برگردان سکینه عبدی
سخنی کوتاه در باب پیر برگونیو:
نوشتههای مرتبط
پیر برگونیو (۱۹۴۹-) نویسنده فرانسوی، خالق آثارفراوانی همچون کاترین (Catherine, 1984)، این گام و بعدی (Ce pas et le suivant,1985) جانور عجیب و غریب (La bête faramineuse, 1986)، خانه سرخ (La Maison rose, 1987) می ات (Miette,1995)، مرگ برون (La Mort de Brune, 1996)، یادداشتهای روزانه (Carnet de notes) و…است. شناخت پیر برگونیو فرصت مغتنمی است برای دستیابی به دانش میان رشته ای گستردهٔ وی در حوزه های مختلف علوم انسانی از جمله ادبیات کهن و معاصر، نقد ادبی، هنر، تاریخ، فلسفه، علوم اجتماعی و … مقاله طرح واره ای از یک نمونه ی آرمانی جامع : پسر خوب، نخستین ترجمه ای است که از این نویسنده فرانسوی به زبان فارسی انتشار می یابد. امید است که ترجمه حاضر دری بگشاید به وسعت دنیای بکر و کمتر شناخته شدهٔ پیر برگونیو.
زندگی، یعنی تجربه ی جهان اجتماعی، مجموع تعاملاتی است که محتوا و درون مایه اش تقریباً ماشین وار از دارایی های عام گروه هایی که افراد مربوطه از آن بیرون می آیند، استنباط می شود. شیوه ی رفتار، اندیشه و احساس ما که بیش از هر چیز توصیف گر ما هستند، کمترین تعلق را به ما دارند. زیرا آنها از ورای مجموعه ای از ارتباطات اجتماعی که مارکس یک قرن و نیم پیش ماهیت انسان را در آنجا قرار داده و از آن زمان هیچ چیز آن را جا به جا نکرده است، به ما دیکته شده اند. علوم اجتماعی اجاره نامه را تمدید کرده است. هویت ما، حتی و همچنین آگاهانه ترین و ظریف ترین انواع آن، هرگز چیزی مگر شکل تحقق یافته و از نظر ذهنی آزموده ی شرایط خاص طبقاتی نیست.
اگر عقل همان گونه که هابز می گوید «محاسبه ی پیامدهاست»، شناخت عقلی که جوامع از خودشان دارند به سطح پیشرفته ای رسیده است. چرا که آنها قادر به توضیح رفتارهای جمعی وبه دنبالش پیشگویی سیر سرنوشت هر یک از ما هستند. آمار مؤید وجود ادراک کم و بیش مبهم همه ی ما از آنچه در تمام شرایط می گذرد و از آنچه در پی خواهد آمد، هستند – حس کنش که پیر بوردیو در ۱۹۸۰ تحلیل فوق العاده ای ازآن ارائه داده است.
آنچه باقی می ماند، عملاً دلگرم کننده و از نظر علمی خشم آور، این است که به ویژگی های شاخص آرمانی که افراد از محیطشان به ودیعه می گیرند، همواره، چه بخواهیم چه نخواهیم، عنصری (جزء سازنده، مواد افزودنی،جزء ترکیبی … ) افزوده می شود که در موقعیت کاملاً هولناک، آنها را دوست داشتنی یا نه، جذّاب یا نه، گشاده رو، مهربانیا چهره درهم کشیده ، صادق یا ریاکار، ناخوشایند در نسبت های مختلف، می کند. به این ترتیب، در آخرین مددجویی، در حالت در خود بازنگری، این احساس در برابر محاسبه ی ویژگی های عینی طبقات اجتماعی که از طریق دو فرد، فرصت ظهور و بروز دارند، مقاومت می کند. شباهت ها، تردیدها، منازعه های پیش بینی پذیرهمواره از استثنائات غافلگیر کننده رنج می برند. ضعف هایی که من در میان اعضای هم صنفی ام نکوهش می کنم یا ارزشهای نمایندگان جهانی که اساساً با جهان من در تضاد است، ناشی از دگرگونی شاخصه ی آرمانی در مورد اول و کم رنگ شدن آن در مورد دوم، نیست. بلکه ناشی از یک تمایل نامشخص، یک لطف، خود فراموشی یا بزرگواری است که احتمالش از نظر عرضی و به طور تصادفی نمودار ) CSP۱ ) در INSEE (۲ ) را قطع می کند.
