«اصلاحطلبان همواره مردم شهر را در حال پرسهزدن در گوشهای شلوغ یا پلکیدن در مغازههای شیرینیفروشی و بارها یا در حال نوشیدن نوشابه در رواقها دیده و درباره آن قضاوتی کرده اند که جان کلام آن این است: رقتانگیز است! اگر این مردم خانههایی آراسته و مکانی خصوصیتر و پوشیده از گل و بوتهها خارج از منزل میداشتند، در خیابانها نبودند!» (جیکوبز، جین؛ مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکایی) مفهوم واقعی «حذف خیابان» که گی دوبور به عنوان غایت شهرسازی سرمایهدارانه در «جامعه نمایش» از آن یاد میکند، در همین حذف انسان و فعالیت از خیابان نهفته است.
اما شهرهایی بدون فعالیتهایی در پیادهرو و خیابان و فضاهای شهری که به پلکیدن و پرسهزنی منجر نشود چگونه است؟
نوشتههای مرتبط
جیکوبز در مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکایی سه کارکرد اصلی را برای پیادهروها برمیشمرد: تأمین امنیت، پرورش کودکان و ایجاد ارتباط.
آنچه شهرها را امن میسازد نه پلیس یا نور که چشمهایی ناظر است؛ چشمهایی که به صورت طبیعی محیط را از پنجره، از پیادهرو و مغازه تماشا کنند و در صورت لزوم واکنش نشان دهند و آنچه این چشمها را به خود جلب میکند، فعالیتهای جاری است. طبعا تماشای خیابان خالی برای کسی لذتی ندارد.
فعالیتهای جاری تنها چشمانی منفعل نیستند بلکه یک شبکه هستند؛ شبکهای از تعامل و اطلاعرسانی. به تعبیر آصف بیات در «سیاستهای خیابانی» یک شبکه منفعل شبکهای است که در لحظه عمل فعال میشود.
این شبکه یک نشانه شهری نیز است و حرکت پیاده را نیز با خوانایی، دلپذیری و ایجاد اطمینان از نظارت تسهیل میکند.
پیادهروها در مورد کودکان همان کارکرد را دارد که در مورد امنیت شهر، با این تفاوت که کودکان آسیبپذیرترند. وقتی کودکان از خیابانها و کوچهها حذف میشوند یا خیابانها و کوچهها برای کودکان حذف میشوند، کودکان از حق انتخاب، امکان رجوع به بزرگسالان برای تأمین امنیت و تجربه واقعی شهر محروم میشوند و در نتیجه بیشتر در مقابل مخاطرات آسیب میبینند.
اما مهمترین کاربرد پیادهروها برقراری ارتباط است. «مردم مردم را جذب می کنند»، «زندگی روزمره در خیابانها اتفاق میافتد» و «خیابانها فضاهای اشتراکی هستند» اینها جزء آموزههای کتاب «رمزگان شهری، یکصد آموزه درباره شهر» است. کتابی از « Anne Mikoleit» و « Mortiz Purckauer» که با پدیدارشناسی محله سوهو در نیویورک، از زبان شهروندان به روایت چگونگی عملکرد واقعی شهر میپردازد.
در این معنا بیش از آنکه دستفروشان به پیادهها نیازمند باشند، پیادهها به آنان نیازمندند. ما به دستفروشان نیاز داریم؛ زیرا آنها واسطهای هستند برای ارتباط با خودمان و با شهر. این نیازی نیست که بتوان به صورتی مصنوعی فراهم کرد و در یک بازارچه سراغ گرفت، مواجهه انسانها با شهر مواجههای طبیعی است؛ نه موزهای و توریستی. «ساماندهی دستفروشان» مانند هر ایده ماکتسازانه از شهر است، مانند «بوستان سالمندان»، «بوستان کودکان»، «بوستان معلولان» و… اینکه شهر نامناسب برای گروههای مختلف باشد اما هر گروه به گتویی هدایت شود.
