انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شهر از منظر یک راننده تاکسی

شهر از منظر یک راننده تاکسی

نگاهی به فیلم Taxi driver ساخته Martin Scorsese

فیلم راننده تاکسی (Taxi Driver-1976) اثر فاخر مارتین اسکورسیزی (Martin Scorsese) و به نویسنگی پل شریدر (Paul Schrader) یکی از آثار مهم و ماندگار تاریخ سینمای شهری است؛ به طوری‌که با وجود گذشت چهار دهه از اکران آن، همچنان از محبوبیت باثباتی برخوردار بوده و با امتیاز ۸.۳ در سایت IMDB، رتبه ۱۰۴ را بین ۲۵۰ فیلم برتر جهان از آن خود کرده است.

فیلم برشی است از زندگی تراویس بیکل (Travis Bickle) سرباز نیروی دریایی جنگ ویتنام که بعد از جنگ به شهر نیویورک بازگشته و فساد موجود در شهر او را به مرز جنون می‌کشاند، جنونی که در نهایت به او جرئت یک انقلاب شخصی را اعطا می‌کند. راننده تاکسی در بستر شهر نیویورک روایت می‌شود، نیویورکی که در دهه ۷۰ میلادی وضعیتی به مراتب متفاوت از کلان شهر مدرن امروزی داشته است؛ شهری که همه جور خلافی در آن به چشم می‌خورد . گفته شده است رکود صنعتی و اقتصادی آمریکا و رواج اعتیاد باعث شده بود انواع فساد در شهر نیویورک آشکار شود، از جمله روسپی‌گری، تجاوز به عنف، تجارت مافیایی سکس، دزدی و غارت اموال و حتی قتل‌های زنجیره‌ای. نکته‌ی قابل توجه اینجاست که همانطور که تراویس در یکی از سکانس‌های فیلم اذعان می‌کند: “پلیس‌ها هیچ غلطی نمی‌کنند”. پلیس نیویورک که قادر به کنترل بهینه شرایط نبود، در برابر این حجم از فساد عملکرد جامعه شهری نقشی منفعلانه ایفا کرده و همین اختلال در عملکرد موجب تشدید مشکلات مربوط به مواد مخدر ( و طبیعتاً سایر جرائم) در این شهر شد. طبق گزارشی که خبرگزاری صراط در سال ۱۳۹۳ منتشر کرده است، مشکلات مالی منجر شد پلیس نیویورک در سال ۱۹۷۵، ۵۰ هزار کارمند را اخراج کند. در ۵ سال بعد از آن، با ادامه یافتن اخراج‌ها، نیروهای پلیس ۳۴ درصد کاهش یافتند در حالی که جرایم در نیویورک با رشد ۴۰ درصدی مواجه شدند. با همه این اوصاف، می‌دانیم که شهر بدون انسان‌هایی که در آن می‌زیند جز در بُعد مادی خویش موجودیت مستقلی ندارد و اگر از فساد یک شهر سخن می‌گوییم به صورت واضحی انسان‌هایی که در آن شهر زیست می‌کنند نیز مخاطب ما هستند. شهر و انسان همواره به هم وابسته بوده‌اند، همین وابستگی، نظریات خاصی را به دنبال داشته است. به عنوان مثال، نزد یونانیان، شهر بسان پاره‌سنگی بوده که مجسمه انسان از دل آن بیرون می‌آمده و یا نزد رومیان، شهر، چونان پدری شناخته می‌شده است که فرزندان از آن به دست آمده‌اند (ریاضی، ۱۳۹۲). این رابطه دیالکتیکی است، یعنی همان‌گونه که انسان شهر را می‌سازد شهر نیز انسان را می‌سازد و می‌تواند او را از نظر وجودی متحول کند. دقیقاً همان اتفاقی که برای تراویسِ داستان راننده تاکسی افتاد. تراویس یک فرد منزوی و تنهاست که از بیماری بی‌خوابی (Insomnia) رنج می‌برد و برای اینکه پرسه‌زنی‌های شبانه‌اش را هدفمند کند به استخدام یک شرکت تاکسیرانی درمی‌آید. در ابتدای فیلم علّت بیماری او مشخص نیست اما در همان چند سکانس اولیه مخاطب از کنار هم گذاشتن دیالوگ‌های تراویس می‌تواند آن را حدس بزند. اوسربازی است که به تازگی از جنگ برگشته و مانند همه‌ی جنگجو‌های جداافتاده از جنگ، روحیه‌ای مبارزه طلب دارد. تغییرات فاحش جامعه آمریکا به سوی جرم، جنایت، بی بند و باری و فساد او را به شدت آزاد داده و نمی‌تواند خود را با آن وفق دهد؛ در حالی که از طرف دیگر راه مبارزه با این نوع از فساد را نمی‌شناسد. این احساس مسئولیت در کنار درماندگی از ارائه راه حل، باعث پریشانی خاطر تراویس شده و مرض بی‌خوابی گریبانگیرش می‌شود. سربازِ وامانده از جنگ، مسئول در برابر جامعه و پریشان خاطر از محدودیت عملکرد خویش بارها آرزو می‌کند یک روز بارانی بیاید و همه‌ی این کثافات را شسته و از شهر پاک کند: ” … شب‌ها تمام حیوان‌ها میان بیرون. همه‌جور حیوونی، فاحشه‎‌ها، بدکارها، عوضی‌ها، پولدارها، معتادها، خلافکارها، هم‌جنس‌بازها، دزدها، فاسدها و … بالاخره یه روزی بارون میاد و تموم کثافت‌های توی خیابون رو میشوره…”. در واقع این کناره‌گیری و منجی‌طلبیِ تراویس به عنوان بن‌مایه‌ی اصلی در نیمه اول داستان آشکار می‌شود و نشانه های این انفعال را در جای جای روایت نیمه اول می‌بینیم، حال این انفعال می‌تواند شخصی باشد یا اجتماعی. مثلا در یک دیالوگ دیگر تراویس که از فساد شهر به ستوه آمده می‌گوید: “یکی باید این شهر رو بگیره بندازه توی چاه توالت، سیفون کوفتی رو هم بکشه! “. یا در پی ملاقات با پلنتاین (Palantine) نامزد ریاست جمهوری و تقاضای پلنتاین برای ارائه بزرگترین مشکلی که تراویس را در کشور ناراحت می‌کند، او اینگونه درخواست می‌کند: ” هرکی رئیس جمهور میشه، باید این شهر رو واقعا تمیز کنه. به خاطر اینکه این شهر مثل فاضلاب شده، پر از نجاست و کثافت. جوری‌که بعضی موقع‌ها به سختی می‌تونم تحملش کنم. هرکی که رئیس جمهور میشه فقط باید کاملا تمیزش کنه…”. از نظر شخصی نیز می‌بینیم که تراویس آنقدر منفعل است ک حتی از خودش دفاع نمی‌کند، در چندین سکانس مشاهده می‌شود او ترجیح می‌دهد به جای ماندن در صحنه و دفاع از عملی که در حال انجام آن بوده سریعاً میدان را ترک ‌کند؛ اما بزرگترین انفعالی که نشان می‎‌دهد و در ادامه فیلم احساس گناه ناشی از این انفعال در کنار شکست عشقی و طرد کامل تراویس از جانب دختری به نام بتسی، جرقه‌ای می‌شود برای تحول عمیق وی این است: تراویس کنار خیابان منتظر مسافر است که ناگهان دخترکی سراسیمه وارد ماشین شده و با حرارت از او می‌خواهد هرچه سریع‌تر حرکت کند. تراویس که تقابل سن کم دختر با ظاهرش در کنار آشفتگیِ وی، او را متعجب کرده بهت زده او را از آینه ماشین تماشا می‌کند و آنقدر تعلل می‌ورزد که مردی قوی‌هیکل در ماشین را باز کرده و دخترک را بیرون می‌کشد. دختر نمی‌خواهد با او برود و مقاومت نشان می‌دهد. مرد اسکناسی جلوی تراویس انداخته و از او می‌خواهد همه چیز را فراموش کند. در تمام این لحظات تراویس فقط از آینه ماشین نظاره‌گر است. همین! این صحنه شاید نقطه شروعی باشد برای فعال کردن بمب ساعتی درون تراویس. او ذره ذره از خشم پر می‌شود و وقتی آخرین دست‌آویزش برای “معمولی بودن” و خروج از انزوای پریشان‌کننده‌ی زندگی برای او کاملاً قطع می‌شود، تصمیم می‌گیرد خودش کسی باشد که سیفونِ این فاضلابِ بزرگ را می‌کِشد. او تبدیل به منجی‌ای می‌شود که هرچند مانند مسیح مقدس و پاک نیست اما همچون او می‌خواهد خود را فدای جامعه‌اش کند تا بعد از او همه‌چیز “پاک” شود. او برای رسیدن به این پاکی ابتدا هدفی بزرگ انتخاب کرده و به جنگ “سیاست” جامعه می‌رود؛ سیاستی که به زعم تراویس نقطه آغازی برای همه‌ی فسادهای موجود در شهر محسوب می‌شود. اما وقتی در این مبارزه نه چندان منطقی، موفق نمی‌شود هدفی کوچکتر انتخاب کرده و تصمیم می‌گیرد فرآیند پاکسازی را از دنیای آشنای اطراف خود شروع کند.

