انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شهر به‌مثابه خانه: زندگی روزمره در فضای شهری

یکی از مهم‌ترین پیامدهای بودن در فضای میان ساختمان‌ها، پیاده‌محوری و حضورپذیری فضای شهری برای انجام فعالیت‌های روزمره، خاطره‌مندی شهر برای شهروندان است. افراد با حضور در شهر، با آن رابطه عاطفی برقرار می‌کنند و درنهایت، تصاویر ذهنی‌شان از شهر باعث می‌شود با آن احساس یگانگی داشته و خود را در آن به‌جا ‌آورند.

به سال ۱۹۶۸ فیلسوف و جامعه‌شناس فرانسوی، آنری لوفور،‌ نظریه‌ای را مطرح کرد که سرنوشت بسیاری از شهرهای جهان را تغییر داد. او در نقد مارکسیستی خود به نظام سرمایه‌داری، زندگی روزمره مدرن شهری و فضاهای شهری حاصل از فرایندهای تولید انبوه ساختمان‌ها، از مفهوم «حق به شهر» صحبت کرد. نظریه او بلافاصله به‌مثابه یکی از خواست‌های انقلابی پس از جنبش دانشجویی-کارگری مه ۱۹۶۸ محوریت یافت. گویی خواست انقلاب با این نظریه تا حد زیادی محقق می‌شد. نظریه حق به‌ شهر لوفور بر دو رکن اساسی استوار است: نخست اینکه شهروندان نسبت به فضای شهری احساس تملک داشته باشند و دوم آنکه شهروندان در فرایندهای طراحی، اجرا، ساخت، بهره‌برداری و ارزیابی پس‌ازآن و درمجموع تولید فضای جمعی حضور داشته باشند.
لوفور در پاسخ به این پرسش که فضای اجتماعی چگونه تولید می‌شود؟ سه فرایند دیالکتیکی درهم‌تنیده را مطرح کرد که از یک‌سو عبارت‌اند از «پرکتیس فضایی»، «بازنمایی فضا» و «فضای بازنمایی‌شده» و از سوی دیگر ناظرند به «فضای درک‌شده»، «فضای تصورشده»‌ و «فضای زیسته». او این سه بعد را سه لحظه‌ حیاتی از تولید فضا نام می‌نهد. ازاینجا می‌توان نوعی نگاه نشانه‌شناحتی و پدیدارشناختی را در اندیشه او ردیابی کرد. نشانه‌هایی که «در فضا بودگی» را دلالت کنند و تجربه‌ای که مبتنی بر حضور انسان در فضاست. او مفهوم شهروندی را در ارتباط انسان‌ها با فضای شهری تعریف می‌کند و شهر را سازوکاری می‌پندارد که اصالت وجودی‌اش، پیوند دادن انسان‌ها با هم و نه جدا کردن‌شان از هم است. امری که در شهرسازی مدرن با غلبه حضور خودرو بر انسان به حد افراطی تشدید شده بود و مقیاس تعریف شهر،‌ استحاله مکان در زمان بود و فاصله‌ای که با خودرو پیموده می‌شد نه با پای پیاده.
چهار سال بعد، به سال ۱۹۷۲ معمار و شهرساز دانمارکی، یان گل، بر اساس ساختار اندیشه‌ای که پس از نظریه حق به شهر همه‌جا مطرح شده بود، نظریه «زندگی میان ساختمان» را مطرح کرد. او فضای زندگی را میان ساختمان‌ها و نه درون‌ آن‌ها پیشنهاد داد. یان گل در نظریه فراگیر و تأثیرگذارش، مطرح می‌کند که انسان‌ها برای در طول حیات خود سه نوع فعالیت انجام می‌دهند. ۱. فعالیت‌های اجباری که انجام آن‌ها برای امرارمعاش و گذران زندگی ضروری است؛ ۲. فعالیت‌های اجتماعی که افراد برای حضور در مراسم، مناسک، رویدادهای فرهنگی و جمعی اقدام به انجام آن‌ها می‌کنند و ۳. فعالیت‌های اختیاری که افراد برای انجام‌ آن‌ها نیازی به خارج شدن از خانه و حضور در فضای شهری ندارند. تئوری یان گل بر این اصل استوار است که شهر واجد کیفیات و فضاهای حضورپذیر باشد به‌نحوی‌که شهروندان برای انجام فعالیت‌های اختیاری، حضور در فضای شهری را بر ماندن در خانه ارجح بدانند.