ابرروایت، از بدو ظهورش، از زبان هومر، لیستی از تنوع در بطن یک طبقه و این بار از اشرافیت ملکی پلوپونز،را ارائه کرده است. از طرفی آژاکس، «توده ی گوشتی خرفت»، از طرف دیگر، اولیس که با زیرکی ظریفش بر آزمون هایی که پوزئیدون بر او تحمیل می کند، فائق خواهد آمد. ما بین این دو آشیل، بی اراده، اسیر خشمی که او را نابود خواهد کرد. هومر دل نگران تشریح این خصوصیات نیست و تنها به توضیح عواقبش بسنده می کند. آژاکس خودکشی می کند، آشیل در جنگ می میرد و اولیس زنده به جزیره خود بازمی گردد.
سه قرن بعد، هنگامی که فلسفه در آتن ظهور می کند، سطوح فضایی که هومر طی کرده است، را از نظر عمودی مطالعه می کند. مکالمه ای از افلاطون (جورجیاس، پروتاگوراس و شخصی دیگر؟) در باب اخلاق است. ارسطو اخلاق در نیکوماکرا به او اختصاص می دهد. از آنها انتظار نداریم که برابری را همچون تنها اصل سیاسی مطابق با عرف اخلاقی قرار دهند. به این ترتیب، حقارت نیروهای مولد، به برده داری، ویژگی الزام مادی را، که به زعم فیلسوفان امری است طبیعی، نسبت می دهد. کورسوی امیدی داشتیم که فیلسوفان عامل مبهمی را که در شرایط برابر برخی را ترغیب به رفتار خوب و برخی را نه، می کند، را تشخیص دهند. برای افلاطون مسئله خالی از جنبه اخلاقی و برآمده از تئوری شناخت است. بدجنس غافلی است که به علت فقدان آموزش مناسب یا قدرت تشخیص لازم حداقلی، به دیگری آسیب می رساند. سوء قصد به دارایی ها، شأن و منزلت و زندگی دیگران دارد. اما هنگامی که پای خودش در میان است، هیچ چیز با هشیاری و تعصب او برای حفظ حقوق و منافع شخصی اش برابری نمی کند.
آیا ما در حالی که دو هزار و پانصد سال بعد، اندیشه یونانی، متن ساخته ی هومر، مقوله های تکه تکه شده ی منطق گرایان خشمگین آتن، هنوز به استقبال از داستان مصائب ما، به هدایت تفکرات ما ادامه می دهند، آن قدرها پیشرفته تر هستیم؟ به نظر نمی رسد.
اروپای غربی با ارائهریخت واره ی قهرمانان عرصه ی مادی، برخی نکات را مشخص کرده است. سوژه ی شناسا که وجودش تنها حاصل آنچه که می اندیشد است و ابژه اش گستره ای است که در برابر اندیشه به مخالفت برخاسته است اما مشروط به اینکه اندیشه آن گونه که شایسته است، به طور روشمند آن را در نظر بگیرد، پذیرای او خواهد بود. و هنگامی که کار، غل و زنجیرهایی را که نحوه باستانی تولیدشان، برده داری، آسیایی، فئودالی، دست و پا گیرش شده بود را می گسلد، و قطعیت اقتصادی که برای علاقه مندان واضح بود، ” نهایتاً ” با انقلاب صنعتی و سرمایه داری، برای آنها اظهر من الشمس می شود، مسئله اخلاق،بی آنکه آنقدرها پیشرفته تر باشیم ، از آسمان انتزاع شناخت به تولید مادی وجود مهاجرت می کند. در بطن طبقات درگیر با فرایند تولید، از آغاز جوامع، انسان های مشابه اساساً با یک نمی دانم چه، که عامل وجود پسران شجاع و دختران خوب است و فقدانش پسران و دختران بی اخلاقی را موجب می شود که از معاشرت با آنها اجتناب می کنیم، از یکدیگر متمایز می شوند.
