انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شیزوفرنی شهری؛ مطالعات فرهنگی درباره فرهنگ شهری (مطالعه موردی: شهربرازجان)

یک: شهر و نظم ارگانیک: «سکونت گاه ها و بودباش های شهری مدرن غالبا در همان مکان های شهری سنتی برپا شده اند. و ممکن است چنین به نظر برسد که صرفا نتیجه گسترش و بسط تکامل همان شهرهای سنتی هستند.در حقیقت شهرنشینی و شهر گرایی مدرن مطابق با اصولی تنظیم و ترتیب یافته که کاملا متفاوت از اصولی هستند که شهرهای ماقبل مدرن از شهرک ها و حومه ها و مناطق روستایی دوران های پیشین جدا می سازد.» (نوذری، ۷۹، ۱۳۳) زندگی شهری و شهرنشینی از اواسط قرن نوزدهم سرشت کاملا متفاوتی به خود گرفت؛ چنان که رشد و شتاب سریع تفکر مدرن در خاستگاه های اشان، مدیون این نظم ارگانیک و همبسته بین معماری، روابط اجتماعی، مسکن، اشتغال، اوقات فراغت و دیگر کنش های درون شهری بوده است. امیل دورکیم؛ جامعه شناس فرانسوی معتقد است که: « شهرنشینی در دوران مدرن حرکت از همبستگی ماشین واره (مکانیکی) به همبستگی اندام واره (ارگانیکی) است که پیامد تقسیم کار فرایندی است که در واقع کلید جامعه شناختی زندگی مدرن به شمار می رود. » (نوذری، ۷۷، ۶۶) در کنار این زایش جدید زندگی، شاهد تبلور اندیشه های اومانیستی- انسان گرایی- دنیاگرایی، سکولار شدن، بوروکراسی و آداب شهرنشینی نیز بوده ایم که به شهر وجهه ای کاملا متفاوت از روستا می بخشد. در شهر، سوژه یا انسان از طبیعت یا ابژه جدا شده و زندگی مصنوعی ای را دنبال می کند. زندگی ای که همراه با تصاویر و ایماژهای گونه گون و متکثری است که باعث ایجاد ذهنیت و عقلانیت جدیدی می گردد، ذهنیتی که از مقولاتی عینی و تجسد یافته، شمایل یافته و عقلانیتی که بر مبنای محیطی سرشار از ماجرا، قدرت، هژمونی، شادی، تصاویر، رشد و دگرگونی لحظه ای انعکاس می یابد.

 

دو: شهر در ایران: « برخلاف ساحت فیزیکی شهر که تابع الگوی ناهمگونی از مدل های جهانی است، اما واجد فرهنگ متناسب با شهرنشینی نیست. در شهرنشینی ایرانی وادادگی، گروه گرایی، بی توجهی به حوزه خصوصی دیگری، لج بازی با قوانین مدنی، دوری از عقلانیت ابزاری و مفاهمه ای، توطئه پنداری و … به شدت موج می زند و تداعی بخش استیلای روح روستا نشینی در کالبد شهر است. شهر در ایران، کم و بیش عبارت از روستاهایی بزرگ دارد که مزین به عریض و طویل بودن خیابان و دیوار و برج و … شده است.» شهرنشینی در ایران همچون تمام کنش های مدرن، به دلیل حضور مسلط روح سنت زده ی بر ایرانیان، شاهد زایش فرزندی ناقص الخلقه و نامتوازن هست. ایرانیان به دلیل بحران متوالی طبیعی داخلی؛ چون خشکسالی و استبداد های دراز عمر و خارجی؛ چون هجوم و یورش های پیاپی مهاجمان بیگانه، اساسا در سپهر زیستی ای از هم گسیخته و فروپاشیده می زید، این هویت قومی و ملی هزارتکه و آش و لاش، بی شک در برخورد با دنیایی از مفاهیم جدید و مدرن، دچار نارسایی ها و سردرگمی هایی می شود که می توان این نارسایی ها را در چگونگی کیفیت شهر نشینی مردم ایران مشاهده نمود. البته شاید در برخورد با این دنیای عظیم مفاهیم مدرن، جوامعی چون ایران بتوانند براساس نظریه ی مانوئل کاستلز؛ اقتصاددان اسپانیایی تبار و نویسنده سه گانه «عصر اطلاعات» با رویکردی مبتنی بر «سازش و مقاومت»، زمینه های حضور خود را در مناسبات جهان معاصر مهیا سازند.

