحت تأثیر آن زیبایی شناسی ، زیبا جلوه دهد.
به روشنی مشخص است که ذهن صنعتی عروسک سازی مدرن به دلیل الگو پذیری که بواسطه تأثیر عروسک های خود بر روی کودکان میگذارد بسیار اهمیت داشته و می تواند عاملی باشد که از سوی قدرت رسانه ای حمایت شده تا صنعت های موازی همچون صنعت تولد منسوجات و لوازم آرایش در تمامی فرهنگ ها با توجه به الگویی که در ذهن جمعی افراد شکل گرفته موفق به فروش بیشتر باشد. به بیانی ساده تر عروسک سازی مدرن می تواند با همسان سازی ذهن تصویری کودک و مشترک کردن الگوی زیبایی شناختی وی ، جوامع یک دستی را شکل دهد که هم مخاطب صنعت خویش باشد و هم بازاری برای فروش وسایل و ابزار آرایشی و تجملی.
تأثیری که این عروسک های کوچک بر روی کودکی انسان می گذارد با توجه به تجربه های پیرامونی ما که کم هم نیستند به یک کشمکش فرهنگی ناخواسته میان ذهن کودک و جامعه خود منجر میشود، به این ترتیب که آموزش ها و مفاهیمی که وی در جامعه میبیند با عروسک هایی که به شکل ابزار سرگرمی، تخیل و تعقل وی را می آزماید، همخوانی نداشته و وی را در یک تعلیق فرهنگی نگاه میدارد.
برای شناخت تأثیری که صنعت عروسک بر دنیای کودکی و بعدها بزرگسالی افراد می گذارد شاید می بایست آنرا از قبل نظر آدورنو در باب “صنعت فرهنگ” اشاره کرد؛ البته با این پیش زمینه که اعتقاد بر این است که حرفه و تخصص ساخت اسباب بازی و عروسک در نوع خود هنر است و دستاوردی مختص به فرهنگ انسان. آدورنو معتقد است : صنعت سرمایه داری با یکسان سازی سلایق و علایق انسان ، صرفاً وی را به یک مصرف کننده بی اراده بدل میکند. به همین دلیل مخاطب به مصرف کننده تبدیل شده و ابداع ، نوآوری و خلاقیت جای خود را به آرمان های تکراری و یکنواخت میدهد و در چنین قلمرویی آدمی خود را به آسانی در برابر ایدئولوژی آفرییندگان هنر صنعتی رها میکند. هنر توده ای و محصولات صنعت فرهنگی ، کارکرد ذهن مخاطب را نیمه خودکار کرده ، آن ذهن را در اختیار می گیرند و عنصر رهایی بخش هنر یعنی خیالپردازی را محدود می نمایند. وی معتقد است که یکسان شدن دستاوردهای هنری در تمامی سطوح خود باعث از میان رفتن تجلی هنر و یکسان شدن لذت زیبایی شناسانه بوده و در واقع “یکرنگ سازی ذهن انسانی” است.(دیالکتیک روشنگری/تئودور آدورنو)
عروسک صنعتی نیز با کارکردی مشابه نظر بالا بصورت پنهان بر روی سلیقه کودک تأثیر گذاشته و از وی نمونه ای فرهنگی میسازد که به دلیل تکثر در فرهنگ های مختلف ، با یکسان سازی از طریق انتقال معنایی عروسک ها در واقع به نوعی مشابهت و یکسانی در مفهوم عام دست یافته اند.