آیا واقعاً گذر از دوره باستان، فلسفه ی کلاسیک، مبارزه طبقاتی و تئوری اش، پیش کشیدن این کلیّات شتاب زده، برای تداعی کار تام و تمام یک جامعه شناس فرانسوی قرن گذشته، لازم بود؟ در واقع، این اوست که در درسگفتارهای اخیراً منتشر شده اش، در باب حکومت، که بین سالهای ۱۹۸۹ و ۱۹۹۲ در کلژ دو فرانس ایراد شده است، ما را به این گذر دعوت می کند. او می نویسد: « فلسفه ی تاریخ، که در تحلیل آینده ام به آن خواهم پرداخت، این است که در هر لحظه، تمام تاریخ در عینیّت جهان اجتماعی و در ذهنیّت عاملان اجتماعی که تاریخ را خواهند ساخت، حضور دارد».
دانیل بورستن رساله نویس، هنگامی که توجه را به این امر جلب می کرد که آمریکایی که انجیل می خواند، پیام خدای یهودی را به زبان هند و اروپایی به لطف دو اختراع، یکی چینی، کاغذ، دیگری، آلمانی، صنعت چاپ و همه ی اینها را در بافت سیاسی طرح ریزی شده توسط شهرهای نظامی یونان باستان، دریافت می کند، چیز دیگری [جز آنچه بوردیو در مورد فلسفه ی تاریخ می گوید] ( ۳ ) نمی گوید.
و امّا پسر خوب؟
و حالا یک روز زیبای اوت ۱۹۳۰، تحت عنایات نه چندان مطلوب است که پا به عرصه جهان می گذارد. اصالتش ( مجموع ارتباطات اجتماعی ) به گونه ای است که در اولین نگاه امیدهای بزرگ را پس می زند. دهقان زاده و مضاف بر آن، اهل بئارن جایی که قوانین باز تولید، هنگامی که هنوز در گهواره است، اگر او را متهم به بازگشت به زمین زراعتی که نیمی از محصولش از آن مالک است، نکنند، نهایتاً همچون پدرش، آلبرت بوردیو، کارمند دون پایه ای در اداره ی دولتی خواهد بود. ژاک تاتی در فیلم روزجشن (۱۹۴۶)، تصویر مضحک و رقّت آوری از آنچه که بوردیو می بایست ، طبق تمام احتمالات، در شانزده یا هجده سالگی می شد ، ارائه داده است. پستچی دهکده، مسلماً، فرانسوا، می کوشد تا با هنجارهای متداول بازدهی در آمریکا، رقابت کند. تصمیم می گیرد نامه هایش را ” به سبک آمریکایی ” برساند. امّا مأموریتش بعد از یک سری فجایع با افتادن دوچرخه ، خورجین و همه چیز در رودخانه تمام می شود. پیرزن روستایی قهرمان ما را آب چکان چکان، هوشیار، نجات می دهد و با گاری اش به خانه می برد. از طیف ممکن های لایبنیتزی، بهترین حالت، پیر بوردیو را در حالی که، کلاه پست به سر، روستای جنوب غربی را درمی نوردد، نامه ها را حمل می کند و احضاریه ها را می رساند، نشان می دهد.