باید فیلم را با دقت و تا انتها و حتی شاید چندبار دید تا متوجه شد راننده تاکسی نه داستان نیویورک است و نه داستان تراویس. هرچند این دو عنصر با قوت هرچه تمام‌تر نقش خود را در داستان ایفا کرده و برای مخاطب جلوه‌ای پررنگ دارند؛ اما روایت اصلیِ راننده تاکسی روایت اقدام مسیح‌ وار یک فرد معمولی ولی دغدغه‌مند برای رساندن  جامعه‌ی خود به “اسطوره‌ی پاکی” است. اقدامی که به نظر نگارنده هر فرد دیگری که در شرایط تراویس باشد با احتمال بالایی به آن تن می‌دهد. در واقع تنها ویژگی نامعمول تراویس تنهایی او بود. تراویس در جایگاه یک انسان با خصلتی شدیداً اجتماعی، به شدت تنها است و هرگونه تلاشش برای ترکاندن حباب دورش با شکست مواجه می‌شود. او خودش هم می‌خواهد معمولی باشد اما نمی‌تواند: “… تمام چیزی که توی زندگیم احتیاج دارم جایی برای رفتنه… باورم نمیشه که یک نفر باید تمام عمرش رو صرف یه خودآگاهی آزار دهنده بکنه… من معتقدم که یه نفر، میتونه مثل بقیه  مردم باشه”. تنهایی تراویس و ناموفق بودنش در خاتمه دادن به آن سبب شد وجدانی که به قول خودش مانند پرونده‌ی رانندگیش پاک پاک بود آنقدر به او فشار آوَرَد تا در نهایت به خشمی جنون‌آمیز منجر شود. نکته‌ی قابل توجه این است که او یک “راننده تاکسی” است، یعنی کسی که به صورت بی‌واسطه در شبانه‌روز با افراد زیادی از اقشار مختلف در ارتباط است ولی این حجم از ارتباط نه تنها در تسکین تنهایی او کمکی نمی‌کند، بلکه به صورت برعکس عمل کرده و آن را شدت می‌بخشد. چراکه تراویس شب‌کار است و به قول خودش “شب‌ها همه‌جور حیوونی میان بیرون”. افرادی که با وجدان پاک تراویس ضدیتی آشکارداشته و همین قضیه او را روز به روز بیشتر به غار تنهایی خود فرو می‌برد. حتی برخی از منتقدین تاکسی زرد تراویس را استعاره‌ای از یک تابوت فلزی دانسته‌اند که با اینکه او را در شهر و بین مردم جابه‌جا می‌کند اما کاملاً غیرقابل نفوذ بوده و مهر تأییدی است بر تنهایی مطلق تراویس حتی در میان جمع.