 

سه: برازجان و شهر: برازجان؛ مکانی جغرافیایی و تاریخی ست که در استان بوشهر در جنوب ایران قرار دارد و از دیرباز به مانند شهری درمیانه راه ها محسوب می شده است. شهری که همواره به مثابه نامکانی بوده که صرفا برای اقامت موقت مورد استفاده قرار می گرفته و وجود کاروانسرایی که در دوران جدید تبدیل به زندان شد، خود نشانی از نامکان بودنش دارد. برازجان؛ شهری ست که تاریخش برآن سنگینی می کند است. برازجان؛ روستایی بزرگ که در دام توهم شهربودگی افتاده است. این مکان که مختصات نسبی جامعه بسته را دارا می باشد، همواره در درون خود نیروی دافعه ای را باز تولید کرده است که همواره تبدیل به دلیل و برهانی برای برگشت به موقعیت سنتی و استبداد زده ی پیشین خود شده است( فرار مغزها و…) برای اثبات شهر نبودگی برازجان به مثابه ی یک جامعه هژمونیک و «آش شله قلمکار»، در ادامه به برشمردن حوزه های خاص فرهنگی در برازجان می پردازم که به گونه ای حاصل تجربه زیسته نویسنده در مواجهه ای بیست ساله می باشد و در این نگرش از روش شناسی زیر برخوردار می شوم.

چهار: روش شناسی: این مقاله با صورتی بریکولاژگونه تحریر شده است تا علاوه بر این که واسازی و واپاشی فضای شهری را تحلیل می کند هم چنین صورتبندی آن نیز متضمن همان ایده ی دریدایی “زبان واپاشیده و واسازی شده” نیز باشد، به همین دلیل شکلی منظومه ای همچون آثار فریدریش نیچه و والتر بنیامین به خود گرفته است. چه بسا نقطه عزیمت این مقاله از همین نکته ی روش شناختی نیز برآید که بریکولاژنویسی دلالت بر برساخت گرایی و ضد ذات گرایی دارد (گلیکز، ۸۸) و طبق این دیدگاه نیازی به ایجاد مرکزی جدید، مرجعی برتر، منشا یا حقیقت نیست (منظور همان شکل کلاسیک مقاله نویسی). این دیدگاه خلاقیت و نوآوری را هم برمی انگیزد و راه های جدیدی را برای کنار هم قراردادن مطالب و تحلیل های فرهنگی ممکن می سازد. از همین رهگذر با مرکز زدایی کردن از زبان و ساختار، متذکر می شویم که چه بسا تنها روایت از فضایی نامکان و ازهم گسیخته همین شکل منظومه نویسی باشد که در کولاژهای خود چه بسا بتواند به بازنمایی انتقادی فضای شهری یاری رساند.