فلسفه ی عروسک
آنچنان که اشاره گردید عروسک ها پلی ارتباطی میان دنیای بزرگسالی و کودکی هستند که از یکسو می توانند محبت زا باشند و از سوی دیگر کودک را تحت جامعه پذیری اجتماع در آورند. عروسک ها با کارکردی که برای انتقال معنا از دنیای بزرگسال به دنیای کودک ایفا می کنند بصورت یک تمثال در می آیند که با ارائه یک نماد (جسم عروسک) کودک را به درک نشانه (معنا و مفهوم عروسک) سوق میدهد.
در ایراد خصوصیات دنیای کودک گفته شد که وی ، درکی مقطعی و بر پایه ی تجربه را از موقیت بیرونی دارد و در کل هر آنچه که احساس می کند را واقعیت میپندارد. عروسک با توجه به این که نمونه ای کوچک شده از یک انسان است در واقع کودک را با یک انسان مواجه می کند که می تواند حامل مضامین سبک پوشش ، سیاق آراستگی ، فضای علمی-تخیلی و ارزش گذاری اجتماعی و اخلاقی درک شود. بزرگسال برای این عروسک را در اختیار کودک قرار میدهد که در قالب سرگرمی و گذران اوقات او را به کسب تجربه حصولی از واقعیت بیرونی کشانده و دنیای بیرون را به زبان تمثیل برای دنیای کودکانه توضیح دهد . فلسفه اسباب بازی را باید نشانه هایی از مضامین اخلاقی ، آموزشی ، زیبایی شناختی و اجتماعی دانست که با ظرافتی خاص می تواند کودک را در معرض آشنایی با محیط پیرامونی بزرگسالان قرار دهد. با اهمیت این موضوع که آموزش های دوران و سالهای کودکی جزء آموزش های پایه و بنیادین در شکل گیری شخصیت اجتماعی و فردی کودکان است اینکه ما در ارزش گذاری خویش اولویت را به انتقال کدام مفهوم و معنا به کودک می کنیم از نکات مهمی است که می تواند از یک عروسک ، ابزاری کارآمد و مفید ساخته و از دیگری یک اثر مخرب برای جریان شکل گیری شخصیت کودک.

ارزش اسباب بازی در فرهنگ
اسباب بازی به عنوان نوعی سرگرمی مختص کودکان است که با در نظر گرفتن نظام تربیتی و آموزشی جوامع انسانی برای تشویق و یا هدیه به مناسبت ها و … در اختیار کودک قرار می گیرد. در باب هدیه دادن که نوعی پوتلاژ مادی برای نشان دادن اهمیت معنوی افراد به یکدیگر است به نظر میرسد که منطق بزرگسالی راه درست انتقال توجه خویش به دنیای کودکان را پیدا کرده است، که هم می تواند باعث به کار گیری قوه تخیل و ابداع و خلاقیت وی شود و هم در زمره آموزش های اجتماعی به کودک قرار گیرد. بدیهی است که این مولفه هم می تواند بصورت مثبت و هم بصورت منفی بر کودک تأثیر بگذارد.
عروسک ، اتصالی است میان دو جهان بینی و دو بینش متفاوت که با استیلا مفاهیم بر ذهن مخاطب خویش، وی را با منطق ارزش گذار اخلاقی – اجتماعی دنیای بزرگسالان درگیر کرده و تصویری را از فرهنگ دنیای انسان بزرگسال در نمادهای بسیار ساده منتقل میکند.
ارزش فرهنگی عروسک نیز به همین برقراری رابطه احساسی است که در بازتولید نظام معنایی دنیای بزرگسالان، فرهنگ جوامع را بصورت مستمر و البته ناخودآگاه وارد عرصه تعاملات کودکان با دنیای پیرامون می کند. فرهنگ جوامع انسانی با اتخاذ راهکارهای مشابه با یکدیگر، بنا به ذات خویش (اگر در نظام بازتولید معنای خویش باز بمانند در واقع سقوط کرده اند) تمامی سعی خویش را دارند که با در نظر گرفتن مختصات معنوی و فیزیکی دنیای کودک، خود را بصورت زنده و کارآمد وارد مبادله معنایی با ذهن کودک نمایند.
عروسک نیز با التزام به این بار فرهنگی در خدمت فرهنگ در می آید تا بتواند روایتی از بیان احساسات انسان باشد. آنجا که احتیاج به حضور مستمر و تثبیت قدرت انسان بر محیط است با شکلی ترسناک سر از مزرعه در می آورد که “مترسکی” باشد برای از دست ندادن تولیدات کشاورزی و در آنجا که باید به انتقال مفهوم فرهنگ به کودک کارایی یابد با ظاهری لطیف به نقش خود می پردازد . استفاده های دینی و هنری از عروسک ها نیز شاخه ای دیگر ار ارزش فرهنگی آن است که بیشتر در استفاده از عروسک گردانی های مذهبی و یا نمایش نامه های عروسکی جلوه گر می شود. عروسک با احتساب شکل انسان گونه اش نمادی از انسان است که برای انتقال معنای خود در صورت های گوناگون چهره نمایانده و تأثیر خویش را می گذارد.