شاید برای جبران است که سرنوشت به او ذات خوبی عطا می کند، بعلاوه ی یک چیز دیگر: هوش و ذکاوت سرشار که به درستی از چشم هایش پیداست. اما بی شک یک چیز و تنها یک چیز است. آن را نگفته است. نمی دانست. او صاف و ساده بود، اویی که خودش و جهان اجتماعی را بهتر از هر کسی در دنیا می شناخت. بر خلاف مکتب افلاطونی که بی اخلاقی را ناشی از اشتباه می داند، درستی نگاه پیر بوردیو برآمده از صداقت قلبش است. او گوش جان می سپارد به آنچه معلم مدرسه ی دنگن به دانش آموزان کوچکش می گوید. ماحصلش نتایج خوشایندی است که به دست می آورد. پسر کوچک تبدیل به “سوژه ی خوب” در زبان آموزش ملی می شود. برای کلاس ششم او را به دبیرستان پو می فرستند. به جای دریافت گواهی تحصیلات ابتدایی و پستچی شدن، همان گونه که تقدیرش بود، با مهربانی به اساتیدش گوش می سپارد. به طرز باورپذیری مشتاق چیزی است، هر چقدر هم از تجربه ی زیسته ی اوبه دور، که آنها تعریف می کنند. جنوبی اصالتاً روستایی، برای تکمیل تحصیلاتش در دبیرستان لویی لو گران، بر روی سنگفرش های مشهور پاریس به استقبال خطر می رود. تنها دستکاری که دوری از زادگاه به او الهام می کند تا بر روی ذات بی عیب و نقصش انجام دهد، مربوط به لهجه ی اسفناکی است که از شمال لوار با خود آورده است و هر چه سریعتر، تعمداً، از آن خلاصی می یابد. در ۱۹۵۰، وارد اکول نرمال سوپریور می شود.
تصور می شد که متخصص جغرافیا شود. در فضای اجتماعی، در تابلوی رشته ها، این چنین است برای رعیت محقر بی زمین. اشتباه می کردند. وسعت قلب و روح بورسیه ای کوچک، او را به سوی گشوده ترین، والاترین و معتبرترین رشته یعنی فلسفه سوق می دهد. در آن زمان فلسفه در فرانسه به یمن وجود سارتر، درخشش فرا دانشگاهی بی سابقه ای دارد. آیا بوردیو در خود می بیند که ادامه دهنده راه سارتر باشد، ارائه دهنده ” پاسخ های کامل به همه چیز”؟ به هیچ عنوان. فلسفه ی عظیم ایده آلیستی، ملاحظات دنیایی (بوردیو دوست داشت این نکته از ویرجینیا وولف را بازگو کند: ” ایده های کلی، ایده هایی درباره کل هستند ” ) در انحصار بورژوازی شهری و ترجیحاً پاریسی، منشاً شخصیت هایی هستند که مباحثات عمومی را قبضه کردند: سارتر، آرون، لوی استروس. نه، همچون کانگیلهم که او نیز مانند بوردیو دانشجوی اکول نرمال سوپریور و اصالتاً جنوبی بود، بوردیو به هستی شناسی روی می آورد. جدیت و محدودیت های این رشته با امتیازاتی که مدرسه ی استعدادهای وارثان، به علت عدم آسایش، به شهرستانی ها ( ” دانشجوی سخت کوش ” ) واگذار می کند، هم خوانی دارد.
اگر تنها ساختارها مسیر زندگی را تعیین می کردند، نام بوردیو در کنار نام باشلار، گرانژه، کانگیلهم که در معیّت او سوژه ی تزش را ارائه داده است، خودنمایی می کرد. اما حضور تاریخ، واقعه، ” انتظارات را نقش بر آب می کند و با خواسته ی ما مخالفت می کند “. تاریخ با خشونت ظاهر می شود اما نه دیگر آن خشونتی که از زمان جنگ گل ها در سرزمین مرکزی به کار می رفت، بلکه در سه گروه آموزشی در الجزایر که هستی شناس نوپا بعد از اوّلین سال تدریسش در مولن واقع در الیه، به آنجا فرستاده شده است. بعدها تعریف خواهد کرد که خود را بدون کمک، سوار بر کشتی که او را به سوی کرانه ی مخالف مدیترانه می برد، بر باد رفته می دید. (” بوردیوی بینوای من “).
