انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

«طالع‌بینی»

«طالع‌بین»، را در فرهنگ‌های لغت، بیننده‌ی سرنوشت کسان، معنا کرده‌اند: «آنکه طالع کسان را بیند» (معین، ۲۲۰۲)؛ از نظر «مفهومی»، از این گزاره چنین برمی‌آید که طالع یا سرنوشت آدمها «قابل» دیدن است، اما با واژه‌ی «آنکه»، فوراً این توانایی، تبدیل می‌شود به قابلیتی برای افراد خاص. یعنی همه کس توانایی چنین «دیدن»ی را ندارد و مستعد آن نیست؛ سخن از توانایی یا استعداد خاصی است مختص افرادی به نام «طالع‌بین»؛ بنابراین، فرهنگِ جوامعِ مبتنی بر طالع‌بینی، فرهنگی است برخاسته از جامعه‌ای که در آن لازم است تا طالع‌بینی همچون سایر حرفه‌ها، پرورده گردد و مجهز و مسلط به «دانش»، «هنر» و یا «فن»ی باشد که در مجموع امکان «دیدنِ» آینده (طالع‌بینانه) را میسر ‌سازد؛ در این جا با پرسش‌هایی از این دست که آیا چنین دیدنی اصلاً شدنی است یا نه، کاری نداریم؛ هر چند که در عالم افسانه همگی با «جام‌جهان‌نما» کم‌ و بیش آشنایی داریم، و در حد همان افسانه‌بودنش هم بدان اعتبار می‌دهیم. اما ظاهراً طالع‌بین و اصولاً حرفه‌ی طالع‌بینی، مدعی چنین عملی در عالم واقعیت است.

باری، پیش از آغاز هر بحثی، و صرف‌نظر از عقیده‌ و نظر شخصی درباره‌ی «طالع‌بینی»، سخن گفتن درباره‌ی آن به شیوه‌ی علمی، معطوف به پذیرش آن به عنوان مقوله‌ای تاریخی است. یعنی می‌باید آنرا مقوله‌ای تاریخی دانست و از تاریخچه آن و همچنین از نقش و جایگاهِ خاص و اجتماعی آن آگاه شد. همان نقش و جایگاهی که به دلیل تاریخی‌ بودنش طبعاً تا به امروز بسیار تحول یافته است و با مفروض داشتن شرایط اجتماعی و فرهنگی تولید و بازتولیدِ آن، همچنان جزء فرایند تحولات اجتماعی قرار می‌گیرد.

پس از اینجا آغاز می‌کنیم که مطابق اسناد تاریخی، کهن‌ترین «زائیچه» (زائیجه) که شامل اطلاعات شخصی فرد و سرنوشت او است، متعلق به ۴۰۹ قبل از میلاد است. زائیجه‌ای که با خط میخی در پرستشگاه‌های بابلی یافت شده است (واندروردن، ۲۵۲). اما در خصوص طالع بینی در ایران و جایگاه آن در فرهنگ و شیوه‌ی زندگی افراد جامعه، شاید نخست لازم باشد اندکی از رابطه‌ی باورهای باستانی ایرانیان و طالع‌بینی بگوییم. اینگونه که از قرائن پیداست، ایرانیان باستان، تحت تأثیر این اعتقاد اقوام کلدانی و بین‌النهرین قرار گرفتند که ستارگان در سرنوشت آدمی دخیل‌اند و علاوه بر آن به این باور راه یافتند که سرنوشت حکومت‌های‌شان نیز تحت تأثیر حرکت ستارگان است و به واسطه‌ی آن رقم می‌خورد (کومن، ۱۰۱)؛ اندیشه‌ی قدسی ‌بودن جایگاه و منزلتِ شاهان ایرانی، پیش‌تر در فرهنگ ایران باستان وجود داشت، که بر اساس‌ آن، شاه را به دلیل صفت پرهیزگاری‌اش به عنوان «شاه ـ موبد» می‌شناختند و بدین دلیل او را بهره‌مند از فره‌ ایزدی و دستاوردهای مقدس آن (کامروا و پیروز) می‌‌دانستند (همانجا). این پنداشت دینی ـ سیاسی، زمانی که با باور کلدانی‌ها و …، مبنی بر اعتقاد به تأثیر ستارگان بر سرنوشت آدمی (و چیزها) در آمیخت، باعث شد تا شاه علارغم اقتدار خود، پی جوی سرنوشت خود در وضع افلاک و ستارگان باشد. و از قضا در همین‌ جاست که طالع‌بینی و طالع‌بینان، به عنوان عنصری حساس در کمک و یاری به شاه در رمزگشایی و تفسیر موقعیت چیزها و آدمها (فردوسی، ۶۹، ۷۰)، به دربار راه می‌یابند و به مقامی شامخ می‌رسند. زیرا سر و کارشان با «سرنوشت» بود، خواندن و پیش‌بینی کردنِ آن. خصوصاً سرنوشت شاه و حکومتش؛ شاید حتا با کمی ارفاق ب‌توان گفت طالع‌بینان به نوعی نقش سفیر و یا پیام‌آور و رابط بین خدایان و پادشاهان به شمار می‌آمدند. از اینرو طبیعی است که در ساختار حکومتی که خود را «مقدس» می‌دانست، به لحاظ منزلت اجتماعی، جایگاهی آبرومند و به کلی خاص برای آنها (طالع‌بینان) در نظر گرفته شود.