 

الف- بهداشت و محیط زیست: شیوع بیماری ها به طور مقطعی و موقتی در یک مکان، حاصل مهیا بودگی فضای زیستی آن می باشد که به یکباره شاهد بیماری خیل عظیمی از افراد می باشیم(همانند شیوع بیماری های طاعون، وبا و … در زمان های بسیار دور). فضا به دلیل در حال ساخت بودن – چه بسا نظریه “جامعه کوتاه مدت و کلنگی”؛ محمدعلی همایون کاتوزیان را به یاد آورد- ، مجاورت با آب های روان در کوچه ها، گل و خاک و سنگ و هوای مرطوب همگی شرایطی را مهیا می کنند که ویروس ها و میکروب ها رشدیافته و بیماری همگانی را موجب شوند. محله های قدیمی، کوچه های خاکی مملو از آشغال، نبود درک پاکیزگی از محل زندگی و تصنعی بودن رفتارهای بهداشتی، متن زندگی برازجان را پر از حاشیه های اپیدمیک تهاجمی و بیمارگونه کرده است. محیط زیست زندگی شهری در برازجان نیز مملو از صداها، صحنه ها ، تصاویر و … نامتوازن و سادیستی -دگر آزاری- است، ایماژهایی که هر فردی را دچار سردرگمی و گیجی می کند، صدای گاز دادن موتور، عدم رعایت قواعد رانندگی، دعواهای خیابانی، آلودگی رها شده ی موجود در خیابان ها و… همگی فضایی را متبلور نموده است که فضا را ملتهب نشان می دهد. عدم وجود هماهنگی بین ساختمان ها، رنگ ها، جنس آن ها ما را با فضایی کایوس وار(هرج و مرج) از شهر مواجه کرده است.

ب- دانشگاه: توهم توسعه یافتگی در حضور ساختن دانشگاه در شهرها و شهرستانها، تمام کشورهای در حال توسعه را فرا گرفته است. در برازجان شاهد راه اندازی دانشگاه هایی هستیم که چون موجودی متعین، ضرورت حضور آن را درک نمی کنیم، که فقط راه اندازی خود را بدون پیش نیازهای ضروری متصور هستند. آیا نشر و تولید دانش، آنقدر در برازجان فربه بوده که نیاز به احداث و راه اندازی دانشگاه برای هدایت شدن آن به وجود آمده باشد؟ حال بعد از راه اندازی آن، چه چالشی حل شده و یا گسل فکری ای پر شده است؟ و یا حتی با ایجاد دانشگاه، ما شاهد زایش گسل در دانش و دانایی امان شده ایم؟ آیا دانشگاه ما را به جهل و نادانی امان اشارت می دهد و یا توهم دانایی و توسعه یافتگی به جای آن تبلور یافته؟ آیا وجود دانشگاه توانایی مبدل کردن جامعه بسته و مکانیکی برازجان را به جامعه ای باز و تولید گر دارد؟ و خیل عظیم پرسش های دیگر که من را به تردید انداخته است و عقلانیت ابزاری حاکم بر اینگونه فضاها همواره استدلال می آورد که: “دانشگاه بیاید باعث پیشرفت می شود و وضع مالی مان بهتر خواهدشد.” که این از کارکرد مکانیکی دانشگاه در نامکانهایی حکایت می کند که دچار شیزوفرنی معنایی شده و صرفا کالبد دانشگاه حضور دارد و هرآنچه که درونش ریخته اند چیزی جز نقیض ساخت اینچنین فضاهایی نیست.