سادگی اش بر همه چیز چیره می شود. حدس نزده بود که گشت و گذار الجزایری، در اوج جنگ استعماری، پشت ظاهر ناخوشایند و نفرت انگیز، لطفی مزید بر نیروهای معنوی باشد که پیش تر سرشتی خوش یمن در گهواره روستایی اش به او عطا کرده بودند. و حالا در الجزایر است. به زحمت بیست و پنج سال دارد. طبق برنامه ای که کانگیلهم برایش ترسیم کرده بود، همچنان که تحصیلات پزشکی را پیش می برد، در تولوز به دانشجویان پیر دو فرما، فلسفه تدریس نخواهد کرد و اینکه ” حوادث “، آن گونه که رادیو و روزنامه ها می گویند، همه چیز را نابود کرده اند. اما دوباره می گوییم که همچنان پسر خوبی باقی مانده است که روح آزادش ، به سبک خود، نمایانگر فضائل قلبی اش است. شاهد روستائیان مزاب و کابیل است که مطیع حکمرانی فرانسوی و اخاذی های ارتش، ستمدیده و تحقیر شده اند. فاصله است از تحقیقات سبکبالی که تصور کرده بود تا واقعیت خشنی که در انتظارش بود. بعدها اعتراف خواهد کرد که ” حتی یک سند ملکی را هم نمی توانستم بخوانم “. اما همان نگاه محبت آمیز به بومی ها، بدون تعصب، پیش داوری، فخرفروشی و ترحم را به کار می بندد برای فهمیدن آنچه می گذرد و، این بار، به او مربوط می شود. او فرانسوی است و نخواهد توانست، در کمترین حالت، سیاست کشورش را تصدیق کند. اینگونه است که مردم نگار می شود. جدیّت کارش بر روی جامعه ی کابیل ناشی از انسانیّت و ساده دلی زیبای محقّق است، که او را از ورای تنفرهای موجود، تکبر، کینه و خطرها به سوی این دهقانان کوه نشین که فرهنگشان را تشریح خواهد کرد، می برد.
داستانی است که او برایم تعریف کرده است و بی شک سادگی بئارنی اش تمام ماجرا را درک نکرده است. مشغول پرسش از یک بومی درباره ی ازدواج با دختر عمو (دختر برادر پدر) است. بومی، همچون لایبنیتز که در پاسخ دادن از ممکن الوجود هایش یاری می گرفت، شاخه ی نازک بادبزنی را به دست دارد. شاخه رها می شود، خم می شود تا آن را بردارد. بوردیو از شکاف عبای بومی، چشمش به اسلحه مسلسلی که با یک تیوب دوچرخه از زیر لباس به شانه اش آویزان شده، می افتد. پاسخ دهنده –فُلاقه – سر را بلند می کند، می بیند که پرسشگر دیده است، در کسری از ثانیه، از خودش می پرسد، آیا بوردیو که به زودی عازم است، او را به نزدیکترین پایگاه نظامی فرانسوی، لو نخواهد داد؟ با ایمان به آنچه که از نگاه، این پنجره ی روح، می توان خواند، تشخیص می دهد که نه، و به موضوع دخترعمو بازمی گردد. بوردیوی بینوا، ثبت پاسخ ها را در دفترچه ی کوچکش تمام می کند، تشکّر می کند، برمی گردد و به راه خود ادامه می دهد.
