سه سال پس از آغاز حمله ایالات متحده و متفقانش به عراق به بهانه برخورداری این کشور از سلاح های کشتار جمعی و خطر بلافصلی که ظاهرا از سوی این سلاح ها کشورهای غربی را تهدید می کرد، چهار سال پس از حمله دیگر امریکا به افغانستان باز هم به بهانه حمایت طالبان از تروریسم بین المللی و دست داشتن این کشور در حادثه یازدهم سپتامبر، و در حالی که ایالات متحده با پرونده هسته ای ایران در حال گذار به سومین مرحله از فرایندی است که آن را «دموکراتیزه کردن خاور میانه» نامیده است، توهم هایی که درآغاز حکومت جرج دبلیو بوش ظاهر شده بودند، به تدریج در حال از میان رفتن و جایگزین شدن با نوعی تلخی و نومیدی انفجار آمیز هستند: افغانستان هنوز در نهایت فقر و فساد به منطقه ای آزاد برای زندان های غیر قانونی امریکایی بدل شده است، در حالی که نه تنها هیچ سلاح کشتار جمعی ای در عراق به دست نیامده و ساختگی بودن مدارک توجیه کننده یورش به این کشور در رسانه ها و نهادهای بین المللی به اثبات رسیده است، این کشور با سرعتی باور نکردنی درون تونلی از وحشت فرو می رود که دیکتاتوری جنایت بار صدام را در برابر فجایعی که در آن بر سر مردم عراق می آید، به نظر بسیاری از عراقی ها «دورانی طلایی» می آورد.
روزنامه لوموند در شماره اول آوریل(۱۲ اردیبهشت) خود به صراحت از ورود این کشور به یک جنگ داخلی میان سنی ها و شیعیان سخن می گوید و تصویری واقع گرایانه از عراق امروز ترسیم می کند که خوش بین ترین طرفداران دخالت های نظامی برای ایجاد دموکراسی( و مدعیان لزوم پرداخت هزینه های سنگین برای دستیابی به آزادی و توسعه) را نیز به شک و تردید می اندازد: عراق امروز به نحو شگفت انگیزی تصاویری مشابه با یوگسلاوی سالهای دهه ۱۹۹۰ پس از فروپاشی شوروی سابق را به یاد می آورد: کشتارها و «پاکسازی های قومی» دسته جمعی، جنایت های قبیله ای، فضای عمومی رعب و وحشت، عدم امنیت حتی در کوچکترین رفت و آمدها و حرکات روزمره زندگی، فرار گسترده نخبگان از کشور، هراس از مرگی که هر لحظه و هر کجا با انفجارهای کورکورانه می تواند از راه برسد و دیگر به هیچ کس و به هیچ چیز، حتی مقدس ترین بناها و یادبودها نیز رحم نمی کند، و در عین حال هزینه های گزاف اشغال این کشور که چشم اندازی برای پایان آن دیده نمی شود و ملت عراق ( اگر در نهایت ملت و کشوری باقی بماند) باید تا نسل ها به بازپرداخت کامل آن از محل درآمدهای انرژی خود ادامه دهد. هر روز در کوچه و خیابان های بغداد و سایر شهرهای عراق، ده ها جسد از مردان (و گاه حتی کودکان و زنان) جوانی جمع آوری می شوند که دست هایشان را از پشت بسته و با شلیک گلوله ای بر مغزشان، یا با پیچیدن طنابی بر گلویشان، به زندگی آنها خاتمه داده اند. اما نکته بسیار در خور تامل در آن است که تقریبا تمام این اجساد به صورت کاملا مشخصی علائم شکنجه هایی وحشیانه و باور نکردنی را بر خود حمل می کنند: شکنجه هایی که بدون هیچ شک و تردیدی نه برای به دست آوردن اطلاعات بلکه صرفا برای ایجاد هراس و انتقام جویی انجام گرفته اند. تمایل به «پاک سازی قومی» که در این کشور با دامن زدن به اختلاف شیعه و سنی تقویت می شود، ابعادی حیرت انگیز به خود گرفته است. محله های «ناهمگن» با جمعیت های مخلوط شیعه و سنی در راه تبدیل شدن به محله های یکدست هستند و ساکنان این یا آن گروه دائما با نامه ها و تهدیدهای عملی تشویق به افشا و بر ملا کردن مذهب نزدیکان و همسایگان و همکارانشان می شوند و از انتقام های هولناکی ترسانده می شوند که در صورت عدم ترک محله در انتظارشان خواهد بود. خانواده های بسیاری از هم پاشیده شده اند، خانواده هایی که هرگز تصور نمی کردند ازدواج میان مسلمانان بتواند روزی به مثابه ازدواجی «بین قومی» تلقی شود.