روایت راننده تاکسی را بر اساس تحولات شخصیت اصلی داستان می‌توان به سه بخش تقریباً مجزا تقسیم کرد: بخش اول به معرفی شخصیت تراویس و ویژگی‌های منحصر به فردی می‌پردازد که او را از بقیه مردم جامعه جدا می‌کند. بخش دوم تلاش ناکام تراویس برای تبدیل شدن به جزئی از اجتماع و “معمولی” شدن را نشان می‌دهد و در بخش سوم با انفجار روحی تراویس مواجه می‌شویم. در ادامه روایت هر بخش و نکات مربوط به آن در سه اپیزود تحت عناوین “تراویس، یک راننده تاکسی”، “راننده تاکسی در تلاش برای معمولی بودن” و “یک انقلاب تک نفره” آورده شده است.

 

اپیزود اول: تراویس، یک راننده تاکسی

فیلم با نمای بسته‌ای از چشمان نقش اول داستان، تراویس بیکل شروع شده و در ادامه تصاویری محو از شهر نیویورک را از دیدگاه فردی که درون یک ماشین نشسته است نشان می‌دهد. گویا اسکورسیزی در همین برداشت اول می‌خواهد دو نکته را به مخاطب گوشزد کند: اول اینکه فیلم از زاویه دید (Point Of View) تراویس روایت شده و به گونه‌ای ماهرانه شهر و وقایع آن را از دید او به تصویر می‌کشد و دوم اینکه احتمالا شهر و محیط آن یکی از عناصر کلیدی در این داستان است، شاید حتی اصلی‌ترین عنصر. در ادامه تراویس را در یک شرکت تاکسیرانی می‌بینیم و اینجا نقطه‌ایست که مخاطب رسماً با راننده تاکسی داستان آشنا می‌شود.تراویس بیکل سربازی است که تازه از جنگ ویتنام بازگشته و اکنون به علت بی‌خوابی مزمن تصمیم دارد به صورت شبانه در تاکسی‌رانی مشغول به کار شود تا از پرسه‌زنی‌های بیهوده‌اش درآمدی هم نصیبش شود. تراویسی که به استخدام این شرکت درمی‌آید زندگی پیچیده‌ای ندارد. شب تا صبح بیش از ۱۲ ساعت کار می‌کند، گاهی شش روز و گاهی هر هفت روز هفته. به سرتاسر محله‌های شهر می‌رود و انواع مسافران را سوار می‌کند، هرچند به نظر خودش “برایش فرقی نداشته و مهم نیست”. او معتقد است “همه آدم‌ها شبیه هم هستند، بعضی از آن‌ها حتی حرف هم نمی‌زنند و این موضوع هیچ فرقی برای او ندارد”. او در طول روز یا خاطراتش را یادداشت می‌کند و یا به سینمای فیلم‌های پورن می‌رود. در هیچ صحنه‌ای نمی‌بینیم که به خواب برود هرچند چهره‌ی مغمومش با رنگ خاص دور چشم‌ها همیشه ته‌مایه‌ای از خستگیِ ممتد را با خود به همراه دارد. با وجود این زندگی تکراری و روزمره، شخصیت تراویس و دلیل کارهایش برای مخاطب سؤال‌های زیادی ایجاد می‌کند. اولین و مهم‌ترین سؤال این است که چرا تراویس نمی‌تواند بخوابد؟ چرا آنقدر تنهاست؟ چرا با وجود شخصیت ساده و مثبتی که به مخاطب القا کرده مدام به تماشای فیلم‌های پورن می‌نشیند؟ جالب‌تر این است که وقتی در حال تماشای اینگونه فیلم‌هاست هیچ اثری از هیجان در وی دیده نمی‌شود، چهره‌اش مانند تمام طول فیلم صامت و خنثی است، گویی به هیچ نگاه می‌کند. چرا هیچ ارتباطی با سایرین برقرار نمی‌کند؟ و چرا آنقدر منفعل است…؟