آیا خاستگاه جنوبی و مزارعت مزیت هایی به شمار می آیند؟ آیا جنگ شومی که حتی اگر مسئول حفظ نظم نباشیم، خود را درگیر و در خط مقدمش می یابیم، لطفی محسوب می شود؟ آری، چرا که آنها برای سودبرندگانشان زاویه ی دید کاملاً بی سابقه ای فراهم می کنند. زاویه ی دید عمیقاً بدیعی که، اگر نه درباره ی تاریخ علوم که بوردیو خود را وقف آن نخواهد کرد، دست کم درباره ی جهان اجتماعی بود. جهان اجتماعی که او را آن چنان که بود ساخته بود، پسر خوبی که نمی توانست نباشد، استثنایی.
برای متحول کردن علوم اجتماعی، فردی غریبه با حوزه ی تقریباً در انحصار دلالت های رسمی، غریبه با بورژوازی فرهیختهٔ شهرنشین شمالی، لازم بود که وضعیت اشیاء را از پایان نظام پیشین و در واقع، پیشتر از آن، از آغاز عصر مدرن، با قدرت بیان کند. آری، این اشرافیت شهرستانی است که در ابتدا، چرخش تمدن متأثر از ظهور دولت-ملت ها را با دو بعد عینی و ذهنی اش، ثبت می کند. عینی : یک نهاد مرکزی، استعمال قانونی خشونت فیزیکی بر مجموع قلمرو الحاقی، جایی که همان قوانین، همان زبان ( لهجه ی ایل دو فرانس )، همان ارزش ها و هنجارها کاربرد دارند، را به تصاحب خود در می آورد. ذهنی : مطیع قدرت سیاسی فراگیر و بویژه حسود نیرویی که این قدرت مدعی استعمال انحصاری آن است – طبق نظر وبر، این ویژگی فراتاریخی اش است – افراد ناگزیر به سرکوب اولین عکس العمل شان هستند، که پاسخی شخصی، غیرارادی و هیجانی به آسیب هایی است که خود را قربانی آنها می دانند یا هنگامی که گمان می کنند، بدون مجازات، سودی عایدشان می شود، مرتکب آن آسیب ها می شوند. این ها تحقیقات الیاس در زمینه تمدن آداب و رسوم و اضمحلال اقتصاد گرایشی-عاطفی هستند. توماس هابز اولین رویکرد لویاتان را که نقطه ی پایانی است بر وضعیت طبیعی، بر جنگ همه بر ضد همه، ارائه داده است. او ” پدر سرگرمی است و سرگرمی فلسفه است”.
افراد درباری، به طور اجتناب ناپذیری، تبدیل به افرادی اندیشمند می شوند. الکساندر بین اسکاتلندی، فیزیولوژیست قرن نوزدهم، تعریفی بخیلانه و بسیار مسرت بخش از تفکر ارائه می دهد: رفتاری محجوب، سخنی فروخورده.قانونی بسیارنزدیک به قانونی در ترمودینامیک که طبق آن حرکت با مهار شدن، تبدیل به نور می شود. اشرافیت، به وسیله نیروهای نظامی و سلطنتی از پست های نظامی که در قرون وسطی عهده دارش بود، محروم می شود تا سرفرصت، بیکاری قانونی خود را وقف تفکر و تأمل کند. یک جنتلمن پریگوردی، میشل دو مونتین، درمقالات اش، حواشی و اهمیّت درون اندیشناک را که خالق ساختارهای جدید حکومتی است، برجسته می نماید. اندک زمانی بعد از او، جوان دیگری از طبقه اشراف اما این بار تورنی، رنه دکارت از ولایت پرون، از من ” بی ثبات و متنوع ” مونتین، تصویر پالوده ی سوژه ی