اما ضرورت تحقیق این ایده چیست؟ چگونه می‌توان شرایطی را به وجود آورد تا شهروندان برای انجام فعالیت‌های اختیاری فضای شهری را مطلوب بدانند؟ پیاده‌سازی این ایده در دو زمینه قابل‌بررسی است. نخست آنکه فضای شهری باید برای انجام فعالیت‌های روزمره مثل استراحت کردن، انجام کارهای شخصی با لپ‌تاپ، مطالعه کتاب یا روزنامه،‌ خوردن وعده‌ها یا نیم‌وعده‌های غذایی و … امکانات مناسبی را در اختیار شهروندان قرار دهد و در اصطلاح حضورپذیر باشد و دوم اینکه شهروندان در فضای شهری احساس امنیت، آرامش و آسودگی داشته باشند. زمینه نخست، امری مدیریتی و سازمان‌دهنده است و زمینه دوم، امری اجتماعی است. معماران و شهرسازان در زمینه نخست وظیفه دارند شرایط و امکاناتی را ایجاد کنند تا فضا برای حضور افراد بالاترین سطح استانداردهای کیفی فضا را تضمین کنند؛ اما در حوزه امنیت اجتماعی، موضوع پیچیدگی‌های فرهنگی و بار تاریخی خاص خود را به دوش می‌کشد. پژوهش‌های اخیر نشان می‌دهد که ایرانیان همچنان همسو با تجربه زیسته تاریخی، حضور در فضای امن خانه را به حضور در فضای شهری ترجیح می‌دهند. این امر باعث شده است پروژه‌های طراحی شهری که زمینه را برای حضور افراد برای انجام فعالیت‌های اختیاری فراهم می‌کند، اغلب موفق نباشد.
پژوهش‌های قیاسی جامعه‌شناسان که نمونه‌های موردی خود را سرزمین‌های شرقی و غربی انتخاب کرده‌اند به این نتیجه رسیده‌اند که انسان غربی در روابط اجتماعی با افراد مختلف بدون درگیرشدن درونی می‌تواند رابطه‌ای سطحی و عام برقرار کند. این قابلیت متضمن ایجاد روابط در عرصۀ عمومی بسیاری از شهرهای غربی است. برای آنکه فردی بتواند از عرصۀ روابط سطحیِ اجتماعی به عرصۀ روابط خصوصی برسد فرایندی بلندمدت را باید سپری کند. خوش‌رویی ظاهری غربی‌ها در روابط هرروزه‌شان ناشی از این خصوصیت فرهنگی است.
اما انسان سنتی شرقی به‌سختی می‌تواند رابطه‌ای سطحی برقرار کند. وی در حضور افراد غریبه، راحت نیست. به همین سبب عرصۀ عمومی شهر در شهرهای شرقی و سنتی موفق نیست مگر در مواردی که روابط خانوادگی یا قبیله‌ای حاکم باشد. در ایران روزهای تعطیل معمولاً خانواده‌های نزدیک و دور با یکدیگر به‌صورت دسته‌جمعی به گردش، پیک‌نیک و کوه‌نوردی می‌روند؛ اما ورود به عرصۀ روابط سطحی اجتماعی برای انسان سنتی شرقی بسیار سخت صورت می‌پذیرد. از طرفی، زمانی که رابطه با فرد غریبه پذیرفته می‌شود عبور از عرصۀ روابط سطحی اجتماعی به عرصۀ روابط خصوصی به‌راحتی و سرعت انجام می‌شود. افراد پس از مدت کوتاهی شناخت توسط فرد شرقی در معرض تبادل خصوصی‌ترین اطلاعات قرار می‌گیرند؛ بنابراین، مسئله اعتماد و سطح آن، مهم‌ترین چالش اجتماعی پیش ‌روی حضورپذیری و سرزندگی فضای شهری است.