جیم- کتابفروشی: یکی از معیارهای رشد فکری و فرهنگی هرجامعه شهری ای، میزان حضور فعال و مؤثر کتابفروشی ها و روزنامه فروشی ها در عرصه عمومی آن می باشد. برازجان آیا کتابفروشی ای با کارکرد انتقال مفاهیم عمیق شهروندی و کاربرد در حوزه های فردی و روابط اجتماعی و نه کتب آموزشی ـ کنکور یا نشریات زرد (که تلویزیون کارکردی وسیع تر از این ها دارد!) در خود دارد؟ و یا حتی توانسته است در دوره ای طولانی تداوم حیات داشته باشد؟ چه بسا این نوع کتابفروشی ها بطور قلیل و بی نهایت اندکی باشند ولی آیا برای مکانی با این همه جمعیت و ادعاهای فرهنگی ـ دانشگاهی ، کافی ست؟! تفاوت ماهوی کتابفروشی های چندین دهه پیش را می توان طی پژوهشی با کتابفروشی های حاضر تبیین نمود و همچنین می توان این تغییر و تحولات انضباطی و جزم گرایانه را به عقبگرد از رویای شهر بودگی برازجان تفسیر کرد. کتابفروشی های متفاوت با کارکرد مدرن، یک یک تعطیل شدند یا ورشکسته شدند و امروز هیچ کتابفروشی متفاوتی جز همین نوشت افزار فروشی ها در این شهر وجود ندارد و جالب اینکه در غیاب آن کتابفروشی های متفاوت، مغازه های نوشت افزار فروشی و کتب کنکور، خود را کتابفروشی نامیده اند و همین درون خود شیزوفرنی معنایی ای را صورتبندی کرده که تفکر را به تعطیلات (به زعم داریوش شایگان) فرستاده است.

دال- مطبوعات: در برازجان برای سال های مدیدی نشریه ای به طور محلی و وزین طبع نشده بود اما از همین سال های نزدیک (۱۳۷۷)که توهم شهربودگی و فضای بازسیاسی کشور، برخی افراد را برآن داشت تا اقدام به انتشار نشریات محلی نمایند. فضای رکود و رخوت در برازجان، حاکم بودن اندیشه طایفگی، مدیریت سنتی و خانوادگی بر نشریات و توهم قدرت مطبوعاتی ها، ما را و مطبوعات ما را بدان سوی رهنمون شد که هیچ نشریه ای در برازجان دارای هیات تحریریه منسجم و حرفه ای، تولید عکس و گزارش خبری و ارائه اندیشه هایی برای شهروند شدن و شهرشدگی برازجان نباشد. مطبوعات برازجان بعد از یک دهه فعالیت در بهترین حالت ممکن؛ صرفا به باز تولید اندیشه های ما قبل مدرن و مکانیکی با ابزارهای جدید و نو می پردازند و این مجددا در لباسی مدرن همان «دعواهای نعمتی/حیدری» را بازتولید کردن است. ابزاری که خود باید در فراروی از این مطلق انگاری ها دخیل باشد به چیزی مبدل شده که آتش و حرارت این جنگهای زرگری را، خود، شعله ورتر می کند.

ها- سینما: داستان سینما در برازجان از فرط تراژیک شدن، وجهی فکاهی(به زعم کارل مارکس) یافته است. برازجان؛ جایی که از شبه مدرن بودگی دهه های چهل و پنجاه شمسی به مکانی مشوش و ناموزون دهه های هفتاد و هشتاد تقلیل یافته است. سال های دور ( ۱۳۴۵) در برازجان شاهد راه اندازی سینما و اکران فیلم های مختلفی بودیم اما این مفهوم و کنش مدرن، عمرکوتاهی داشت. برازجان مکانی برای تداوم حضور این ابزار و ایماژهای مدرن نبود و نیست. ادعای شهربودگی در نبود حتی یک سالن سینما اندکی کمیک و به مقدار زیاد هجو آمیز به نظر می آید. سالن های سینما و تئاتر یک یک، مخروبه شدند و این به گمانم سرانجام ایده های مدرنی ست که در فضاهایی می خواهد ببالد که درهم بودگی و مشوش بودگی فضای شهری، همه چیز را جوانمرگ می کند. فضای شیزوفرنی که خودش نیاز به امر مدرنی چون سینما را ایجاد می کند اما مجددن خودش با دست های خود آن را سرکوب و جوانمرگ می کند.

