برگردان سمانه کوهستانی
تحلیل محتوای آدورنو از تفسیرهای فاشیستی و ستونهای طالعبینی و نمایهسازی ویژگیهای شخصیت اقتدارگرا، بهطور بیوقفه و یکپارچه به ساختار بنیادی صنعت فرهنگ او وارد میشود؛ صنعت فرهنگی که متشکل از سازمانهای تولید و توزیع سود آثار هنری و دیگر آثار نمادین است. طبق نظر آدورنو، شرکتهای تولید فیلم و تلویزیون، رادیو، روزنامهها، شرکتهای ضبط صدا، آژانسهای تبلیغاتی، ناشران کتاب و مجلات، از ساختار مشابهی در «نظم دهی خودشان بهصورت یک نظام عاری از شکاف» برخوردار هستند. او توضیح داد که: «این قابلیتهای فنی معاصر و همچنین تمرکز اقتصادی و اجرایی امکانپذیر است.»
نوشتههای مرتبط
طبق نظر هورکهایمر و آدورنو[i]، هدف اصلی صنعت فرهنگ، با توجه به انگیزه سود آن، دستیابی به اقتصادهای شاخص و معیار است. درنتیجه، تولید در چند مرکز در خدمت مخاطبان بزرگ و پراکنده متمرکز است. همچنین کمک به اقتصادهای معیار[ii] و استانداردسازی محصول است که با تمایزهای سطحی بهمنظور کمک به بخشهای بازار، اصلاح میگردد: «همان [نوزادان که روی مجله به ما لبخند میزنند]، همیشه خارج از مجلات غمگین بودند… رزق و روزیای که صنعت فرهنگ به انسان اعطاء میکند درواقع سنگ بنای کلیشه است.»
یکی از پیامدهای مهم تکرار بیپایان کلیشهها در رسانه، فردیت کاذب اعضای مخاطب است. صنعت فرهنگ مقولاتی را فراهم میکند که مصرفکنندگان خود را با آن سازگار کنند: «زندگی هر شخص خاص بهواسطه قدرت همگانی متحول میشود… صنایع فرهنگی بهمثابه یک کل، مردم را در هر فرآوردهای بهگونهای قالببندی کردهاند که بیوقفه بازتولید میشوند.»
هنرمندان خلاقِ در خدمت صنعت فرهنگ به کمی بیشتر از کارگران صنعتی متخصص تبدیل میشوند. هورکهایمر و آدورنو بر این باورند که: «آنچه کاملاً هنرمند را در غل و زنجیر میکند، فشار مداوم برای سازگاری با زندگی تجاری است … عدم سازگاری به معنی تسلیم شدن ناتوانی به خودکفایی است.»
تبلیغات؛ خط تولید ساخت کالاهای فرهنگی را تکمیل میکند. هورکهایمر و آدورنو نوشتند که: کالاهای فرهنگی همچون کالاهای تبلیغاتی قابلمبادله و همهجا حاضر و ازلحاظ فنی از هر معنای مرتبطی بیگانه هستند … نگاهی گذرا به تأثیرگذارترین مجلههای آمریکایی،-زندگی و شانس[iii] نشان میدهد که اکنون بهندرت میتوان تبلیغات را از تصویر و متن سرمقاله تفکیک کرد.
بااینحال، طبق نظر هورکهایمر و آدورنو، صنعت فرهنگ در خدمت مقاصدی بهغیراز خریدوفروش کالاها و انباشت سود است: اگر آن [صنعت فرهنگ] دستخوش یک سری تهی سازی تا (فقدان معنا و تفکر) نباشد، باید «حامیان واقعی قدرت را خشنود سازد.» آنها ادامه دادند که وابستگی قویترین شرکت پخش به صنعت برق [NBC بر GE] یا صنعت تصویر متحرک (فیلمسازی) به بانکها، مشخصهای از کل حوزهای است که انشعابات فردی آنها، خودشان به لحاظ اقتصادی با یکدیگر در هم آمیخته شدند.
کوک[iv] (۱۹۹۶) معتقد است که «متأسفانه، تحلیل هورکهایمر و آدورنو از مسیرهای کنترل توسط صنعت فرهنگ بهواسطه نظامهای گستردهتر قدرت سیاسی- اقتصادی با این اظهارات کوتاه، هم آغازشده و هم خاتمه مییابند.» هرچند درجایی که تحلیلها قوی بودند، روشهای گوناگونی را که صنعت فرهنگ بهموجب آن از منافع نخبگان و نشانههای فاشیسم حمایت میکند، بهتفصیل شرح دادند.