تقریباً در همان دقایق اولیه فیلم تراویس دیالوگی ذهنی می‌گوید که نقشی کلیدی در شکل‌گیری شخصیت وی در ذهن مخاطب و فهم روایت فیلم دارد : ” … شب‌ها تمام حیوان‌ها میان بیرون. همه‌جور جونوری، فاحشه‎‌ها، بدکارها، عوضی‌ها، پولدارها، معتادها، خلافکارها، هم‌جنس‌بازها، دزدها، فاسدها و … بالاخره یه روزی بارون میاد و تموم کثافت‌های توی خیابون رو میشوره و می‌بره…”. این واگویه مخاطب را از عمیق‌ترین تئوری‌های ذهنی تراویس آگاه می‌سازد، او از فساد موجود در شهر نیویورک که بعد از جنگ رو به فزونی رفته متنفر است و نمی‌تواند خود را با آن تطبیق دهد. همین عدم تطابق او را پریشان‌خاطر کرده و به بیماری بی‌خوابی دچار شده است. از طرفی او یک سرباز است که تازه از جنگ برگشته و احتمالاً مانند همه‌ی رزمندگان دیگر، تجارب عمیق و تکان‌دهنده‌ای را از سر گذرانده است. او از فضایی آمده که اهداف و ابزارهای زیست در آن با اهداف و ابزارهای زیستی که در شهر نیویورک رواج دارد زمین تا آسمان متفاوت بوده و این عدم درک متقابل بین او و شهر نیویورک به تنهایی عمیقش دامن می‌زند. در کنار این قضیه، نکته دیگری نیز وجود دارد و این است که تراویس خود را به عنوان یک فرد فعال و اثرگذار در جامعه نمی‌شناسد. او منتظر است تا بالاخره یک روزی باران بیاید و همه‌ی این فضولات را با خود ببرد. از نظر تراویس احتمالاً اینکه خودش جزء این فضولات نباشد و به فساد شهر دامن نزند کفایت می‌کند؛ شاید عقیم بودن احساس جنسی او نیز واکنشی ناخواسته و ناشی از تنفرش نسبت به “آشغال” هایی است که شهر را فراگرفته‌اند. اما در ادامه می‌بینیم که تراویس شخصاً از این شرایط در عذاب است و دلش می‌خواهد مانند سایر مردم “معمولی” باشد. او می‌خواهد “جایی برای رفتن” و در واقع یک هدف داشته باشد: “… تمام چیزی که توی زندگیم احتیاج دارم جایی برای رفتنه… باورم نمیشه که یک نفر باید تمام عمرش رو صرف یه خودآگاهی آزار دهنده بکنه… من معتقدم که یه نفر، میتونه مثل بقیه  مردم باشه”. خودش نیز راهی برای معمولی شدن ارائه می‌دهد، عشق به یک زن و ارتباط با او. کسی که تراویس او را مانند خودش تنها می‌بیند و همین باعث می‌شود بین خودش و وی ارتباطی عمیق حس کند: “اولین بار اون رو در راه کمپین انتخاباتی پلنتاین دیدم. اون یک پیراهن سفید پوشیده بود و مانند فرشته ها بود… جدا از این جمعیت کثیف، اون تنها بود. اونا نمیتونن اون رو لمس کنن…”. با این وجود تراویس پا پیش نگذاشته و فقط از درون ماشین به تماشای بتسی، دختر مورد علاقه‌اش می‌پردازد. حتی در این تماشا هم نقش فعالی نداشته و با اولین تشر تام، همکار و خاطرخواه بتسی، سریعاً صحنه را ترک می‌کند. شب هنگام اما تراویس در جمع راننده‌های تاکسی در فکر فرو رفته و زوم دوربین روی قُل قُل قرص جوشانی که او در آب انداخته، خبر از جرقه‌های یک تحول می‌دهد.

