انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

صنایع فرهنگ، کار فرهنگی و کالای فرهنگی

نیکلاس گارنهام برگردان حسام حسین زاده

نارسایی تز مالکیت و کنترل با تجزیه و تحلیل PE از تولیدات فرهنگی آشکارتر شد. این توسعه در PEC بخشی از چرخش فرهنگی وسیع در جامعه شناسی و پاسخی به آنچه به عنوان نخبه گرایی ایدئالیستیِ منتقدانِ فرهنگِ توده خوانده می شد، بود. فرهنگ گرا ها به درستی استدلال می کردند که تمرکز بر مطبوعات و رادیو و تلویزیون و در اشکالی آشکارتر بر اطلاعات سیاسی، بحث و ایدئولوژی باعث غفلت از بخش بیشتری از مصرف فرهنگی مردم – موسیقی، فیلم و به طور کلی سرگرمی در اشکال چاپی، سمعی و بصری – می شود و در نتیجه این اشکال فرهنگی ممکن است تحت هژمونی قرار بگیرند. کسانی که در داخل PE درگیر تجزیه و تحلیل صنعتی سازی فرهنگ بودند از این جهت به طور کلی نقطۀ شروع خود را بازگشتی به نظریه مکتب فرانکفورت تحت عنوان «صنعت فرهنگ[۱]» قرار دادند. پتانسیل مخالف و تخیلی هنر به وسیلۀ صنعتی سازی فرهنگ نابود شد، که در تولید منجر به نابودی استقلال هنری هنرمندان با تبدیل آنان به کارگرِ فرهنگیِ صنعتی شدۀ مزدبگیر شد و در مصرف، با محدودیت فرصت های تفسیری، به عنوان نتیجۀ بازاریابی برنامه ریزی شده، محصولات فرهنگی به خودی خود تبدیل به تبلیغات شدند. استدلال شد که با وجود تنوع فرهنگی ظاهری و آزادی انتخاب، این فرایند منجر به همگنی محصولات فرهنگی می شود. صنعت فرهنگ به صنعت خودروسازی امریکا تشبیه شد که تکرار مصرف محصول ضروری نامتغیر به وسیلۀ کهنگی باطنی ویژگی های سطحی در حال تغییر تضمین شده است. مشکل با این تز به سرعت آشکار شد.

کار فرهنگی

نخست، همان طور که کار پیشگام میگو[۲] و فلیشی[۳] نشان داد (فلیشی ۱۹۷۸، میگو ۱۹۸۹)، صنایع فرهنگی سطوح مختلفی از صنعتی شدن و کار مزدی را نشان می دادند. اساساً این محدود شده بود به آنچه آنان صنایع جاری – مطبوعات و رادیو و تلویزیون – می نامیدند که نیازمند تکرار سریع و ثابت بود، و در نتیجه با دقت برنامه ریزی شده و چرخه های تولید را هماهنگ می کرد. اکثر کارگران فرهنگی، حتی در صنایع جاری، همانا تولیدکنندگان کلیدی محتوای فرهنگی، در صنعت و حالتی قراردادی اداره می شوند. نکتۀ مهم این بود که بر خلاف کار مزدی در تولید مادی، دستمزد آن ها نمی توانست به رابطۀ بین ورودی و خروجیِ قابلِ اندازه گیریِ کار گره خورده باشد. بنابراین مفاهیم مرتبط بهره وری و کارایی، در محوریت اقتصاد سیاسی سرمایه داری، نمی تواند اعمال شود. با توجه به رابطۀ ذاتاً نامطمئن بین ورودی و خروجی کار، آنچه به وجود می آید که اقتصاددانان به طرق مختلف آن را رئیس/پیشکار یا مسئلۀ نظم کارگر می نامند. در حالی که صاحبان سرمایه و مدیران مایل به کنترل تولید باشند، آن ها چند ابزار محدود برای انجام آن دارند. به ویژه، این بدان معناست که یکی از ابزارهای مهم افزایش بهره وری نیروی کار و منضبط سازی کارگر، فرایندی با محوریت سرمایه داری صنعتی، جایگزین سرمایه برای نیروی کار از طریق ماشینی سازی (فرایندی که در بحث های کلاسیک به عنوان ضدمهارت مطرح شده بود و عمیقاً تحت تاثیر اقتصاد سیاسی رادیکال دهۀ ۱۹۷۰ بود) در دسترس نبود. پرده برداری از این مشکلات درون کار فرهنگی از دو جهت منجر به افزایش اهمیت آن شد بطوریکه PEC به تجزیه و تحلیل به اصطلاح اقتصاد اطلاعات و جامعه اطلاعات در ابعادی وسیع پرداخت. نخست، این منجر به کشف بیماری بامول[۴] شد (بامول و بون[۵] ۱۹۷۶). بامول استدلال کرد که عدم امکان رشد بهره وری نیروی کار در تولید فرهنگی به معنای افزایش اجتناب ناپذیر هزینه های نسبی تولید فرهنگی و در نتیجه افزایش قیمت نسبی محصولات و خدمات فرهنگی است. این، از طریق اثر قیمتی نسبی، افزایش هزینه های مصرف کننده در مصرف فرهنگی یا کاهش در مصرف فرهنگی را تولید می کند. نکتۀ مهم این است که بامول خود از افزایش یارانه های عمومی برای تولید فرهنگی دفاع می کند. دوم، منجر به تاکیدی بر استفاده از تکنولوژی در توزیع برای به دست آوردن اقتصادهایی با مقیاس و دامنۀ دست نیافتی در تولید به خودی خود، از طریق گسترش بازار شد. این در ادامه منجر به بحث سیاسی-اقتصادی بر روی تاثیرات تغییرات تکنولوژیکی، در وهلۀ اول بر بخش های فرهنگی، و در وهلۀ دوم به عنوان بخش گسترش یافتۀ اطلاعات وسیع، در اقتصاد به عنوان یک کل شد. این بینش ها از تجزیه و تحلیل کار فرهنگی به دست آمده که بعدها توسط بینش های به دست آمده از تجزیه و تحلیل کالای فرهنگی و تقاضای فرهنگی تقویت شد.