شناسا را استخراج می کند: ” هیچ، مگر چیزی که می اندیشد “، ” ادراک “، ” عقل “. پیش از پیوستن به پیر بوردیو، تکیه داده بر سطح صیقلی کشتی که او را درسال ۱۹۶۰ به سوی فرانسه بازمی گرداند،نکته ی آخر اینکه: هنوزبه میانه قرن بزرگ نرسیده ایم. زمانی که مصادف است با ظهور استبداد، که فریادها از صفوف طبقه سوم، به طور مثال، دست کم از بورژوازی بزرگ کارمندی، از مراکز جمع آوری مالیات، برخاسته است. فریادی که بُرّندگی، خروش و لرزش علناً مهار شده اش، باید زنگ خطری برای طبقه اعیان می بود که پیش تر با آتش، با خشم و غضب و با فرم های نمادین با او جدل کرده بودند. از آن هنگام تا مجهز شدن به ابزارهای سلطه سیاسی، راهی نیست. دو قرن و نیم در این مقیاس چقدر است؟ با این حال دکارت، دو مرتبه، مایل به مباحثه با پاسکال جوان است. پاسکال ماشین حساب را پیش تر اختراع کرده است تا پدرش را از جمع و تفریق های خسته کننده برداشت مالیاتی معاف کند و در آستر لباسش طومارهایی را می دوزد که بر روی آنها جرقه های ذهنی اش را یادداشت کرده است. صد سال بعد، متن ابداع شده توسط اشرافیت کلیسا ( مونتسکیو) و اشرافیت درباری ( سن سیمون) در دستان بی نزاکت یک بورژوای پاریسی،پسر محضردار ( ولتر)، است، تا در دستان یک عامی محقر قرار بگیرد. حالا زمانی سپری شده است. یازده سال پس از مرگ روسو، جوانانی که با شور و هیجان با اشک و آه گفتار در باب منشاء نابرابری میان انسان ها و رویاهایگردشگر تنها را خوانده بودند، بر کرسی اجلاس اعلام می کنند که زنجیرهای بردگی از هم گسسته، مشعل های جنگ خاموش، از این پس تمام مردم، امّتی واحد و برادرند و ما به تعداد تمام انسان های روی زمین دوست و یاور خواهیم داشت.
بوردیو، مشخصاً در این مورد که دارایی های عام، که تا آن زمان منکر تمام پروژه های فکری عظیم بودند تبدیل به علیّت مشروط آن می شوند، شبیه به روسو است. چرا؟ زیرا روشنفکران به استخدام طبقه ی مسلط درمی آیند و با دو راهی پیش رو مواجه می شوند: یا وابسته به بدیهیات و سهل انگاری بالفطره شان باقی می مانند که جریان ذهن شان را مهار می کنند و گام هایشان را هنگامی که آنان به سمت حقایقی که مخالف نظم اشیا، منافع مادی، آسایش روحی و روانی و هویتشان است، می روند، کنترل می کنند ( مانند ریمون آرون که بوردیو در بازگشتش دستیار او می شود)، یا اینکه این روشنفکران، این بورژواها، با سلاح ها و کوله بارشان در کنار مظلومین قرار می گیرند، صدای آنها می شوند و با قدرتی که کارهای فلسفی یا ادبی شان به آنها بخشیده، به نام آنها سخن می گویند – ژید، سارتر، مرلوپونتی. اما با بهترین اراده، آنها فاقد تجربه ی سلطه پذیری، غریبی اولیه با فرهنگ استادی، مدرسه ای، آگاهی از استبداد خود و آزمون خشونت نمادین هستند.