اپیزود دوم: راننده تاکسی در تلاش برای معمولی بودن

تراویس عزمش را جزم کرده و روزی با ظاهری متفاوت از بقیه سکانس‌ها – که کاملا مشخص است به خودش رسیده است – وارد دفتری می‌شود که بتسی در آن کار می‌کند. با وجود حضور تام و سعی او در دور کردن تراویس از بتسی، او با جسارت می‌خواهد کارش را نزد این خانم انجام داده و هنگامی که تام دور می‌شود، باز هم با جسارتی که از تراویس بعید است به گفتگو با بتسی پرداخته، به او ابراز علاقه می‌کند و در نهایت او را برای پذیرفتن قراری در ساعت چهار همان روز قانع می‌سازد: ” فکر می‌کنم که تو آدم تنهایی هستی. من هر روز رانندگی می‌کنم و تو رو اینجا می‌بینم. من آدمای زیادی رو اطرافت می‌بینم، به علاوه‌ی این تلفن و تمام وسایلی که روی میزت هست… و می‌دونم که همه‌ی این‌ها هیچ معنایی برات نداره… وقتی‌که اومدم داخل و تو رو دیدم، توی چشم‌هات نگاه کردم و فهمیدم که تو آدم خوشحالی نیستی. من فکر می‌کنم که تو به یکی احتیاج داری و اگه می‌خوای اسمش رو بذاری«دوستی»، خب پس همین اسم رو بذار”. تراویس و بتسی در اولین قرار رسمی خود به کافه‌ای رفته و در آن‌جا به گفت‌وگو مشغول می‌شوند. کاملا مشخص است که بتسی مجذوب شخصیت عجیب تراویس شده و تراویس هم از این قضیه خوشنود است: ” وقتی‌که اومدم داخل حس کردم یه چیزی بینمون وجود داره، یه حسی که هردومون دنبالش بودیم. همین حس بهم قوت قلب داد که باهات حرف بزنم، وگرنه نمی‌تونستم. ینی اصلا جرأتش رو نداشتم…تو هم حسش کردی؟” ” اگه حسش نمی‌کردم الآن این‌جا نبودم”. تراویس از بتسی می‌خواهد با او به سینما بیاید و بتسی قبول می‌کند. شب همان روز تراویس را می‌بینیم که در حال راندن ماشین، متوجه می‌شود مسافرش چارلز پلنتاین کاندیدای ریاست جمهوری است. می‌بینیم تراویس با او وارد گفت‌و گو شده و می‌گوید:” من طرفدار شما هستم و همه‌ی کسانی که می‌شناسم هم می‌خواهند به شما رأی دهند”. مخاطب در نگاه اول این جمله را اغراق آمیز دانسته و تراویس را دروغگو فرض می‌کند، در حالی‌که در واقع تنهایی عمیق و لطیفی در محتوای این جمله نهفته است. “همه‌ی کسانی که تراویس می‌شناسد” عبارتند از بتسی و نه هیچکس دیگر. در واقع تنها شخصی که تا آن لحظه از فیلم به تراویس نزدیک شده – هرچند سطحی-  بتسی است. پلنتاین از تراویس می‌خواهد بزرگترین مشکل کشور که احتیاج به رسیدگی دارد بیان کند و تراویس تئوری فاضلاب خود را دوباره تکرار می‌کند. او به پلنتاین می‌گوید شهر پر از کثافت شده جوری که او گاهی از قرار گرفتن در میان ‌آن‌همه فضولات سردرد می‌گیرد. تراویس اذعان دارد هر فردی که رئیس جمهور می‌شود باید مهم‌ترین کار خود را پاک کردن سطح شهر از این همه فساد قرارداده و سیفون این توالت را  بکشد. پلنتاین متعجبانه به او نظاره می‌کند و در حالی‌که به تراویس قول می‌دهد این کار را انجام دهد از ماشین پیاده می‌شود. اما تقابل اصلی این سکانس با واقعیت جامعه و غیرواقعی بودن قول پلنتاین به عنوان نماینده‌ی قشر سیاسی کشور در فیلم چند دقیقه بعد به صورت عریان نمایش داده می‌شود. جایی‌که تراویس در انتظار مسافر ایستاده است و ناگهان دخترکی کم سن و سال با ظاهری روسپی مانند و سراسیمه سوار ماشین شده و از او درخواست می‌کند سریع حرکت کند. تراویس که از تضادهای ظاهری دخترک و همچنین آشفتگی وی دستپاچه شده با بهت به او می‌نگرد و این مسئله در کنار انفعال ذاتی وی آنقدر باعث اتلاف وقت می‌شود که بالاخره مردی توانمند که دنبال دخترک بوده در ماشین را باز کرده و او را بیرون می‌کشد. مرد اسکناسی مچاله جلوی تراویس انداخته و از او می‌خواهد کل این قضیه را فراموش کند. تراویس تا آخرین لحظه‌ی دور شدن آن دو نفر با همان بهت و سکون اولیه به آن‌ها می‌نگرد. این اتفاق یکی از اتفاقات کلیدی فیلم است و نگارنده معتقد است اینکه تراویس بعد از تحول کامل روانی و افسارگسیختگی تصمیم می‌گیرد برای پاک کردن جامعه پلنتاین را ترور کند ریشه در تقابلی دارد که از وقوع پشت سر هم این دو اتفاق – ملاقات پلنتاین و قول او و ماجرای دخترک- در ذهن تراویس شکل گرفته و با اتفاقات دیگری که در ادامه برایش می‌افتد پررنگ می‌شود. در ادامه کمی در عمق چشم‌های تراویس پشیمانی دیده می‌شود و بچه‌هایی که هنگام عبور با ماشین او آشغال پرتاب می‌کنند نیز این فرضیه را برای مخاطب تقویت می‌کنند.