خیابان به خودی خود و خالی از فعالیت و تنها با حضور دیکتاتوری خودروها هیچ جاذبهای ندارد و بهویژه اینکه طبعا «ما با مرفهینی که در میان مشکلات مردم رژه تجمل میروند، مخالف هستیم » . آنچه خیابان را معنا میبخشد حضور فعالیت و به ویژه دستفروشان است. دستفروشانی که اگر در شرایط تنگناهای اقتصادی ناشی از تحریمهای ظالمانه، رکود اقتصادی و سوء مدیریت در بساطشان رونق نیست اما صفا هست، صفایی که اگر پذیرش و حمایت شود موجب رونق خواهد شد.
صفای دستفروشان میتواند در ارتقای شادمانی ناخالص ملی نقش ایفا کند؛ شاخصی اقتصادی و جهانی که از اقتصاد کشوری فقیر اما شاد رواج یافت؛ یعنی بوتان.
صفای دستفروشان با کاهش فقر، تعدیل نابرابری، بهبود دسترسی به غذا، ایجاد اشتغال و در کل زیرشاخصهای مولفه اقتصاد شهری میتواند مهمترین مولفه موثر بر رتبهبندی جهانی شهرها و رتبه تهران را در آن بهبود بخشد.
صفای دستفروشان میتواند در تعدیل تورم و کاهش واسطهها موثر باشد.
صفای دستفروشان امکاناتی را برای نوآوری، توسعه مشاغل خانگی، ارزشافزایی ضایعات، تقویت محصولات بازیافتی فراهم میکند.
صفای دستفروشان فضایی برای اقتصاد بدیل و تبادلهای غیرمالی میگشاید، صفای دستفروشان میتواند به تقویت اقتصاد محلی کمک کند.
این صفا به رونق میانجامد اما مهمتر از رونق در معنای مالی و اقتصادی آن، رونقی اجتماعی است حاصل از این پایه مادی برای بازپس گیری فضاهای شهری و مبارزه برای حق حضور در شهر.
راه نجات شهر از دل مواجهه و چهرهبهچهرهشدن انسانها با یکدیگر میگذرد، از هر چه بیشتر حضوریافتن در خیابان و نه از ضرورت برای کار یا خرید که برای فراغت، «آزادی زمانی آغاز می شود که کار به عنوان ضرورت و اجبار پایان یابد» (مارکس،کارل؛ ایدئولوژی آلمانی) و به تعبیر هانری لوفور در جستار مشهور «حق به شهر»: «آیا نیازهای مشخص شهری نباید شامل مکانهایی مطلوب باشد؛ مکانهایی برای همزمانی و چهرهبهچهرهشدن، مکانهایی که دیگر در آنها بدهبستانها از مسیر ارزش مبادله، تجارت و سود نگذرد؟ و نیز آیا به زمانی برای چنین روبهروشدن و بدهبستان نیاز نیست؟» شاید پرسش شود که دستفروشی هم فضا/زمانی برای بدهبستان است؛ اما باید توجه داشت که آنچه در فضا/زمان دستفروشی اهمیت دارد نه کردارِ خرید و فروش که کردار تعامل است. فضا/زمانِ دستفروشی برخلاف مالها یا بازارچهها (نظیر پارکینگ پروانه) از طریق استبداد فضا و ایدئولوژی مصرف، سوژه آزاد پرسهزن را به سوژه کنترل شده¬ پاساژگرد تبدیل نمی کند. از طریق این مواجهه و دیدار در خیابان و شهر است که فرآیند «جامعهشدن» اتفاق می افتد، فرآیندی که می تواند به «حق به شهر» بینجامد و فضاهای شهری را از کنترل قدرت و سرمایه خارج کند. «جامعهشدن» همان خصلت فرهنگ کلانشهری مدرن برای مشارکت است که جیکوبز از آن میگوید و میتواند به شکلگیری پیوندهای جدید در شرایط گسست پیوندهای سنتی یاری رساند.
گشایش امکان برای دستفروشان این فرصت را فراهم می کند که آنها بتوانند با خلاقیت در زیباسازی، فعالیت هنری و فعالیت فرهنگی خیابان را به بستری برای خلق اثر و لحظه تبدیل کنند، فضایی برای به تعبیر باختینی آن: سودای مکالمه، خنده و آزادی.
نویسنده این مطلب محمدکریم آسایش است و مطلب اولین بار در ماهنامه تهرانشهر منتشر و براساس یک همکاری رسمی و مشترک در اختیار انسان شناسی و فرهنگ قرار گرفته است.