نوشتههای مرتبط
چه چیز در انتظار عراق است؟ خوش بینی و تمایل قلبی همه روشنفکران آزادمنش ، بی شک عراقی یک پارچه ، به دور از تعصب های قومی – مذهبی ، عراقی آزاد و دموکراتیک را انتظار می کشد. اما واقع بینی و تحلیل وضع موجود بیشتر گویای آن است که فرایند خشونت آمیزی که ایالات متحده پس از سالها سکوت و حمایت از دولت های فاسد و غیر دموکراتیک منطقه، آغاز کرده است نمی توانست و نمی تواند منطقا به چیزی جز آنچه امروز شاهدش هستیم منجر شود: بالکانیزه شدن( اگر نگوئیم لبنانی شدن) شرایط در عراق که می تواند با یک جنگ داخلی آشکار و صریح همراه باشد. هرچند این امکان نیز وجود دارد که عراق فردا هم چون امروز موقعیتی شکننده و بی ثباتی کاملی را در دراز مدت در ساختارهای دولتی و فروپاشی اجتماعی خود تجربه کند( که آن هم تفاوت چندانی با یک جنگ داخلی ندارد) این وضعیت، نه فقط به دلیل قرار گرفتن در منطقه ای بسیار حساس از لحاظ ژئوپلیتیکی و ورود گسترده میلیونها مهاجر جدید در صورت بروز جنگ داخلی ( که کاملا با جنگ «مدرن» اشغالگرانه امریکا متفاوت خواهد بود) برای کشور ما بسیار پرخطر و پر هزینه است و باید به هر قیمتی از آن جلوگیری کنیم، بلکه دولت های غربی را هر چه بیشتر با موقعیتی پارادوکسال روبرو می کند: اینکه با نوعی خوش خیالی و گریز به جلو، سرنوشت میان و دراز مدت خود را به دست منطقه ای بالکانی شده بسپارند که در عین حال به دلیل ذخایر انرژی خود، گلوگاه اقتصادی جهان نیز هست. هر چند مدیریت چنین وضعیت پر تناقض و خطرناکی کاری ناممکن نیست و بهای این امر را نیز بیش و پیش از هر کس مردمان همین منطقه خواهند پرداخت، اما برای این کار ایالات متحده در مقام نخست و اروپای غربی در مقام بعدی باید بهای سنگینی را بپردازند که حداقل آن از دست دادن بخش بزرگی از دستاوردهای دموکراتیک در خود آن جوامع است. برای این کار چاره ای جز آن وجود ندارد که از ابزارهایی قرن نوزدهمی ( نظامی گری های امپراطور گرایانه، اشغال و حضور فیزیکی و اداره مستقیم این منطقه به دست نیروهای خارجی، تداوم نظامی شدن روابط بین المللی، تشدید تشتت های قومی ، قبیله ای ، دینی و غیره به صورت تصنعی و …) استفاده کرد، ابزارهایی که امروز در عصر حضور گسترده افکار عمومی بر شبکه های جهانی همبستگی اجتماعی و سیاسی و با توجه به پیچیدگی های فرایند جهانی شدن که شکنندگی های جهان پیرامونی را با سرعت هایی باور نکردنی به جهان مرکزی منتقل کرده و پی آمدها و هزینه هایی کمر شکن را بر این جهان تحمیل می کنند، چندان قابل تصور نیست. از این رو ادعای گزافی نیست اگر عنوان کنیم که پی آمدهای یک جنگ داخلی در عراق و بالکانیزه شدن این منطقه می تواند به درجات مختلف، اما به شکلی بسیار سهمگین، با صورت هایی کاملا خارج از تصور و با شتابی کاملا باور نکردنی به کل خاور میانه و حتی جهان سرایت کند.
منبع: سرمقاله روزنامه سرمایه