در اینجا ده روش آمده است:
- اطاعت کارگران: صنعت فرهنگ، با سازماندهی «وقت آزاد» کارگران، نیروی کاری مطیع خلق میکند؛ صنعت فرهنگ احساسات کارگران را از زمانی که کارخانهها را در عصر ترک میکنند تا روز بعد که برمیگردند، تسخیر میکند. همچنین صنعت فرهنگ بهطور قابلملاحظهای با تبدیل اوقات فراغت به «نصور پس از کار[v]» باعث میشود که اوقات فراغت کارگران نیز «شبیه به کار» شود (با کار یکی انگاشته شود). مثالی مناسب در این خصوص، ورزشهای حرفهای است. آدورنو گمان کرد که ورزشکار ستاره، نقش رئیس را بازی میکند؛ کسی که به برده خود (بدن خود) ضربه میزند و فشار اعمال میکند «همان بیعدالتیای که تا قبل از این کارگر زیر دستان خشن جامعه متحمل میشد».
- استدلال فرعی: کالاهای فرهنگی، استدلال فرعی را ترغیب میکنند [ادغام بسیاری تحت کنترل یکی]، درنتیجه، تفکر و بازاندیشی خلاق را سست میکنند. برای صنعت فرهنگ، این قاعده حائز اهمیت است: بهمحض اینکه فیلم شروع میشود، کاملاً واضح است که چگونه به پایان خواهد رسید و چه کسی برنده، مجازات یا فراموش خواهد شد؛ در موسیقی ملایم، گوش آموزشدیده اولین نتهای ضرب-آهنگ را میشنود، آن [گوش آموزشدیده] میتواند بهمجردِ شنیدن نخستین ضرب آهنگهای ترانه محبوب باب روز حدس بزند چه چیز در شرف وقوع است و با وقوع آن به خود تبریک بگوید.
- زدودن اهداف و آرمانها: صنعت فرهنگ تلاش برای آیندهای بهتر را با این مفهوم از یوتوپیا که قبلاً پدید آمده، جایگزین میکند. ازنظر آدورنو، صنعت فرهنگ همچون بالماسکهای و بهعنوان جریانی بیوقفه جدید و بهراستی نقابی برای”همسانی ابدی” است. بهجای آرمان، «سرگرمی»، خود به یک آرمان بدل میگردد. همانطور که قبلاً مشاهده شد، ازنظر هورکهایمر و آدورنو، آزادی موردنظر سرگرمی؛ درواقع آزادی از تفکر و نفی و انکار است.
- اغفال: همانطور که بهعنوانمثال در «پیروزی اراده» لنی ریفنشتال[vi] مستند و با دلیل اثباتشده است؛ فاشیسم به پرواز غیرعقلانی خیال وابسته است و ازاینرو محیطهایی مصنوعی را میسازد. بااینحال آدورنو، به برنامه جنگ جهان نای اورسن ولز[vii] اشاره کرد که برای او چیزی جز آزمون و نشانهای از حذف تمایز میان تصور و واقعیت نبود که پیشازاین تا به آستانه درد مشترک پیش رفته بود.
به عقیده هورکهایمر و آدورنو، صنعت فرهنگ «از میان پرتگاههای گمراهکننده سوء اطلاعات قابلاثبات و حقیقت عیان، مسیری پرپیچوخم را به طرزی ماهرانه دنبال میکند و صادقانه پدیدههایی را بازتولید میکند که ابهامش راه هر بینشی را سد میکند و پدیده همهجایی و بیعیب و نقص را بهمثابه امری ایدئال مستقر میسازد».
- انطباق: فاشیسم خواستار تسلیم فرد به رهبر و ادغام او درون توده است. طبق نظر هورکهایمر و آدورنو، صنعت فرهنگ به تحقق هر دوی این الزامات کمک میکند. آن [صنعت فرهنگ] ذائقه را استاندارد میکند و بهاینترتیب فرد را درون توده ادغام میکند و این کار را بهگونهای کامل انجام میدهد که «فرد نادان، متکبرانه چیز جدید را رد میکند و بهجای آن تقاضای ظرفی [محصول یا ایدهای] را میکند که قبلاً مصرف شده بود». علاوه بر این، کالاهای فرهنگی استاندارد، از بالا انتخابشده و به تودهها تحمیل میشوند. آدورنو مدعی بود که موفقیت در موسیقی، عمدتاً از «دستور انتشاردهندگان، افراد متنفذ در صوت فیلم و رؤسای رادیو» ناشی میشود.. برای صحت این قضیه مولر-دوهام[viii] (۲۰۰۵) بر این باورند که: «آدورنو تأکید کرد که موسیقی مدرن باید در برابر نیروهای بازار مقاومت کند و «تجلی ناموزونِ» بازاندیشانه ای از تناقضات جامعه را به نمایش بگذارد». موسیقی آهنگین، برعکس، مخاطبان را آرامآرام به خواب رضایت از خود میبرد و «تفکر فردی» را از کار میاندازد.
- تفریح و سرگرمی (انحراف توجه): فاشیسم نیاز دارد تا توجه عمومی از مسائل و مشکلات واقعی منحرف شود، دقیقاً همان چیزی که صنعت فرهنگ به بهترین وجه انجام میدهد. برای مثال، شقاوتِ سیستم را با برشمردن روایتهای فردی فیلمها، مبهم میسازد. همچنین، توجه تثبیتشده به مصنوعات فرهنگی خاص سبب «تغییر مسیر علاقه از کل» میشود. حتی نابکارانهتر اینکه صنعت فرهنگ محیط ـ قلمروی ـ تام و تمامی را بنا میکند که در آن راه فرار چندانی وجود ندارد. طبق عقیده آدورنو، «موسیقی تودهای و کارهای شنیداری تازه، همراه با ورزش و فیلم، به فرار از محیط اولیه و ناممکن کودکی کمک میکند».