واو- کافه و کافی شاپ: کافه؛ محلی سنتی برای دیدار و حضور افراد در کنار هم بوده و بدیل- جایگزین- مدرن این مکان؛ کافی شاپ می باشد. ادعای این نوشته نبود کافی شاپ در برازجان حتی نیست! بلکه این پرسش آن را در برگرفته که چه شده حتی کافه های سنتی نیز برچیده شده اند؟ به غیر از یک یا دو کافه، چه بر سر مردم برازجان آمده است که حتی وجه سنتی بودگی اشان را هم فراموش و گم کرده اند!؟ براساس کدام دریافت از زندگی، برازجانی ها دیگر نیاز به حضور و دیدار در کافه ندارند؟ در کنار این کافه ها، اوضاع مهمان سراها و مهمان پذیرها نیز بهتر نیست و آنها هم در حال دست و پازدن درین گرداب فرهنگی ازهم پاشیده ی برازجان هستند. دیالوگ و گفتگو از شهر رخت بربسته و فضایی صورتبندی شده است که افراد از حضور در کافه ها صرف نظر می کنند و تن به مونولوگی در تمام لحظات و در تمام فضاها می دهند. در فضایی مملو از آدم های موبیوس وار و جداجدا، که همگی درحال تک گویی اند، چیزی جز فضایی شیزوفرن شکل نمی گیرد که حتا این روابط پاره پاره تا درونی ترین روابط انسانی اش نیز سرایت می کند.

ز- توالت و حمام عمومی: داستان این دو را می توان از روی داستان کافه ها در برازجان تقریر کرد و احساس تراژیکی با مایه هایی از طنز در آن سراغ گرفت. از وجهی دیگر این مکان ها در هر شهری نمود و بروز میزان احترام به دیگری، غیریت و مهمانان را حکایت می کند. در صورت نبود آن میزان بی اهمیتی به نیازهای اولیه و حیاتی دیگران را نیز نشان می دهد. برازجان در این پیوستار اهمیت تا بی اهمیتی، جایی را اشغال می کند که به عدم درک حضور دیگری می تواند متهم شود. اینقدر فضای شهری را مونولوگ ها تصرف کرده اند که جایگاهی برای دیگری، قابلیت تعریفش را ازدست می دهد.

حا- گروه های دوستی: این گروه ها اساسا با قراردادن یک گرانیگاه چه به طور اهداف هنری، ورزشی، اقتصادی، و … و چه بطورتکثری از این اهداف، تشکیل می شوند. افراد عضو درین گروه ها ، تمام تلاش خود را برای نیل و نزدیک شدن به هدفشان صرف می کنند و اغلب مدتی طولانی در کنار هم به سوی آن هدف ها در حرکتند. برازجان و گروه های دوستی مؤثر- به آن معنا که اثر گذاری آن را بر مقولات شهری و شهربودگی ببینیم.- دو قطبی هستند که همواره یکدیگر را دفع می کنند؛ چراکه این دو در سپهر زیستی ای گذران می کنند که هر دو حکایت گر داستان های بی ضرورتند، هردو داستان های زنگار گرفته ای را از سالیان دور تعریف می کنند که کودکان و جوانان امروزش، احساس نیازی به آن در شهر بودگی اش پیدا نمی کنند. گروه های دوستی ای هم که اگر شکل بگیرند همواره با محوریت توتم هایی سنتی شکل می گیرند و یا اگر نشانه ای شهری مدرن را درخود داشته باشد همواره به جوانمرگی و کشتار منتهی می گردد؛ منظور تصادفهای موتورسواری و یا نزاعهای مسلحانه است که هردو با محوریت ابزارهای مدرن، نتایجی را به بار می آورد که همان ازهم گسیختگی و شیزوفرنیک شدن فضای شهری را به همراه دارد.