نتیجه گیری
عروسک به عنوان نمادی فرهنگی؛ کارکردی آموزشی ، تفریحی و ارزشی دارد که با توجه به مقتضیات هر فرهنگی می تواند متفاوت باشد. آنچکه عروسک را بعنوان دستاوردی از تمدن انسانی با اهمیت جلوه میدهد تأثیری است که بر پایه ی رابطه ی جهان بیرونی کودک و بزرگسال بر هم می گذارد. عروسک و در کل صنعت اسباب بازی ساخته ای از دنیای بزرگسال است که بنا بر پایگاه اندیشه ای انسان بزرگسال بصورت مستقیم و غیر مستقیم بر روی بینش کودک موثر بوده و آراء وی را تثبیت یا تغییر میدهد.
توجه به بینش و درک کودک از هستی و مجموعه حرکات و گفتاری که از آن به فرهنگ کودکانه تعبیر میشود این الزام را با خود بهمراه می آورد که با برنامه ریزی فرهنگی درست در ارتباط دو انسان بزرگسال و انسان کودک تعاملی صحیح با در نظر گرفتن شباهت ها و تفاوت های آنان انجام گیرد. برای مقابله با فرهنگ یکسان سازی جهان مدرن و پسامدرن و برای جلو گیری از ورود اندیشه های فرهنگ هایی که از لحظ تکنولوژیک و سیاسی استیلاء قدرت دارند نمی توان با طرح های ناقص و کم ارزشی همچون ساخت عروسک ها دارا و سارا و … که از عدم شناخت زیبایی شناختی و بار فرهنگی جامعه سر بر می آورد ، صرفاً با پوشاندن یک لباس محلی بر آن مدعی ارتباط فرهنگی با دنیای کودکان گردید.
درک کودک از محیط را باید شناخت و با در نظر گرفتن سلایق و علایق ایشان به ساخت ابزار سرگرمی برای وی همت گماشت. زمانی که شناخت و درک دنیای کودکانه صرفاً به تجربه ی خویشتن از کودکی منوط شود و بدون پژوهش در خصوصیت فرهنگ کودکانه حاضر و عدم بررسی سلایق و نیازهای او به ساخت اسباب بازی روی می آوریم نه تنها به هدف خویش که بازتولید فرهنگی و غنای آن است دست نمی یابیم بلکه در کوتاه مدت با عدم استقبال تولیدات مواجه شده و در بلند مدت با از دست دادن علایق زیبایی شناختی و ارزش های اخلاقی و اجتماعی به نفع نمونه های فرهنگ دیگری، به کج کارکردهای فرهنگی ساخت اسباب بازی دچار میشویم که تنها هدفش از تولیداسباب بازی و عروسک ، تولید به صرف تولید است.

منابع:
۱. مقالات شارل بودلر/بودلر،شارل/صافاریان،روبرت/حرفه نویسنده/چاپ اول ۱۳۸۶
۲.دیالکتیک روشنگری/آدورنو،تئودور/
۳.اسطوره عروسک ها/پلازی،ژیل/فصل نامه علم وفرهنگ/انتشارات دانشگاه آکسفورد/اکتبر ۲۰۰۷

Morteza.Ershad@Gmail.Com