انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شیفته فلانری اوکانر هستم / گفتگو با آلیسون مور، نویسنده کتاب «فانوس دریایی»

مترجم: مستانه تابش

«فانوس دریایی» آلیسون مور که در ایران نیز با همین نام منتشر شده و مورد توجه قرار گرفته، در سال ۲۰۱۲ در فهرست نهایی جایزه «بوکر» قرار گرفت و توانست در سال ۲۰۱۳ جایزه برترین رمان «بنیاد ادبی مک کیتریک» را از آن خود کند. مجموعه داستانهای کوتاه او (خانه قبل از جنگ و داستانهای دیگر) نیز برای دریافت جایزه جهانی داستان کوتاه «فرانک اوکانر» نامزد شد. مور میگوید وقتی شنیده ناشرش رمان فانوس دریایی را برای داوری در جایزه بوکر فرستاده، از تعجب شاخ درآورده و هیچوقت فکر نمیکرده بتواند برای اولین رمانش نامزد دریافت چنین جایزه معتبری شود. از نظر بسیاری از مخاطبان، فهم داستانهای او مشکل است و بعضیها فضای کار او را با فیلمهای رومن پولانسکی، کارگردان بزرگ و صاحب سبک سینما، مقایسه میکنند. آنچه در ادامه آمده خلاصهای از گفتوگوی این نویسنده میانسال انگلیسی با وبسایت رسمی word factory لندن (بنیاد ملی تعالی داستان کوتاه) است.

شما تعدادی داستان کوتاه، رمان کوتاه و یک رمان بلند نوشته اید. آیا از داستان کوتاه به سمت رمان کشیده شده اید و ماهیچه های نویسندگیتان را تقویت کرده اید که وزنه های سنگینتری در هر کدام از این حوزه ها بردارید یا این فقط روند طبیعی کارتان بوده است؟

فکر نمیکنم اینطوری به ترتیب از یک حوزه به حوزه دیگر کشیده شده باشم. وقتی مشغول نوشتن رمان بودم همزمان داستان کوتاه هم مینوشتم. نسخه اولیه دومین رمانم را هم وقتی تمام کردم که داشتم روی چند داستان کوتاه کار میکردم. من فقط قصههایی را مینویسم که به ذهنم میرسند، حالا ممکن است یک داستان کوتاه باشد یا بلندتر از آن. من داستانهای کوتاهم را به عنوان یکجور تمرین برای نوشتن رمان، نمینوشتم.

قرار گرفتن در لیست نهایی جایزه بوکر چه تاثیری روی کارتان گذاشت؟

قبل از نامزد شدن، تعدادی داستان در مجلات و مجموعه های ادبی چاپ کرده بودم، اما اینکه رمانم چاپ شد، واقعا فوقالعاده بود. اگر جایزه بوکر نبود فکر نکنم کتاب «فانوس دریایی» تا این اندازه فروش میرفت که من بتوانم خودم را یک نویسنده حرفهای بدانم. قرار گرفتن در لیست نهایی این جایزه باعث شد مجموعه داستانهای کوتاهم نیز مخاطبانی پیدا کند که قبلا وجود نداشتند.

ویراستار شما، نیکلاس رویل، در عین حال کارگزارتان هم هست. میتوانید کمی راجع به فرایند ویرایش آثارتان و تاثیر نقش دوگانه نیکلاس روی نوشتههایتان توضیح بدهید.

وقتی مشغول نوشتن هستم، متن را ویرایش میکنم. با این حال دوباره آن را میخوانم و اصلاح میکنم. آنقدر این کار را تکرار میکنم که دیگر نمیفهمم دارم چکار میکنم یا چیزهایی را تغییر میدهم که قبلا ادیت کرده بودم. بعد با خودم فکر میکنم که وقتش شده که بس کنم! نیک اولین شخص مورد اعتماد من برای خواندن کارهای تمامنشدهام است. او میبیند که چه چیزهایی را جا انداختهام و چشمهای تیزبینی برای پیدا کردن اثباتهای علمی و استحکام بخشیدن به کار دارد؛ به همین خاطر هم نظراتش قیمت ندارد. ویرایش کردن یکجور دیالوگ است؛ بعضی وقتها حق کاملا با اوست اما گاهی هم پرسوجو و با دفاعیات من موافقت میکند و آن قسمت از داستان، همانطور که بود باقی میماند. من نیک را هم به عنوان ویراستار و هم به عنوان کارگزار دوست دارم.

نوشته های شما مرا یاد فیلمهای رومن پولانسکی میاندازد؛ عجیب و مبهوت کننده، بعضی وقتها وحشتناک، همیشه هیجانانگیز و حاشیهای، با حال و هوای مخصوص به خود و با تاکید بر واقعیتی که به رویا/کابوس طعنه میزند. این حالت هم در من و هم در فضای داستانهایتان – قلمرویی در متن نمایشنامه که کارگردان روی آن کار میکند – وجود دارد و همیشه برایم جالب بوده بدانم که آیا شما تئاتر یا سینما خواندهاید یا در این حوزه کار کردهاید؟

سوال جالبی است. من در دوران تحصیل در تئاتر جوانان فعالیت میکردم و در دانشگاه به عنوان یک موضوع فرعی، درام خواندم. وقتی فارغ التحصیل شدم چند کار ویدئویی انجام دادم و به نظرم میرسید که پیدا کردن فریمهای یک صحنه و بهخصوص ادیت کردنشان کار لذتبخشی است. مطمئنم همه این کارها در زمینه نوشتن الهامبخش من بودهاند؛ آن احساس رضایت را در ویرایش یک صحنه نوشته شده هم دارم.

وقتی توی یک جمع داستان میخوانید چه احساسی دارید؟ و به نویسندههایی که از این کار دچار اضطراب میشوند چه توصیهای میکنید؟

صحبت در جمع زمانی بزرگترین ترس من بود و باید با آن مقابله میکردم. بنابراین با دست و پای لرزان در چند جلسه سخنرانی و کتابخوانی شرکت کردم. گاهی وقتها نفسم را تو میکشیدم و تو میکشیدم و نمیتوانستم هوا را بیرون بدهم. ولی وقتی وارد داستان میشدم، آرامش میگرفتم. یاد گرفتم که قبل از شروع خواندن یک لحظه به خودم زمان بدهم و نفس بکشم و اینجوری اوضاع برایم خیلی بهتر شود. هنوز هم گاهی به لرزه میافتم ولی حالا از آن لذت میبرم و شنوندههای خوبی دارم که به همین خاطر باید از آنها تشکر کنم.

بهترین نصیحتی که درباره نوشتن به خودتان میکنید، چیست؟

بهترین نصیحت این است که اگر خود آیندهام در زمان سفر میکرد و به گذشته برمیگشت به منِ نوجوان میگفت که به جای نوشتن ایدههای داستانی روی یک تکه کاغذ و گذاشتنشان در یک جعبه کفش زیر تختخواب، باید واقعا شروع به نوشتن داستان کند.

قهرمانتان در دنیای داستان کوتاه چه کسی است و چه چیزی در نوشتههایش وجود دارد که مجذوبتان میکند؟

فلانری اوکانر عشق همیشگیام در میان نویسندگان داستان کوتاه است. داستانهای او خیلی واضح و روشن و پرطنین است. عجیب و غریب و در عین حال خیلی واقعی. ریموند کارور، جیمز لاسدون، آلیس مونرو و لوری مور نویسنده هایی هستند که داستانهای کوتاه مورد علاقه ام را نوشتهاند.

این مطلب در همکاری با مجله کرگدن منتشر می شود