طا- تشکل های غیردولتی: گویا درین نوشتار انتقادی، توقعات و انتظارات عقلایی را باید بسط می دادم اما این تشکل های غیر دولتی ـ غیرانتفاعی به دلیل حضورشان درین فضا – برازجان- مرا واداشت که حتی نشانه های مدرن ترین و متأخرترین اتفاق در حوزه عمومی/ شهری کشور را در برازجان نیز باز جویم. تشکل های غیردولتی نیز مانند سینما و ابزارهای دیگر در برازجان بدون درک ضرورت های شان روئید، اندکی شکوفه داد و سپس پژمرد و به محاق رفت. بی شک هنگامی که نقش و مسؤولیت اجتماعی یک کنش و نهاد در شهر شدگی جایی تعریف نشده باشد، این محاق قابل توجیه خواهد بود. سازمان های غیردولتی ای که در بستری از نگره های اتهام برانگیز و خواسته های شهرگرا صورتبندی شد، در برازجان به سرعت منحرف شد و کارکردهای مدرن خود را فراموش کرد و یا به تعطیلی کشیده شد و یا استحاله ای در خود صورت داد و همانگویی نظم نمادین سنتی ای شد که ملبس به افزارهای مدرن بود. وظیفه و مسئولیت شهروندی سریعا مبدل به تکلیف شهرگرایانه ای شد که به بازتولید استیلای قدرت سنت می پرداخت.

یا- خیابان ها، پاساژها و پرسه زنی: ادعای شهربودگی در جایی که هنوز بعد از چند دهه زیست، فقط یک خیابان اصلی و یک بازار اصلی دارد و دیگر فضاهای شهری به طور پیرامونی شکل گرفته اند، ادعای گزافی است. هنوز با توجه به وسعت یافتگی برازجان، یک بازار وجود دارد و بازارچه های محلی در مناطق پیرامونی وجود ندارد. در همین فضای شیزوفرنیک، پاساژها هم محل ارائه دهنده ی ایماژهای مدرن، اساس ابزاری مدرن است که در سال های اخیر تب ایجاد آن بالا گرفته است، اما از آنجا که ضرورت و دلیل بنیادین ایجاد آن هنوز برای افراد تبیین و درک نشده است، درین حوزه نیز می توان تردیدی برای اثرگذاری بر روند شهرشدگی برازجان روا داشت. پرسه زنی نیز آن چنان که در جوامع سنتی به عنوان ولگردی و بیکاره گی تفسیر می شده است. همچنان تفکر غالب در میان برازجانی هاست. اما با توجه به حضور تصاویر و تکثر دنیاهای موازی در شهر، پرسه زنی؛ خلق فردیت و تعمیم آن به فضای بیرونی و در نتیجه آفرینش شهر می باشد، فرد با پرسه زنی خود در شهر، خود آفرینش گر فردیت خود و محیط زندگی خود می شود. این پارادوکس و تضاد، بین ساخت انبوه پاساژها- محیط – بدون حضور اندیشه ی مؤثری برای مواجهه با آن – فردیت- چگونه قابل تأویل می باشد. مجددا با همان کالبدی مواجه می شویم که پاساژ دارد اما پرسه زن ندارد یا پرسه زنانش؛ ولگرد خوانده می شوند و حتا در برخی موارد با برخورد قانونی مواجه می شوند.

کاف- سرمایه اجتماعی: «شبکه ی اعتماد» بین افراد به طور خرد و بین گروه ها به طور کلان، ایجاد کننده ی سرمایه اجتماعی می باشد به دیگر سخن، اگر در تعامل های اجتماعی با هم در ارتباط هایی برقرار کنیم و پاسخ های مورد انتظارمان را دریافت کنیم و نسبت به هم خوش بین شویم. ذخیره اجتماعی شکل می گیرد و وقتی این ذخیره ها را با هم مبادله کنیم، سرمایه اجتماعی پدیدار می شود سرمایه اجتماعی به عنوان یکی از ضرورت های رشد شهر و تصور شهروندی در جوامع مدرن است.(رنانی، ۸۶، ۵۵) پرسشی که پیش می آید این است که ادعای شهربودگی برازجان در کدام شبکه ی اعتماد اجتماعی معنا می یابد؟! آیا این سرمایه اجتماعی به صورت ارگانیک در شهر جاری می باشد؟ که این هم در جایی که مونولوگ و افراد تک افتاده همان معنای اجتماعی را شکل می دهد که وجدان جمعی برایش متصور نیست. اجتماع دقیقا ازجمع تک تک افراد حاصل می آید و هیچ کم یا زیادی را معنا نمی بخشد. برازجانی ها اساسن به هم ظنین هستند و در این فضای فروپاشی شده، معنای دیگری؛ چیزی جز دزد، ناکس، فریبکار، حقه باز و… نخواهد شد.