در دیدار بعدی تراویس بتسی را به تماشای فیلم پورن می‌برد، بتسی که از این قضیه تعجب کرده قبل از ورود از او می‌پرسد مطمئن است که این فیلم مناسبی است و تراویس خیلی قاطع جواب می‌دهد که : “زوج‌های زیادی به دیدن این فیلم‌ها می‌آیند و فقط ما نیستیم”. بتسی که تجربه دیدن این مدل فیلم‌ها را ندارد به حرف وی اطمینان کرده و وارد سینما می‌شود اما هنوز چند دقیقه‌ای بیشتر نگذشته که با دیدن تصاویر مستهجن روی صحنه با ناراحتی سالن را ترک کرده و می‌خواهد از تراویس جدا شود. تراویس دلیل این حرکت را متوجه نمی‌شود، در واقع چون این تنها تفریح او بوده و همان‌طور که خود می‌گوید تنها سینمایی که می‌شناخته، خیلی صادقانه آن را با بتسی به اشتراک گذاشته و اصلا انتظار برداشت بد ندارد. مخاطب ممکن است فکر کند تراویس خنگ است که چنین کاری انجام داده اما اگر کمی دقیق‌تر به مسئله نگاه کنیم، متوجه می‌شویم او نه تنها خنگ نیست بلکه این دعوتِ ناشیانه مهر تصدیق دیگری است بر تنهاییِ مطلق تراویس. تراویس کاملاً در دنیای خود زندگی می‌کند و این باعث شده فهم او از دنیای اجتماعی واقعی نیز محدود به تجربه‌های زیسته خودش باشد. به هر حال بعد از این اتفاق بتسی با گفتن اینکه : “ما با همدیگه فرق داریم”، به رابطه‌ی شکل نگرفته‌شان برای همیشه پایان می‌دهد. تراویس که رابطه با بتسی را تنها و شاید آخرین راه برای “معمولی” شدن خویش می‌داند بعد از این اتفاق بارها با بتسی تماس گرفته و تعداد زیادی گل برای او می‌فرستد اما هربار با بی‌اعتنایی وی و برگشت خوردن گل‌های ارسالی مواجه می‌شود. تراویس در جایی از یادداشت‌های خود می‌گوید که بوی این گل‌ها باعث سردردش می‌شوند، همان‌طور که پیش از این اذعان کرده بود که بوی کثافاتِ موجود در شهر سر او را به درد می‌آورند. صحنه‌ی زیر تراویس را بعد از آخرین تماس تلفنی با بتسی نشان می‌دهد. یکی از نماهای کلیدی فیلم، جایی که او پس از قطع امید کامل از شکستن حباب تنهایی خویش، این‌بار با ماهیتی متفاوت و درحال اشتعال پا به دنیای بیرون می‌گذارد؛ تحولی که به خوبی از تقابل فضای آرام و خنثای راهرو با فضای مغشوش و ناامن خیابان‌های نیویورک – که تراویس در حال قدم گذاشتن به آن است – حس می‌شود.

… و در نهایت اولین جرقه این اشتعال دامن خود بتسی را می‌گیرد. تراویس با ظاهری آشفته و عصبانی وارد دفتر کار وی شده و با پرخاش از او می‌خواهد بگوید چرا دیگر به تلفن‌هایش جواب نمی‌دهد. تام جلوی پیشروی او را می‌گیرد اما تراویس حالت تدافعی گرفته و او را از خود دور می‌کند ( کاری که در سکانس‌های اولیه فیلم به هیچ وجه انجام نم‌داد). تراویس خطاب به بتسی می‌گوید: ” اومدم بهت بگم که تو هم توی جهنمی… تو هم مثل بقیه توی جهنمت می‌میری… تو هم مثل بقیه هستی…”. و این‌سکانس دقیقاً جایی است که باید نقطه پایانی گذاشت بر شخصیت آرام و منفعل تراویس.

اپیزود سوم: یک انقلاب تک نفره

از این‌جا به بعد فیلم ریتم تندتری به خود گرفته و شمار اتفاقات نسبت به نیمه‌ی اول آن بیشتر می‌شود. جرقه‌ای که جداییِ بتسی در وجود تراویس روشن کرد با سوختِ پریشانیِ درونی وی روشن شده و چندین اتفاق دیگر آن را جوری شعله‌ور می‌سازد که تراویس در نهایت منفجر می‌شود. این وقایع با رعایت زمان وقوع به این ترتیب است:

  • بعد از این برخورد با بتسی، شب هنگام تراویس مردی را سوار ماشین خود می‌کند که قصد قتل همسر خود را دارد. در این سکانس یکی از درخشان‌ترین دیالوگ‌های این فیلم شکل می‌گیرد:

“راننده، روشنایی اون بالا رو می‌بینی؟ اون پنجره رو می‌گم…پنجره طبقه دوم…”
“آره می‌بینمش”.

“خوبه…اون زنه رو توی پنجره می‌بینی؟”

“آره”

” زنه رو هم می‌بینی. خوبه. ازت می‌خوام زنه رو ببینی چونکه اون زن منه؛ اما اونجا خونه من نیست…”.