بنابراین در ایران باستان، حرفه‌ی طالع بینی، نه فقط به عنوان عنصری فرهنگی ـ اعتقادی، بلکه به عنوان یکی از ارکان سیاسی عمل می‌کرد و بدین ترتیب در ساز و کار اجتماعیِ قدرت، به جایگاهی والا راه یافته بود. در اینجا شاید این توضیح روا باشد که اگر پای شکل‌گیریِ نطفه‌های خرافات هم در میان باشد که طبعاً می‌باید باشد، این خرافات همانگونه که پیداست سر و کله‌اش از آسمان پیدا نشده است، بلکه مستقیماً برآیند پنداشت و تفسیری است برخاسته از ساختار اجتماعی ـ فرهنگی و روابط مادی در قلمرو روزمره. در بررسی‌های انجام گرفته، نفوذ عمیق طالع‌بینی در زندگی مردم دیده می‌شود، به طوری که رفته رفته توهمات پیش‌گویی و زائیچه‌شناسی، چنان سنگین و تأسف‌برانگیز می‌شود که وجود اشباح، دیوان و عاملان متافیزیکیِ شر و دست داشتن‌شان در تعیین سرنوشت افراد، بخشی از زندگی روزمره می‌شود. اینک برای آگاهی و شناخت نیروهای شر است که شخص به طالع‌بین نیازمند است. لازم است گفته شود، حتا اگر ایرانیان خود مبتکر چنین پنداشتهای خرافه‌ای نبوده باشند (کومن، ۱۲۸)، اما گرایش‌شان به این عمل، واقعیتی است انکار ناپذیر؛ اما این گرایش، ذاتی از خود ندارد بلکه می‌تواند نشأت گرفته از نفوذ روابطِ ماحَصَل «طالع‌بینی» در ساختار دیوانی و «دربار» باشد. به عنوان مثال در دوران ساسانیان (که به تقلید از اشکانیان، حرفه‌ی طالع‌بینی، ترویج و پرورش داده می‌‌شد)، در ساختار دیوانیِ دربار، طالع‌بینان نیز طرف مشورت شاهان قرار می‌گرفتند، حال چه برای با خبر شدن از وقایع آینده باشد و چه مطلع شدن از طالع فرزند تازه متولد شده، و یا برای ساختن سدی بر شط دجله (کریستن سن، ۴۱۸ـ ۴۱۹). لازم به توضیح نیست که خود این «طرف مشورت» قرار گرفتن طالع‌بینان، بیانگر عرصه‌ی رقابت‌آمیز مشاوران شاه است. از همان هنگام که به آنان نقش مشاور داده شد، گروهی به گروه مشاوران پیشین شاه، که از همه رسمی‌تر وزیر و یا وزیران است، اضافه شد. پس نامعقول نیست اگر بر اساس چنان شرایط رقابت‌آمیزی، رابطه‌ی بین شاه، طالع‌بین، و دیگر مشاوران شاه، به بازی قدرت و ترفندهای آن تمایل پیدا کند. بنابراین می‌توان گفت، اگر در ابتدا آگاهی از اوضاع فلک و گردش ستارگان جنبه‌ای قدسی داشت و بخشی از وضعیت هستی‌شناسانه‌‌ی شاه و حکومت او به شمار می‌آمد، اکنون طالع‌بینی ضمن آنکه به ابزاری صرفاً قدرتی در اختیار پادشاهان تبدیل شده است، به ساختنِ رابطه‌ای کاملاً مادی و رقابت‌آمیز بین مشاوران شاه (در ساختار دیوان‌سالاری) روی آورده است.

