تجربه یک موزه در ارتباطی دیگرگونه
درآمد
نوشتههای مرتبط
برای موزه ای که می خواهد خود را فراتر از شیء به نمایش بگذارد و خود را به مکانی که مجموعه ای از اشیاء را در خود جای نداده است مشکل بزرگ روبرو شدن با تصور تثبیت شده در میان مخاطبین است. از همین رو باید خود بکوشد تا این تصور را بشکند گفتمان غالب بر موزه ها مرکز معنا در موزه را اشیاء تلقی می کند و این اشیا< را هم دارای پیام های ثابت و حتا مقدس شده می داند و تمام تلاش موزه انتقال این پیام ها است . اما تغییر و تعبیرهای جدید از موزه ها این گفتمان را زیر سوال برده است و موزه را فراتر از اشیاء با معناهای تثبیت شده شان می جوید. در شهریورماه ۱۳۹۳ تجربه ای در کتابخانه و موزه ملی ملک شکل گرفت که در پی این موضوع بود.
دراین تجربه برنامه ای با عنوان تور صحنه و پشت صحنه طراحی گردید. برای این تور از طریق بان اطلاعات دوستداران کتابخانه و موزه ملی ملک و رسانه ها خبر، ایمیل و پیامک هایی برای شرکت در این تور ارسال شد و از همه علاقه مندان بدون هیچ محدودیتی برای شرکت در این برنامه دعوت شد. البته شعار این فراخوان یک روز مهمانی در کتابخانه و موزه ملی ملک بود.
گزارش تجربه
برای برگزاری تورها پنج روز در نظر گرفته شد و ظرفیت محدودی برای پذیرش تا بتوان بنا برظرفیت برنامه ریزی کرد. در روز بازدید پذیرش شرکت کنندگان در محوطه بیرونی یعنی در سردرباغ ملی انجام می گرفت و یک راهنمای تور مدیریت پذیرش را بر عهده داشت. پس از ورود در حیاط موزه از طرف رییس موزه به آنها خوشامد گفته شده و درباره برنامه به آنها توضیح داده می شد. و سه راهنمای موزه به آنها معرفی می شدند و هر شرکت فرصت انتخاب داده می شد تا با یکی از راهنمایان همراه شود اما به آنها توضیح داده شده که همه راهنمایان یک مسیر نمی روند و برنامه گروه ها یکسان نیست اما به شرکت کنندگان گفته نمی شد که برنامه بازدید هزهر راهنما و گروه همراهش چیست و در واقع آنها به یک انتخاب ناخودآگاه دست می زدند و این انتخاب مانند یک شانس بود. گروه های همراه شده با راهنمایان به خود یک نام می گرفتند. گروه ها عبارت بودند از سرو، شمسه و ترنج. با انتخاب هر گروه به شرکت کننده کارتی با نام گروه داده می شد تا به گردن خود آویزان نماید و بدین طریق از بازدیدکنندگان و گروه های دیگر متمایز شود. سه گروه که به تعداد تقریباً برابر تقسیم شده اند در ابتدا به بازدید از برخی از نمایشگاه های موزه می پردازند. در این بازدید راهنمایان و دیگر کارکنان کتابخانه و نقش میزبان مهمانان را دارند. نیمی از زمان بازدید به نمایشگاه های موزه اختصاص دارد و در ضمن تماشای آثار از روند شکل گیری سالن های موزه و برنامه هایی که برای تغییر سالن ها در نظر گرفته شده توضیح داد می شود. بعد بازدید نمایشگاه بازدیدکنندگان استراحتی کرده و پذیرایی می شوند و برای بخش دوم که بخش های پشت صحنه یا خارج از بازدیدهای عمومی موزه آماده می گردند. در این بخش گروه ها به بازدید مخزن، بخش های اداری، کارگاه و آزمایشگاه مرمت، آتلیه عکاسی، بخش اسکن و مستندنگاری آثار، مخزت آثار موزه ای، کارگاه عمرانی، تأسیسات و بخش های دیگر موزه می روند در این بازدید، شرکت کنندگان با بخش ها و کارهایی که در موزه انجام می شود آشنا می شوند در این بازدید همه کارکنان موسسه اعم از کارشناس، کارمندان اداری، نیروهای خدماتی، تأسیساتیو حتا کارگران و مهندسان عمرانی میزبان شرکت کنندگان محسوب می شدند و در طول مسیر و یا در هنگام بازدید کارکنان به مهمانان معرفی می شوند. بازدیدکنندگان پس از بازدید در سالن اجتماعات موزه جمع می شوند و به تماشای فیلمی از فعالیت های موزه می نشینندو میزبانان به آنها هدایایی می دهند. در این هنگام فرصت فراهم می شود تا اگر شرکت کنندگان نظر و یا انتقادی دارند به طور مستقیم با مسول موزه در میان بگذارند و فرم های نظرخواهی را پر نمایند.