از طرف دیگر، کیفیت‌های برتر مکان به نفع جامعه است. عرصۀ عمومی شهرها در ایجاد کیفیت زندگی برای مردم نقش مهمی ‌دارند. ما همواره در جست‌وجوی منظر زیبا، دسترسی به فضای طبیعی و شنیدن صدای پرندگان هستیم. این حقیقت که اگر من از فضای عمومی ‌بهره می‌برم شانس تو را برای دریافت این خدمات کمتر نمی‌کند به مقدار زیادی عناصر جمعی مکان را جذاب‌تر از مکان‌های دیگر می‌کند. عرصۀ جمعی به‌عنوان مکان‌هایی برای کار، ملاقات و زندگی هرروزه و توسط همه مورداستفاده واقع می‌شوند. فضاهای با کیفیت بالاتر رفتارهای مناسب‌تری را می‌طلبند. موضوعات بوم‌شناسانه و اقتصادی همواره در دنبالۀ یکدیگر تعریف می‌شوند. مالتی فابر عقیده دارد بوم‌شناسی در ادامۀ اقتصاد می‌آید و تمرکزش بر طبیعت و عدالت است.
سؤالی که ممکن است در این مورد مطرح شود اینکه بر چه استدلالی فضاهای شهری در ایران را فاقد سرزندگی لازم می‌دانیم؟ شاید به این امر استناد شود که عموماً فضاهای جمعی که مثلاً در تهران می‌توانیم به بوستان‌های شهری، فضاهای باز مراکز محله، پل طبیعت و … اشاره کنیم، معمولاً پر از جمعیت هستند و مردم در فضاهای شهری حضور دارند. در پاسخ باید توجه داشت که حضور در عرصه‌های شهری در ایران زمان‌مند و مکان‌مند است و نیز فعالیت‌های صورت‌گرفته در آن، ذیل رده‌بندی فعالیت‌های اجتماعی قرار می‌گیرند. حضور در مراسم مذهبی مانند عزاداری ماه‌های محرم و صفر، برپایی جشن‌های مذهبی و ملی، حضور در بوستان‌ها همراه با خانواده جهت صرف شام و تفریح در عصرهای فصل بهار و تابستان و … در دسته فعالیت‌های روزمره قرار نمی‌گیرد. همچنین شلوغ بودن بوستان‌ها در طول روز، ناشی از ازدحام جمعیتی است که در میان فعالیت‌های اجباری روزمره خود، جهت استراحت چنددقیقه‌ای وارد پارک می‌شود. این ازدحام جمعیت، مترادف با باهم بودگی اجتماعی در فضای شهری آن‌طور که لوفور و یان گل مطرح می‌کنند، نیست.
بودن در فضای میان ساختمان‌ها، پیاده‌محوری و حضورپذیری فضای شهری برای انجام فعالیت‌های روزمره، پیامدهای مثبت اجتماعی در پی دارد که ازجمله مهم‌ترین آن، خاطره‌مندی شهر برای شهروندانش است. افراد با حضور در شهر، با آن رابطه عاطفی برقرار می‌کنند و تجربه زیسته آنان خاطرات فردی و اجتماعی‌شان را شکل می‌دهد و درنهایت، تصویر ذهنی آنان از شهر به نحوی شکل می‌گیرد که افراد با شهر احساس یگانگی داشته و خود را در شهر به‌جا می‌آورند. این امر همان مفهوم هویت‌مندی و احساس تعلق به مکان است که مهم‌ترین سرمایه اجتماعی برای هر شهر و درنهایت برای هر کشور است.

این مقاله پیش‌تر در نشریه کوچه شماره ۲ منتشر شده است.