لام- تورم حباب جمعیتی و گستردگی: توهم توسعه یافتگی در جوامع مختلف به مهاجرت افراد از روستاها به شهرها کمک می کند و در عدم افزایش منابع تولیدی در شهر و حتی کاهش منابع تولیدی در روستاها، شاهد افزایش در میزان در خواست و تقاضاهای پاسخ نیافته مصرفی می شویم، و از طرف دیگر تورم وسعت و گستردگی درین جوامع به طور کاملن بدوی و غیر ارگانیک، شاهد ایجاد گونه ای از معماری، پوشش افراد، نام آنها و کنش ارتباطی بین آنها می شود که به طور کمیک و طنزآمیزی غیر قابل تحمل است، نامتوازن بودگی و عدم همبسته بودن این ایماژها، تصاویر، عناوین و مکان ها؛ برازجان را در وضعیت فروپاشیدگی شهری قرار داده است.

 

پنج: شهرشدگی( شهروندی ) و ضرورت شکستن شالوده های توهم زای شهرگرایی: به تمام این نکاتی که در بالا ذکر گردید مؤلفه هایی چون همایش ها، احزاب، انتخابات، فضای مجازی و … را نیز می توان به این کهکشان نامتوازن و در حال فروپاشی اضافه نمود و نیز می توان با درک ضرورت از هم پاشیدن توهم توطئه، توهم شهر بودگی، توهم مرکز بودگی، توهم توسعه یافتگی، توهم خود برتربینی، توهم « هنر نزد برازجانیان است و بس» و غیره، به جایگاهی قدم گذارد که رها از هر پسوندی و پیشوندی، به عنوان یک «فرد»، «جامعه» و «شهر»، توانایی بالقوه خود را در شهروند شدن مصرف نمود و از دام شهرگرایی به در آمد. – آنگاه است که مردم و افراد با هر نوع تفکر فردی و خاص خود می توانند در کنار انگاره های مدرن شهر بودگی به صورت متکثر زیست کنند. به اعتقاد من برازجان به مثابه ی یک واژه تاریخیت دار، نیاز به شالوده شکنی و تکان عظیم ماهیتی دارد تا از پس توهم های هزارساله شهربودگی توان زایش زیست شهروندی و شهری را داشته باشد. به بیان یک ضرب المثل چینی: « اگر فرزندان از والدین خود بهتر نشوند، هر دو بازنده اند.»؛ برازجان گویا در ورطه ی واقعیت بازندگی افتاده و فرزندانش هیچ کدام نه دارای سینما ، کافه ها … که حتی ضرورت دارا بدونش را درک نکرده اند.
منابع

نوذری، حسینعلی (۱۳۷۹)، مدرنیته و مدرنیسم، چاپ اول، تهران: انتشارات نقش جهان.
رنانی، محسن(۱۳۸۶)، «سرمایه اجتماعی»، ماهنامه پژوهشی- سیاسی- اجتماعی آئین، شماره ششم. نوروز.
گلیکز، مری(۱۳۸۸)، درسنامه نظریه ادبی، ترجمه جلال سخنور و…، چاپ دوم، تهران: نشر اختران.
Paradox_hesam@yahoo.com

این مطلب متعلق به ویژه نامه شهر و فرهنگ است.

http://anthropology.ir/publication/10240