- صدای اقتدار: فاشیسم خواستار اطاعت مطلق است و صنعت فرهنگ دوباره مسیر آن را هموار میسازد. آدورنو و هورکهایمر بر این عقیدهاند که: «صنعت فرهنگ تمایل دارد تا خود را تجسمی از اظهارات مقتدرانه بداند و بهاینترتیب پیامبر بیچونوچرای نظم غالب باشد. علاوه بر این، رسانههای سخنپراکنی (رادیو و تلویزیون) بهطور مداوم محصولاتی را پیشنهاد میدهند که مخاطبان باید بخرند، محصولاتی که مناسب و موردپسند فاشیسم باشد. آنها توصیه کردند که سیل اطلاعات دقیق و سرگرمی (پشمکی) بسیار شیرین، بهطور همزمان نوع بشر را آموزش میدهد و احمق میسازد».
- غیر شخصیسازی روابط انسانی: فاشیسم به سلسلهمراتب سفتوسخت نیاز دارد که با احساسات انسانی تغییر نکند. آدورنو جریان انسان زدایی روابط اجتماعی را در حضور همهجایی مبادله کالا و طلسم انگاری کالا مییابد. روابط بین مردم با طلسمگشایی کالا، بهمثابه روابط میان چیزها تجربه میشود.
- مدلهایی از رویههای اخلاقی: هورکهایمر و آدورنو یک مدل کنترل اجتماعی/فردی را توسعه دادند که در آن «سازمانها عوامل بیشمار تولید انبوه و فرهنگ تودهای» هنجارهای اجتماعی را ایجاد میکردند. اگر افراد، از این هنجارها سرپیچی کنند، هرکدام بهنوبه خود، با احتمال طرد و حتی با تبعید مواجه میشوند، بااینحال، برای هورکهایمر و آدورنو، سازگاری اجتماعی در میان تودهها بهراستی همنوایی با انتظارات قدرت نخبگان است، همانطور که از طریق رسانههای جمعی مدلسازی شده بود: «شیوههای متعارف رفتار، تأثیر بسیاری بر افراد به مثابه افرادی صرفاً ساده، محترم و عقلانی دارد. هر چیز دیگری، مانند ایده و جرم، که آن را از کلاس درس تا اتحادیه کارگری زیر نظر میگیرد، به نیروی جمعی آسیب میزند. بازهم مشاهده میکنیم که برای هورکهایمر و آدورنو، صنعت فرهنگ در درجه اول اصولاً یک برساخت اقتصادی سیاسی است. آدورنو و هورکهایمر توضیح میدهند که: «حتی تهدید جمعی صرفاً به سطح توصیفی تعلق دارد که ذیل آن نهفتهاند و آن را به مثابه ابزار قدرت دستکاری میکنند».
- سست کردن قابلیتهای انتقادی: فراوانی سطحی کالاهای مختلف، توانایی فکری مردم را سست میکند، یعنی همان چیزی که از ملزومات فاشیسم برای دستیابی و حفظ قدرت است. آدورنو و هورکهایمر در «وضعیت ناعادلانه زندگی» نوشتند که: «ناتوانی و انعطافپذیری تودهها با افزایش کمّی کالاها به آنها این امکان را میداد که رشد کنند». و مجدد: «… سهولت فنی زندگی [از طریق صنعتی شدن و تقسیمکار] بهواسطه شیوههای سرکوب شدیدتر موجب تثبیت غرایز میشود که تخیل را تضعیف میکند». ازنظر آدورنو «محدود کردن مردم به مصرف» هم نشانهای از سازگاری خود و هم بیتفاوتیشان نسبت به تمام مسائل سیاسی بهجز آنهایی است که مستقیماً بر زندگی آنان تأثیر میگذارند.[ix]
[i] Horkheimer and Adorno
[ii] (اقتصاد) صرفهجویی مقیاس (فرآوری زیاد که با ازدیاد فروش و کم شدن قیمت همراه است)، اقتصاد کلان، تولید (خرید و غیره) در سطح بالا که ارزانتر درمیآید.
[iii] Life and Fortune
[iv] Cook
[v] After image
[vi] Leni Riefenstahl
[vii] War of the Worlds1938،Orson Welles
[viii] Müller-Doohm
[ix] این مطلب بخشی از مقاله رابرت ای بیب. از کتاب بازنگری مکتب فرانکفورت: مقالاتی در باب فرهنگ، رسانه و نظریه است که توسط دیوید بری در سال (۲۰۱۲) گردآوری و تنظیم شده است. (Revisiting the Frankfurt School: Essays on Culture, Media and Theory. Edited by David Berry.)