مرد می‌خواهد زنش را با اسلحه بکشد و در حین تعریف این تصمیم خنده‌هایی هیستریک سر می‌دهد. تراویس سخت به فکر فرو می‌رود.

  • تراویس در سکانس بعد با یکی از راننده‌های تاکسی صحبتی خصوصی می‌کند. او می‌خواهد کسی را از تصمیمش باخبر سازد و با اینکه خودش هم به راننده می‌گوید ما زیاد صمیمی نیستیم، اما حقیقتاً هیچ فرد آشنای دیگری در زندگی وی وجود ندارد. تراویس می‌گوید واقعا خسته شده و به آخر خط رسیده است، او با درماندگی می‌گوید که می‌خواهد یک “کار واقعی” در زندگیش انجام دهد. تراویس می‌گوی فکرهای بدی در سرش دارد. راننده جواب جالبی می‌دهد: ” … تو یه کاری رو می‌کنی و اون کار ماهیتت رو نشون میده… ینی همونطور که تو شغلت رو می‌سازی، اون هم تو رو می‌سازه. پس کاری رو بکن که دوست داری…”. او تاکید می‌کند که این ماهیت زندگی است و حال تراویس به زودی خوب خواهد شد. ظاهر تراویس به شدت پریشان و متزلزل است.
  • در همین وضعیت پریشان تراویس دوباره دخترک روسپی را می‌بیند و او را تعقیب می‌کند. دخترک با مردی همراه شده و تراویس از تعقیب دست می‌کشد. اینجاست که دیگر او به تنهایی مطلق و غیرقابل شکستن خود اعتراف می‌کند: ” تمام عمر تنهایی در همه‌جا منو تعقیب می‌کرده. همه جا، توی بارها، توی ماشین‌ها، پیاده‌روها، فروشگاه‌ها… همه‌جا. هیچ راه فراری نیست. من تنهاترین مرد خدا هستم…”. او در یادداشت‌های روزانه‌اش، روزگارش را به یک زنجیر طولانی بی‌وقفه تشبیه می‌کند که همه شبیه هم نیستند اما بالاخره تغییر بزرگی از راه رسیده و دفتر روزگار او ورق خورده است. نقطه‌ای که پس از تردیدی طولانی او تصمیم خود را برای انجام آن “کار بزرگ واقعی” گرفته و به همین منظور چندین اسلحه می‌خرد. او شبانه روز به تمرین بدنی می‌پردازد و به قول خودش می‌خواهد ” کاملاً سازمان‌یافته” شود تا بتواند به قدرت واقعی برسد. یکی از نکات قابل توجه هنگامی که تراویس بدون پیراهن ورزش می‌کند جای بخیه‌هایی عمیق و گسترده روی کتف اوست، گویی یادگاری است که از جنگ همراه دارد.
  • در ادامه مخاطب متوجه هدف تراویس می‌شود: ترور چارلز پلنتاین، کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری. او خشم خود را متوجه پلنتاین کرده و درصدد برآمده تا پس از شرکت در جنگ و مبارزه با دشمن خارجی، بار دیگر جامعه خود را با از بین بردن دشمن داخلی از فساد روزافزون نجات دهد. یکی از معروفترین صحنه‌های فیلم موقعی رخ میدهد که تراویس در مقابل آیینه به تمرین با اسلحه‌های خود مشغول است و به طرز تهدید آمیزی به خود در آینه می‌گوید: “تو داری با من حرف می زنی؟ تو داری با من حرف می زنی؟! …حالا ما با هم حرف می زنیم!” و اسلحه مخفی خویش را از توی آستین بیرون می‌کشد. این سکانس نقطه‌ایست که مخاطب به فروپاشی کامل روانی تراویس اطمینان پیدا می‌کند.

“گوش کنید عوضی‌های کله خراب. این‌جا مردی هست که بیشتر از این نمی‌تونه تحمل کنه. مردی که در برابر همه‌ی عوضی‌ها، بدکاره‌ها، رذل‌ها و فاسدها می‌ایسته. من کسی هستم که ایستادگی می‌کنم!”