در میانه ی قرن پیشین، شرایط مهیاست تا اینکه پسر بچه ی مثبتی از بافت کوچک روستایی جنوب غرب، جهان اجتماعی را از زاویه ای ببیند که برای تبدیل به نقطه نظر مشترک حداکثری ، ( روستا نشینی هنوز قریب به نیمی از جمعیت را تشکیل می داد) ، مسکوت مانده بود، زیرا آنهایی که همین نقطه نظر را داشتند، اسباب افشای آن را به طرز غیر قابل انکار، یعنی به طریق علمی، نداشتند. مشغول به کار می شود و دیگر هیچ، می نویسد، بی آنکه قلم را رها کند، وارثان، هنر میان مایه، باز تولید…تا درسی برای درس به عنوان آخرین اثرش. به این ترتیب، بوردیو با آرامش بیان خواهد کرد که برای ریاضت کشیدن، باید سحرخیز بود و اینکه جامعه شناسی، خود اوست. او تجربه عدم مالکیت، مبارزه و فتح دوباره را داشت. ابزار پژوهش و زبان عالمانه ای که همگی به او حکم می کردند و اجازه می دادند تا در خدمت رهایی افراد تحت سلطه، که خودش ازآنان بود و نیز رهایی بزرگ منشانه سلطه گران تحت سلطه خویش، محرومان از حس کنش، از خود بیگانگان واقعی، باشد.
هنگامی که بوردیو به جامعه شناسی روی می آورد، این رشته در مجاورت جغرافیا، لغت شناسی زبان های محلی، در رده های پائین تابلوی رشته ها بود. هم سانی بین اقشار زیردست جهان اجتماعی و دانش های کاربردی، بومی، بوردیو را مستعد، اگر نه پستچی، حداقل جامعه شناس شدن، می کرد. دومین حکایت. روزی از او می پرسیدم از آنجایی که او خودش در کنار روستائیان کابیلی درباره ی انجمن جامعه شناسان که در بازگشت از الجزایر به آن پیوست، مطلع شده بود و در حالی که مدعیان ممتاز این رشته در فرانسه، ده و پانزده سال پیش از آن در گذشته بودند، موریس هولباخ در سال ۱۹۴۴ در اردوگاه نازی ها و مارسل موس در سال ۱۹۵۰؟، بنابراین چه کسی داعیه دار این رشته بود؟ می بینمش که ابرو بالا می اندازد، نگاهش غرق در این سال های دور می شود و با لبخند می گوید: ” ژرژ داوی “.
اما اگر هیچ چیز نه از دست می رود و نه می میرد و اگر درست است که تمام تاریخ، تاریخ انسانیت و البته تاریخ ما، حتی ماجرای کوچک مکان مند و زمان مندی که خواهیم داشت، در لحظه لحظه های آینده حضور مؤثر خواهند داشت، تعلیم فلسفه به علاوه تجربه ی جایگزین ناپذیر، دردناک، پربار و تعیین کننده ی تبعید اجتماعی و جغرافیایی، قدرتی انقلابی به جامعه شناسی بوردیو می دهد که معترض و زیرورو کننده ی بازنمودهایی است که نظم اشیاء را تضمین و تقویت می کنند. جامعه شناسی بوردیو، نه تنها برتری اش بر فلسفه را به رخ می کشد بلکه هنگامی که یادآور می شود که به تنهایی یک رشته تجربی و عامی است، بدین ترتیب، از تندیس ملال آور و فاقد شأنی (همانطور که بوردیو می بایست با پناه گرفتن پشت دریدا می گفت) که برای این رشته بود، خلاصی می یابد تا مدعی قدرت، وجهه و دستاوردی شود که حافظ آن بوده است. بوردیو دو اسم داشت. یکی سنتی، کاملاً روستایی و به طرز معمولی بومی که به آن نام شناخته می شود و اما نام دیگر او، فلیکس که با طبیعت شاد و با پسر بچه خوبی که بود، هم خوانی دارد.
نوشتار حاضر ترجمه ای است از مقاله :
Esquisse d’un idéal-type transversal : le bon garçon, Pierre Bergounioux.
از مجموعه مقالات
Pierre Bourdieu, l’insoumission en héritage, Édouard Louis, PUF, 2016.
تمام پاورقی ها از سوی مترجم است.
۰۱CSP : Catégories socioprofessionnelles
۲. INSEE : Institut national de la statistique et des études économique
۳. تأکید از سوی مترجم است.