اما اینکه دین زرتشت، به عنوان دین الهی، چگونه خود را با فرهنگ‌هایی که مبنای کار و روابط را بر گردش ستارگان و اوضاع فلک گذارده‌اند، سازگار ‌کرده است، ضمن اشاره به نفوذ بسیار عمیق بنیان‌های اساطیری ـ مذهبیِ احکام نجوم که خواهی نخواهی به دلیل دیرینگی‌اش به دین زرتشت هم نفوذ کرده است (حصوری، ۶۰،۶۱)، طرح این موضوع به نظر قانع کننده می‌رسد که از آنجا که طالع‌بینی و احکام نجوم (به عبارتی اعتقادات زائیج‌شناسی) پیش از دین زرتشت شکل گرفته و وجود داشته است، تنها کاری که از عهده‌ی این دین، هم چون دیگر ادیان الهی برمی‌آمده این بوده که با تصرف تبیین‌های اساطیریِ پیش از خود، (که به واسطه‌ی الوهی کردن آنها صورت می‌گرفت)، محدوده‌ی خود را وسعت بخشد (همانجا،۶۰)؛ که در اینجا به طور مشخص درباره‌ی دین اسلام، می‌توان گفت، ظهور آن در قرن هفتم میلادی، مترادف می‌شود، با اعلام این مطلب مهم از سوی «قرآن مجید»، که خداوند آفریدگار و «پدیدآورنده»‌ی علائم منطقه البروج و منازل ماه است (مظاهری، ۲۵۸). یعنی «قرآن» همان چیزهایی را متعلق و آفریده‌ی خدا گواهی می‌دهد، که «طالع‌بینی» مدتهایی مدید در انحصار خود داشت. بنابراین همانگونه که دیده می‌شود، این اعلام (از سوی قرآن مجید)، در حقیقت گفتمان قدرتی است از جانب نیروی کاملاً قدسی و الهی، آنهم با نیت سلب اختیار و قدرت از ستارگانی که در دوره‌هایی از تاریخ تمدن بشری، نقشی مقدس و بسیار مهم در زندگیِ میلیونها انسان داشته‌اند؛ آنهم چنانکه گفته‌ شد از طریق احکام نجومی؛ که حرفه‌ی طالع‌بینی برای دقت در کار خود محتاج آن بوده است.
در حقیقت باید گفت شهادتی که قرآن می‌دهد، صرفاً شهادتی هستی‌شناسانه در باب اقتداری تجلی یافته در قلمرو آسمان‌ها نیست، بلکه به نظر می‌رسد، از آن مهمتر به لحاظ منطقِ قدرت، مختل و از کار انداختن «اقتدار قدسیِ طالع‌بینی» است. بهرحال، با وجودی که با ظهور اسلام، بقای طالع‌بینی در دربارهای اسلامی (اعم از ایرانی و عرب)، چندان منطقی به نظر نمی‌آید، اما مطابق گزاراش‌های فراوانی که از مورخان و سفرنامه‌نویس‌ها به دست آمده است، در هر دو سرزمین این عادت فرهنگی همچنان محفوظ می‌ماند (الئاریوس، ۳۱۲). ضمن آنکه اکنون این آئین، خود را در تقویم‌هایی نهادینه کرده است که از غنی و فقیر همه از آن برخوردارند ( مظاهری، ۲۶۰). وانگهی دامنه‌ی کارکرد طالع‌بینی به مرور زمان، چنان عریض و طویل می‌شود که حتا می‌تواند، به مثابه ابزاری کارآمد در اختیار فرقه‌های سیاسی و صوفیان قرار ‌گیرد تا بدان وسیله رقبای خود را از پا درآورند. اکنون به موازات گستردگی کارکردهای طالع‌بینی و نیز دسترسی همگان به آن، هرج و مرج به قلمرو پیش‌گویی و طالع‌بینی راه می‌یابد که باعث‌ می‌شود، اقتدارِ انحصاریِ آن از دست عده‌ای خاص و محدود، خارج شود و به عنصری مردم‌فریبانه، تبدیل گردد (همانجا، ۶۱).
