انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شهرزاد (۳) / آرمان شهر، اسطوره، واقعیت: فرهاد

فرهاد کوه کن، اسطوره ای که از عشق شیرین سر به کوه و بیابان نهاده تا غم دل بر کوه حک کند، امروز در داستان شهرزاد به عشق وطن روایت آرمانشهر خیالی خود را بر سنگ زندان می نگارد.

شهرزاد که به عقد شهریار داستان هزار و یک شب درآمده، معمایی از یک آرزوی قربانی شده برای بقا و شفای پادشاه شهر را در خود فرو خفته است. شهرزاد قصه گو چه چیز را قربانی کرد و به زفاف شهریار در آمد؟ آیا فقط جان اش بود و یا آرزوهای دیگر. همه ی آن آرزوها در سریال شهرزاد شب های دوشنبه ی ما در شخصیت فرهاد خلاصه می شود. و از همین رو است که این شخصیت تبدیل به همه ی آرزو و آرمان شهری می شود که یک ملت آرزوی تحقق اش را دارد.

اما نکته ی زیبای این سریال پردازش شخصیت فرهاد است. فرهاد دماوندی یک دانشجو و فعال سیاسی و اجتماعی دلسوز این وطن ترسیم شده است. اما انقدر آرمان هایش زیبا و اسطوره ای است که تلاش برای تحقق اش همیشه منجر به یک فاجعه شده است. شخصیتی که نسبت واقعیت با آرمان شهر را نمی تواند تشخیص دهد و این موضوع دائما توسط اطرافیان اش به او گوش زد می شود. نکته ای که شهرزاد داستان نیز علارغم مسیر اسطوره ای که با فرهاد آن هم بر سر تحقق یک عشق اسطوره ای با همه ی مصیبت ها و دشواری ها توانستند محقق سازند، مجبور به گوش زد به فرهاد شد. آنجا که اعلامیه ی فرهاد را می خواند و به او می گوید که این همه خاندان در این شهر است اما نشانه گرفتن مستقیم تو به دیوان سالارها برآمده از کینه ی شخصی است. اگر برآمده از کینه ی شخصی نیست، قطعا برآمده از میزان نزدیکی است که فرهاد با این خاندان داشت و از همین رو، از روابط فساد در خاندان های دیگر بی اطلاع است. تنیدگی همه ی ساختارهای قدرت و نظام مافیایی که شیرازه ی یک کشور را در خود فرو خورده به قدری است که همه ی شخصیت های اطراف فرهاد یا به خاطرتحقق آرمان شهر و تغییر این روابط قدرت یا کشته شده و یا آهسته آهسته برای بقا و زندگی واقعیت را پذیرفته اند.

شهرزاد دقیقا در این بزنگاه ایستاده است، اگرچه عشق اش در عدم پذیرش قدرت بالاخره محقق شد، اما تداوم عشق را گره خورده در پذیرش واقعیت و تن دادن به خواسته ی روابط قدرت می بیند. تغییر نگاه شهرزاد به پذیرش واقعیت و تنیدگی همه ی اطرافیان در ساختار قدرتی که از آن بیزار هستند با همنشینی و هم سخنی که هاشم خان، پدر شوهرش با او رقم زد، ایجاد شد. اما فرهاد اگرچه فرزند هاشم خان بود، هرگز واقعیت اتصال به این قدرت را نپذیرفت. چه آنجا که به خاطر همین اتصال از تیرباران نجات پیدا کرد و هم آنجا که به خاطر حمایت آقا بزرگ دیوان سالار به شهرزاد رسید. او تنها یک راه حل برای تحقق آرمان شهر اش دارد و آن برهم زدن تمام این روابط مافیایی آن هم با به قدرت آوردن یک شخصیت اسطوره ای دیگر یعنی دکتر مصدق است. فارغ از اهمیت و نقش تاریخی دکتر مصدق، چنین راحلی را می توان، نقطه ی دور و تسلسل باطلی از اسطوره سازی و اسطوره کشی تاریخ این سرزمین دید. تاریخ ایران زمین در باور مردم به آمدن یک نفر بر قدرت و حل شدن همه ی مشکلات و یا فروکشیدن او از قدرت و دوباره پایان همه ی مشکلات خلاصه می شود. چنانچه تجربه ی تاریخی این کشور نشان داده، برهم زدن ساختارهای قدرت، جز به بازتولید بدتر و سخت تر محقق نمی انجامد. تغییر، توسعه و آبادانی در گرو شکل گیری آهسته و پیوسته ای از روابط سالم و صحیح است که منجر به تولید و اثرگذاری وسیع می گردد، و آن در پرورش صحیح و متفاوت امکان پذیر می شود. منابع گسترده ی و تجربه ی تاریخی غنی، همه برای آبادانی کشور محیا است، اما آنچه که از آن رنج برده می شود، نا به سامانی و نبودن هرکس بر سر جایی است که باید باشد. شاه کلید همه معضلات را می توان در نکته ی نخست این سریال بر چیدمان شخصیت هایش یافت. فارغ ازدرامی که به آن چشم دوخته ایم، برای لحظه ای بی اندیشیم داستان این قصه چه می شد اگر فرهاد عاشق شیرین می شد و شهرزاد عاشق قباد. می توان این گونه اندیشید که آرمان شهر خیالی می تواند از واقعیت کوچک بودن هر کس بر جای خود تحقق یابد. آنچه که نظم می شود و سخت کوشی و همه آنچه که با اندازه و دقتی سنجیده به تولید چه چرخ دانش و چه اقتصاد می انجامد.

مرضیه دافعیان
کارشناسی ارشد انسان شناسی و جامعه شناسی
موسسه تحصیلات تکمیلی روابط بین الملل وتوسعه، ژنو، سوئیس