  • بعد از این اتفاقات تراویس را در حال خرید از یک سوپرمارکت می‌بینیم که ناگهان دزدی به اسلحه به آن‌جا حمله‌ور شده و قصد خالی کردن دخل فروشنده را دارد. تراویس که در پشت قفسه‌ها پنهان است، ابتدا تردید کرده اما در نهایت با اسلحه‌ی خود دزد را به قتل می‌رساند. در ادامه ترس و تردید را در وجود تراویس می‌بینیم، گویی با همه‌ی تمرین‌هایی که کرده هنوز وجودش فریاد می‌زند که من قاتل نیستم. این تردید در دو قسمت دیگر هم مشخص است: وقتی تراویس در حال تماشای تلویزیون و رقص نوجوانان سیاهپوست است، همچنین وقتی در حال تماشای یک فیلم عاشقانه است به وضوح می‌بینیم به فکر فرو رفته و انگار مردد است. البته در نهایت با شکاندن تلویزیون به این تردیدها خاتمه می‌دهد.
  • تراویس پاتوق دخترک روسپی را پیدا کرده و نزد او می‌رود. دخترک از تراویس می‌خواهد در صورتی که قصد بودن با او را دارد نزد پاانداز وی ( که همان مرد توانمندی است که در دیدار اول دخترک را از ماشین بیرون کشیده بود) برود و با او هماهنگ شود. تراویس نزد مرد که اسپورت نام دارد رفته و پس از هماهنگی با دختر که آیریس نام دارد به یک مسافرخانه که مخصوص همین گروه بود می‌روند. در اتاق وقتی تنها می‌شوند تراویس سعی دارد خود را به یاد آیریس بیاورد و می‌گوید می‌خواهد به آیریس کمک کند اما آیریس نمی‌خواهد به خانه برگردد.تراویس آیریس را برای ملاقات در فردای آن روز قانع می‌کند و در آن ملاقات به او قول می‌دهد مخارج بازگشتش به خانه را تقبل کند. تراویس در جواب آیریس که می‌گوید چرا می‌خواهی به من کمک کنی پاسخ می‌دهد که او ” هیچ راهی بهتر از این برای خرج کردن پولش نخواهد یافت”.
  • تراویس به محض راحت شدن خیالش از جانب آیریس، به آماده سازی خود برای تحقق هدف نهاییش می‌پردازد. پول فرار آیریس را در پاکتی گذاشته و همراه با یک نامه برایش پست می‌کند، تغییر چهره می‌دهد، باقیمانده گل‌هایی که برای بتسی خریده بود و در خانه‌اش خشک شده‌اند را می‌سوزاند و بدین طریق کاملاً از او جدا می‌شود. در نهایت تفنگ‌هایش را در نقاط مختلف بدنش جاسازی کرده و راهی محل سخنرانی پلنتاین می‌شود. عملیات ترور او قبل از شروع شدن به علت ناشیگری‌اش لو رفته و او از محل سخنرانی فرار می‌کند. به محل کار آیریس رفته و می‌خواهد به ملاقات او برود اما اسپورت جلوی تراویس را گرفته و ادعا می‌کند اصلا فردی به نام آیریس را نمی‌شناسد. پس از درگیری لفظی با اسپورت تراویس طی یک جنون ظاهراً آنی اما باطنا تدریجی – که در تمام طول فیلم با اتفاقات مختلف ذره ذره روی هم جمع شده بود- به اسپورت شلیک می‌کند و وارد ساختمان می‌شود. او که از هدف بزرگ خود بازمانده اینجا تصمیم می‌گیرد حداقل بخشی از فساد شهر را که در دسترسش است و کثافت آن را از عمق وجود خود از طریق آشنایی با داستان زندگی آیریس دوازده ساله لمس کرده، از بین ببرد. او کشتاری خونین راه می‌اندازد و علاوه بر اسپورت، متصدی مسافرخانه و هم‌خوابه آیریس را نیز به قتل رسانده و خود نیز دو گلوله می‌خورد. در نهایت می‌خواهد خود را نیز به قتل برساند اما گلوله‌های تفنگش تمام شده‌اند.
  • با اینکه مخاطب فکر می‌کند تراویس از این کشتار جان سالم به در نمی‌برد، اما در سکانس بعدی می‌بینیم عکس‌های تراویس با عنوان “راننده تاکسی قهرمان” همراه با گزارش‌های مختلف چاپ شده در روزنامه به دیوار الصاق شده و کنار همه این‌ها، نامه‌ای از پدر و مادر آیریس قرار گرفته که تراویس را قهرمان زندگی خود می‌خوانند. آیریس به خانه بازگشته و اکنون مشغول به تحصیل است.
  • در آخرین برداشت فیلم باز هم تراویس را می‌بینیم که با ظاهری عادی کنار تاکسی خود منتظر مسافر ایستاده، و بتسی به عنوان مسافر سوار ماشین او می‌شود. بتسی به تراویس می‌گوید در مورد او در روزنامه‌ها خوانده و حالش را می‌پرسد. تراویس با او خیلی عادی و خنثی برخورد می‌کند در حالی‌که مشخص است بتسی از رفتار خود نسبت به وی پشیمان بوده و به رابطه مجدد با تراویس متمایل می‌باشد؛ وقتی بتسی می‌خواهد کرایه را حساب کند تراویس با لبخندی پرمفهوم و بدون گرفتن پول از وی جدا می‌شود. تراویس دوباره در شهر می‌چرخد و مخاطب بار دیگر شهر را از نگاه او به تماشا می‌نشیند. شهر هنوز همان فاضلابی است که در اول فیلم بود و گویا مأموریت تراویس هنوز پایان نیافته است. به گفته‌ی شریدر نویسنده‌ی فیلم‌نامه‌ی این فیلم، راننده تاکسی مرثیه‌ای است برای خشونتِ زندگی در خیابان‌های آمریکا. نیویورک نماینده‌ایست از فساد رایج در شهرهای مدرن و تراویس منجی‌ایست که این فساد را تاب نیاورده و در راه از بین بردن تعفن شهر، خود را فدا می‌کند.