فرهنگ و کالایی شدن

دومین مشکل بزرگ با نظریه صنعت فرهنگ فرضی در مورد روند کلی کالایی شدن است. برای سنت مارکسیستی، جایگزینی برای تزهای ایدئولوژی غالب برای مدتی طولانی «بتوارگیِ کالا[۶]» بوده است. استدلال این بود که محور توسعۀ سرمایه داری و تسلط آن فرایندی از گسترش تبادل کالا بوده است، به موجب آن روابط اجتماعی انسان به طور فزاینده ای به وسیلۀ تبادل کالاها در بازارهای پولی میانجی گری می شد و این مبدل بود از شرکت کنندگانی که درگیر روابط قدرت بودند. به طور خاص، کالاها بت بودند چرا که، اگر چه توسط انسان برای رفع نیازهایش ساخته می شدند، آن ها آمده بودند تا به عنوان نیرویی ظاهراً مستقل بر انسان ها حکومت کنند. حالا من می خواهم زمینه های جامعه شناختی و فلسفی نظریه از خودبیگانگی را رد کنم که به شدت متاثر از سنت مارکسیستی و دیگر سنت های «رادیکال» مخالف سرمایه داری و مدرنیته است. هر ماتریالیسم تاریخی ای که شایستۀ نامیدن است باید پذیرفته شود، برای من اینطور به نظر می رسد، ماهیت تمام روابط انسانی با محیط مادی خود و با انسان های دیگر باواسطه و به همین دلیل از خودبیگانۀ است. این بیگانگی مدتی طولانی پیش از سرمایه داری و مدرنیته وجود داشت. در واقع می خواهم بگویم، این وجهی از گونۀ انسانی ما است. همۀ ما در حال حاضر، باید تحت تاثیر تعامل گرایان نمادین باشیم. هیچ «حقیقت» انسانیت یا جوهر انسانی ای وجود ندارد که اگر فقط سیستم حذف شود ما بتوانیم به آن بازگردیم. از این رو مسئله، مطالعۀ تا حد ممکن روشن بینانۀ ساختارهای واقعی و شیوه های تعامل اجتماعی باواسطه و دینامیک های توسعۀ آن ها است. اما در اینجا برای اینکه از بحث منحرف نشوم، تنها بر روند اقتصاد کالایی تمرکز می کنم.

[۱] Culture Industry

[۲] Miège

[۳] Flichy

[۴] Baumol

[۵] Bowen

[۶] commodity fetishism

منبع:

Wasko, J., Murdock, G. and Sousa, H. (2011), The Handbook of Political Economy of Communications. New Jersey: Blackwell Publishing Ltd.