تجربه ای برای تقابل با تصور غالب
تجربه این تورها در آغاز با این موضوع شکل گرفت که مخاطبان عام نقطه کانونی توجه شان به آثار است و بقیه موزه را در نظر نمی گیرند و این حذف کردن تا آنجایی پیش می رود که به حذف عوامل انسانی و کارکنان موزه می انجامد. حذفی که به سادگی مخاطب ناآشنا را به آنجا می کشاند که مگر شما در موزه چه کار می کنید؟ چرا که می اندیشد که موزه همانی ست که بوده و هست و نیاز به هیچ فعالیتی ندارد و نمی داند که برای بودن موزه گروه بسیاری باید در پشت موزه کارهای مختلفی انجام دهند. موزه برای کسانی که بخش مهمی از زمان روزمره را در آن مشغول به کار هستند، نقشی فراتر از کارکردش را دارد و برایشان همانند خانه دوم است که کارکنان را در ساحت یک خانواده مجازی شکل می دهد. از اینرو تصور عامه جامعه با تصور کارکنان در تعارض و تفاوت فاحش قرار دارد. در یکسو موزه به مثابه آثار قرار دارد و در سوی دیگر تلاش می شود که موزه را به مثابه یک سیستم بنمایاند، سیستمی که می تواند مترادف سازمان باشد و سازمان با حضور و فعالیت عوامل سازمانی اش وجود می یابد. این تجربه بر آن بود که تصور غالب را که به یک گفتمان مسلط اجتماعی تبدیل شده است دچار ترک نماید و تصور کارکنان را که درموقعیت گفتمان گونه ای حاشیه قرار دارد را به درون جامعه وارد نماید. البته این تقابل باعث چالش شد که از قبل نیز قابل پیش بینی بود. انتخاب واژگان “دعوت به یک مهمانی” خود زمینه ای برای جلب مخاطب به میان احساس خانگی کارکنان بود اما شرکت کنندگان پس از بازدید گلایه مند بودند که تصورشان دیدن آثار دیده نشده است،( در گفتمان موزه برابر با اشیاء این تصور وجود دارد که در پس نمایشگاه های موزه آثار بسیاری وجود دارد که دیده نشده اند و جذابیت موزه تنها به این آثار دیده نشده است و کنجکاوی در موزه یافتن و دیدن این آثار پنهان مانده است. بسیاری از موزه ها به این پنهان سازی افتخار می نمایند.) چرا که این تصوری غالب و مسلط شده است و حرکت یک دفعه و یا یک موزه نمی تواند سبب تغییر شود اما می تواند ایجاد ترک نماید، چنانکه این ذوق زدگی و انتظار نداشتن را می شد بعد از برنامه از مهمانان شنید. رویارویی با بخش های ندیده یک موزه می تواند معنای موزه را در ذهن مخاطب تغییر دهد و آنرا وسعت ببخشد. مخاطبانی که دیگر به ارتباط تخصص های موزه با خود می اندیشیدند و درخواست جدید از موزه برای خدمات دیگرگونه داشتند و اینکه چگونه می توانند از خدمات پشت صحنه موزه اعم از آتلیه عکاسی، واحد اسکن و کارگاه مرمت بهره ببرند و یا اینکه چگونه می توانند به موزه کمک نمایند. حالا دیگر معنای موزه برای این دسته از مخاطبین مهمان تنها محل تماشا نیست، بلکه معنایی می شود که می توان با آن ارتباط دوسویه برقرار کرد. در چنین تعبیری موزه خود را به عنوان یک نهاد اجتماعی مطرح می کند که می تواند خدمات بیشتری را به مخاطبین خود بدهد. تنوع خدمات زمینه ارتباط بیشتر و پویایی موزه است. همین ارتباط و پویایی خود باعث می شود که موزه دچار جامد شدگی سیستمس و انسداد گفتمانی نشود بلکه چالش های مخاطبین به عنوان عناصر جامعه را دریابد و خود را نوسازی کرده و دست به تولید بزند. تولیدی که می تواند در رفتار سازمانی و یا خدمات و محصولات باشد.
کارخانه ای با تخصص های مختلف
البته تأثیر این برنامه ها تنها بر روی مخاطب نیست بلکه سوی دیگر یعنی خانواده موزه که شامل کارکنان بخش های مختلف موزه هست را هم تحت ـأثیر قرار می دهد. بسیاری از بخش های موزه کار خود را متخصصانه تلقی می نماید و این تخصص را دور از ارتباط با عموم می پندارند. همین پندار باعث می شود تا در این بخش های موزه به روی عموم بسته باشد. این تور بر آن بود تا درهای بسته بخش های پشت موزه را به روی عموم بگشاید. با این گشایش برای متخصصین این پرسش پیش می آید که چه رابطه ای می تواند میان تخصص شان و عموم وجود داشته باشد و دنیای تخصصی شان را چگونه باید به دیگران معرفی نمایند. با چنین دیگرگونی همه تخصص در دیده شدن همطراز می شوند و خود کاری که در موزه صورت می گیرد به نشانه ارتباطی تبدیل می شود. البته این نشانه برای متخصص و برای بیینده دارای یک معنا نیست. اما نشانه ایست که از سوی فاعل انسانی ساخته و گفته می شود و از سوی انسانی دیگر دیده ، دریافت و خوانده می شود. شناخت فعالیت های انسانی پشت صحنه موزه را همچون کارگاه می نمایاند. بازدید از فرآیند کارخانگی موزه محصول موزه را به محصولی فرآیندی تبدیل می کند. فهم همگانی از تخصص های پنهان و دیده نشده موزه، این تخصص را به سطح عمومی و اجتماعی شدن می کشاند و همین تغییر موقعیت به شکل مستقیم بر رفتار کارکنان و دانش شان تأثیر می گذارد.