اکنون در چنین ساحتی است که «فساد»ی که از طالع‌بینی و قدرت ناشی از آن جدایی پذیر نیست، سر بر می‌آورد و از پادشاهان و وزیرها گرفته تا طالع‌بینان و به اصطلاح منجم‌باشی‌های دربار و غیر درباری را در خود می‌بلعد. فسادی که به واسطه‌ی خرافاتی که بین مردم منتشر ‌گردیده، پایه‌هایش چنان قدرت‌مند می‌شود که حتا محمدشاه (پسر فتحعلی شاه قاجار) را با وجود عدم اعتقادش به احکام نجوم طالع‌بین‌‌های دربار به زانو درمی‌آورد و او را وا‌دار می‌کند تا برای تاج‌گذاری در شهر تهران از ترس سرزنش و ایراد مردم، جرأت ورود به آن شهر را بدون مشورت با طالع‌بینان و مطلع شدن از ساعت سعد نداشته باشد. حتا به قیمت پذیریش خطر برباد رفتن رویای سلطنت (الگود، ۶۷۱). و در خصوص ناصرالدین شاه گفته می‌شود، به دلیل خرافی بودن، هیچ کاری را (چه مهم و یا ناچیز)، بدون مشورت با منجم‌باشی‌اش و تعیین ساعت سعد و نحس، انجام نمی‌داده است، با توجه به این مسئله به نظر می‌رسد این گفته چندان نامعقول نباشد که سرنوشت [ملت] و کشور ایران تا حدودی در دست منجم‌باشی‌ها بوده است (سرنا،کارلا،۸۳).
اما این سخن درباره‌ی همه‌ی اشراف و درباریها صدق نمی‌کند. چنان که از شهامت عباس میرزا، در مقاومت و ایستادگی در برابر فساد منجم‌باشی‌های دربار و همچنین خرافه‌‌ی توده‌ی مردم ( که در بازتولید یکدیگر رابطه‌ای دیالکتیکی داشته‌اند)، گفته‌هایی نقل شده است. به عنوان مثال ظاهراً روزی وی بدون اطلاع و کسب آگاهی از ساعت نحس و سعد، قصد سفر می‌کند، طالع‌بین قصر مطلع می‌شود، نحس بودن ساعت را پیغام می‌دهد، عباس میرزا او را احضار کرده و تنبیه می‌کند (دروویل، ۱۹۷). آنچه در این تذکر تاریخی اهمیت دارد، نشان دادن اقتدار طالع‌بین‌ها در دربارهاست که به نظر می‌رسد، آنچه باعث اقتدار و نفوذ طالع‌بینان (اعم از درباری و غیر درباری‌) در بین طیف وسیعی از مردم شده بود، این مسئله‌ی مهم بوده که خرافات به قلمرو دین نفوذ کرده و با آن ادغام شده است به طوری که تشخیص‌ آندو از یکدیگر سخت و مشکل شده بود (کارلاسرنا، ۸۳). اما پرسشی که وجود دارد، این است که آیا نفوذِ باورهای خرافی و طالع‌بینی چه در شهرها و چه در روستاها و ایلات و عشایر ایران که همگی آلوده‌ی آن هستند (طبیبی، ۳۰۴، ۳۰۶)، فقط به دوران قاجار منتهی شده است، یا هنوز هم تداوم دارد!؟ـ پاسخ مثبت است؛ زیرا همانگونه که می‌دانیم هنوز هم اگر نه به صورت رایج و رسمی، اما کماکان اندیشه‌هایی وجود دارد که وقایعی را که در جهان اتفاق می‌افتد، متصل و برخاسته از طالعِ آن وقایع در احکام نجومی‌شان می‌دانند. فرقی هم نمی‌کند که این واقعه، می‌خواهد چه باشد. به عنوان مثال می‌خواهد شخصی باشد و یا اجتماعی (نبئی، ۱۳۷۱)؛
اینطور که به نظر می‌رسد با اعتقادی جبری و تقدیرگرایانه مواجه‌ایم. آنهم در عصر و زمانه‌ای که مدتهاست عَلَمِ آزادی، اختیار و قبول مسئولیت اعمال، (به عنوان مخالفت با هر نوع سرکوبِ اندیشه‌های جبری مسلک) بر افراشته شده است. اما جالب است اینرا هم بدانیم که در سالهای اخیر، درغرب نیز موجی از تفکراتِ حامیِ «طالع‌بینی»، از سوی دانشمندان علوم روان‌پزشکی و روان شناسی به راه افتاده است، که ظاهراً همگی به روش کار، دانش و استعداد طالع‌بینان اعتماد دارند و آنرا فراتر از ستونهای ستاره‌ی بخت مجلات می‌دانند (واتسون، ۷۸، ۷۹، ۸۰).
اکنون لازم است «طالع‌بینی» را از فاصله‌ای نزدیکتر بکاویم و آنرا به منزله‌ی واکنشی فرهنگی در نظر آوریم. چنین نگاهی مهم‌ترین ویژگی‌اش این است که طالع‌بینی را موقعیتی انضمامی و مشخص در بستری اجتماعی و فرهنگی در نظر می‌آورد. به بیانی دیگر، چه تلقی‌مان از آن، جنبه‌ای اعتقادی و نسبتاً متافیزیکی باشد و یا به عکس منکرِ حقیقت آن باشیم و آنرا شیادی بدانیم، در هر دو وضعیت، آن را به مثابه کالایی فرهنگی ـ اجتماعی در نظر آورده‌ایم. چنانکه در فرهنگ امروز در جایی ممکن است آنرا به‌ مثابه‌ی کالایی کارآمد در قلمرو روان‌شناسی دید. به طوری که به منزله‌ی نوعی گفتمان «تخصصی» به قلمرو عمومی وارد و مورد استقبال و حمایت عموم قرار گیرد (دارابی، ۳۰،۳۱)؛ و در جایی دیگر هم بر عکس ممکن است در بستر فرهنگی ـ اجتماعی امروز، به عنوان حرفه‌ی شیادی شناخته شود که سعی می‌کند از نو بساط جادو و جنبل راه‌ اندازد و دستاوردهای بشری را به باد دهد. از اینرو به عنوان کالایی ضد رشد و تعالیِ فرهنگِ جامعه شناخته می‌شود که باید آن را افشاء و منزوی کرد (طبیبی، ۳۰۳). اما علاوه بر این نگاه‌ها، موضع مخالف دیگری هم وجود دارد که در شکل اصیل‌ِ آن، از نگرش‌های «توحیدی» سرچشمه گرفته و به ردّ طالع بینی (در مقام حرفه) می‌پردازد. آنهم بر اساس اعتقاد انحصارآمیز ادیان توحیدی (و در اینجا به طور خاص دین اسلام) به «عالم بودن خدا از هر حیث». در توضیح این مطلب باید گفت، به واقع، یکی از معضلات طالع‌بینی در قلمرو ادیان الهی، مغایر بودنِ عملکرد آن با «علم یگانه‌ی خدا» نسبت به همه چیز است. زیرا اگر به عنوان مثال، مطابق دین اسلام، «امر غیب»، امری مطلقاً الهی تلقی شود و داننده‌ی «اسرار غیب» فقط خدا و رسولانش ـ و البته به اراده و فرمان او ـ باشد (پاکدامن، ۱۲۹)، در اینصورت حرفه‌ی طالع‌بینی به دلیل نقضِ چارچوب الاهیِ برخی از اعمال که می‌بایست فقط در انحصار «خدا» باشد و به بیانی فقط از منشایی الاهی سر زده شود، لاجرم باید مورد ردّ و ظن واقع ‌شود. چرا که به طور غیر مشروع به قلمرو «غیب» نفوذ کرده است. بنابراین، به لحاظ نظری ـ اعتقادی، طالع‌بینی و طالع‌بینان می‌‌توانند عمیقاً مشکلاتی اعتقادی به وجود آورند. و احتمالاً از اینروست که بسیاری از عالمان دینی آنرا نکوهش کرده‌ و به طور جدی آنرا با «شیادی» برابر دانسته‌اند (طالقانی،۲۴۶). آنهم در لابلای خرافه‌پرستی و جادوگرایی که به دلیل فقدان علم، از گذشته‌ی دور همواره بازاری گرم داشته است (گریگور، ۱۲۴، ۱۲۵). بنابراین از نظر این نحوه‌ی تفکر، فقط کافی است کوچکترین منفذی پیدا کند تا از نو به موقعیتی به اصطلاح خریدارانه دست یابد. اما چرا این خطر بازگشت خرافه و جادو همواره می‌تواند انسان را مورد تهدید قرار دهد؟ شاید به این دلیل که بسیاری از احکام نجومی، بنیادی اساطیری ـ مذهبی دارند. فی‌المثل در خصوص اعتقادات ایرانیان می‌توان به باور ریشه‌دار «سعد و نحس» اشاره کرد که خود را حتا به اسلام هم رسانده و در آن نفوذ کرده است (حصوری، ۷۲).