بازی گرفتن شاکله ارتباطی تازه
بخش دیگری که برای شرکت کنندگان غیرمترقبه و حتا چالش برانگیز شد ” به بازی گرفتن مخاطب” بود. اینکه از آغاز تور وارد یک بازی می شدند. از انتخاب یک گروه بی آنکه بدانند در آن گروه چه برنامه و تمایزی نهفته است تا اینکه گاه دیگر باید لباس مخصوصی را می پوشیدند تا امکان ورود به فضایی را بیابند. مخاطبی می گفت: “من تمام مدت در این فکر بودم گروه دیگر کجاست و من چه بخش هایی را از دست داده ام.” این همان موضوعی است که رفتارهای نهفته اجتماعی و احساس های شخصی مخاطب را به موزه می کشد. مجموعه کنجکاوی ها، حسرت ها و حسادت ها که بیشتر از رابطه شخص با شیء موزه ای است و بیشتر به رفتارهای فرد با فرد دیگر مربوط است.
اینکه موزه مخاطب را به بازی می گیرد و ارتباط مخاطب با موزه از طریق مشارکت در این بازی محقق می شود، تجربه ای است که وابسته به ارتباطی فرآیندی است. همین تجربه و درک موزه در چنین گستره ای معنایی است که در این ارتباط ساخته می شود. این معنا امر ثابت و محصور شده در اشیاء و مجموعه ها نیست بلکه موضوعی سیال و حسی است که از حضور مخاطب حاصل می شود. “مکان – فرآیند” تصویری دیگرگونه از موزه است که می تواند به اجتماعی شدن بیشتر این پدیده کمک کند. این تصویر نمی خواهد در روایتی تاریخی شده بماند و یا اینکه بخواهد نقل ناقص واقعیت باشد بلکه نقطه توجهش به زمان حاضر و اکنون جامعه است. می خواهد موزه را با حیات جامعه و اعضاء آن پیوند بزند.
ابژه شدن موزه
در اینصورت موزه خود ابژه ای برای فهمیده شدن است. ابژه ای بزرگ که اجزای مختلفی در آن قرار گرفته است همانند یک متن. آنچه مخاطب در این ارتباط انجام می دهد تجربه متن است. تجربه ای که مترادف خوانش است. تبدیل موزه به یک متن و گفتمان آنرا از سطح یک مکان که دارای یک قرائت است دور می کند. قرائتی که خود موزه را یا دارای معنایی نمی دانست و یا آنکه معنایش را وابسته به روایت اشیائ می دانست. در این تعریف ” مکان – فرآیند” از موزه اما موزه به یک بستر تبدیل می شود که معنایش وابسته به حضور و احساس مخاطب است و آنچه در مرکز گفتمان قرار می گیرد خود مخاطب است و مخاطب در روایت سوژگانی خود، تجربه و حضورش را مترادف معنای موزه قرار می دهد، از اینرو موزه به موضوعی سیال تبدیل می شود. موزه به مثابه یک مجوعه از عناصر گوناگون شکل می گیرد که مخاطب هم یکی از عناصر مجموعه است اما عنصری کلیدی که در مرکز دایره ایستاده است و مجموعه را با خود حرکت می دهد، همانگونه که موزه مخاطب را به بازی می گیرد و بخش هایی را از خود پنهان و بخش هایی را عیان می سازد، مخاطب هم دارای حضور و غیاب می شود و بازی به عنوان مفصل بندی این گفتمان قرار می گیرد که مخاطب را با دیگر عناصر مجموعه پیوند می دهد. بازی با فضا، آثار و داده هاو شرکت کنندگان که زمینه جذب و پویایی است.
مهمترین کارکرد این خوانش و تجربه آن است که مخاطب را از محدودیت ها و روایت های همیشگی از موزه دور می سازد و این می تواند زمینه ای برای درک جدید و دریافت های تازه از داشته های موزه همانند آثار و مجموعه هایش شود. در کنار این تغییر دیدگاه موزه به سازمانی اجتماعی تبدیل می شود و حتا می تواند از ظرفیت های فردی مخاطبین برای خود استفاده کند و این با احساس صمیمیت و ادارکی از مخاطب است که او را با موزه به مثابه یک نهاد پیوند می دهد.