مطلب دیگری که می‌باید به اختصار درباره‌ی «طالع‌بینی» در نظر داشت، بررسی حرفه‌ی«طالع‌بینی»، به لحاظ تکنولوژیکی است. هر چند گفته می‌شود که برخی از طالع‌بینان سرنوشت افراد را با مشاهده‌ی کف دست خود افراد و یا ابزارهایی همچون مهره و یا باز کردن سرکتاب و یا ….، پیش‌گویی می‌کنند، اما آنچه بیش از هر چیز از قدیم‌الایام در فرهنگ و ادبیات ایرانیان مرسوم بوده، اعتقاد به آگاهی از سرنوشت از طریق رصد کردن آسمان و ستارگان بوده است. و ظاهراً این باور چنان قوی و محکم بوده است که به موازات آن، این پندار هم وجود داشته است که هر کس در فلک، ستاره‌ای از خود دارد که سرنوشت‌اش به آن پیوند خورده است (ایرانشهر، ۲۱۵). وانگهی فقط ایرانیان نبودند که در آن ایام سرنوشت خود را به آسمان، و ستارگان و ماه و خورشیدش گره می‌زدند، اقوام دیگری نیز بودند که در جهان باستان سرنوشت خود را در حرکت و ارتباط اجرام آسمانی جستجو می‌کردند (هارتمن، ۷۵). بنابراین، تکنیک رصد کردنی که طالع‌بینی بر آن متکی بود تحت نفوذ و اقتداری دینی بود و فی‌المثل برخاسته از این اندیشه بود که مظاهر و جایگاه خدایان و یا ستارگان صاحب قدرت و اثر گذار را رصد می‌کند (ماله، ۸۱)؛ بنابراین به نظر می‌رسد در چنان شرایط فرهنگی ، و چنین نحوه‌ی تفکری، طالع‌بینِ دوران باستان، کافی بود تلاش کند تا تکنیکی بیافریند که خود را نزدیک‌تر به قلمرو هستیِ سیاره‌ها و ستارگان احساس کند. چیزی که واضح است، سر و کارمان با تمدنِ خاصی است که انسان را نسبت به آگاهی از سرنوشتِ از پیش تعیین شده‌اش تشویق می‌کند. فرهنگ و تمدنی که فقط می‌تواند انسانی بیافریند که برایش هیچ چیز مهمتر از حرکات و قرار گرفتگیِ این ستاره‌ها و نسبت‌شان با یکدیگر نمی‌توانست باشد. پس طبیعی است که رصد کردن به‌منزله‌ی تکنیک، بخشی از هستی و نحوه‌ی زندگی انسان باستان گردد.
اما در اینجا، اینکه آن رصد کردن‌ها برای خواندن سرنوشت در آینده، تا چه حد می‌توانسته بیانگر واقعیت بوده باشد و یا آیا اصلاً می‌توانست از بعضی از حوادث جلوگیری به عمل آورد مهم نیست، آنچه اهمیت دارد، پی بردن به این مطلب است که از نظر طالع‌بینان و حامیان این حرفه، «موفقیتِ» طالع‌بینی در گروی رشد و پیشرفت علم نجوم بوده است (واندروردن،۲۵۶، ۲۵۸)؛ و این، آن مطلب شگفتی‌ است که بیش‌ترین اهمیت را در اینجا برای ما می‌تواند داشته باشد. همان چیزی که به آن، درهم تنید‌گیِ دانشِ حقیقی و اسطوره گفته می‌شود. آیا این شگفت نیست که آنچه با رنج و کوششی عظیم، و دقتِ بسیار، صرف علمِ نجوم شده است، و آنرا در عهد باستان به چنین ارج و قرب و بزرگی رسانده، از چیزی مایه می‌گیرد که از نظر بسیاری از دانشمندان، بنیانی توهم‌آمیز و غیر حقیقی داشته است!؟
و اما نکته‌ی قابل تأمل دیگر، اشاره به این مطلب هستی‌شناسانه است که به نظر می‌رسد رابطه‌ی انسانِ متعلق به تمدن‌های کهن، با طالع‌بینی، فقط برای آگاهی از سرنوشت خویش نبوده است؛ زیرا همزمان با این عمل، چارچوب هستی‌شناسی خود را ترسیم کرده و می‌پذیرد؛ سرنوشت هر فرد، هر اندازه هم که تیره و تار و یا زشت و دردناک باشد، به محض رویت شدن، به نوعی مشروعیت دست می‌یابد. چرا که در ناخودآگاهِ جمعی همه‌ی باورمندان به طالع‌بینی و دیدن زایچه‌ها، پیشاپیش این اعتقاد وجود دارد که تقدیر هر کس، توسط ستارگانی تعیین شده است که هر کدام مظاهری از صفات خدایی هستند. اکنون این «سرنوشتِ دیده، تفسیر و بازخوانی شده» توسط طالع‌بین است که هر چه هم که باشد، سزاوار قدم نهادن به جهان هستی است. به لحاظ کارکرد فرهنگی ـ اعتقادی، در حقیقت، «زایچه‌شناسی»، بیش‌تر از هر چیز ریسمان پیوند افراد با خدایگانی است که مورد پرستش قرار می‌گیرند؛ ضمن آنکه پرستش کنندگان، همراه با آگاهی از سرنوشت خویش، به منزله‌ی موجودات فانی، به ساحتی وارد می‌شوند که می‌باید به طرز اجتناب ناپذیری رویاروی سرشت، خوی و خصلت و بالاخره تقدیرِ پیشاپیش تعیین شده‌ی خود قرار ‌گیرند و پذیرای آن باشند. به عنوان مثال در باور ایرانیان باستان این اعتقاد وجود داشته است که هرگاه در زایچه‌ی کسی، سیاره‌ی بهرام در جدول نجومیِ خانه‌ی جوزا یا سنبله باشد، همین تقارن، نشانه‌‌ای است بر دلیری و توانا بودن آن شخص در نبرد (کویاجی، ۷۲). به بیانی، با مشخص کردن منطقه‌‌ی صورت‌های فلکی‌ای که نوزاد در آن لحظه به دنیا آمده (از همه حیث: به لحاظ سال، ماه، روز و ساعت)، زائیچه‌ی آن شخص ترسیم می‌شود (واندروردن، ۲۵۶). مسئله‌‌ی باوری است که فرد از این ترسیم و دیدن خانه‌های جدول برای خود هویتی‌هستی‌شناسانه قائل می‌شود. وانگهی این باور همواره در هر کاری در قلمرو روزمره همراه باورمندان آن است. خصوصاً در اعتقادات زروانیان و اندرزنامه‌های متون پهلوی که توسط آنان نوشته شده است، این باور عمیق وجود دارد که زندگی مردم تحت تأثیر ستاره‌ها قرار دارد و یا حوادث طبیعی بر اثر وجود ستاره‌ها و نحوه‌ی قرارگرفتگی‌شان رخ می‌دهد (رضی، ۸۹۷). به بیانی می‌توان گفت، خدایان اساطیری از طریق ستاره‌‌های تحت سلطه‌ی خویش عملاً در زندگی روزمره‌ی مردم حضور داشته‌اند؛ به طور کلی درآمیختگی دانش و اسطوره (کومن، ۱۲۵، ۱۲۶) ، چنان وهم و ترس ستایش‌آمیزی را برمی‌انگیخت که نه فقط ستارگان، بلکه کل واقعیت‌های جهان محسوس و طبیعی را از آب و آتش و درختان گرفته تا جویبار و ….، را به‌ مثابه زنجیره‌ی یک گروه نجومی (همانجا، ۱۲۵) تبدیل می‌کرد که به طور کنایه آمیز و نمادین می‌توانست حامل طالعی باشد (همانجا، ۲۲۰)، و خبر از واقعی‌ای دهد و یا امری را پیش‌گویی کند: گسترش و امتداد طالع بینی در شکل و شمایلی دیگر.
در پایان شاید بد نباشد، ذکری هم از تفکر «آزاد منشانه»‌ای به میان آوریم که در ادبیات و فرهنگِ ایرانی، گاه به صورت سرکشی در برابر فلک سرنوشت‌ساز سر برمی‌آورد. اندیشه‌‌ی رندانه‌ و قلندرواری که مهمترین هدف‌اش «آزاد سازی خود از هر چه قید و بند است»، تا از خود «انسانی آزاده» بسازد: موجودی فرهیخته، با درکی ظریف و حساس که نه فقط حساسیتی خاص به «خوارشدگی» دارد، بلکه از این جسارتِ بشری هم برخوردار است که فلک سرنوشت ساز و خوار کننده را برهم زند:
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک (حافظ، ۲۵۵ ).

منابع استفاده شده در این مقاله به ترتیب حروف الفبا:
۱. الگود، سیریل، تاریخ پزشکی ایران، از دوره‌ی باستان تا سال ۱۹۳۴، ؛ ترجمه محسن جاویدان، تهران، اقبال، ۱۳۵۲
۲. الئاریوس، آدام، سفرنامه‌ی آدام الئاریوس، بخش ایران، ترجمه از متن آلمانی و حواشی احمد بهپور، تهران، ۱۳۶۳
۳. ایران‌شهر، جلد اول، ۱۳۴۲ هجری شمسی ـ ۱۹۶۳ میلادی، چاپخانه دانشگاه، نشریه شماره ۲۲ کمیسیون ملی یونسکو در ایران
۴. پاکدامن، جامعه در قبال خرافات، مشهد، مرندیز، ۱۳۷۸
۵. حافظ، شمس‌الدین محمد، حافظِ قزوینی ـ غنی، به کوشش عبدالکریم جربزه دار، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۸
۶. حصوری، علی، اشاراتی به احکام نجوم در ایران پیش از اسلام، نشریه‌ انجمن فرهنگ ایران باستان، شماره ۱۷، سال چهاردهم، آذر ماه ۲۵۳۵؛ برابر با جلد ۱۳ ، شماره ۱۶ ، مارس ۱۹۷۵
۷. دارابی، جعفر، طالع بینی، واقعیت یا خرافات، پیام مهر، ۱۳۸۰، سال اول، شماره چهارم
۸. دروویل، گاسپار، سفرنامه‌ی دروویل؛ ترجمه‌ی جواد محیی، تهران، بنگاه مطبوعاتی گوتمبرگ، چاپ انتشارات کیهان
۹. رضی، هاشم، حکمت خسروانی، مجله‌ی چیستا، سال هشتم، شماره ۱۳۷۸
۱۰. سرنا، کارلا، آدمها و آیینها در ایران؛ ترجمه علی اصغر سعیدی، تهران، کتابفروشی زوار، چاپ نقش جهان، ۱۳۶۲
۱۱. طالقانی، محمود، پرتوی از قرآن، جلد اول، تهران ، شرکت سهامی، بی تا.
۱۲. طبیبی، حشمت‌الله، مبانی جامعه‌شناسی و مردم شناسی، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۴
۱۳. فرودسی، ابوالقاسم، شاهنامه فردوسی، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۵۳
۱۴. کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، تاریخ ایران ساسانی تا حمله عرب و وضع دولت و ملت در زمان ساسانیان؛ ترجمه رشید یاسمی، تهران، ابن سینا، ۱۳۴۵
۱۵. کومن، فرانتس، آیین پر رمز و راز میترایی، رازهای میترا؛ ترجمه و پژوهش هاشم رضی، تهران، بهجت، ۱۳۸۰
۱۶. کویاجی، ج. ک. ، آیین‌ها و افسانه‌های ایران و چین باستان؛ ترجمه‌ی جلیل دوستخواه، تهران، انتشارات کتابهای جیبی، ۱۳۶۲
۱۷. گریگور، آرتر. اس.، اسرار طلسم و سحر و جادو دنیای ماوراءالطبیعه انسان اولیه (بدوی)؛ ترجمه پرویز نجفیانی، تهران، موسسه مطبوعاتی عطایی، ۱۳۶۱
۱۸. ماله، آلبر، تاریخ آلبرماله، تاریخ ملل شرق و یونان، جلد اول؛ ترجمه عبدالحسین هژیر، تهران، سمیر،۱۳۸۳
۱۹. مظاهری، علی، زندگی مسلمانان در قرون وسطا؛ ترجمه مرتضی راوندی، تهران، صدای معاصر،۱۳۷۸
۲۰. معین، محمد، فرهنگ فارسی، جلد دوم، تهران، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۸۲
۲۱. نبئی، ابوالفضل، هدایت طلاب به دانش اسطرلاب، آشنایی با اسطرلاب و روش کاربرد آن، ویراستار جعفر شریعتمداری، بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد ، ۱۳۷۱
۲۲. واتسون، لیال، فوق طبیعت؛ ترجمه ارژمند، شهریار بحرانی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۶
۲۳. واندرودن، بارتل ل، پیدایش دانش نجوم؛ ترجمه همایون صنعتی زاده، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۷۲
۲۴. هارتمن، گرترود، سازندگان دنیای کهن؛ ترجمه حسن مرتضوی، تهران، آگه، ۱۳۸۰